Sunday, September 24, 2006


اقتصاد سوسیالیستی به زبانی ساده (1)
اقتصاد سوسیالیستی به زبانی ساده (۱)

( معرفی اقتصاد سوسیالیستی و نقدی بر اقتصاد کاپیتالیستی )

علم اقتصاد از زمانی به وجود آمد که بشر برای رفع حوائج مادی خویش از قوۀ اندیشۀ خود استفاده نمود. انسان برای رفع احتیاج خود محتاج به به دست آوردن مواد حیاتی می بود. این به دست آوردن یا غریزی بود و به کمک طبیعت (مثل انسان های اولیه که از میوۀ درختان به عنوان غذا، از پوست حیوانات برای پوشاک و از غارها به عنوان مسکن استفاده می کردند) و یا اینکه ارادی و ناشی از زحمت انسان و صرف انرژی و قدرت اندیشه بود. نوع دوم که انسان بدان طریق رفع احتیاج می نماید، تولید نام دارد. ساختن خانه، کشت و زرع، ساختن نیزه برای شکار و ..... همه اعمال تولیدی هستند. به طور قطع تولید کنندگان برای انجام این اعمال روابطی با هم دارند. علم اقتصاد علمی است که تولید، تولید کنندگان و روابط تولید را بررسی می کند. به عبارت دیگر علم اقتصاد عبارتست از روش های افزایش تولید و یا به بیانی دیگر بسیج نیروهای انسانی را به منظور تولید ممکن است تعریفی دیگر از علم اقتصاد باشد.
انسان به آن جهت به اقتصاد و به تولید اهمیت می دهد که برای حفظ و بقای خویش به مواد ضروری احتیاج دارد و این مواد از طریق تولید حاصل می گردد. تولید را تولید کنندگان بین خویش تقسیم می کنند و تاریخ بشری شاهد چندین شکل تقسیم تولیدات بوده است :
1- در اجتماعات اولیه که به صورت قبیله ای و جامعه های چند نفری بوده است همۀ اعضای جامعه در شکار و کشت و سایر کارها دخالت داشتند و نتایج کار را همگی برای قبیله یا جامعه می خواستند و همه از آن استفاده می کردند. کسی نمی توانست بگوید این کلبه مال من است و بقیه باید بروند از آن بیرون. همه در کلبه می خوابیدند و از یک شکار غذا استفاده می کردند. نوع روابط در جامعۀ اولیه نیز نوع خاصی بوده است و تولید از آن همه بوده و همه در این نوع جوامع، هم کار می کرده اند و هم از نتایج کار استفاده می بردند.
2- در جامعۀ برده داری که عده ای برای یکی کار می کردند و صاحب برده حتی می توانست جان بردگان را هم بگیرد. برده سهمی از تولید نداشت و فقط صاحب برده مقداری از تولید را برای اینکه برده اش زنده بماند و کار کند به او می داد. یعنی درست همان کاری که انسان با دامها انجام می دهد. غذا به او می دهد که شیرش را بدوشد و اگر روزی شیر نداد سرش را خواهد برید. پس در جامعۀ برده داری هم روابط تولید یعنی رابطۀ بین صاحب برده و بردگان و مقداری از تولید که هر یک از آنان صاحب می شوند، قوانین مخصوص به خود را دارا می بود.
3- در یک ده که عده ای از دهقانان برای یک مالک کار می کنند و هر چه تولید می کنند مقداری از آن را به مالک می دهند، روابط تولید نوع بخصوصی است. این نوع روابط را ارباب رعیتی یا روابط فئودالی می گویند. مثلا ممکن است از محصول سه قسمت آن را مالک بردارد و یک قسمت باقی را زارع. به هر حال نوع تقسیم تولید را ما روابط تولید می نامیم. پس در جامعۀ فئودالی هم طرز تقسیم بخصوصی برقرار است.
4- در جامعه ای که کارخانجات بزرگ ایجاد شده اند و کارگران برای صاحبان این کارخانه ها ( سرمایه داران) کار می کنند و خود فقط مقداری از تولید را به عنوان مزد می گیرند و بقیه را سرمایه دار تصاحب می نماید نیز نوع خاصی از تقسیم تولید موجود است.
حال دو جامعه را در نظر بگیرید که یکی از این جوامع گندم تولید می کند و دیگری فقط گوسفند دارد و شیر تولید می کند. به طور قطع در اثر آمد و شد و احتیاج، این فکر به مغز افراد بشر خطور می کند که چطور است هم نان مصرف کنیم و هم شیر. برای این کار جامعه ای که نان تولید می کند باید مقداری از نان خود را بدهد و به عوض آن شیر بستاند.
تولید جامعۀ اول 1000 کیلو گندم
تولید جامعۀ دوم 1000 کیلو شیر
بعد از معاوضه، جامعۀ اول و دوم به مقدار مساوی گندم و شیر خواهند داشت.
مصرف جامعۀ اول:
500 کیلو شیر + 500 کیلو گندم
مصرف جامعۀ دوم :
500 کیلو شیر + 500 کیلو گندم
البته با این عمل تنوعی در غذا ایجاد شده است ولی سطح مصرف آن ها واقعا بالا نرفته است. جامعۀ اول مصرف شیر را به ازای مصرف نکردن مقداری گندم به دست آورده است. ممکن است جامعۀ اول بیاید و تولید گندم را افزایش دهد، به طوری که 1500 کیلو گندم تولید نماید و بعد عمل معاوضه را با جامعۀ دوم انجام دهد در نتیجه وضع دو جامعه به طریق زیر نمایش داده می شود:
تولید جامعۀ اول 1500 کیلو گندم، مصرف جامعۀ اول : 1000 کیلو گندم + 500 کیلو شیر
تولید جامعۀ دوم 1000 کیلو شیر، مصرف جامعۀ دوم : 500 کیلو گندم + 500 کیلو شیر

به طوری که ملاحظه می شود

Thursday, September 21, 2006


پيرامون رویدادهای بوداپست
بيانيۀ رهبری حزب کمونيست کارگری مجارستان



اين روزها، رويدادهای سياسی پرتلاطمی در مجارستان در حال وقوع است. در روز یکشنبه ۱٧ سپتامبر، یک سخنرانی تحرکانه فرنک گئورچسانی، نخست‌وزير به بيرون درز کرد و در اينترنت پخش شد. آن سخنرانی بود که نخست‌وزير در ديدار با نماينگان حزب سوسياليست مجارستان در پارلمان در ماه مه ۲٠٠۶ ايراد کرده بود. نخست‌وزير در آن سخنرانی توضيح داد چرا ادامه اصلاحات ساختاری در مجارستان را ضروری می‌داند. او از کلمات کثيف مستهجن بسياری استفاده کرد و اعتراف نمود که دولت در سال‌های اخير به مردم مجارستان دروغ گفته است و او حقيقت اوضاع مجارستان را با مردم در ميان نگذاشته است. انتشار اين مطالب و اين واقعيت که نخست وزير مردم را فريب داده است، موجب اعتراضات بلادرنگ گسترده شد.
در روز دوشنبه ١۸ سپتامبر، جمعيت بیش‌تر و بيش‌تری در برابر پارلمان مجارستان دست به تظاهرات زدند و خواهان استعفای نخست‌وزير شدند. تا غروب آن روز، تعداد تظاهرکنندگان به حدود ١٠هزار نفر افزايش یافت. بيش‌تر سخنرانان از دولت انتقاد کردند و خواهان یک ١٩۵۶جديد، يک تصفيه حساب جديد با کمونيست‌ها شدند (تظاهرکنندگان در واقع منظورشان حزب سوسياليست مجارستان بود و نه حزب ما).

غروب آن روز، بخشی از تظاهرکنندگان به تلويزيون دولتی مجارستان رفتند و خواهان پخش بيانيه‌های خود شدند. پليس مجارستان به آن‌ها اجازه ورود به ساختمان تلويزيون را نداد. پليس از توپ‌های آبی و گاز اشک‌آور استفاده کرد. پاسی از شب گذشته، تظاهرکنندگان شروع به حمله به ساختمان تلويزيون کردند، و پس از درگيری‌های شديد، بعد از نيمه شب توانستند آن را اشغال کنند. پليس چند ساعت بعد، ساختمان را آزاد کرد. در اين درگيری‌ها، حدود ۲٠٠ نفر که اکثراً پليس هستند، زخمی شدند. خسارات مادی، بسيار زياد است.

تظاهرکنندگان به بنای يادبود قهرمانان شوروی در مقابل ساختمان تلويزيون، آسيب جدی وارد کردند.

رهبری حزب کمونيست کارگری مجارستان پس از تحليل اوضاع، ارزيابی زير را پذيرفت:

١- مجارستان در يک بحران قانون اساسي و سياسی قرار دارد. علت اصلی اين بحران، سياست حزب سوسياليست مجارستان و شريک آن، حزب دمکرات‌های آزاد است.

همان طور که همه شما می‌دانيد، حزب سوسياليست مجارستان در انتخابات پارلمانی آوريل ۲٠٠۶ به پيروزی رسيد و با حزب دمکرات‌های آزاد، يک دولت ائتلافی تشکيل داد. دولت جديد، به رهبری فرنک گئورچسانی به سياست‌های نوليبرالی دولت قبلی ادامه داد و يک برنامه اصلاحات اقتصادی و سياسی ساختاری را در پيش گرفت. اين بسته اصلاحی، به غير از یک برنامه برای توجيه سرمايه‌داری، چيز ديگری نيست. دولت می‌خواهد- با اين بسته اصلاحی- به اصطلاح معيار‌های ماستريخت را جهت پذيرش يورو، مستقر کند. اين برنامه يعنی افزايش قيمت‌ها، افزايش ماليات‌ها، پولی کردن خدمات پزشکی، شهريه اجباری برای تحصيلات دانشگاهی و غيره. ميليون‌ها نفر همه روز با مشکلات دست به گريبان هستند. اکثريت مردم اکنون به معنی واقعی نوليبراليسم پی برده اند و اين موجب افزايش جدی نارضايتی‌ها شده است. هم‌زمان، مردم احساس سردرگمی و حتا فريب‌خوردگی می‌کنند، و از امکان واقعی تأثيرگذاری بر تصميمات سياسی برخوردار نيستند.

۲- اکثريت مردم اين روزها در اعتراض به سياست‌های نوليبرالی و تجاوز نخست‌وزير به ابتدايی‌ترين هنجارهای اخلاق سياسی، به خيابان‌ها رفتند.

۳- تظاهرات ضددولتی به معنای انقلاب نيست، بلکه بدين معناست که مردم دروغ و فريب بيش‌تر را نمی‌خواهند، و آن‌ها عليه سياستی هستند که همه چيز را از فقرا می‌گيرد. نيروهای دارای هدف تغيير نظام سرمايه‌داری [در اين تظاهرات] وجود ندارند.

۴- برخی نيروهای تندرو و حتا افراطی از نارضايتی گسترده مردم برای اهداف سياسی و شخصی خود استفاده کردند.

۵- حزب کمونيست کارگری مجارستان، کناره‌گيری نخست‌وزير را تنها راه‌حل واقعی می‌داند. هم‌زمان، ما خواهان تشکيل یک مجلس مؤسسان جديد و پذيرش یک قانون اساسی جديد هستيم.

۶- حزب کمونيست کارگری مجارستان استفاده از قهر را محکوم کرده و خواهان آن است که دولت امنيت همه شهروندان را تأمين کند.



رهبری حزب کمونيست کارگری مجارستان
١٩ سپتامبر ۲٠٠۶






گسترش فقر و شکاف طبقاتی در ايران *تقريبا 5/10 درصد جمعيت شهرى و 11 درصد جمعيت روستايى زير خط فقر مطلق هستند..
از لحاظ جمعيتى ..هفت ميليون و 465 هزار نفر از جمعيت كشور زير خط فقر مطلق هستند. اختلاف دهك بالاى درآمدى با دهك پايين در ايران 17 برابر است .. و در كشورهاى همسايه كمتر از 10 برابر...
روشنگری: شکاف طبقاتی در ايران عميق تر می شود, ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقيرتر می شوند. اين ادعای اپوزيسون دمکرات و عدالت خواه جمهوری اسلامی نيست, مستندات آماری رسانه های مجاز است. آمارهايی که با صراحت شکست و ناکامی دولت "مهروز" را در ادعاهايش در زمينه کاهش شکاف طبقاتی نشان می دهد. دولت جديد از همان آغاز کار هيچ داعيه ای در زمينه گسترش آزادی های سياسی نداشت و همچنان که در يک سال اخير شاهد بوديم سرکوب و سانسور و اعدام و انهدام جامعه مدنی را شدت داد, و دائما در جستجوی حوزه های جديدی برای تعرض بيشتر در اين حوزه بود, اما اين دولت مدعی بود که قصد دارد شکاف طبقاتی را کاهش دهد و شرايط زندگی اکثريت زحمتکشان جامعه را بهبود بخشد. آمارهای رسمی اما حکايت ديگری دارند و از گسترش شکاف طبقاتی خبر می دهند. گسترش فقر و شکاف طبقاتی مبين آن است که با طرح های نيمه کاره پوپوليستی, با سرکوب شديد آزادی های سياسی, با جلوگيری از سازمانيابی نيروهای پايه عدالت اجتماعی, با منطبق کردن هر طرح و برنامه اجرايی در زمينه توسعه و عمران با مصالح دستگاه سرکوبگر ولايی و بند و بست و سازش با دستگاهی که منشا اصلی فساد و سواستفاده از قدرت و توليد رانت خواری است با تعرض نئوليبرال و سياست های مخرب آن در تشديد فاصله طبقاتی نمی توان مقابله کرد و احتمالا فرجامی جز شکست و افتادن در دامن همين نيروها و اجرای طرح های آنها با چاشنی ادعاهای پوپوليستی باقی نخواهد ماند. افزايش شکاف طبقاتی در عين حال لزوم حياتی سازمانيابی نيروهای پايه عدالت اجتماعی و دموکراسی را در استقلال کامل از همه جناح ها و باندها و دسته بندی های حکومتی در جامعه ما نشان می دهد, نيروهايی که در غياب آنها کاهش شکاف طبقاتی و بهبود شرايط زندگی محروم ترين بخش های جامعه ايران همچنان سرابی فريبنده خواهد ماند. خلاصه آماری گزارش ايسنا: شكاف اقتصادى در جامعه ايران عميقتر مى شود:غني‌تر شدن ثروتمندان و فقيرتر شدن فقرا شكاف اقتصادى خانوارهاى دارا و ندار با شاخص فقر نمايان مى شود؛ اين شاخص، توسعه نيافتگى كشورها به ويژه ايران را نشان مي‌دهد. فقر بر نبود يا ناكافى بودن وسايل ضرورى زندگى دلالت دارد، بدين ترتيب پوشاك، خوراك، درمان، مسكن و تحصيل از جمله وسايل ضرورى زندگى به‌شمار مي‌آيد. به گزارش خبرنگار اقتصادى ايسنا، خط فقر شديد در بسيارى از كشورها همچون ايران بر اساس ناتوانى در تامين 2300 كالرى در روز و خط فقر مطلق براساس حداقل درآمد مورد نياز براى تامين نيازهاى اساسى خوراكى و غير خوراكى از قبيل پوشاك و مسكن تعيين مي‌شود. در حال حاضر فقرا روزبه روز فقيرتر و ثروتمندان غني‌تر مي‌شوند. حتى تسهيلاتى كه دولت براى خروج فقرا از حد و مرز آن ارائه مي‌كند نيز دردى از آنها دوا نمي‌كند. وام 20 و 18 ميليون تومانى نيز از جمله اين تسهيلات است كه اقساط آنها از حقوق ماهيانه آنها بيشتر است. چرا كه ميانگين حقوق دريافتى كاركنان دولت در حال حاضر 170 هزار تومان اعلام شده است. زمانى كه حقوق بگيران دولت قادر به پرداخت اين اقساط نباشند فقرا مي‌توانند اين مبلغ را پرداخت كنند؟! برخى از كارشناسان و محققان معتقدند كه اين قبيل تسهيلات نيز تنها در اختيار ثروتمندان و نه حقوق‌بگيران قرار مي‌گيرد و دولت براى اينكه سرمايه‌گذارى كند برنامه‌اى را در پيش گرفته است كه فقير كردن حقوق‌ بگيران را سبب مي‌شود. سهام عدالت نيز برنامه جديد دولت براى خروج فقرا از فقر است كه هنوز مراحل اوليه اجراى خود را طى مي‌كند اما در اين مراحل اوليه نيز هنوز وعده‌هايى داده شده محقق نشده است. با وجود ظاهر پر زرق و برق جهان شاهد هستيم كه يك ميليارد نفر از جمعيت جهان با كمتر از يك دلار در روز زندگى مي‌كنند. ميزان مرگ و مير در كشورهاى در حال توسعه افزايش مي‌يابد در حالى كه در كشورهاى توسعه يافته مردم به دليل مصرف زياد غذا از بيماري‌هايى همچون افزايش وزن و ميزان كلسترول و چربى رنج مي‌برند. 10 درصد خانوارهاى ايرانى تحت پوشش نهادهاى حمايتى دولتى هستند كه از اين ميان دو تا سه درصد از فقر شديد و گرسنگى رنج مي‌برند. اختلاف 17 برابرى دهك بالاى درآمدى با دهك پايين در ايران در حالى است كه اين شاخص در كشورهاى همسايه كمتر از 10 برابر است. ايران با اينكه از درآمدهاى بالاى نفتى برخوردار است اما اين درآمدها كمتر بر سر ,سفره‌هاى فقرا, قرار نگرفت. بر اساس نتايج يك تحقيق، خانوارهاى تهرانى نيازمند 395 هزار تومان درهر ماه هستند تا از فقر مطلق خارج شوند. در اين تحقيق خط فقر نسبى مشخص نشده است. نقشه جغرافيايى فقر كه بر اساس خط فقر استانى از سوى وزارت رفاه و تامين اجتماعى منتشر شده است نيز نشان مي‌دهد كه خط فقر مناطق شهرى و روستايى به ترتيب 162 هزار تومان و 130 هزار تومان در ماه به دست آمده است. همچنين در اين تحقيق ويژه براى نخستين بار خط فقر در سال 83 به تفكيك استان‌ها تعيين شده است. بر اساس اين مطالعه شكاف نرمال شده فقر كه نشان دهنده فاصله افراد فقير از خط فقر است، از 12/0 براى مناطق شهرى و 25/0 براى مناطق روستايى در سال 70 به 1/0 و 15/0 در سال 75، 07/0 و 13/0 در سال 78، 05/0 و 12/0 در سال 80 و 08/0 و 08/0 براى مناطق شهرى و روستايى در سال 83 كاهش يافته است. هرچه اين رقم بالاتر باشد نشان مي‌دهد كه فقرا فاصله بيشترى از خط فقر دارند. به اعتقاد تدوين‌كنندگان نقشه فقر به دليل نبود اطلاعات دقيق در برخى استان‌ها، براساس انتظارات ميزان فقر پايين‌تر آمده است. براى مثال استان ايلام با وجود انتظار فقر قابل توجه ولى به دليل نقص در اطلاعات موجود در اين استان جزو فقيرترين استان‌ها محسوب نشده است. نتايج اين بررسى در مجموع نشان مي‌دهد كه شمار فقراى مناطق روستايى كشور از شهرى بيشترى است. همچنين در طول سال‌هاى 70 تا 83 با وجود كاهش ميزان فقر، وضعيت پايين‌ترين لايه‌هاى درآمدى جامعه تغيير چندانى نيافته است و تنها خانوارهاى نزديك خط فقر وضعيت بهترى پيدا كرده و از فقر مطلق خارج شده‌اند. نقشه فقر كشور همچنين نشان مي‌دهد، ساكنان مشهد، گرگان، زاهدان و كرمانشاه با بيشتر از 3/0 درصد فقير، فقيرترين ساكنان مناطق شهرى استان‌ها و سمنان، اصفهان، شهركرد، يزد، كرمان، اراك، همدان، زنجان، سنندج، تبريز و اروميه با جمعيت فقير بين 2/0 درصد تا 3/0 درصد در رتبه بعدى قرار دارند. همچنين استان‌هاى تهران، رشت، بندرعباس، شيراز،‌ اهواز و خرم آباد با جمعيت فقير بين 1/0 تا 2/0 درصد و استان‌هاى ساري، قزوين، قم، اردبيل، ايلام، ياسوج و بوشهر با كمتر از 2/0 درصد فقير جزو استان‌هاى داراى كمترين فقير ساكنين شهرى هستند. نتايج اين بررسى در مجموع نشان مي‌دهد كه شمار فقراى مناطق روستايى از شهرى بيشتر است. همچنين در طول سال‌هاى 70 تا 83 علي‌رغم كاهش ميزان فقر ولى وضعيت پايين‌ترين لايه‌هاى درآمدى جامعه تغيير چندانى نيافته است و اين لايه از بهبود شرايط بي‌نصيب مانده‌اند و تنها خانوارهاى نزديك خط فقر وضعيت بهترى يافته و از فقر مطلق خارج شده‌اند. خط فقر شديد در سال 84 با ميانگين با بعد خانوار 6/4 نفرى شهري،650 هزار ريال و براى خانوار روستايي، 514 هزار ريال با احتساب كسرى يارانه‌ها استخراج شده است. بر اين اساس8/2 درصد جمعيت شهرى و 9/2 درصد جمعيت روستايى در سال 84 زير خط فقر شديد قرار داشتند. بنابراين يك ميليون و 316 نفر از جمعيت شهرى و 667 هزار نفر از جمعيت روستايى و جمعا يك ميليون و 983 هزار نفر از جمعيت كشور در سال 84 زير خطر فقر شديد قرار داشتند. خط فقر مطلق در سال گذشته بر اساس ريالى براى خانوار با بعد 6/4 نفرى شهرى يك ميليون و 625 هزار ريال و براى خانوار روستايى با همين بعد نفرى يك ميليون و 130 هزار ريال تعيين شد. با لحاظ اين شاخص تقريبا 5/10 درصد جمعيت شهرى و 11 درصد جمعيت روستايى زير خط فقر مطلق هستند كه از لحاظ جمعيتى معادل چهار ميليون و 935 هزار نفر جمعيت شهرى و دو ميليون و 530 هزار نفر جمعيت روستايى و جمعا هفت ميليون و 465 هزار نفر از جمعيت كشور زير خط فقر مطلق هستند. اين ميزان خط فقر براساس جمعيت 47 ميليون نفرى شهرى و 23 ميليون نفرى روستايى تعيين شده است. از آنجا كه فقر پديده‌اى اقتصادى است، به طور طبيعى در حوزه‌ اقتصاد آثارى ويران گر برجاى مى نهد. اين پديده چنانچه به موقع شناسايى و نابود نشود، چون غده‌اى سرطانى گسترش يافته، جامعه را فرا مى گيرد و به مرگ ‌اجتماع مى انجامد؛ به تعبير جامعه ‌شناسان، فقر فقر مي‌زايد و به طور معمول ‌فرزندان فقرا در محروميت باقى مي‌مانند. مورد استفاده قرارنگرفتن امكانات ‌بالقوه اقتصادي، فقدان سرمايه لازم براى سرمايه گذاري، كمبود تقاضا براى نيروى كار، پايين بودن دستمزدها و رشد منفى آن از ديگر آثار اقتصادى فقراست؛ زيرا فقرا، به سبب محروميتى كه دارند، به طور معمول از تحصيلات و تخصص لازم بى بهره‌اند؛ در نتيجه، از ظرفيت كارخانه‌ها و مزارع و ديگر منابع و امكانات استفاده‌ كامل نمي‌شود، توليد كاهش مى يابد و در نهايت، كشور فقير براى تأمين نيازهاى اساسي‌اش، ناگزير ارزش‌هاى خود را زيرپا مي‌نهد. دست نياز به ‌سوى كشورهاى ثروتمند دراز مي‌كند و به وابستگى ‌اقتصادى كه اغلب به وابستگى سياسى مي‌انجامد، تن مي‌دهد

Thursday, September 14, 2006

کودتای 28 مرداد، جنایت بزرگ رژیم پهلوی
توضیح ضروری در آغاز: بخش اعظم مطلب زیر، بر گرفته از مقاله ای است، که سال گذشته در سالگرد مرگ صمد بهرنگی، تحت عنوان "معلم آگاهگری، شجاعت و عمل انقلابی! " از این نگارنده، منتشر گردید. این بخش در شکل کنونی، تصحیح و تکمیل شده، و چاپ دوم مطلب مذکور است
تاریخ معاصر ایران با انقلاب مشروطیت، و تاریخ اخیر ایران با کودتای 28 مرداد سال 32، آغاز میشوند. رضا خان سرکوبگر و مهره بی اراده امپریالیسم روسیه، در دوره سرکوب مردم آذربایجان و بتوب بستن مجلس، جزء فرماندهان دسته قزاقان، و از شلیک کننده گان مستقیم بسوی مشروطه خواهان مبارز بود. هم او و همدستان سیاسی او، بعدها در سال 1299 از سوی امپریالیسم انگلستان، موظف به ریشه کنی کامل آثار انقلاب مشروطیت گردیدند. فرزند او محمد رضا پهلوی، درست همین نقش جنایتکارانه را، اینبار از سوی امپریالیسم آمریکا و انگلستان تواماً، برای درهم شکستن کامل مبارزات توده ای در دهه منتهی به کودتای 28 مرداد سال 32، بعهد گرفت. در پرونده رژیمهای پهلوی، جز خیانت به مردم ایران و عاقبت، کشاندن کشور به سوی استقرار رژیم ترور اسلامی، چیزی وجود ندارد. سالگرد کودتای 28 مرداد سال 32، روز این جنایت بزرگ علیه یک دولت منتخب و جنبش کارگری- کمونیستی ایران، که با همدستی فعالانه دستگاه ارتجاعی مذهب انجام گرفت، فرصتی برای مرور تبهکاری سلطنت طلبان خیانتکار کنونی است؛ تبهکارانی از نوع داریوش همایون، که نه فقط کمترین تغییری در ماهیت فاشیستی آنها صورت نگرفته، بلکه در پناه حمایت چپ اپورتونیست، هر چه گستاخانه تر به تبلیغات ضد مردمی خود، ادامه میدهند.وقوع کودتای 28 مرداد سال 32، در ادامه سیاستهای چندین دهه قبل دستگاه سلطنت و مذهب، بورژوازی ارتجاعی و قدرتهای امپریالیستی قرار داشت. یورش به مردم، به یکباره و بساده گی، و صرفاً با موضوع ملی شدن صنعت نفت، آغاز نگشت. جنبش ملی شدن صنعت نفت و مبارزات آزادیخواهانه مردم، خود ادامه مبارزات دو دهه قبل، برای جبران ناتمام ماندن انقلاب مشروطیت، و تسویه حساب قطعی با رژیم سلطنتی بود. در این میان، سرکوب وحشیانه مردم آذربایجان و کردستان پس از خروج ارتش سرخ، چرخشی در تحکیم موقعیت نیروهای ارتجاعی داخلی و خارجی، علیه مبارزات مردم ایران فراهم ساخت. کودتای 28 مرداد، در انتهای دوره ای قرار دارد، که بطور مشخص از سال 1325 آغاز گردید.دولت مرکزی ایران با آغاز خروج ارتش سرخ در آذر ماه 1325، اقدام به ممنوعیت فعالیتهای حزب توده و سازمانهای اجتماعی نزدیک به آن نموده، دست به یک لشگرکشی بزرگ به آذربایجان، همچنین به کردستان زد. دولت خودمختارآذربایجان و سپس دولت جمهوری مهاباد، در مقابل این هجوم بزرگ قادر به مقاومت نگشته، سقوط کردند. سقوط دولت خود مختار ملیت تحت ستم، مفهوم سلطه شوینیسم ملت حاکم در ایران را، در کوچه ها و خیابانهای شهرهای آذربایجان و کردستان به شکل بربرمنشانه ای به نمایش گذاشت: دهها هزار نفر از مردم مبارز و بی گناه، طی چندین روز به معنی واقعی کلمه، سلاخی شدند. رژیم شاه در آذربایجان، دست به یک خلق کشی بیسابقه زد. چوبه های دار و گرداندن جنازه های مبارزین در شهرها و روستاها برای تحقیر و ارعاب زحمتکشان، به بخشی از زندگی روزمره مردم این منطقه، مبدل گشت. شوینیسم حکومت مرکزی در بدوی ترین و ضد انسانی ترین نوع آن، آذربایجان را به کشتارگاه مبارزین و مردمی که جرئت نموده، حزب و انجمن ایجاد کرده، به زبان مادری خود درس و سرود خوانده بودند، بدل ساخت. این درنده خویی غیر قابل پیش بینی که بعدها، الگوی سرکوب و ترور در دهه 60 در رژیم اسلامی گردید، نه فقط ضربه هولناکی به مردم آذربایجان، بلکه به کل جنبش انقلابی در ایران، وارد آورد. با سقوط دولت انقلابی – دموکراتیک پیشه وری، سرنوشت فاجعه بار سایر جنبشهای اجتماعی در کشور، برای چندین دهه پس از آن نیز رقم خورد. سرکوب ددمنشانه جنبش مردمی در آذربایجان در آذرماه سال 1325 و سقوط جمهوری مهاباد در همین تاریخ، پیش درآمد کودتای امپریالیستی 28 مرداد در سال 1332، و سرنگونی دولت مصدق گردید. احزاب بورژوازی ملی و مؤثرترین شخصیت اپوزیسیون محمد مصدق، که در سال 1325 در مقابل سرکوب بی رحمانه مردم آذربایجان و کردستان سکوت کردند، در واقع حکم مرگ خود، و جنبش ضد استعماری ( کارگری – دموکراتیک ) 1320 تا 1332 را صادر کردند. بدون سرکوب وحشیانه جمهوری خود مختار آذربایجان و جمهوری مهاباد، درهم شکستن جنبشهای دموکراتیک – کارگری سراسری، وسرنگونی دولت مصدق در سالهای بعد، غیر ممکن بود. با توحش رژیم سلطنتی در قتل عام دهها هزار نفر از مردم آذربایجان و کردستان، همچنین خروج ارتش سرخ از ایران، طبقات ارتجاعی کشور، در تلاش برای تغییر کامل توازان قوای سیاسی، یک سنگر بزرگ را تصرف کردند. شکست جنبش انقلابی در آذربایجان در عین حال، تضعیف مبارزات انقلابی در جامعه، و تقویت گرایشات سازشکارانه در حزب توده را بدنبال آورده، راه سرکوب مبارزات مردم در دور بعدی اوج گیری آن را، هموارتر ساخت. با شکست جنبشهای توده ای در آذربایجان و کردستان، پیشروی در مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت، به عنوان تنها امکان برای ایجاد یک نظام دموکراتیک و مستقل از قدرتهای امپریالیستی، باقی ماند.هر چه مبارزات ضد استعماری با هدف تأمین مالکیت ملی بر صنایع نفت، گسترش می یافت، بهمان میزان جبهه نیرومندی از بورژوازی ایران، بقایای فئودالیسم، سلطنت، دستگاه مذهب و قدرتهای امپریالیستی، علیه مردم، علیه حزب توده و دولت مصدق، شکل میگرفت. طبقه کارگر که عملاً از طریق حزب توده، در یک ائتلاف پایدار با گرایش عمده در جناح چپ بورژوازی ملی قرار داشت، در فقدان حضور ارتش سرخ، امکانات به مراتب کمتری در دفاع از خود در اختیار داشت. این در شرایطی است، که تمام دستگاه دولتی و ارتش و پلیس، در کنترل دسته جات ارتجاعی قرار داشته، سفارتخانه های امپریالیستی به توطئه گری علیه مردم ایران مشغول بوده، و شرایط سیاسی کشور روز به روز، به زیان مردم تغییر میکرد:1- میان حزب توده و جبهه ملی، هیچگونه وحدت و اقدام مشترکی، برای مقابله با خطرات آتی شکل نگرفت.2- جبهه ملی، بویژه گرایشهای میانی و راست آن، با نزدیکی مداوم به امپریالیسم آمریکا، خوش باوری به جناح دیگری از قدرتهای امپریالیستی را دامن زده، به حساسیت مردم در برابر خطرات جدید، آسیب وارد آوردند. دولت مصدق حتی بنا به خواست آمریکا، تظاهرات و تجمعات مخالفین سلطنت را در روزهای پیش از کودتا ممنوع ساخته، صدها نفر از فعالین حزب توده را بازداشت نموده بود.3- فرسوده گی روحی در جامعه و فقر غیر قابل تحمل ناشی از دو سال تحریم و بایکوت خرید نفت از سوی قدرتهای غربی، توانایی توده های زحمتکش در مقاومت در مقابل یک کودتا را بشدت کاهش داد.4- طی 12 سال چندین دولت در فواصل کوتاه بر سر کار آمده، و نزاعهای فرقه ای احزاب سیاسی دموکراتیک و اشتباهات تاکتیکی مکرر آنها، به اعتماد مردم به احزاب سیاسی، لطمه وارد ساخت.5- هرگونه درخواست اتحاد شوروی برای خرید نفت از سوی مصدق رد شده، و این به سرخورده گی و بی اعتمادی هر چه بیشتر کارگران نیز نسبت به دولت مصدق، دامن زد.6- همدستی آشکار بورژوازی تجاری ( بازار دلالی اسلامی ) و دستگاه مذهب با دشمنان مردم، بطور موثر، جبهه دربار و امپریالیسم را تقویت کرد.7- مردم از قتل عام شدن توسط نیروهای ارتش، نظیر آنچه که در آذربایجان و کردستان روی داده بود، در صورت مقابله مسلحانه علیه یک کودتای نظامی، وحشت داشتند.8- بر خلاف سالهای اول استقرار مشروطه، که تهاجم به مجلس و تعطیل مشروطیت، از طریق مقاومت انقلابی مردم آذربایجان به عقب رانده شد، شکست دولت پیشه وری و قتل عام مردم در این منطقه، به توانایی مقابله انقلابی جامعه با تهاجم رژیم پهلوی، بوِیژه از سوی مردم آذربایجان، لطمات سنگین وارد آورده بود.9- مرگ استالین در 5 مارس 1953( اواسط اسفند 1331)، و عدم وجود انسجام کافی در رهبری در حال انشعاب در حزب کمونیست اتحاد شوروی، شرایط جهانی برای قدرت نمایی امپریالیستی در ایران را، مساعد نموده بود. موقعیت بین المللی آمریکا پس از پایان جنگ کره در ژوئیه 1953 ( تیرماه 1332)، و عدم توانایی آن درغلبه بر قدرت چین و شوروی در شرق آسیا، چشم انداز تضعیف نفوذ آن در این منطقه را آشکار کرد. از این رو، دست زدن به اقدامی جدی برای تقویت نفوذ خود در منطقه خلیج فارس، بخشی از هدف ایجاد توازن سیاسی بین المللی دلخواه آن را تآمین نموده، قدرت گیری حریفان آمریکا در شرق آسیا را، جبران میساخت.10- و سرانجام محافظه کاری و ترس واپورتونیسم ذاتی رهبری حزب توده، با همه عوامل ذکر شده دست به دست هم داده، به کودتای 28 مرداد و شکست جنبشهای کارگری-دموکراتیک بزرگ مردم ایران، منجر گردید.وقوع کودتای امپریالیستی سال 32، به یک دور کامل از مبارزات مردم ایران، از مقطع انقلاب مشروطیت، از سال 1285( 1906) تا سال 1332( 1953) پایان داد. از این طریق نیز نقش تاریخی جناح راست نسل اول جنبش کارگری- کمونیستی، که با روی آوری به محافظه کاری در زندانها، از ترور رژیم پهلوی نجات یافته بود، و ظرفیت لیبرالیسم ایرانی (بورژوازی ملی)، با ناتوانی آنها در جلوگیری از شکست جنبشهای کارگری- دموکراتیک به انتها رسید. کودتاچیان بیشترین نیروی سرکوب را متوجه فعالین کارگری، نیروهای چپ و دموکراتیک، و قبل از همه اعضاء و مسئولین اتحادیه های کارگری، پرسنل مبارز ارتش و حزب توده ساختند. بخشهای محافظه کار و نزدیک به بورژوازی ملی در این حزب، به اشکال گوناگون با کودتاچیان کنار آمده، راه سازش با قدرت مسلط را در پیش گرفتند. شکست بورژوازی ملی در قدرت گیری سیاسی و حفظ آن، در عین حال نمایش ناتوانی آن از رهبری توسعه صنعتی کلاسیک جامعه، در شرایط سلطه سرمایه انحصاری در جهان بود. بورژوازی ملی قادر نبود، بمثابه نیروی محرکه توسعه اقتصادی – اجتماعی، در محتوای پارلمانی- دموکراتیک آن عمل کند. شرایط جهانی، بطور کامل به شرایط پایان دوران رشد سرمایه داری رقابت آزاد، و تسلط امپریالیسم بر سیاست و اقتصاد سرمایه داری تغییر کرده بود. در شرایط دیگری که این نیرو در اتحاد با طبقه کارگر قرار گرفته، با تکیه بر جنبشهای انقلابی و یک انقلاب ارضی همه جانبه، قدرت سلطنت و دستگاه مذهبی را در هم شکسته، با کنترل کامل صنایع نفت، در مقابل تهاجم امپریالیستی دست به مقاومت میزد، در این صورت قدرت سیاسی ناشی از مردم و سرمایه عظیم ملی، احتمال یک توسعه پارلمانی- دموکراتیک را، امکان پذیر می ساخت. اما پایه اقتصادی سنتی- کارگاهی بورژوازی غیر نفتی، عدم توسل دولت مصدق به اقدامات جدی برای برچیدن کامل بقایای فئودالیسم، ناپیگیری در تضمین حقوق دموکراتیک مردم، تزلزل و ضد کمونیسم ذاتی آن، که جناح چپ این نیرو، یعنی حزب توده را نیز در شکل دیگری شامل میگشت، شکل گیری فرصت تحول پارلمانی- دموکراتیک را، ناممکن ساخت. با پایان نقش بورژوازی ملی در توسعه دموکراتیک جامعه و برچیدن قطعی مالکیت فئودالی، بورژوازی انحصاری امپریالیستی به سردمدار گسترش سرمایه داری تبدیل شده، همه اشکال تولید سابق نیز، به زائده ای از نقش مسلط آن در اقتصاد ایران مبدل گشت. توسعه سرمایه داری تحت شرایط امپریالیسم و در چهارچوب ویژه گیهای سیاسی ایران، فاقد کمترین عنصر ترقی خواهی بوده، از این رو، شکل گیری روبنای حقوقی – سیاسی مدرن را بدنبال نیاورد. کشور به دایره نفوذ همه جانبه امپریالیستی کشیده شد، و دیکتاتوری پلیسی در اشکال هولناک آن، تشدید گردید.با شکست جنبش کارگری – دموکراتیک در مقطع کودتای 28 مرداد سال 32، نیروهای جدیدی بتدریج به عنوان سکاندار تحولات اجتماعی آتی، گام به عرصه گذاردند. سقوط دولت مصدق، کشور را نه فقط در روند توسعه سرمایه داری، بلکه در پیدایش جنبشهای انقلابی آتی نیز، به مسیر جدیدی سوق داد. دهه 30، نه تنها دهه شکست و هزیمت نا امید شده گان، بلکه دهه شکل گیری تدریجی یک تلاش بزرگ، از سوی نسل جوان کارگران کمونیست و روشنفکران انقلابی نیز، محسوب میگردد.

Monday, September 11, 2006



حملات ۱۱ سپتامبر اقدامی داخلی از سوی نومحافظه‌کاران کاخ سفيد بود
· اين اساتيد برجسته‌ي آمريكايي بر اين باورند كه گروهي از نو محافظه‌كاران ايالات متحده در راستاي اجراي پروژه‌ي قرن جديد آمريكا با هدف استيلاي اين كشور بر جهان حملات ۱۱ سپتامبر را طرح ريزي كردند. اين گروه مي‌افزايد كه شواهد علمي در خصوص حملات به مركز تجارت جهاني و پنتاگون خود گواه اين توطئه است
· پروفسور جونز خاطرنشان ساخت كه دود ناشي از سوختن ساختمان‌هاي سازمان تجارت جهاني كه به طور افقي برخواست، خود نشانگر آن است كه اين دو برج با كمك مواد منفجره‌ي كنترل شده فرو پاشيد

کاسترويی که من می‌شناسم

گابريل گارسيا ماركزبرگردان: المیرا مرادی عشق او به کلمات. نیروی اغواگرانه اش. او مشکل را هر کجا که باشد شکار می کند. نیروی وادار کننده الهام، زیبنده او است. نفس سلیقه او بخوبی در کتاب هایش منعکس است. او سیگار را ترک کرد تا قدرت اخلاقی مبارزه با سیگار کشیدن را نشان دهد. دوست دارد با شوق علمی، از روی دستورغذایی، پخت و پز کند. او با چند ساعت ورزش در روز و با شنای همیشگی، خود را در وضعیت عالی نگه می دارد. صبر شکست ناپذیر. نظم و ترتیب سخت. قدرت تخیلش او را بسوی ناشناخته ها کشیده است. آموختن کار کردن، همانقدر مهم است که آموختن استراحت کردن.خسته از صحبت کردن، با صحبت کردن استراحت می کند. خوب می نویسد و نوشتن را دوست دارد. بزرگترین انگیزه او در زندگی حس خطر کردن است.به نظر می رسد کرسی خطابه یک فی البداهه گو، عنصر تمام و کمال زیست بوم او باشد. وقتی او شروع به صحبت مي کند، شنیدن او اغلب دشوار است و مسیر او نامعلوم، اما او اندک اندک، از همه چیز براي پیش رفتن بهره می گیرد، تا اینکه با یک انتقاد تیز حضار را تصرف می کند. او الهام است: حالت وسوسه انگیز و خیره کننده وقار، که فقط آنهایی که افتخار احساس آن را ندارند، انکارش می کنند. او ذاتاً آنتی- دگماتیست است. او به اندازه کافی با استعداد بوده است که ایده های خوزه مارتی- نویسنده وقت خواب خود را- با خون جاری در رگهای یک انقلاب مارکسیستی در هم آمیزد. جوهر افکار خود او، شاید در یقین او به این باشد که کار با توده ها قبل از هرچیز، یعنی مراقبت از افراد. همین می تواند اطمینان مطلق او به تماس رو در رو را توضیح دهد. او برای هر موقعیتی یک زبان و با توجه به شنونده اش، یک رویکرد متفاوت برای متقاعد کردن دارد. او می داند چگونه در سطحی باشد که دیگران هستند، و اطلاعات وسیع و متنوعش به او این امکان را می دهد تا در هر محیطی احساس راحتی کند. از یک چیز می توان مطمئن بود: فیدل کاسترو هر کجا که هست، هر طور که هست و با هر کس که هست، برای پیروز شدن آنجاست. برخورد او به شکست، حتی در کوچک ترین اعمال زندگی روزمره، به نظر می رسد پیرو یک منطق شخصی باشد: او حتی به این اذعان نمی کند، و لحظه ای آرام نمی گیرد تا اینکه وضع را دگرگون کرده و به پیروزی تبدیل کند. در ته و توی موضوع را درآوردن هیچکس پر وسواس تر از او نیست. او با همان شور و اشتیاق، درگیر هر پروژه ای- عظیم یا میلیمتری- می شود، بخصوص اگر رودرویی با دشمن باشد. در لحظاتی این چنین، او بهترین خلق و خو را دارد. کسی که فکر می کند او را خوب مي شناسد به او گفت:« اوضاع نباید چندان خوب باشد، چونکه شما بی اندازه خوشحال به نظر می رسید.» تکرار یکی از شیوه های کاری او است. بعنوان مثال: حدود دو سال پیش موضوع بدهی خارجی آمریکای لاتین در صحبت های او مطرح شد و از آن زمان تاکنون تکامل یافته است، شاخه دوانیده و ژرف شده است. اولین چیزی که او بعنوان یک محاسبه سرانگشتی گفت این بود که بازپرداخت این بدهی غیرممکن است. پس از آن، یافته های گیج کننده ای را مطرح کرد: تاثیر بدهی خارجی بر اقتصادهای ملی، پیامدهای اجتماعی و سیاسی آن، تاثیر سرنوشت ساز آن بر روابط بین المللی، اهمیت زمانی آن برای سیاست اتحاد در آمریکای لاتین... تا به یک نظر تام و تمام، که او آن را در یک نشست بین المللی که بدین منظور برگزار شده بود، مطرح کرد و زمان درستی آن را نشان داد. یکي از بی نظیرترین فضائل او بعنوان یک سیاستمدار، توانایی تمیز دادن این است که یک رویداد چگونه تا دورترین پیامدهایش، تحول خواهد یافت... اما او چنین توانایی را، نه با جرقه های الهام، بلکه در نتیجه استدلال طاقت فرسا و پیگیر به عمل در می آورد. دستیار عالی او، حافظه ای است که او در حمایت از یک سخنرانی یا یک صحبت خصوصی با بیانات کوبنده و محاسبات ریاضی شگفت انگیزی از آن استفاده و سوءاستفاده می کند. او در دریافت بی وقفه خلاصه و چکیده داده ها، احتیاج به کمک دارد. وظیفه انباشت اطلاعات بمحض بیدار شدن او، شروع می شود. هر صبح، حدود 200 صفحه از اخبار سراسر جهان، با صبحانه او همراه می شود. هر روز، هرکجا که باشد، گزارش های فوری را به او می رسانند: براساس تخمین خودش، او هر روز حدود 50 سند را می خواند، البته گزارش های سرویس های رسمی و کسانی که با او دیدار می کنند و هر آنچه که کنجکاوی بی حد او را برمی انگیزد، جای خود دارند. هر پاسخی باید دقیق باشد، زیرا او می تواند کوچکترین تناقض در یک عبارت عادی را نشان دهد. کتب، یکی دیگر از منابع حیاتی اطلاعات هستند. او خواننده بسیار علاقمندی است. هیچکس نمی داند او وقت لازم را از کجا می آورد یا چه شیوه ای را بکار می گیرد که این همه و اینقدر سریع می خواند، گرچه او خود اصرار دارد که از شیوه خاصی استفاده نمی کند. او اغلب در ساعات اول روز از یک کتاب حرف مي زند، و صبح روز بعد در باره آن نظر می دهد. او می تواند به انگلیسی بخواند، اما انگلیسی صحبت نمی کند. او ترجیح می دهد به اسپانیایی بخواند و هر لحظه آماده است که هر تکه کاغذی که بدستش بیافتد و حروفی بر آن باشد را بخواند. خواننده مرتب موضوعات اقتصادی و تاریخی است، ارزش ادبیات خوب را هم می داند و از خیلی نزدیک آن را دنبال می کند. او عادت دارد افراد را با سوالات سریع، پیاپی بمباران کند، سوالاتی که او تند و پشت سرهم می پرسد تا به چراهای چراهای چراهای نهایی پی ببرد. وقتی یک مهمان از آمریکای لاتین، شتاب زده ارقامی در باره مصرف برنج در کشور خود را با او در میان گذاشت، او حساب ذهنی خود را انجام داد و گفت:« این عجیب است، هر نفر روزانه دو کیلو برنج مصرف میکند.» سوال در باره چیزهایی که می داند برای تایید اطلاعاتش، و در مواردی برای سنجش طرف سخن و برخورد مناسب با آن طرف، تاکتیک برتر او است. او برای خوب مطلع بودن، هیچ فرصتی را از دست نمی دهد. او در یک مهمانی رسمی که در جریان جنگ آنگولا در آن حضور داشت، یک نبرد را آنچنان کامل توصیف کرد که مشکل می شد یک دیپلومات اروپایی را قانع کرد که "فیدل کاسترو در آن نبرد شرکت نداشته است." روایت او از دستگیری و قتل چه گوارا، توصیف او از حمله به قصر موندا(مقر ریاست جمهوری شیلی-م) و مرگ سالوادور آلنده، یا روایت او از ویرانی های طوفان دریایی فلورا، نمایش های کلامی بزرگی بودند. دید او از آینده آمریکای لاتین، شبیه بولیوار و مارتی است: یک جامعه یکپارچه و مستقل قادر به تغییر سرنوشت جهان. کوبا به کنار، او ایالات متحده را بهتر از هر کشور دیگری می شناسد. او دانش ژرفی از طبیعت مردم آن، از ساختار قدرت و نیات ثانویه دولت آن دارد، دانشی که او بطور موثر برای مقابله با طوفان تمام نشدنی تحریم و محاصره اقتصادی از آن استفاده کرده است.موقع مصاحبه، که معمولاً ساعت ها طول می کشد، او روی هر موضوعی انگشت می گذارد، بدون نادیده گرفتن دقت، وارد پیچ و خم های نا شناخته می شود، آگاه از اینکه تنها استفاده نادرست از یک کلمه، می تواند موجب آسیب های غیر قابل جبران بشود. او هیچگاه از پاسخ به سوال طفره نرفته است، و هیچگاه بردباری خود را از دست نداده است. هستند کسانی که بخاطر کاهش نگرانی های او، مانع آن می شوند که حقیقت را بشنود. گرچه، او می داند. او به مقامی که سعی داشت چنین کند گفت:« تو فاکت ها را از من پنهان می کنی، چون میخواهی ناراحتم نکنی، اما موقعی که من در نهایت به آنها پی ببرم، از شوک مواجهه با آنهمه حقیقت که تو هیچوقت بمن نگفتی، خواهم مرد.» با این وجود، جدی ترین شان، آنهایی هستند که براي سرپوش گذاشتن بر کمبودها، از او پنهان می کنند، زیرا موازی با دستاوردهای برجسته ای که انقلاب را پایدار می کنند- چه در سیاست، علوم، ورزش یا فرهنگ- یک بی کفایتی بزرگ بوروکراتیک وجود دارد که تقریباً در همه سطوح بر زندگی روزانه تاثیر می گذارد، بویژه بر خوشبختی داخلی.موقعی که او در خیابان با مردم حرف می زند، محاوره آنها بیان رک و راست مهربانانه ای را بدست می دهد. آنها او را «فیدل» صدا می زنند. آنها با خاطرجمعی او را در بر می گیرند. آنها او را با اسم کوچک مورد خطاب قرار می دهند؛ آنها با او بحث می کنند، نظرات مخالف را بیان و خواست ها را مطرح می کنند، برنامه ای زنده که در جریان آن، حقیقت جست و خیز کنان، ظاهر می شود. آن موقع است که می بینیم انسانی استثنایی در محاق روشنای تصویر خود قرار گرفته است. این فیدل کاسترویی است که من معتقدم می شناسم: انسانی با عادات بی پیرایه و تصورات ارضاء نشدنی، حامل آیین کهن، واژه های هشیار و کنش ناب، انسانی که ایده هایش نمی توانند کمتر از خارق العاده باشند.او آرزو دارد دانشمندانش نهایتاً درمان غایی براي سرطان را کشف خواهند کرد، و او سیاست خارجی شایسته یک قدرت جهانی را در جزیره ای برقرار کرده است که 84 مرتبه کوچکتر از دشمن اصلی آن است. او معتقد است شکل گیری مناسب شناخت ، بزرگترین دستاورد بشری است، و اینکه انگیزه های معنوی در تغییر جهان و حرکت تاریخ بهتر از چیزهای مادی کار خواهند کرد. در لحظات نادر آرزوی او برای زندگی، من او را در تفکردر این باره شنیدم که اگر در زندگی زمان بیشتری داشته باشد، کارها را جور دیگری انجام خواهد داد. در حالیکه او را در زیر وزن مسئولیت سرنوشت اینهمه انسان تا این حد خم شده می دیدم؛ از او پرسیدم بیش از هر چیز دیگر، دوست دارد چه بکند، و پاسخ بی درنگ او این بود:« ایستادن در گوشه یک خیابان.»


http://canadiandimension.com/articles/2006/08/12/616/

http://www.donyayema.org/articles_detail.php?aid=356






سگ شکاری آمريکا

تارنگاشت عدالت

منبع: گوش شالوم (شنبه ۲۶ اوت ۲٠٠۶)
نويسنده: يوری آونری
برگردان: ع. سهند



بشار الاسد رييس‌جمهور سوريه، طی آخرين سخنرانی خود که بسياری را ناراحت کرد، جمله‌ای را بر زبان آورد که قابل توجه است: «هر نسل جديد عرب، بيش‌تر از نسل قبل از آن از اسرائيل متنفر است.» از همه چيزهايی که در ارتباط با جنگ دوم لبنان گفته شده است، اين‌ها شايد مهم‌ترين کلمات باشند.
نفرت، محصول اصلی اين جنگ بود. تصاوير کشته‌ها و ويرانی در لبنان، نه برای يک ساعت، و نه برای يک روز، بلکه برای 33 روز متوالی، روز بعد از روز بعد از روز، وارد هر خانه عرب، در واقع وارد خانه هر مسلمان- از اندونزی تا مراکش، از يمن تا ذاغه‌های مسلمانان لندن و برلين- شد. اجساد تکه تکه کودکان، زنانی که بر ويرانه خانه‌های خود شيون می‌کردند، کودکان اسرائيلی که بر بمب‌هايی که قرار بود به روستاها شليک شود پيام «خوش‌آمد» می‌نوشتند، و در حالی که صفحه تلويزيون پشته‌ای از کشته را نشان می‌داد، ايهود اولمرت در باره «باوجدان‌ترين ارتش جهان» ياوه‌گويی می‌کرد.
اسرائيلی‌ها اين صحنه‌ها را ناديده گرفتند، در واقع اين صحنه‌ها به ندرت در تلويزويون ما نشان داده شدند. البته، ما می‌توانستيم آن‌ها را در الجزيره و بعضی کانال‌های غربی ببينيم، اما اسرائيلی‌ها شديداً با خسارات وارد شده به شهرهای شمال، سرگرم بودند. زمان طولانی است که احساس دلسوزی و همدلی نسبت به غير- يهوديان از بين رفته است.
اما اشتباه برزگی خواهد بود اگر اين نتيجه جنگ را ناديده بگيريم. اين، بسيار مهم‌تر از استقرار چند هزار سرباز اروپايی در مرزهای ما- با موافقت مهربانانه حزب‌الله- است. نتيجه اين جنگ ممکن است حتا مدت‌ها بعد از اين که نام اولمرت و هالوتز فراموش شده باشد، و حتا موقعی که حزب‌الله نام امير پرتز را ديگر به خاطر نياورد، نسل‌های اسرائيلی را آزار دهد.

برای اين‌که اهميت سخنان اسد معلوم شود، بايد در يک بستر تاريخی به آن‌ها نگاه کرد.

کل برنامه صهيونيستی به يک عمل پيوند عضو به بدن يک انسان تشبيه شده است. سيستم مصونيت طبيعی، عليه يک پيوند خارجی به کار می‌افتد، بدن برای طرد آن، همه توان خود را به حرکت در می‌آورد. پزشکان برای مقابله با رد عضو پيوندی، ميزان بالايی از داروهای مختلف را به کار می‌گيرند. اين کار می‌تواند مدت زمان طولانی، بعضی وقت‌ها تا مرگ نهايی خود بدن، منجمله عضو پيوندی، ادامه پيدا کند. (البته، به اين تشبيه مانند هر تشبيه ديگری، بايد با احتياط برخورد کرد. تشبيه می‌تواند در درک مسايل کمک کند، و لاغير.)
جنبش صهيونيستی يک بدن خارجی را در اين کشور کاشته است، جايی که در آن موقع بخشی از فضای عرب- مسلمان بود. ساکنين اين کشور و کل منطقه عربی، موجوديت صهيونيستی را طرد کردند. در اين فاصله، قرارگاه‌های يهودی‌نشين ريشه گرفته اند و به يک ملت اصيل جديد ريشه‌دار در اين کشور تبديل شده اند. و توان دفاعی آن عليه طرد رشد کرده است. اين مبارزه ۱۲۵ سال است که ادامه دارد، و در هر نسل نسبت به نسل پيشين خشن‌تر شده است. جنگ اخير، فقط بخش ديگری از اين مبارزه بود.

هدف تاريخی ما از اين درگيری چيست؟
يک احمق خواهد گفت: مقابله با طرد با يک ميزان فزاينده از داروهای تأمين شده از طرف آمريکا و يهوديان جهان. احمق‌ترين‌ها اضافه خواهد کرد: راه‌حلی وجود ندارد. اين وضعيت برای هميشه باقی خواهد ماند. چاره ديگری غير از دفاع از خودمان و جنگ بعد از جنگ بعد از جنگ، وجود ندارد. و جنگ بعدی الساعه بر در می‌کوبد.
عاقل خواهد گفت: هدف ما اين است که باعث شويم بدن، اين عضو پيوندی را به عنوان يکی از اعضای خود بپذيرد، تا سيستم دفاعی بدن ديگر به آن به عنوان دشمنی که به هر قيمت شده بايد از ميان برداشته شود، نگاه نکند. و اگر هدف اين است، بايد به محور اصلی تلاش‌های ما تبديل شود. بدين معنی که: هر يک از اقدامات ما بايد بر اساس اين محک ساده مورد قضاوت قرار گيرد: آيا به اين هدف کمک می‌کند يا سنگ راه آن می‌شود؟
براساس اين معيار، جنگ دوم لبنان يک فاجعه بود. پنجاه و نه سال پيش، دو ماه قبل از شروع جنگ استقلال، من جزوه‌ای منتشر کردم به نام «جنگ يا صلح در منطقه سامی». کلمات آغازين آن چنين بود: «وقتی پدران صهيونيست ما تصميم گرفتند در فلسطين يک "بهشت امن" ايجاد کنند، مجبور بودند يکی از دو راه را انتخاب کنند: آن‌ها می‌توانند به عنوان يک فاتح اروپايی در غرب آسيا ظاهر شوند- فاتحی که به خود به مثابه پل نژاد "سفيد" و ارباب "بومی"‌ها نگاه می‌کند- شبيه فاتحان اسپانيايی و مستعمرات آنگلو-ساکسون در قاره آمريکا، شبيه همان چيزی که صليبيون در فلسطين انجام دادند. راه دوم اين بود که به خودمان به عنوان يک ملت آسيايی نگاه کنيم که به خانه خود بازمی‌گردد- ملتی که خو را وارث ميراث سياسی و فرهنگی نژاد سامی می‌بيند، ملتی که آماده است به خلق‌های منطقه سامی در جنگ آن‌ها برای رهايی از استثمار اروپاييان ملحق شود.»
البته همه می‌دانند حکومت اسرائيل، که چند ماه بعد تشکيل شد، راه اول را انتخاب کرد. حکومت اسرائيل به فرانسه استعمارگر کمک کرد، تلاش کرد به بريتانيا برای برگشتن به کانال سوئز کمک کند، و از سال ١٩٧۶ به اين سو، به خواهر کوچک ايالات متحده تبديل شده است.
آن ناگزير نبود. برعکس، طی سال‌ها، نشانه‌های رو به افزايشی وجود داشته است که سيستم مصونيت بدن عرب- مسلمان شروع به قبول عضو پيوندی کرد- همان‌گونه که بدن انسان عضو يک وابسته نزديک را می‌پذيرد- و آماده پذيرش ما است. ديدار انور سادات از بيت‌المقدس، يکی از آن نشانه‌ها بود. قرارداد صلح امضاشده از طرف ملک حسين- يکی از اعقاب پيامبر اسلام- با ما، يکی از آن نشانه‌ها بود. و مهم‌تر از همه، تصميم تاريخی ياسر عرفات، رهبر مردم فلسطين، برای صلح با اسرائيل.
اما بعد از هر گام بزرگ به جلو، اسرائيل يک گام به عقب برداشته است. اين به وضعيتی شبيه است که عضو پيوندی، پذيرش خود از طرف بدن را رد کند، شبيه به وضعيتی که عضو پيوندی آن‌چنان به طرد شدن عادت کرده است که خود همه کار می‌کند تا از طرف بدن بيش‌تر رد شود.
در چنين زمينه‌ای است که بايد در پايان جنگ اخير، سخنان اسد، عضوی از نسل جديد عرب را سنجيد. پس از هر يک از جنگ‌ها، اهدافی که دولت ما اعلام کرده بود، يکی بعد از ديگری بخار شده است، و هر بار دليل جديدی مطرح شده است: اين جنگ بخشی از «برخورد تمدن»‌ها بود، بخشی از کارزار عظيم جهان غرب و ارزش‌های متکبرانه آن عليه توحش تاريک‌انديشانه جهان اسلام.
البته، اين يادآور کلماتی است که ١١۰ سال پيش، تئودور هرزل پدر صهيونيسم مدرن، در سند مؤسسان جنبش صهيونيستی نوشت: «ما در فلسطين بايد بخشی از ديوار اروپا در برابر آسيا باشيم، و به عنوان پيشاهنگ تمدن عليه توحش عمل کنيم.» اولمرت، بدون آن‌که بداند در سخنرانی خود برای توجيه اين جنگ، و برای راضی کردن پرزيدنت بوش، همين فرمول را تکرار کرد.
هر چند وقت يک‌بار، يک کسی در آمريکا شعار پوچ اما سهل‌الهضمی را طرح می‌کند که متعاقباً برای مدتی بر گفتمان عمومی غالب می‌شود. به نظر می‌رسد هر قدر آن شعار ابلهانه‌تر باشد، از شانس بيش‌تری برای تبديل شدن به چراغ راهنمای دانشگاه‌ها و رسانه‌ها برخوردار خواهد بود - تا موقعی که شعار ديگری به بازار بيايد و دکان شعار قبلی را کساد کند. تازه‌ترين نمونه، شعار «برخورد تمدن»‌ها است که در سال ١٩٩۳ از طرف ساموئل هانتيگتون ضرب شد (و بازار شعار «پايان تاريخ» را کساد کرد).
آخر چه برخورد ايده‌هايی بين اندونزی مسلمان و شيلی مسيحی وجود دارد؟ چه کشمکش ازلی و ابدی بين لهستان و مراکش وجود دارد؟ چه چيز مشترکی بين دو ملت مسلمان مالزی و کوزوو وجود دارد؟
ايده‌های غرب چگونه از ايده‌های شرق متعالی‌ترند؟ يهوديانی که از شعله‌های مرتدسوزی تفتيش‌گران مسيحی از اسپانيا فرار کردند، با آغوش باز امپراتوری عثمانی مسلمان روبرو شدند. با فرهنگ‌ترين ملت اروپا، به طور دمکرايتک آدولف هيتلر را به عنوان رهبر انتخاب کرد و هولوکاست را تدارک ديد، بدون اينکه پاپ در اعتراض صدايش را بلند کند.
ارزش‌های معنوی ايالات متحده- امپراتور امروزين غرب- چگونه بر ارزش‌های معنوی چين و هند- ستارگان رو به ظهور شرق- ارجحيت دارند؟ خود هانتيگتون مجبور به اذعان اين شد که «غرب جهان را فتح کرد، اما نه با برتری ايده‌ها يا ارزش‌ها يا مذهب خود، بلکه با برتری در استفاده از خشونت سازمان‌يافته. غربی‌ها اغلب اين فاکت را فراموش می‌کنند، غيرغربی‌ها هرگز.» در غرب نيز، زنان در قرن بيستم حق رأی به دست آوردند، و برده‌داری فقط در نيمه دوم قرن نوزدهم لغو شد. و در ملت سرکرده غرب، در حال حاضر بنيادگرايی سر بيرون آورده است.

محض رضای خدا، ما چه منفعتی در داوطلب شدن برای پيشاهنگی سياسی و نظامی غرب در اين برخورد خيالی، داريم؟ *
البته، حقيقت اين است که کل داستان برخورد تمدن‌ها چيزی نيست مگر پوشش ايدئولوزيک برای چيزی که ربطی به ايده‌ها و ارزش‌ها ندارد: عزم آمريکا برای سلطه بر منابع جهان، و به ويژه نفت.
جنگ دوم لبنان از طرف بسياری به عنوان «جنگ وکالتی» ارزيابی می‌شود. بدين معنی که: حزب‌الله سگ نگهبان ايران است، و ما سگ شکاری آمريکا. حزب‌الله از جمهوری اسلامی، پول، موشک و پشتيبانی دريافت می‌کند، ما از ايالات متحده آمريکا پول، بمب‌های خوشه‌ای و پشتيبانی دريافت می‌کنيم.
اين ارزيابی مسلماً غلوآميز است. حزب‌الله يک جنبش اصيل لبنانی است، که عميقاً در جامعه شيعه ريشه دارد. دولت اسرائيل، منافع خودش را دارد (اراضی اشغالی) که به آمريکا ربطی ندارد. اما ‌ترديدی نيست که بحث اين‌که اين جنگ يک جنگ به وسيله جانشين بود، بحث معتبری است.
آمريکا عليه ايران می‌جنگد، زيرا ايران نقش کليدی در منطقه‌ای را دارد که مهم‌ترين ذخاير نفت جهان در آن واقع شده است. نه تنها خود ايران روی ذخاير عظيم نفت نشسته است، بلکه در نتيجه ايدئولوژی اسلامی خود، تهديدی نسبت به کنترل آمريکا بر کشورهای توليدکننده نفت مجاور به شمار می‌آيد. در اقتصاد مدرن، منابع رو به کاهش نفت بيش‌تر از پيش حياتی می‌شوند. آن کس که نفت را کنترل می‌کند، جهان را کنترل می‌کند.
آمريکا خبيثانه به ايران حمله خواهد کرد، حتا اگر مردم آن از نژاد کوتوله‌های آفريقايی وفادار به مذهب دالايی لاما باشند. تشابه تکان‌دهنده‌ای بين جورج دبليو بوش و محمود احمدی نژاد وجود دارد. يکی با عيسی مسيح گفت و گوهای شخصی دارد، و ديگری با الله خط ارتباطاتی. اما، نام بازی، سلطه‌طلبی [آمريکا] است. ما چه سودی در درگير شدن در اين داريم؟ ما چه سودی در اين داريم- که به درستی- به مثابه خدمت‌گذاران بزرگ‌ترين دشمن جهان اسلام به طور اععم و بزرگ‌ترين دشمن جهان عرب، به طور اخص، شناخته شويم؟
ما می‌خواهيم ١۰۰ سال، ۵٠٠ سال در اينجا زندگی کنيم. منافع ملی عمده ما ايجاب می‌کند که ما برای پذيرفته شدن از جانب ملت‌های عرب، دست‌های خود را به سوی آن‌ها دراز کنيم، و مشترکاً با آن‌ها برای توان بخشيدن به اين منطقه، کار کنيم. اين حکم ۵٩ سال پيش صادق بود، و ۵٩ سال ديگر نيز صادق خواهد بود.
کوتوله‌های سياسی مانند اولمرت، پرتز و هالوتز قادر به اين‌گونه انديشيدن نيستند. آن‌ها به دشواری دور‌تر از نوک دماغ خود را می‌بينند. اما، روشنفکرانی که بايد دوربين‌تر باشند، کجا هستند؟
بشار الاسد، ممکن است يکی از بزرگ‌ترين متفکران جهان نباشد. اما، اشارات او مطمئناً ما را به تفکر وا می‌دارد.

http://www.avnery-news.co.il/english/index.html

***
* توصيح مترجم:
۱- بنا به گزارش خيرگزاری‌ها، جورج بوش، رييس‌جمهور آمريکا، در روز 10 اوت 2006 گفت: «ملت ما درگير جنگ با فاشيست‌های اسلامی است که می‌خواهند به هر وسيله که شده آن‌هايی از ما را که آزادی را دوست دارند، نابود کرده و به ملت ما آسيب برسانند.»

http://www.cnn.com/2006/POLITICS/08/10/washington.terror.plot/index.html
http://www.hindustantimes.com/news/181_1765867,00050001.htm

۲- در اين فاصله «راه توده» دوبار نوشت: «سياست جنگی جمهوری اسلامی در پی جهانگشايی اسلامی است.» (راه توده، ۶ شهريور ۱۳۸۵)
http://www.rahetudeh.com/rahetude/Sarmaghaleh-vasat/HTML/2006/agust/sarmaghaleh-28-08.html

۳- سايت حزب کمونيست بريتانيا اخيراً طی گزارشی تحت عنوان «سخنرانی کمونيست‌های ايرانی در دانشگاه کمونيستی بريتانيا» نوشت:
نماينده حزب تودۀ ايران خطاب به يک نشست فوق‌العاده در دانشگاه [کمونيستی] گفت: «در شرايطی که استراتژی ايالات متحده حملات نظامی پيشگيرانه است، سياست‌های ماجراجويانه رژيم تهران بسيار خطرناک است.»
رفيق محمد از کميته مرکزی حزب، فاش کرد که پرزيدنت محمود احمدی نژاد از يک جناح آدمکشان در سپاه انقلاب و نيروهای امنيتی آمده است. محمد هشدار داد: «رؤيای اين جناح برای احيای يک امپراتوری اسلامی يعنی مصيبت بيش‌تر برای مردم ايران.» او گفت: «لفاظی‌های ضدامپرياليستی آن‌ها که دروغ بدبينانه‌ای است که عمدتاً مصرف داخلی دارد، به بوش و بلر چيزی می‌دهد تا بعد از آن همه دروغ و تحريف در باره عراق، در باره آن حرافی کنند. رژيم قمار غيرمسؤولانه‌ای می‌کند اگر خيال کند ايالات متحده در عراق گرفتارتر از آن است که به ايران حمله کند.»

http://www.communist-party.org.uk/index.php?file=newsTemplate&story=133




Sunday, September 10, 2006



وقتی بی عدالتی قانون شود مبارزه وظیفه است

گلناز ملك
چهار شنبه 6 سپتامبر 2006

سال 58 که بسیاری از ما هنوز به دنیا نیامده بودیم ، پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی درحالی تصویب شد که در مجلس خبرگان قانون اساسی به غیر از خانم منیره گرجی زن دیگری در تدوین آن نقش و نظری نداشت . این گونه بود که قانون اساسی کشوری تنها به دست مردان و برای مردان نوشته شد و زنان كه نیمی از جمعیت کشور بودند، حقوق برابر با مردان را بدست نياوردند، اگرچه در اصل 21 قانون اساسی آمده است :
همه ی افراد ملت اعم از زن و مرد یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه ی حقوق انسانی ، سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی با رعایت موازین اسلامی بر خوردارند .
آن زمان و درآن شور و شوق انقلابی شاید کسی ندید که بر اساس این اصل زن و مرد به طور یکسان مورد حمایت قانون قرار دارند و این جمله به هیچ وجه به معنای حقوق یکسان داشتن یعنی برابری و مساوات نیست همانطور که به اعتقاد بسیاری از فقها و شارعان زن و مرد مسلمان از حقوق یکسان برابر نیستند .
نویسندگان قانون اساسی بر تساوی زن و مرد معتقد نبوده بلکه به جای تساوی حقوق به موازنه ی حقوق بین زن و مرد باور دارند و بر این اعتقادند که به دلیل تفاوت های میان زن و مرد ضرورتی ندارد که هر حقی که مرد دارد زن نیز دقیقن از آن برخوردار باشد و در عوض باید در ازای هر حقی که مرد دارد حقی هم برای زن قایل شد .
این قانونی است که من را، که زن را، در آن نه هم تراز مرد که نصف مرد می داند و بنابر این خون بهایی هم که به من تعلق می گیرد نصف خون بهای مرد است چون طبق ماده 300 قانون مجازات اسلامی " دیه قتل زن مسلمان خواه عمدی خواه غیر عمدی نصف دیه مرد مسلمان است" و همین طور ارثی که به من خواهد رسید نیمی از ارثی ست که بر فرض به برادرم خواهد برد . این قانونی است که من را، که زن را، در آن نه هم تراز مرد که نصف مرد می داند و بنابر این شهادت من در دادگاه به دلیل ناقص العقل و احساساتی بودن ام ؟! ارزشی معادل نصف ارزش شهادت یک مرد را دارد و گاهی شهادت دادن ام ( در مورد زنا به خصوص ) جرم است زیرا طبق ماده 76 قانون مجازات اسلامی " شهادت زنان به تنهایی و یا به انضمام فقط یک مرد عادل زنا را ثابت نمی کند بلکه در مورد شهود مذکور حد قذف ( مجازات نسبت دادن زنا به کسی معادل 80 ضربه شلاق) جاری می شود." قانون خشونت آمیزی که به خانه و حریم خانواده نیز نفوذ کرده و طبق آن مرد حق دارد هر وقت که بخواهد همسر خود را طلاق دهد طبق ماده 1133 قانون مدنی ،و حق سرپرستی کودکان را از او بگیرد و قتل کودک به دست پدر را مجاز می داند . این قانونی است که من را، که زن را، در آن نه هم تراز مرد که نصف مرد می داند و در آن "هرگاه مردی همسر خورد را در حال زنا با مرد اجنبی مشاهده کند و علم به تمکین زن داشته باشد می تواند در همان حال او را به قتل رساند ." باز هم طبق ماده 630 قانون مجازات اسلامی.
خوب نگاه کنید حالا . این قانون، قانون من نیست . برای احقاق حقوق من نوشته نشده است. پس باید اعتراض خود را به هر شکل که می توانم به قانونی که من را آدم نصفه نیمه ! به حساب آورده است و گاهی اصلن آدم به حساب نیاورده است برسانم . چیز زیادی هم نمی خواهم . می خواهم در زمان عقد قرارداد ازدواج به چشم انسانی بالغ و عاقل دیده شوم نه صغیری که حتا در 40 سالگی باید مردی برایش تصمیم بگیرد.
می خواهم تنم محترم شناخته شود و هر گاه که آماده ام با شوهرم بیامیزم. می خواهم حق سرپرستی کودک ام . موجودی که 9 ماه درونم زیسته است را داشته باشم. می خواهم وقتی غریبه ای به خانه ام می آید و پدر و مادرم را می کشد و به خواهرم تجاوز می کند بگویم که دیده ام. که کور نبوده ام. که مجنون و ضغیر نبوده ام. و شلاق نخورم. می خواهم در 9 سالگی به دار کشیده نشوم. می خواهم...
یعنی خواسته های من انقدر دور از ذهن و تخیلی است؟
مادران ما 23 ساله که بودند مبارزه می کردند. برای همان خواسته های مادر بزگ ها یشان در 70-80 سال قبل از آن و در زمان انقلاب مشروطیت .دوشادوش خواهران اشان و شاید برادرانی که بعد از پیروزی قانون نویس شان شدند. حاصل مبازه ی مادران ما هیچ بود. همچون مادر بزرگ هایشان. دریغ از یک مشت از خاک سنگر های مبارزه.
من 23 ساله ام امروز و چه تلخ است که باید مبارزه کنم برای همان خواسته های مادرم در 28 سال پیش و مادر بزرگ هایش در 100 سال پیش. من اما دیگر کلاه سرم نمی رود . من سهمم را از این خانه می خواهم. من حق ام را می خواهم.
من23 ساله ام امروز و هیچ دوست ندارم چند سال دیگر دختر 23 ساله ام برای خواسته های امروز من و 28 سال پیش مادرم و 100 سال پیش مادر بزرگ مادرم بجنگد. قرار است دخترم به دید یک انسان دیده شود با همان شان و حقوق برادرش. تلخی دیگر بس است.
"وقتی بی عدالتی قانون شود مبارزه وظیفه است." ما هم همچون مادرانمان فقط به وظیفه ی خود عمل می کنیم .گیرم تنها و با دست خالی . گیرم با تجمعات 1000 و 2000 نفره که هیچ است از 40 میلیون زن ایرانی . گیرم با فحش و متلک و کتک . گیرم هزار سال دیگر و با امید به جهان دیگری که ممکن است !
آری روزی بالاخره ما می گیریم حق مان را ...

به نقل از:
http://we-change.org/spip.php?article51



Friday, September 08, 2006

سلامت و امنیت زندانیان سیاسی در خطر است
سازمان دیده‌بان حقوق بشر: دولت ایران باید به فوریت یک کمیته مستقل از وکلاء و پزشکان ایرانی را تعیین کند تا به بررسی و تحقیق پیرامون مرگ‌های اخیر زندانیان سیاسی در شرایط مشکوک و مبهم به پردازد. این کمیته همچنین ضرورت دارد تا شرایط دیگر زندانیانی که به خاطر بیان دیدگاه‌هایشان زندانی شده‌اند را نیز مورد ارزیابی قرار دهد.
Thu / 07 09 2006 / 15:16مرگ دوباره یک زندانی سیاسی در زندان تحقیق مستقل و بی‌طرفانه مرگ‌ها در داخل زندان ضروری است.(نیویورک ، ٧سپتامبر ٢٠٠٦) سازمان دیده‌بان حقوق بشر امروز اظهار داشت مرگ دو زندانی سیاسی که به خاطر ابراز عقاید سیاسی در زندان به سر می‌بردند ، در طی پنج هفته نشان می‌دهد که سلامت و امنیت جانی زندانیان سیاسی ایرانی در معرض خطر جدی است. فوت ولی‌الله فیض مهدوی که دیروز توسط دولت ایران اعلام شد ، در ادامه جان باختن اکبر محمدی در ٣٠ جولای رخ داده است. هر دوی آنها در اعتراض به شرایط نا مساعد زندان و نحوه بازداشت‌شان اعتصاب غذا کرده بودند.سازمان دیده‌بان حقوق بشر اعلام می‌دارد دولت ایران باید به فوریت یک کمیته مستقل از وکلاء و پزشکان ایرانی را تعیین کند تا به بررسی و تحقیق پیرامون مرگ‌های اخیر زندانیان سیاسی در شرایط مشکوک و مبهم به پردازد. این کمیته همچنین ضرورت دارد تا شرایط دیگر زندانیانی که به خاطر بیان دیدگاه‌هایشان زندانی شده اند را نیز مورد ارزیابی قرار دهد.جو استورک معاون مسئول بخش خاور میانه دیده‌بان حقوق بشر گفت: "مقامات زندان‌های ایران در موارد بسیاری اطلاعات غلط و گمراه کننده در خصوص سرنوشت زندانیان سیاسی ارائه داده اند. بعد از دو مرگ در عرض چند هفته باید برای آنچه در داخل زندان‌های ایران رخ داده است پاسخگو باشند." اکبر محمدی فعال دانشجویی ٣٨ ساله در ٣٠ جولای جان باخت. خانواده وی که جسدش را در هنگام خاکسپاری مشاهده کرده بودند ، به سازمان دیده بان حقوق بشر گفتند آنها علائم زیادی بر روی بدن وی دیدند که با شکنجه مشابهت داشت. مامورین دولتی والدین محمدی را مجبور کردند که جنازه او را به سرعت دفن کنند و تقاضای آنها برای کالبد شکافی مستقل را نادیده گرفتند.جمال کریمی راد، وزیر دادگستری در ٣١ جولای اظهار داشت علت مرگ اکبر محمدی معلوم نیست و نتایج کالبد شکافی در ماه بعد اعلام خواهد شد. در حالی که بیش از یک ماه از این روی داد تلخ گذشته است هنوز مسئولین ایران هیچگونه اطلاعاتی در این زمینه ارائه نداده اند. خبرگزاری کار ایران در ٦ سپتامبر خبر درگذشت مهدوی را منتشر ساخت و از قول مسئولین حکومت اعلام کرد که او دست به خودکشی زده است.مهدوی ٢٨ ساله طرفدار سازمان مجاهدین خلق ، یک گروه اپوزیسیون برانداز ایرانی بود. او در روز شنبه دوم سپتامبر پس از ٩ روز اعتصاب غذا در بیمارستان شریعتی تهران بستری شده بود.سهراب سلیمانی مسئول زندان‌های استان تهران اظهار داشته است مهدوی در شنبه شب تلاش می‌کرده است تا خودش را در زندان گوهر دشت واقع در شهر کرج حلق آویز کند. او اضافه کرد مامورین زندان مهدوی را به بیمارستان شریعتی منتقل کردند.او اعتصاب غذای مهدوی را تکذیب کرد. منابع نزدیک به خانواده مهدوی به سازمان دیده‌بان حقوق بشر گفتند زندانیانی که با مهدوی در سالن مشترکی در زندان به سر می‌بردند، اطلاع دادند که وضعیت جسمی مهدوی پس از ٩ روز اعتصاب غذا به شدت به وخامت گرائید. به گفته آنان مسئولین زندان نسبت به وخامت حال مهدوی بی‌توجه بودند تا زمانی که حال وی بحرانی شد. او بیهوش شد و سرانجام مسئولین زندان او را به بیمارستان اعزام کردند.نیروهای امنیتی ایران مهدوی را در سال ٢٠٠١ بازداشت کردند و او را به اقدام مسلحانه بر علیه نظام متهم کردند . مهدوی در شرایطی که از حق دسترسی به وکیل محروم بوده ، از سوی دادگاه به اعدام محکوم شده بود. خبرگزاری کار ایران در ششم ماه ژوئن گزارش داد که با موافقت آیت‌الله شاهرودی رئیس قوه قضائیه حکم وی از اعدام به حبس ابد تقلیل یافت.محمد شریف وکیل مهدوی به سازمان دیده بان حقوق بشر گفت مهدوی از طریق تماس تلفنی به وی اطلاع داد که اعتصاب غذایش را آغاز کرده است تا به تقاضای او مبنی بر ملاقات با وکلایش در زندان پاسخ مثبت داده شود و همچنین از زندان گوهردشت کرج منتقل شود .جایی که به ادعای او تحت تهدید و خطر از سوی زندانیان با جرائم خطرناک و سنگین به سر می‌برد. خانواده و وکیل مهدوی پس از انتقال او به بیمارستان هیچگونه دسترسی به او نداشته‌اند.سازمان دیده بان حقوق بشر همچنین مراتب نگرانی عمیق خود را از تداوم بازداشت موقت سید علی‌اکبر موسوی خوئینی ، فعال حقوق بشری و نماینده سابق مجلس اعلام می‌دارد. او از روز ١٢ ماه ژوئن تحت بازداشت خودسرانه و غیر قانونی در سلول انفرادی در زندان اوین به سر می‌برد.در حالی که وی هیچگونه دسترسی به وکیل ندارد ، هنوز مقامات رسمی هیچ اتهامی علیه وی مطرح نکرده‌اند.
For Immediate Release Iran: New Death of Political Prisoner in Custody Independent Investigation of Prison Deaths Essential (New York, September 7, 2006) – The death of a second prisoner held for political beliefs in five weeks shows that political prisoners’ health and safety is in grave danger, Human Rights Watch said today. The death of Valiollah Feyz Mahdavi, which was announced by the Iranian government yesterday, followed the death of Akbar Mohammadi on July 30. Both had been on hunger strike protesting prison conditions and their detention on dubious allegations.The Iranian government should urgently appoint an independent commission of Iranian lawyers and doctors to investigate the recent deaths of prisoners under suspicious circumstances, Human Rights Watch said. The commission also needs to examine the conditions of prisoners held for their political beliefs.“Iranian prison officials have a track record of giving false information about the fate of political prisoners,” said Joe Stork, deputy director of the Middle East and North Africa division at Human Rights Watch. “After two deaths in just a few weeks, there must be accountability for what is going on inside Iran’s prisons.”Mohammadi, 38, a student activist, died on July 30 (
http://hrw.org/english/docs/2006/08/03/iran13895.htm). His family, who saw his body at the time of burial, told Human Rights Watch that they saw numerous markings on the body consistent with torture. The authorities forced Mohammadi’s parents to bury him immediately, ignoring their demand for an independent autopsy. Justice Minister Jamal Karimirad said on July 31 that the cause of his death was unknown and that results of an autopsy would be announced in a month. More than a month later, Iranian officials have yet to provide any further information on the cause of death.On September 6, Iranian Labor News Agency reported Mahdavi’s death, citing claims by government officials that “he committed suicide.” Mahdavi was a 28-year-old sympathizer of the outlawed opposition group Mojahedin Khalq Organization. He had been admitted to Tehran’s Shariati Hospital on Saturday, September 2, following a nine-day hunger strike.The director of Tehran’s prisons, Sohrab Soleimani, on Sunday told the Iranian media that Mahdavi attempted to hang himself on Saturday night in Gohardasht prison in city of Karaj. Soleimani said prison officials transferred Mahdavi to Shariati Hospital and denied Mahdavi was on hunger strike.Sources close to Mahdavi’s family told Human Rights Watch that prisoners held in the same hall as Mahdavi informed them that on Saturday night Mahdavi’s health deteriorated greatly after nine days on a hunger strike. They said prison officials repeatedly ignored Mahdavi’s perilous health condition until it reached a critical stage, and that he was unconscious when prison officials ultimately transferred him to a hospital.Iranian authorities arrested Mahdavi in 2001 and charged him with the crime of “armed resistance against the state.” Mahdavi was denied access to a lawyer, and the court sentenced him to death. On June 6, the Iranian Labor News Agency reported that the chief of the Judiciary, Ayatollah Mahmud Hashemi Shahrudi commuted Mahdavi’s death sentence to life in prison.Mahdavi’s lawyer, Mohammad Sharif, told Human Rights Watch that Mahdavi told him over the phone that he started his hunger strike to demand that he be allowed to meet with his lawyers in person, and that he be moved out of Gohardasht prison, where he said his life was under threat from prisoners who were dangerous criminals. Mahdavi’s family and his lawyer did not have any access to him after he was taken to the hospital.Human Rights Watch also expressed serious concern for Ali Akbar Mousavi Khoiniha, a human rights defender and former member of the parliament, who has been under arbitrary detention since June 12. Mousavi is being held in solitary confinement in Tehran’s notorious Evin prison without access to his lawyers and officials have yet to file any charges against him.For more information, please contact:In New York, Hadi Ghaemi (English, Persian): +1-212-216-1231

هرسال ۱۸۰ هزار تحصيلكرده از ايران می‌روند
نماينده‌ی سازمان بين‌المللی مهاجرت: «سالانه ١٨٠ هزار تحصيلكرده‌ی دانشگاهی در ايران به خاطر شرايط اقتصادی به خارج از كشور مهاجرت می‌كنند.»
Thu / 07 09 2006 / 12:31سرمايه / نرگس جودكی: مهاجرت سالانه‌ی ١٨٠ هزار تحصيلكرده‌ی ايرانی به خاطر شرايط اقتصادی، تمايل ٣٢ درصد از افغان‌ها برای بازگشت داوطلبانه، رشد شهرنشينی و مشكلات فرزندان مادران ايرانی و پدران افغانی، مسايلی بود كه در سمينار «گزارش وضعيت جمعيت جهان» بررسی شد.در جلسه‌ی چهارشنبه ١٥ شهريور، كنت اوستبی (هماهنگ‌كننده‌ی مقيم سازمان ملل) با بيان اين‌كه ٥٠ درصد مهاجران جهان را زنان تشكيل می‌دهند، گفت: «كشور ايران با توجه به تركيب جمعيتی جوان و بيكاری بالا، دارای مهاجرت بيش‌تری است.»وی در ادامه به ميزبانی ايران از مهاجران عراقی و افغانی افزود: «اين موضوع مهاجرت را برای ايران به يك مساله‌ی حاد تبديل كرده است.»اوستبی عدم مديريت مناسب در مهاجرت را موجب اضمحلال حقوق بشر و افزايش فقر دانست و گفت: «در صورتمديريت مناسب و ايجاد سياست‌های لازم، اين افراد، نيروهای خوبی برای كشورهای مبدا و مقصد می‌شوند.»٩٥ ميليون زن مهاجر در جهان«امروزه نيمی از مهاجران بين‌المللی يعنی ٩٥ ميليون نفر زنان و دختران هستند. با وجود اين كه زنان مهاجر سهم عمده‌ای در هر دو خانواده‌ی خود، ‌چه در وطن و چه در اجتماعات خارج از كشورشان دارند ولی همچنان نيازهای اين زنان ناديده گرفته می‌شود.»اين نكته‌ای است كه مدير اجرايی برنامه‌ی صندوق جمعيت سازمان ملل در گزارش وضعيت جمعيت جهان در سال ٢٠٠٦ بر آن تاكيد كرده است. در ايران اين گزارش را محمد عبدالاحد نماينده صندوق جمعيت سازمان ملل در ايران قرائت كرد.گزارش امسال وضعيت جمعيت جهان، تحت عنوان «گذرگاهی به سوی اميد: زنان و مهاجرت بين‌المللی» گستردگی و اهداف مهاجرت زنان، تاثير وجوهی كه برای حمايت از خانواده‌هايشان به خانواده می‌فرستند و آسيب‌پذيری بی‌تناسب‌شان در برابر قاچاق استثمار و سوءاستفاده را بررسی می‌كند و می‌گويد اگرچه زنان ميلياردها دلار به صورت نقدی و خدماتی به اقتصادكمك می‌كنند اما سياستگذاران هنوز هم چه به كمك‌های آنان و چه به آسيب‌پذيری شان بی‌اعتنا هستند و اين در حالی است كه زنان مهاجر در مقايسه با همتايان مذكر خود، تمايل دارند سهم بيش‌تری از درآمد خود را كه ميزان آن كم‌تر از مردان است، به خانه بفرستند.مدير اجرايی صندوق جمعيت سازمان ملل می‌افزايد: «انتشار گزارش وضعيت جهانی در سال ٢٠٠٦ تنها يك هفته پيش از اجلاس مقامات در زمينه‌ی گفت‌وگو پيرامون مهاجرت بين‌المللی و توسعه كه در نيويورك منعقد شده است، صورت می‌گيرد. اين اجلاس كه در تاريخ ١٤ تا ١٥ سپتامبر در سازمان ملل متحد تشكيل می‌شود دولت‌های جهان را برای بحث درباره‌ی چالش‌ها و منافع مهاجرت فرا می‌خواند.»ثريا عبيد به قاچاق انسان، اسلحه و مواد مخدر اشاره می‌كند و می‌گويد: «امروز قاچاق انسان بعد از اسلحه و مواد مخدر سومين گروه از بزرگ‌ترين تجارت‌های غيرقانونی است. قربانيان قاچاق انسان منبع درآمد مداومی هستند كه تا زمانی كه آنقدر بيمار و فرسوده نشده‌اند كه بتوان از آن‌ها استفاده كرد، بارها و بارها مورد استثمار قرار می‌گيرند. بسياری از آن‌ها، يا در اثر خدمات اجباری‌شان يا مستقيماً در نتيجه‌ی خشونت و يا در اثر ابتلا به بيماری‌هايی مانند HIV كه در برابر آن آسيب‌پذيرند، می‌ميرند.»عبدالاحد با قرائت گزارش مديراجرايی صندوق جمعيت سازمان ملل بر كاهش تبعيض و فقر زنان تاكيد كرد و پيام گزارش را اين جمله دانست: «زمان آن رسيده است كه نامرئی‌ها را مرئی كنيم.»٣٢ درصد افغان‌ها تمايل به بازگشت دارنددكتر محموديان عضو هيات علمی دانشگاه تهران نيز ضمن بررسی وضعيت افغان‌ها در ايران به نتايج تحقيقی در اين باره اشاره می‌كند و می‌گويد:«ايران در سال ٧٤ روزانه ١٠ ميليون دلار برای مهاجران افغانی هزينه می‌كرد. سياست‌های ايران در طی سه دوره مهاجرت افغان‌ها به كشور به ترتيب سياست درهای باز، سياست جلوگيری از ورود پناهندگان غيرقانونی و بازگشت داوطلبانه و سياست قرارداد سه جانبه با كميساريای عالی پناهندگان و افغانستان است.»وی می‌افزايد: «وضعيت اقتصادی اجتماعی مردان طبق تحقيق در سه شهر مشهد، زاهدان و تهران به اين شرح بوده است:٣٠‌درصد مردان افغان بی‌سوادو نيم ديگر افراد، در سطح ابتدايی درس خوانده‌اند. مشهدی‌ها در بين اين شهرها باسوادترند. بيش‌تر افغانی‌ها در ايران به كارهای پيشه‌وری، ‌نجاری، خياطی و ... می‌پردازند، ٢٥ درصد كارگر ساده و ٢٢ درصد فروشنده هستند، باقی افراد در امور اداری تخصص دارند. مشهد بيش‌ترين و زاهدان كم‌ترين شاغل را دارند. ٥٥ درصد اين مهاجرين از نقاط روستايی و ٤٥ درصد از شهرهای افغانستان آمده‌اند.»به گفته‌ی محموديان ٤٥ درصد وضعيت كنونی خود را بهتر از زمانی می‌دانند كه در افغانستان بودند و ٢٩ درصد معتقدند اوضاعشان بدتر شده است. ٢٦ درصد هم می‌گويند اوضاع اقتصاديشان تفاوتی نكرده است. افراد شاغل و تحصيلكرده كم‌تر رضايت داشته و كسانی كه در افغانستان شغل و تحصيلات نداشته‌اند اكنون احساس رضايت دارند، ٦٢ درصد مهاجرين با افراد همكار و همسايگان ارتباط گرفته‌اند و ٣٨ درصد نتوانسته‌اند با ايرانيان ارتباط برقرار كنند.ميزان تمايل به بازگشت در ٣٢ درصد وجود دارد كه اغلب در زمره‌ی مهاجرانی با تحصيلات و شغل پايين‌تری قرار دارند در اين ميان زنان خانه‌دار كم‌تر مايل به بازگشت بوده و همين‌طور كسانی كه خويشاوندی در افغانستان دارند و اوضاع را بهتر ديده‌اند بيش‌ترين آمادگی را برای رفتن به افغانستان دارند. مهم‌ترين مشكل مهاجران نبود امكانات توسعه‌ای در افغانستان است.سالانه يك ميليون نفر از روستا به شهر می‌آيندشهلا كاظمی‌پور عضو هيات علمی دانشگاه تهران نيز براساس تحقيقی به اين نتيجه رسيده است كه سالانه يك ميليون مهاجر از روستا به شهر می‌روند كه دليل اصلی اين مهاجرت نامكفی بودن درآمد روستاييان و دسترسی به منابع كسب و كار است.كاظمی‌پور معتقد است: «شهرهای ايران را می‌توان شهرهای مهاجران ناميد. دو سوم اين مهاجران مرد هستند و يك سوم را زنان تشكيل می‌دهند.»اين استاد دانشگاه می‌گويد: «سهم مهاجرت زنان افزايش يافته و در دهه‌ی اخير بحث مهاجرت تحصيلكردگان هم باعث بالاتر رفتن آمار زنانی شده است كه از شهرها يا روستاهای ايران به شهرهای ديگر مهاجرت می‌كنند.»لايحه‌ی قضايی تابعيت كودكان ايرانی - افغانیرفعت بيات، نماينده‌ی مجلس شورای اسلامی درباره‌ی تابعيت كودكانی كه مادر ايرانی و پدر افغانی دارند، می‌گويد: «مجلس با اين مساله به صورت كلان برخورد كرد طبق قانون مدنی بحث تابعيت را در مورد همه‌ی ازدواج‌ايرانی‌ها با افراد خارجی بررسی می‌كند. اكنون يك لايحه‌ی قضايی آماده‌ی طرح است كه در اين باره تصميم می‌گيرد.»يكی از مسايل مطرح شده در اين سمينار مشكلات كودكانی است كه هنوز تابعيتی ندارند و از آموزش مناسب برخوردار نيستند.كريستين سالاز، نماينده‌ی يونيسف در اين باره می‌گويد: «همه‌ی كودكان حق دارند از آموزش برخوردار شوند. بايد يادآوری كرد ايران بيش‌تر از كشورهای ديگر از مهاجران افغان پذيرايی كرده ولی هنوز كودكان افغان، كودكان كار و خيابان هستند و به آموزش دسترسی ندارند.»سالانه ١٨٠ هزار تحصيلكرده از ايران می‌روندنماينده‌ی سازمان بين‌المللی مهاجرت، ايران را دارای بالاترين ميزان برون‌كوچی، درون‌كوچی و رشد شهرنشينی در جهان دانسته و می‌گويد: «سالانه ١٨٠ هزار تحصيلكرده‌ی دانشگاهی در ايران به خاطر شرايط اقتصادی به خارج از كشور مهاجرت می‌كنند.»علی اوليايی می‌‌افزايد: «مهاجرت از ايران دارای سه موج اجتماعی، سياسی و اقتصادی است و سالانه بين ١٥٠ تا ١٨٠ هزار تحصيلكرده به منظور بهتر شدن وضعيت اقتصادی كشور را ترك می‌كنند.»او درباره‌ی جمعيت مهاجر دنيا می‌گويد: «سه درصد جمعيت دنيا را مهاجران و اكثرائ نيروی كار مهاجر تشكيل می‌دهند و اين در حالی است كه پيش‌بينی می‌شود تا ٥٠ سال آينده تعداد مهاجران از مرز ٢٥٠ ميليون نفر بگذرد.»نماينده‌ی سازمان بين‌المللی مهاجرت معتقد است: «مهاجرت منتظم و قانونمند اهرم توسعه خواهد بود و در برابر كاهش فقر و نابرابری‌ها، نقش موثری دارد. در عين حال مهاجرت غيرمنتظم همچون قاچاق انسان، آوارگی و بی‌خانمانی‌تهديدی برای امنيت ملی و انسانی است.»

This page is powered by Blogger. Isn't yours?