Monday, September 11, 2006
سگ شکاری آمريکا
تارنگاشت عدالت
منبع: گوش شالوم (شنبه ۲۶ اوت ۲٠٠۶)
نويسنده: يوری آونری
برگردان: ع. سهند
بشار الاسد رييسجمهور سوريه، طی آخرين سخنرانی خود که بسياری را ناراحت کرد، جملهای را بر زبان آورد که قابل توجه است: «هر نسل جديد عرب، بيشتر از نسل قبل از آن از اسرائيل متنفر است.» از همه چيزهايی که در ارتباط با جنگ دوم لبنان گفته شده است، اينها شايد مهمترين کلمات باشند.
نفرت، محصول اصلی اين جنگ بود. تصاوير کشتهها و ويرانی در لبنان، نه برای يک ساعت، و نه برای يک روز، بلکه برای 33 روز متوالی، روز بعد از روز بعد از روز، وارد هر خانه عرب، در واقع وارد خانه هر مسلمان- از اندونزی تا مراکش، از يمن تا ذاغههای مسلمانان لندن و برلين- شد. اجساد تکه تکه کودکان، زنانی که بر ويرانه خانههای خود شيون میکردند، کودکان اسرائيلی که بر بمبهايی که قرار بود به روستاها شليک شود پيام «خوشآمد» مینوشتند، و در حالی که صفحه تلويزيون پشتهای از کشته را نشان میداد، ايهود اولمرت در باره «باوجدانترين ارتش جهان» ياوهگويی میکرد.
اسرائيلیها اين صحنهها را ناديده گرفتند، در واقع اين صحنهها به ندرت در تلويزويون ما نشان داده شدند. البته، ما میتوانستيم آنها را در الجزيره و بعضی کانالهای غربی ببينيم، اما اسرائيلیها شديداً با خسارات وارد شده به شهرهای شمال، سرگرم بودند. زمان طولانی است که احساس دلسوزی و همدلی نسبت به غير- يهوديان از بين رفته است.
اما اشتباه برزگی خواهد بود اگر اين نتيجه جنگ را ناديده بگيريم. اين، بسيار مهمتر از استقرار چند هزار سرباز اروپايی در مرزهای ما- با موافقت مهربانانه حزبالله- است. نتيجه اين جنگ ممکن است حتا مدتها بعد از اين که نام اولمرت و هالوتز فراموش شده باشد، و حتا موقعی که حزبالله نام امير پرتز را ديگر به خاطر نياورد، نسلهای اسرائيلی را آزار دهد.
برای اينکه اهميت سخنان اسد معلوم شود، بايد در يک بستر تاريخی به آنها نگاه کرد.
کل برنامه صهيونيستی به يک عمل پيوند عضو به بدن يک انسان تشبيه شده است. سيستم مصونيت طبيعی، عليه يک پيوند خارجی به کار میافتد، بدن برای طرد آن، همه توان خود را به حرکت در میآورد. پزشکان برای مقابله با رد عضو پيوندی، ميزان بالايی از داروهای مختلف را به کار میگيرند. اين کار میتواند مدت زمان طولانی، بعضی وقتها تا مرگ نهايی خود بدن، منجمله عضو پيوندی، ادامه پيدا کند. (البته، به اين تشبيه مانند هر تشبيه ديگری، بايد با احتياط برخورد کرد. تشبيه میتواند در درک مسايل کمک کند، و لاغير.)
جنبش صهيونيستی يک بدن خارجی را در اين کشور کاشته است، جايی که در آن موقع بخشی از فضای عرب- مسلمان بود. ساکنين اين کشور و کل منطقه عربی، موجوديت صهيونيستی را طرد کردند. در اين فاصله، قرارگاههای يهودینشين ريشه گرفته اند و به يک ملت اصيل جديد ريشهدار در اين کشور تبديل شده اند. و توان دفاعی آن عليه طرد رشد کرده است. اين مبارزه ۱۲۵ سال است که ادامه دارد، و در هر نسل نسبت به نسل پيشين خشنتر شده است. جنگ اخير، فقط بخش ديگری از اين مبارزه بود.
هدف تاريخی ما از اين درگيری چيست؟
يک احمق خواهد گفت: مقابله با طرد با يک ميزان فزاينده از داروهای تأمين شده از طرف آمريکا و يهوديان جهان. احمقترينها اضافه خواهد کرد: راهحلی وجود ندارد. اين وضعيت برای هميشه باقی خواهد ماند. چاره ديگری غير از دفاع از خودمان و جنگ بعد از جنگ بعد از جنگ، وجود ندارد. و جنگ بعدی الساعه بر در میکوبد.
عاقل خواهد گفت: هدف ما اين است که باعث شويم بدن، اين عضو پيوندی را به عنوان يکی از اعضای خود بپذيرد، تا سيستم دفاعی بدن ديگر به آن به عنوان دشمنی که به هر قيمت شده بايد از ميان برداشته شود، نگاه نکند. و اگر هدف اين است، بايد به محور اصلی تلاشهای ما تبديل شود. بدين معنی که: هر يک از اقدامات ما بايد بر اساس اين محک ساده مورد قضاوت قرار گيرد: آيا به اين هدف کمک میکند يا سنگ راه آن میشود؟
براساس اين معيار، جنگ دوم لبنان يک فاجعه بود. پنجاه و نه سال پيش، دو ماه قبل از شروع جنگ استقلال، من جزوهای منتشر کردم به نام «جنگ يا صلح در منطقه سامی». کلمات آغازين آن چنين بود: «وقتی پدران صهيونيست ما تصميم گرفتند در فلسطين يک "بهشت امن" ايجاد کنند، مجبور بودند يکی از دو راه را انتخاب کنند: آنها میتوانند به عنوان يک فاتح اروپايی در غرب آسيا ظاهر شوند- فاتحی که به خود به مثابه پل نژاد "سفيد" و ارباب "بومی"ها نگاه میکند- شبيه فاتحان اسپانيايی و مستعمرات آنگلو-ساکسون در قاره آمريکا، شبيه همان چيزی که صليبيون در فلسطين انجام دادند. راه دوم اين بود که به خودمان به عنوان يک ملت آسيايی نگاه کنيم که به خانه خود بازمیگردد- ملتی که خو را وارث ميراث سياسی و فرهنگی نژاد سامی میبيند، ملتی که آماده است به خلقهای منطقه سامی در جنگ آنها برای رهايی از استثمار اروپاييان ملحق شود.»
البته همه میدانند حکومت اسرائيل، که چند ماه بعد تشکيل شد، راه اول را انتخاب کرد. حکومت اسرائيل به فرانسه استعمارگر کمک کرد، تلاش کرد به بريتانيا برای برگشتن به کانال سوئز کمک کند، و از سال ١٩٧۶ به اين سو، به خواهر کوچک ايالات متحده تبديل شده است.
آن ناگزير نبود. برعکس، طی سالها، نشانههای رو به افزايشی وجود داشته است که سيستم مصونيت بدن عرب- مسلمان شروع به قبول عضو پيوندی کرد- همانگونه که بدن انسان عضو يک وابسته نزديک را میپذيرد- و آماده پذيرش ما است. ديدار انور سادات از بيتالمقدس، يکی از آن نشانهها بود. قرارداد صلح امضاشده از طرف ملک حسين- يکی از اعقاب پيامبر اسلام- با ما، يکی از آن نشانهها بود. و مهمتر از همه، تصميم تاريخی ياسر عرفات، رهبر مردم فلسطين، برای صلح با اسرائيل.
اما بعد از هر گام بزرگ به جلو، اسرائيل يک گام به عقب برداشته است. اين به وضعيتی شبيه است که عضو پيوندی، پذيرش خود از طرف بدن را رد کند، شبيه به وضعيتی که عضو پيوندی آنچنان به طرد شدن عادت کرده است که خود همه کار میکند تا از طرف بدن بيشتر رد شود.
در چنين زمينهای است که بايد در پايان جنگ اخير، سخنان اسد، عضوی از نسل جديد عرب را سنجيد. پس از هر يک از جنگها، اهدافی که دولت ما اعلام کرده بود، يکی بعد از ديگری بخار شده است، و هر بار دليل جديدی مطرح شده است: اين جنگ بخشی از «برخورد تمدن»ها بود، بخشی از کارزار عظيم جهان غرب و ارزشهای متکبرانه آن عليه توحش تاريکانديشانه جهان اسلام.
البته، اين يادآور کلماتی است که ١١۰ سال پيش، تئودور هرزل پدر صهيونيسم مدرن، در سند مؤسسان جنبش صهيونيستی نوشت: «ما در فلسطين بايد بخشی از ديوار اروپا در برابر آسيا باشيم، و به عنوان پيشاهنگ تمدن عليه توحش عمل کنيم.» اولمرت، بدون آنکه بداند در سخنرانی خود برای توجيه اين جنگ، و برای راضی کردن پرزيدنت بوش، همين فرمول را تکرار کرد.
هر چند وقت يکبار، يک کسی در آمريکا شعار پوچ اما سهلالهضمی را طرح میکند که متعاقباً برای مدتی بر گفتمان عمومی غالب میشود. به نظر میرسد هر قدر آن شعار ابلهانهتر باشد، از شانس بيشتری برای تبديل شدن به چراغ راهنمای دانشگاهها و رسانهها برخوردار خواهد بود - تا موقعی که شعار ديگری به بازار بيايد و دکان شعار قبلی را کساد کند. تازهترين نمونه، شعار «برخورد تمدن»ها است که در سال ١٩٩۳ از طرف ساموئل هانتيگتون ضرب شد (و بازار شعار «پايان تاريخ» را کساد کرد).
آخر چه برخورد ايدههايی بين اندونزی مسلمان و شيلی مسيحی وجود دارد؟ چه کشمکش ازلی و ابدی بين لهستان و مراکش وجود دارد؟ چه چيز مشترکی بين دو ملت مسلمان مالزی و کوزوو وجود دارد؟
ايدههای غرب چگونه از ايدههای شرق متعالیترند؟ يهوديانی که از شعلههای مرتدسوزی تفتيشگران مسيحی از اسپانيا فرار کردند، با آغوش باز امپراتوری عثمانی مسلمان روبرو شدند. با فرهنگترين ملت اروپا، به طور دمکرايتک آدولف هيتلر را به عنوان رهبر انتخاب کرد و هولوکاست را تدارک ديد، بدون اينکه پاپ در اعتراض صدايش را بلند کند.
ارزشهای معنوی ايالات متحده- امپراتور امروزين غرب- چگونه بر ارزشهای معنوی چين و هند- ستارگان رو به ظهور شرق- ارجحيت دارند؟ خود هانتيگتون مجبور به اذعان اين شد که «غرب جهان را فتح کرد، اما نه با برتری ايدهها يا ارزشها يا مذهب خود، بلکه با برتری در استفاده از خشونت سازمانيافته. غربیها اغلب اين فاکت را فراموش میکنند، غيرغربیها هرگز.» در غرب نيز، زنان در قرن بيستم حق رأی به دست آوردند، و بردهداری فقط در نيمه دوم قرن نوزدهم لغو شد. و در ملت سرکرده غرب، در حال حاضر بنيادگرايی سر بيرون آورده است.
محض رضای خدا، ما چه منفعتی در داوطلب شدن برای پيشاهنگی سياسی و نظامی غرب در اين برخورد خيالی، داريم؟ *
البته، حقيقت اين است که کل داستان برخورد تمدنها چيزی نيست مگر پوشش ايدئولوزيک برای چيزی که ربطی به ايدهها و ارزشها ندارد: عزم آمريکا برای سلطه بر منابع جهان، و به ويژه نفت.
جنگ دوم لبنان از طرف بسياری به عنوان «جنگ وکالتی» ارزيابی میشود. بدين معنی که: حزبالله سگ نگهبان ايران است، و ما سگ شکاری آمريکا. حزبالله از جمهوری اسلامی، پول، موشک و پشتيبانی دريافت میکند، ما از ايالات متحده آمريکا پول، بمبهای خوشهای و پشتيبانی دريافت میکنيم.
اين ارزيابی مسلماً غلوآميز است. حزبالله يک جنبش اصيل لبنانی است، که عميقاً در جامعه شيعه ريشه دارد. دولت اسرائيل، منافع خودش را دارد (اراضی اشغالی) که به آمريکا ربطی ندارد. اما ترديدی نيست که بحث اينکه اين جنگ يک جنگ به وسيله جانشين بود، بحث معتبری است.
آمريکا عليه ايران میجنگد، زيرا ايران نقش کليدی در منطقهای را دارد که مهمترين ذخاير نفت جهان در آن واقع شده است. نه تنها خود ايران روی ذخاير عظيم نفت نشسته است، بلکه در نتيجه ايدئولوژی اسلامی خود، تهديدی نسبت به کنترل آمريکا بر کشورهای توليدکننده نفت مجاور به شمار میآيد. در اقتصاد مدرن، منابع رو به کاهش نفت بيشتر از پيش حياتی میشوند. آن کس که نفت را کنترل میکند، جهان را کنترل میکند.
آمريکا خبيثانه به ايران حمله خواهد کرد، حتا اگر مردم آن از نژاد کوتولههای آفريقايی وفادار به مذهب دالايی لاما باشند. تشابه تکاندهندهای بين جورج دبليو بوش و محمود احمدی نژاد وجود دارد. يکی با عيسی مسيح گفت و گوهای شخصی دارد، و ديگری با الله خط ارتباطاتی. اما، نام بازی، سلطهطلبی [آمريکا] است. ما چه سودی در درگير شدن در اين داريم؟ ما چه سودی در اين داريم- که به درستی- به مثابه خدمتگذاران بزرگترين دشمن جهان اسلام به طور اععم و بزرگترين دشمن جهان عرب، به طور اخص، شناخته شويم؟
ما میخواهيم ١۰۰ سال، ۵٠٠ سال در اينجا زندگی کنيم. منافع ملی عمده ما ايجاب میکند که ما برای پذيرفته شدن از جانب ملتهای عرب، دستهای خود را به سوی آنها دراز کنيم، و مشترکاً با آنها برای توان بخشيدن به اين منطقه، کار کنيم. اين حکم ۵٩ سال پيش صادق بود، و ۵٩ سال ديگر نيز صادق خواهد بود.
کوتولههای سياسی مانند اولمرت، پرتز و هالوتز قادر به اينگونه انديشيدن نيستند. آنها به دشواری دورتر از نوک دماغ خود را میبينند. اما، روشنفکرانی که بايد دوربينتر باشند، کجا هستند؟
بشار الاسد، ممکن است يکی از بزرگترين متفکران جهان نباشد. اما، اشارات او مطمئناً ما را به تفکر وا میدارد.
http://www.avnery-news.co.il/english/index.html
***
* توصيح مترجم:
۱- بنا به گزارش خيرگزاریها، جورج بوش، رييسجمهور آمريکا، در روز 10 اوت 2006 گفت: «ملت ما درگير جنگ با فاشيستهای اسلامی است که میخواهند به هر وسيله که شده آنهايی از ما را که آزادی را دوست دارند، نابود کرده و به ملت ما آسيب برسانند.»
http://www.cnn.com/2006/POLITICS/08/10/washington.terror.plot/index.html
http://www.hindustantimes.com/news/181_1765867,00050001.htm
۲- در اين فاصله «راه توده» دوبار نوشت: «سياست جنگی جمهوری اسلامی در پی جهانگشايی اسلامی است.» (راه توده، ۶ شهريور ۱۳۸۵)
http://www.rahetudeh.com/rahetude/Sarmaghaleh-vasat/HTML/2006/agust/sarmaghaleh-28-08.html
۳- سايت حزب کمونيست بريتانيا اخيراً طی گزارشی تحت عنوان «سخنرانی کمونيستهای ايرانی در دانشگاه کمونيستی بريتانيا» نوشت:
نماينده حزب تودۀ ايران خطاب به يک نشست فوقالعاده در دانشگاه [کمونيستی] گفت: «در شرايطی که استراتژی ايالات متحده حملات نظامی پيشگيرانه است، سياستهای ماجراجويانه رژيم تهران بسيار خطرناک است.»
رفيق محمد از کميته مرکزی حزب، فاش کرد که پرزيدنت محمود احمدی نژاد از يک جناح آدمکشان در سپاه انقلاب و نيروهای امنيتی آمده است. محمد هشدار داد: «رؤيای اين جناح برای احيای يک امپراتوری اسلامی يعنی مصيبت بيشتر برای مردم ايران.» او گفت: «لفاظیهای ضدامپرياليستی آنها که دروغ بدبينانهای است که عمدتاً مصرف داخلی دارد، به بوش و بلر چيزی میدهد تا بعد از آن همه دروغ و تحريف در باره عراق، در باره آن حرافی کنند. رژيم قمار غيرمسؤولانهای میکند اگر خيال کند ايالات متحده در عراق گرفتارتر از آن است که به ايران حمله کند.»
http://www.communist-party.org.uk/index.php?file=newsTemplate&story=133