Monday, September 11, 2006

کاسترويی که من می‌شناسم

گابريل گارسيا ماركزبرگردان: المیرا مرادی عشق او به کلمات. نیروی اغواگرانه اش. او مشکل را هر کجا که باشد شکار می کند. نیروی وادار کننده الهام، زیبنده او است. نفس سلیقه او بخوبی در کتاب هایش منعکس است. او سیگار را ترک کرد تا قدرت اخلاقی مبارزه با سیگار کشیدن را نشان دهد. دوست دارد با شوق علمی، از روی دستورغذایی، پخت و پز کند. او با چند ساعت ورزش در روز و با شنای همیشگی، خود را در وضعیت عالی نگه می دارد. صبر شکست ناپذیر. نظم و ترتیب سخت. قدرت تخیلش او را بسوی ناشناخته ها کشیده است. آموختن کار کردن، همانقدر مهم است که آموختن استراحت کردن.خسته از صحبت کردن، با صحبت کردن استراحت می کند. خوب می نویسد و نوشتن را دوست دارد. بزرگترین انگیزه او در زندگی حس خطر کردن است.به نظر می رسد کرسی خطابه یک فی البداهه گو، عنصر تمام و کمال زیست بوم او باشد. وقتی او شروع به صحبت مي کند، شنیدن او اغلب دشوار است و مسیر او نامعلوم، اما او اندک اندک، از همه چیز براي پیش رفتن بهره می گیرد، تا اینکه با یک انتقاد تیز حضار را تصرف می کند. او الهام است: حالت وسوسه انگیز و خیره کننده وقار، که فقط آنهایی که افتخار احساس آن را ندارند، انکارش می کنند. او ذاتاً آنتی- دگماتیست است. او به اندازه کافی با استعداد بوده است که ایده های خوزه مارتی- نویسنده وقت خواب خود را- با خون جاری در رگهای یک انقلاب مارکسیستی در هم آمیزد. جوهر افکار خود او، شاید در یقین او به این باشد که کار با توده ها قبل از هرچیز، یعنی مراقبت از افراد. همین می تواند اطمینان مطلق او به تماس رو در رو را توضیح دهد. او برای هر موقعیتی یک زبان و با توجه به شنونده اش، یک رویکرد متفاوت برای متقاعد کردن دارد. او می داند چگونه در سطحی باشد که دیگران هستند، و اطلاعات وسیع و متنوعش به او این امکان را می دهد تا در هر محیطی احساس راحتی کند. از یک چیز می توان مطمئن بود: فیدل کاسترو هر کجا که هست، هر طور که هست و با هر کس که هست، برای پیروز شدن آنجاست. برخورد او به شکست، حتی در کوچک ترین اعمال زندگی روزمره، به نظر می رسد پیرو یک منطق شخصی باشد: او حتی به این اذعان نمی کند، و لحظه ای آرام نمی گیرد تا اینکه وضع را دگرگون کرده و به پیروزی تبدیل کند. در ته و توی موضوع را درآوردن هیچکس پر وسواس تر از او نیست. او با همان شور و اشتیاق، درگیر هر پروژه ای- عظیم یا میلیمتری- می شود، بخصوص اگر رودرویی با دشمن باشد. در لحظاتی این چنین، او بهترین خلق و خو را دارد. کسی که فکر می کند او را خوب مي شناسد به او گفت:« اوضاع نباید چندان خوب باشد، چونکه شما بی اندازه خوشحال به نظر می رسید.» تکرار یکی از شیوه های کاری او است. بعنوان مثال: حدود دو سال پیش موضوع بدهی خارجی آمریکای لاتین در صحبت های او مطرح شد و از آن زمان تاکنون تکامل یافته است، شاخه دوانیده و ژرف شده است. اولین چیزی که او بعنوان یک محاسبه سرانگشتی گفت این بود که بازپرداخت این بدهی غیرممکن است. پس از آن، یافته های گیج کننده ای را مطرح کرد: تاثیر بدهی خارجی بر اقتصادهای ملی، پیامدهای اجتماعی و سیاسی آن، تاثیر سرنوشت ساز آن بر روابط بین المللی، اهمیت زمانی آن برای سیاست اتحاد در آمریکای لاتین... تا به یک نظر تام و تمام، که او آن را در یک نشست بین المللی که بدین منظور برگزار شده بود، مطرح کرد و زمان درستی آن را نشان داد. یکي از بی نظیرترین فضائل او بعنوان یک سیاستمدار، توانایی تمیز دادن این است که یک رویداد چگونه تا دورترین پیامدهایش، تحول خواهد یافت... اما او چنین توانایی را، نه با جرقه های الهام، بلکه در نتیجه استدلال طاقت فرسا و پیگیر به عمل در می آورد. دستیار عالی او، حافظه ای است که او در حمایت از یک سخنرانی یا یک صحبت خصوصی با بیانات کوبنده و محاسبات ریاضی شگفت انگیزی از آن استفاده و سوءاستفاده می کند. او در دریافت بی وقفه خلاصه و چکیده داده ها، احتیاج به کمک دارد. وظیفه انباشت اطلاعات بمحض بیدار شدن او، شروع می شود. هر صبح، حدود 200 صفحه از اخبار سراسر جهان، با صبحانه او همراه می شود. هر روز، هرکجا که باشد، گزارش های فوری را به او می رسانند: براساس تخمین خودش، او هر روز حدود 50 سند را می خواند، البته گزارش های سرویس های رسمی و کسانی که با او دیدار می کنند و هر آنچه که کنجکاوی بی حد او را برمی انگیزد، جای خود دارند. هر پاسخی باید دقیق باشد، زیرا او می تواند کوچکترین تناقض در یک عبارت عادی را نشان دهد. کتب، یکی دیگر از منابع حیاتی اطلاعات هستند. او خواننده بسیار علاقمندی است. هیچکس نمی داند او وقت لازم را از کجا می آورد یا چه شیوه ای را بکار می گیرد که این همه و اینقدر سریع می خواند، گرچه او خود اصرار دارد که از شیوه خاصی استفاده نمی کند. او اغلب در ساعات اول روز از یک کتاب حرف مي زند، و صبح روز بعد در باره آن نظر می دهد. او می تواند به انگلیسی بخواند، اما انگلیسی صحبت نمی کند. او ترجیح می دهد به اسپانیایی بخواند و هر لحظه آماده است که هر تکه کاغذی که بدستش بیافتد و حروفی بر آن باشد را بخواند. خواننده مرتب موضوعات اقتصادی و تاریخی است، ارزش ادبیات خوب را هم می داند و از خیلی نزدیک آن را دنبال می کند. او عادت دارد افراد را با سوالات سریع، پیاپی بمباران کند، سوالاتی که او تند و پشت سرهم می پرسد تا به چراهای چراهای چراهای نهایی پی ببرد. وقتی یک مهمان از آمریکای لاتین، شتاب زده ارقامی در باره مصرف برنج در کشور خود را با او در میان گذاشت، او حساب ذهنی خود را انجام داد و گفت:« این عجیب است، هر نفر روزانه دو کیلو برنج مصرف میکند.» سوال در باره چیزهایی که می داند برای تایید اطلاعاتش، و در مواردی برای سنجش طرف سخن و برخورد مناسب با آن طرف، تاکتیک برتر او است. او برای خوب مطلع بودن، هیچ فرصتی را از دست نمی دهد. او در یک مهمانی رسمی که در جریان جنگ آنگولا در آن حضور داشت، یک نبرد را آنچنان کامل توصیف کرد که مشکل می شد یک دیپلومات اروپایی را قانع کرد که "فیدل کاسترو در آن نبرد شرکت نداشته است." روایت او از دستگیری و قتل چه گوارا، توصیف او از حمله به قصر موندا(مقر ریاست جمهوری شیلی-م) و مرگ سالوادور آلنده، یا روایت او از ویرانی های طوفان دریایی فلورا، نمایش های کلامی بزرگی بودند. دید او از آینده آمریکای لاتین، شبیه بولیوار و مارتی است: یک جامعه یکپارچه و مستقل قادر به تغییر سرنوشت جهان. کوبا به کنار، او ایالات متحده را بهتر از هر کشور دیگری می شناسد. او دانش ژرفی از طبیعت مردم آن، از ساختار قدرت و نیات ثانویه دولت آن دارد، دانشی که او بطور موثر برای مقابله با طوفان تمام نشدنی تحریم و محاصره اقتصادی از آن استفاده کرده است.موقع مصاحبه، که معمولاً ساعت ها طول می کشد، او روی هر موضوعی انگشت می گذارد، بدون نادیده گرفتن دقت، وارد پیچ و خم های نا شناخته می شود، آگاه از اینکه تنها استفاده نادرست از یک کلمه، می تواند موجب آسیب های غیر قابل جبران بشود. او هیچگاه از پاسخ به سوال طفره نرفته است، و هیچگاه بردباری خود را از دست نداده است. هستند کسانی که بخاطر کاهش نگرانی های او، مانع آن می شوند که حقیقت را بشنود. گرچه، او می داند. او به مقامی که سعی داشت چنین کند گفت:« تو فاکت ها را از من پنهان می کنی، چون میخواهی ناراحتم نکنی، اما موقعی که من در نهایت به آنها پی ببرم، از شوک مواجهه با آنهمه حقیقت که تو هیچوقت بمن نگفتی، خواهم مرد.» با این وجود، جدی ترین شان، آنهایی هستند که براي سرپوش گذاشتن بر کمبودها، از او پنهان می کنند، زیرا موازی با دستاوردهای برجسته ای که انقلاب را پایدار می کنند- چه در سیاست، علوم، ورزش یا فرهنگ- یک بی کفایتی بزرگ بوروکراتیک وجود دارد که تقریباً در همه سطوح بر زندگی روزانه تاثیر می گذارد، بویژه بر خوشبختی داخلی.موقعی که او در خیابان با مردم حرف می زند، محاوره آنها بیان رک و راست مهربانانه ای را بدست می دهد. آنها او را «فیدل» صدا می زنند. آنها با خاطرجمعی او را در بر می گیرند. آنها او را با اسم کوچک مورد خطاب قرار می دهند؛ آنها با او بحث می کنند، نظرات مخالف را بیان و خواست ها را مطرح می کنند، برنامه ای زنده که در جریان آن، حقیقت جست و خیز کنان، ظاهر می شود. آن موقع است که می بینیم انسانی استثنایی در محاق روشنای تصویر خود قرار گرفته است. این فیدل کاسترویی است که من معتقدم می شناسم: انسانی با عادات بی پیرایه و تصورات ارضاء نشدنی، حامل آیین کهن، واژه های هشیار و کنش ناب، انسانی که ایده هایش نمی توانند کمتر از خارق العاده باشند.او آرزو دارد دانشمندانش نهایتاً درمان غایی براي سرطان را کشف خواهند کرد، و او سیاست خارجی شایسته یک قدرت جهانی را در جزیره ای برقرار کرده است که 84 مرتبه کوچکتر از دشمن اصلی آن است. او معتقد است شکل گیری مناسب شناخت ، بزرگترین دستاورد بشری است، و اینکه انگیزه های معنوی در تغییر جهان و حرکت تاریخ بهتر از چیزهای مادی کار خواهند کرد. در لحظات نادر آرزوی او برای زندگی، من او را در تفکردر این باره شنیدم که اگر در زندگی زمان بیشتری داشته باشد، کارها را جور دیگری انجام خواهد داد. در حالیکه او را در زیر وزن مسئولیت سرنوشت اینهمه انسان تا این حد خم شده می دیدم؛ از او پرسیدم بیش از هر چیز دیگر، دوست دارد چه بکند، و پاسخ بی درنگ او این بود:« ایستادن در گوشه یک خیابان.»


http://canadiandimension.com/articles/2006/08/12/616/

http://www.donyayema.org/articles_detail.php?aid=356





Comments: Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?