Monday, July 31, 2006



سایه ای که همراه ما است!


اکبر تک دهقان
9 مرداد 1385- 31 ژوئیه 2006

از کشتار بزرگ زندانیان سیاسی، این آخرین بازمانده گان پیشروترین نسل تاریخ نیم قرن اخیر این کشور، 18 سال دیگر گذشت؛ نسلی که از فردای کودتای جنایتکارانه 28 مرداد سال 32، شوق یک انقلاب بزرگ را در سر پرورانده، آن را تا سرنگونی سرکوبگرترین رژیم جهان پس از جنگ دوم، در 22 بهمن سال 57 به پیش برد. این نسل آگاه و نماینده گان حقیقی یک جامعه انسانی و آزاد از سلطه سرمایه و سلطنت و مذهب، تلاش بزرگ خود را علیرغم درنده خویی رژیم ترور، خیانتهای برخی و اشتباهات مهلک برخی دیگر از مسئولین سازمانهای سیاسی، تا تابستان سال 67 با شور و استواری، ادامه داد. با قتل عام کامل زندانیان سیاسی مقاوم، که خود به فعالترین عناصر انقلاب بهمن تعلق داشتند، آخرین سنگر باقی مانده از این انقلاب بزرگ نیز فرو ریخت.

کشتار زندانیان سیاسی از روز استقرار رژیم اسلامی، جزء اصلی موجودیت نفرت انگیز آن را شکل داده است. دهه 60 و نسل کشی تابستان 67، تنها اشکال افراطی ددمنشی این ماشین آدم کشی را به نمایش گذاشت؛ اما اولین و آخرین جنایات این رژیم پلید نبودند.

شرایط سالهای 60 تا 67، دوره تهاجم فاشیستی و تروریسم عریان رژیم اسلامی، برای تثبیت آن را در بر میگیرد. این مقطع از طریق نابودی سازمانهای سیاسی و تشکلهای کارگری و اعدام دهها هزار نفر از فعالین سیاسی، تشدید جنگ، ویرانی و کشتار صدها هزار نفر از مردم در آن، تثبیت شرایط نظامی - مذهبی در محیط کارخانجات و سلطه عمیقاً ضد انسانی رژیم اسلامی بر زندگی اجتماعی مردم، مشخص میگردد. این شرایط همچنین دوران درهم شکستن نقش کارگران صنعت نفت، بدلیل ویرانی پالایشگاههای نفتی جنوب، آواره گی صدها هزار نفر از مردم، و وابستگی کشور به واردات نفت را شامل شده، دوره ای است که طبقه کارگر نه فقط از فعالین کمونیست، بلکه بویژه، از تآثیر پیشروترین بخش جنبش کارگری نیز محروم گشته است.

سال 1364، سال آخرین ضربات پلیسی به سازمانهای سیاسی است. در آبان ماه این سال، بخش داخل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت بطور کامل زیر ضرب قرار گرفته، دهها نفر بازداشت شدند. از سال 65 رژیم اسلامی، کم وبیش از عدم وجود نیروی مبارز تشکیلاتی در جامعه مطمئن شده، تمرکز بر زندانها برای سرکوب قطعی و درهم شکستن آخرین سنگر مقاومت عمده میگردد. فاصله سالهای 64 تا 67، برای سرنوشت زندانیان سیاسی، تعیین کننده است. طی این دوره، مبارزات و مقاومت زندانیان سیاسی شدت گرفته، در انتهای آن، شرایط زندانهای تهران بطور کامل، از کنترل توابین خارج میگردد.

جنگ ارتجاعی ایران و عراق از اواخر فروردین سال 67، وارد دوره عقب نشینی و شکست رژیم اسلامی میگردد. ارتش عراق در چندین عملیات، نیروهای رژیم را از خاک آن کشور بیرون رانده، پیشروی به خاک ایران را آغاز میکند. نتیجه این حملات و استقرار ارتش عراق در نزدیکی شهر اهواز، پذیرش شکست و قطعنامه 598 سازمان ملل متحد، از سوی خمینی جنایتکار در روز 27 تیر همان سال است. سازمان مجاهدین بتصور خود تغییر شرایط را درک کرده، در عصر روز 3 مرداد ( " عید قربان" این سازمان مدعی مدرنیسم!)، با آغاز عملیاتی تحت عنوان " فروغ جاویدان"، بقصد سرنگونی رژیم اسلامی، بخش اعظم نیروی خود را به صحنه های جنگ با پاسداران اعزام میکند. درگیری میان مجاهدین و مأمورین سرکوب اعزامی رژیم، تا بامداد روز 6 مرداد ادامه یافته، به شکست کامل نیروهای سازمان مجاهدین، منجر میگردد. روز 7 مرداد، جنایتکار موسوی اردبیلی، قصد رژیم به کشتار همه زندانیان سیاسی را، ظاهراً به بهانه انتقام گیری از عملیات مجاهدین، در ملاء عام، در مراسم نماز جمعه تهران، اعلام میکند. از فردای آن روز، 8 مرداد، کشتار سیستماتیک زندانیان سیاسی آغاز میگردد. بر اساس قرائن، رژیم اسلامی با وجود غلبه برعملیات مجاهدین، دیگر نیازی به کشتار زندانیان سیاسی نداشت؛ اما چرا دست به این جنایت بیسابقه زد؟

شروع جنگ ارتجاعی در شهریور سال 59، بخش مهمی از استراتژی نابودی دست آوردهای انقلاب بهمن، قبل از همه، درهم شکستن سازمانهای انقلابی و تشکلهای کارگری را، دنبال میکرد. رژیم اسلامی، خود از مدتها قبل برای آغاز جنگ، دست به تحریکات متقابل زده، از این رو، از وقوع جنگ بمثابه " نعمت الهی" یاد میکرد. در چهارچوب این هدف جنایتکارانه، پایان جنگ تنها میتوانست با تثبیت رژیم اسلامی، و نابودی همه امکانات شکل گیری یک مقاومت آتی تأمین گردد. رژیم اسلامی اما، قادر به ختم جنگ از طریق یک پیروزی نظامی تعیین کننده نگشت، بلکه این ارتش عراق بود که همه پیروزیهای نظامی حکومت اسلامی را طی مدتی کوتاه پس گرفته، حتی بیش از آغاز جنگ، دست به پیشروی در داخل خاک ایران زد. به این ترتیب، پایان جنگ در چنین حالتی، به نتیجه دلخواه رژیم منجر نشده، بلکه به اعتبار و اتوریته سیاسی آن نیز لطمه زد. از این طریق برای رژیم اسلامی، " خطر" شکل گیری اعتراضات توده ای، به محتمل ترین عرصه کشمکشهای بعدی و تهدیدی برای آن، مبدل شد؛ همانگونه که بعدها شورشهای شهری اوایل دهه 70، آن را آشکار ساخت. شکست در جنگ برای رژیم اسلامی، بخودی خود، امکان کشتار زندانیان سیاسی را در خود داشت. بدون تردید بر سر آن، توافقات لازم میان همه سردسته گان جانیان حاکم صورت گرفته بود. اگر نه چه دلیلی وجود دارد، که علیرغم اینهمه تضادها و کشمکشهای روزمره باندهای حاکم، هیچیک از آنها، موضوع کشتار زندانیان سیاسی را حداقل به یکی از موضوعات مربوط به افشاگریهای روزمره خود علیه دیگری، بدل نمی کند؟ حتی یکی از عاملین اصلی این جنایات بزرگ، بدون هیچ مانعی و بساده گی از سوی همه باندهای حاکم، بعنوان وزیر کشور تعیین میگردد.

رژیم اسلامی اما نه فقط بدلیل شکست در جنگ، بلکه همچنین بمنظور تضمین زمینه تهاجم آتی به زندگی اقتصادی مردم نیز، دست به ارتکاب این جنایت بزرگ زد. دولت پس از جنگ، در پناه ویرانی، گسیختگی جامعه، استیصال و فرسوده گی توده های مردم، قصد تهاجمی همه جانبه به سطح زندگی مردم را داشت. حراج مؤسسات دولتی، اجرای تام و تمام سیاستهای صندوق بین المللی پول، اخراجهای دسته جمعی و استثمار فوق تصور نیروی کار کشور، خود یکی از اهداف اصلی بر سر کار آمدن و توسل به اینهمه بربرمنشی از سوی آن بود. از این رو، انتظار اولیه حامیان جهانی و سپس تأمین کننده گان سلاح و پشتیبانان بعدی آن، که چندین هزار میلیارد دلار سود از نتایج جنگ، و بحران جنگی در خاورمیانه نصیب خود ساخته بودند، باید پاسخ میگرفت. رژیمی که در مقابله با جنبشهای انقلابی، کمونیستها و مبارزین، اینهمه ددمنشانه عمل مینمود، به نان مردم و دستمزد ناچیز کارگران، آنهم پس از شکست در جنگ، رحم نمیکرد.

توضیح اهمیت زمینه های موجود که به زیان زندانیان سیاسی عمل میکرد، اما بمعنی اجتناب ناپذیری توسل رژیم به این ددمنشی، در شکل انجام یافته آن نیست. برای تحقق این نقشه فاشیستی و نسل کشی آشکار، باید رژیم اسلامی قادر میشد " خطر " اپوزیسیون برای شرایط پس از شکست در جنگ را، برای نیروی اجتماعی و جناحبندی های درونی خود، اثبات کند. آدم کشان خیابانی، بسیجیان و پاسداران و اصلاح طلبان کنونی آن، نظیر خاتمی و حجاریان و گنجی، تنها در صورت احساس چنین خطری، از انگیزه های کافی برای همکاری فعالانه با اهداف هولناک رژیم برخوردار میشدند. اثبات وجود این " خطر" فرضی فوری برای موجودیت این رژیم پلید را، مسعود رجوی و همدستان مرتجع او بر عهده گرفتند. شروع عملیات مجاهدین، که علیرغم حماسه سازیهای مبلغین دروغ پرداز آن، بدون ایجاد معضلی جدی برای نیروی نظامی رژیم اسلامی درهم شکست، فرصتی بود که همه جناحهای باندهای حاکم را برای توسل به نسل کشی بزرگ سال 67، متحد ساخت. حتی اصلاح طلبان کنونی تا به امروز، به این تبهکاری بزرگ اشاره ای نکرده اند؛ از آنجا که در مقطع فوق، آگاهانه و فعالانه در انجام و یا پوشاندن آن، سهیم بودند. این جناح اما نمیتوانست به این گردونه آدمکشی کشیده شود، اگر شرکت در آن را در شرایط فوق، بنفع حفظ رژیم خود نمی دید. عملیات جنایتکارانه*1 " فروغ جاویدان" مجاهدین، نه فقط دسته جات رژیمی را برای ارتکاب توحش سال 67 متحد نمود، بلکه به سکوت 18 ساله جامعه نیز، منجر گشت. اینکه درست یک روز پس از این خودکشی قطعی سازمان مجاهدین، آغاز کشتار زندانیان سیاسی اعلام شد، از یک طرف نشاندهنده وجود نقشه آماده برای نسل کشی صورت گرفته، از سوی دیگر، اهمیت عملیات مجاهدین در عملی ساختن هر چه سریعتر این طرح ضد انسانی را اثبات میکند. بدون عملیات مجاهدین، دست رژیم اسلامی، برای توسل فوری به بربریت علنی باز نبوده، چه بسا گرگهای حاکم در شروع آن، به ساده گی به توافق کامل نمی رسیدند؛ به این موضوع اضافه کنیم، هر چه آغاز این جنایت بزرگ به داراز میکشید، بهمان میزان فرصت برای مردم و فعالین سیاسی مقیم خارج از کشور، برای جلوگیری از وقوع آن نیز طولانی تر میگشت.

رهبری ارتجاعی سازمان مجاهدین، با تحلیلی دروغین و بکلی پوچ و بی اساس، مبنی بر قرار گرفتن رژیم در آستانه سقوط، دست به این عملیات نظامی زد. این سازمان اما بر خلاف تصور برخی، نه حقیقتاً به قصد سرنگونی رژیم اسلامی، بلکه برای تحکیم موقعیت رهبری این جریان، در شرایطی مساعد به این منظور، همچنین خلاص شدن از خیل مزاحمین ناراضی خود، این ریسک بزرگ را به هزاران نفر از فعالین این سازمان و زندانیان سیاسی، تحمیل نمود؛ بویژه اینکه کشمکشهای خصمانه آن با سازمانهای کمونیستی*2 وعدم دنباله روی این سازمانها از آن، رهبری مجاهدین را نسبت به سرنوشت زندانیان غیر مجاهد نیز، بی تفاوت نموده، تبدیل آنها به گوشت دم توپ را، برای خود مجاز میدید. نتیجه این تبهکاری علنی، کشتار نزدیک به 1500 نفر از فعالین این سازمان در اثر درگیری نظامی، و قطعی شدن قتل عام کامل زندانیان سیاسی در روزهای پس از آن بود.

اما این تصوری کاملاً نادرست است، هر آینه تنها سازمان مجاهدین مسئول و سهیم در ایجاد زمینه مناسب برای قتل عام زندانیان سیاسی، محسوب گردد. جنایت بزرگ سال 67 درعین حال از آنجا امکانپذیر شد، که عناصر دارای موقعیت در اپوزیسیون چپ و مبارز نیز، مشغول تیشه زنی به ریشه سازمانهای سیاسی و تضعیف ابزارهای مقاومت مردم، علیه کشتارهای آتی رژیم اسلامی بودند. اینکه رژیم جنایتکاران حرفه ای، دست به قتل عام کامل زندانیان سیاسی زد، تنها یک روی سکه است؛ روی دیگر سکه، عدم وجود امکان مقاومت و بسیج نیرو در مقابل آن بود. همه آنها که هم اکنون در جریانات سیاسی، عنوان عضو و کادر را یدک کشیده، در موقعیت تصمیم گیری قرار دارند، بطور غیر مستقیم در تسهیل شرایط وقوع این جنایت بیسابقه در قرن بیستم، تا آنجا که به سازماندهی نیروی مقابله با آن برمیگردد، گناهکارند. رهبری و عناصر مسئول در سازمان فدایی- اقلیت، جریان حزب "کمونیست" کومله، حزب دموکرات کردستان و سازمان راه کارگر نیز، با ارتکاب سیستماتیک اشتباهات مهلک در اشکال مختلف، شرایط برای وقوع این بربریت عریان علیه زندانیان بی دفاع را، مساعد ساختند.

در سال 1364 با شکل گیری یک دسته بندی ارتجاعی در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت، سرنوشت آتی این سازمان سراسری و مؤثر در دفاع از زندانیان نیز، رقم خورد. جناح عباس توکل- حسین زهری و عناصر منفعل در مبارزه اما افراطی در دفاع از این جناح انحلال طلب( بعدها تحت عنوان عوامفریبانه: "هسته اقلیت")، به جان سازمان فدایی افتادند. در مقابل این گروهبندی، یک باند ارتجاعی و سردسته توطئه گر آن مصطفی مدنی، با همدستانی نظیر حماد شیبانی، یدی شیشوانی و فرید، با هزار و یک رشته مرئی و نامرئی متصل به جریان " اکثریت" و چپ اپورتونیست، سربلند کرد. کشمکش این دو باند مخرب و بیگانه با بدیهی ترین سنتهای مبارزاتی در جامعه ایران، به یک درگیری مسلحانه در 4 بهمن سال 64 در مقابل مقر رادیو صدای فدایی در روستای گاپیلون در کردستان عراق، منجر گردید. در این جنایت آشکار عناصر نامبرده در هر دو جناح، 5 نفر از اعضاء و فعالین سازمان کشته، 6 نفر دیگر زخمی شدند. این درگیری به تجزیه کامل سازمان فدایی و حذف آن از عرصه سیاست بمثابه یک جریان قادر به بسیج نیرو، در برابر نقشه های ضد انسانی آتی رژیم اسلامی انجامید. درگیری مسلحانه در مقر سازمان فدایی اما، نه فقط بر زمینه شکست انقلاب بهمن، ضربات سنگین به تشکیلات سازمان و تهاجم خصمانه جریانات ضد فدایی برای ایجاد انشعاب در آن، بلکه همچنین بر زمینه وجود شرایط جنگی در مناسبات دو حزب اصلی در کردستان ایران، ممکن گشت.

در این مقطع، یک جنگ داخلی درکردستان ایران جریان دارد. سازمان کومله( تحت عنوان: حزب " کمونیست " ایران) و حزب دموکرات، که کردستان را حیات خلوت خود و مردم کرد را نظیر رعیت خود محسوب میکردند، به یک تقابل مسلحانه کشیده شده، مردم تحت ستم را به بازیچه تمایلات سلطه طلبانه خود، مبدل ساختند. این جنگ، یک سال پس از اتحاد کومله و گروه سهند*3 تحت عنوان تشکیل حزب " کمونیست " ایران*4 آغاز گردیده، خود، محتوای غیرکمونیستی و غیر دموکراتیک این ائتلاف بوروکراتیک را به نمایش گذاشت. درگیری سراسری دو جریان، بمثابه یک جنگ ارتجاعی، بمدت 4 سال ادامه یافت و با سقوط کامل سطح اعتماد خلق کرد به هر دو حزب و همه جریانات فعال در کردستان، اضمحلال نیروی نظامی آنها، وقوع انشعاب بزرگ در هر دو جریان، و قطع کامل مبارزه مسلحانه در کردستان به انتها رسید. این جنگ، فضای سیاسی برای حل اختلافات درون سازمانی در این منطقه را نیز بشدت مسموم ساخته، در زمینه سازی درگیری مسلحانه 4 بهمن سال 64 در مقر سازمان فدایی، آشکارا نقشی مؤثر ایفا کرد؛ نه فقط نقش آفرینان اصلی و بحران سازمان ناشی از شکست انقلاب، بلکه شرایط مشخص منطقه نیز، در شکل بروز و حل این بحران، سهمی جدی بعهده داشت. جنگ میان کومله و دموکرات، امکانات عظیمی را برای سازماندهی یک مقاومت بزرگ در خارج از کشور، در شرایط نزدیک شدن پایان جنگ، و خطر کشتار زندانیان سیاسی، از بین برد؛ بویژه اینکه مأمورین رژیم بارها در فرصتهای مختلف، به سرانجام هولناک زندانیان سیاسی اشاره کرده بودند.

عناصر حاکم در جریانات دیگر، نظیر راه کارگر*5 و جناحبندی های ناشی از انشعاب خونین فدایی- اقلیت در این مقطع نیز، مشغول تخریب باقی مانده انرژی و توان مردم ایران در احزاب سیاسی بوده، فرصتهای مقابله با قتل عام زندانیان سیاسی را به نابودی سوق دادند. این جریانات نیز با توسل به تسویه عناصر منتفد سیاستهای سرکوبگرانه حاکم، با هدف تعطیل امکانات مبارزه در کردستان و اقامت در خارج از کشور، شرایط مقاومت در برابر توحش آتی رژیم اسلامی را تخریب نمودند.

کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال 67، نه فقط بر بستر عملکرد عوامل نامبرده، بلکه همچنین بر زمینه شرایط بین المللی مساعد برای ارتکاب این جنایت بزرگ، شکل گرفت. رژیم اسلامی از این موضوع که بدلیل کشتار کمونیستها و مبارزین، مورد اعتراض جدی دولتهای امپریالیستی واقع نخواهد گشت، کاملاً مطمئن بود. برای دولتهای امپریالیستی، از هر نوع آن، کشتار کمونیستها در شرایط پس از پایان جنگ، ادامه استراتژی جنگی رژیم اسلامی برای تثبیت مناسبات ضربه خورده سرمایه داری در ایران بود. عدم انجام اعتراضی جدی از سوی دولتهای غربی، انجام هیچ اقدامی برای محکومیت فوری رژیم در سازمان ملل متحد و خواست توقف فوری کشتارها، از وجود یک توافق نانوشته در میان محافل غربی، برای کشتار زندانیان در ایران حکایت میکند. از این گذشته، قدرتهای امپریالیستی، خود مبتکر کودتای 28 مرداد سال 32 بوده، از فردای آن، کشتار کمونیستها و مبارزین رادیکال را در دستور کار دولت سرسپرده خود قرار میدهند. دولتهای غربی، بویژه دولت آمریکا، در سرکوب کمونیستها و جنبش کارگری، و تضمین شرایط غارت کشور از سوی کمپانیهای بین المللی، هیچ اختلافی با رژیم اسلامی نداشتند. در همان حال، برای طراحان سیاستهای امپریالیستی، نباید موضوعی پنهان تلقی گردد، که پایان جنگ و احتمال تثبیت قطعی رژیم اسلامی، بمعنای فرا رسیدن دوره سهیم شدن آنها، در پروسه بازسازی خرابیهای ناشی از جنگ از یک طرف و صدور وسیع کالا و سرمایه به ایران از سوی دیگر بود. این اما عملی نمی بود، اگر هنوز هزاران مبارز پر شور و فعال در جامعه و زندانها، فرصت پایان جنگ را به امکانی برای تشدید مبارزه علیه رژیم اسلامی مبدل میساختند. اینکه حکومت اسلامی، هرگز از فشار غرب برای رعایت حقوق بشر نگران نیست، چیزی جز همین حقیقت را که کشتار زندانیان سیاسی، از طرف رقیبان بین المللی آن نیز تأیید شده بود، بیان نمیکند. دولتهای غربی از نقش جنایتکارانه خود در این زمینه بخوبی آگاه بوده، از این رو بر موضوع اعمال فشار حول مسئله رعایت حقوق بشر، تأکید نمیکنند. صرفنظر از اینکه پرونده رعایت حقوق بشر از سوی ارتشهای غربی و اسرائیلی در عراق و افغانستان، فلسطین و لبنان، سند آشکار پوچ بودن ادعاهای کشورهای غربی در این زمینه بوده، قادر به کشاندن رژیم اسلامی به مواضع دلخواه غرب نیست.

در بررسی قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67، پاسخ به یک سوال همواره ناگفته باقی مانده است. چرا زندانیان سیاسی، علیرغم اطلاع تدریجی بخش بزرگی از آنها از سرنوشتی که در انتظارشان بود، دست به یک شورش بزرگ نزدند؟ بحثی که در زیر ارائه میگردد، باید مقدمه ای برای بحثهای بعدی تلقی گشته، تلاش فکری در این زمینه را تسهیل سازد.

1- توسل به یک شورش بزرگ در میان زندانیان سیاسی، به عوامل و زمینه های متعددی مربوط بوده، نمی توانست بمثابه اقدامی ابتداء به ساکن و کور، شکل بگیرد. زندانیان سیاسی این دوره از یک طرف بسیار جوان و از سوی دیگر اما، در سرنگونی رژیم سلطنتی دخالت داشته، دارای خط سیاسی و وابستگی تشکیلاتی بودند. این به معنای انجام محاسبات دقیق در اتخاذ هر تاکتیک سیاسی در زندان، همچنین در نظر گرفتن تمایل و " خط" احتمالی سازمان خود بود.

2- برای اقدام به یک شورش بزرگ، باید فرهنگ تعرض رادیکال و نه فقط مقاومت و پذیرش مرگ به جای تسلیم شدن، رواج میداشت. اما در ایران پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، بدلایل متعددی این روحیه رواج نیافته، چه بسا بطور سازمانیافته، تضعیف گردید.

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، بمثابه سنت دار رادیکالیسم در جامعه، از فردای قیام بهمن، بشدت تحت تهاجم جریانات محافظه کار از درون و بیرون قرار گرفت. دفاع از مبارزات فداییان در دوران رژیم سلطنتی، نوعی عقب مانده گی و رد آن، نوعی افتخار و "کارگری" شدن تلقی میگشت. این شرایط که عمدتاً از سوی حزب توده و جریانات موسوم به خط 3 و خط 4 ایجاد شد، به حفظ و ترویج روحیه تعرض انقلابی در جامعه لطمه زد. ادامه این وضعیت بشدت زیانبار، به وقوع انشعاب بزرگ در خرداد سال 59 منجر شده، جریان اکثریت از موضعی افراطی حتی، مبارزات نسل گذشته را بطور کامل نفی و انکار نمود. نسل پیش از انقلاب بهمن، با روحیه تعرضی دست به مبارزه با رژیم سلطنتی زده، در اوایل ورود به زندانهای رژیم شاه، با قدرت و اعتراضات هر روزه، جو خمود و ساکت زندانها را تغییر داده بود. نسل پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، از طریق بحثها و تحلیلهای ضد مبارزه مسلحانه، از کسب روحیات تعرضی باز مانده، با ورود به زندانها، عمدتاً مقاومت در برابر مصاحبه و عدم تسلیم شدن بطور کلی را در پیش گرفت. زندانهای رژیم اسلامی، علیرغم وجود ورزش جمعی، سرود خوانی و مناسبات کم و بیش سازمانیافته تا خرداد 60 اما، به محیط تعرض جدی و طرح خواستهای بیش از امکانات قانونی فرا نروئیدند. برای اینکه زندانی سیاسی دست به شورشی بزرگ میزد، باید به عادات و آموزشهای رادیکال، و فراتر رفتن از وضع موجود مسلح میبود. در حالیکه جریانات به اصطلاح نقد کننده مبارزه مسلحانه، درست همین سنتهای مبارزاتی را زیر ضرب گرفته، روشهای محافظه کارانه در مبارزه سیاسی را ترویج کرده، نسل جدید را از کسب عادات خاص شرایط بمراتب مشکل تر مبارزه، محروم ساختند. تأثیر این روند معکوس و در اساس ضد انقلابی، بویژه در شرایط خارج از زندان محسوس بود. حملات هر روزه عوامل رژیم به تجمعات، روزنامه فروشیها و راهپیماییهای نیروهای مبارز، معمولاً بندرت با مقابله، پاسخ میگرفت. قشرعظیم خرده بورژوازی محافظه کار و لایه های محافظه کار تر از میان طبقه متوسط شهری، تمایلی به شرکت در تجمعاتی که احتمال درگیری در آنها میرفت، نداشت. توده کارگران نیز بدلیل عدم توانایی جریانات چپ در ایجاد اتحاد سیاسی در صفوف طبقه کارگر، قادر به دخالت فعالانه در کشمکشهای سیاسی روز نبود. نتیجه اینکه هر روز توسل به اقدامات تعرضی از سوی مبارزین برای دفاع از خود کمتر شده، گستاخی عوامل حزب اللهی، در کوچه و خیابان افزایش مییافت. این دوره از این طریق، به دوره ای از کسب آموزش سیاسی برای حفظ خود، و نه تعرض به طرف مقابل مبدل شد. انعکاس روحیات و عادت کسب شده در این دوره، تآثیرات مخرب خود را، در زندان نیز برجای گذاشت.

3- نقش سازمان مجاهدین در این دوره و در زمینه موضوع مورد بحث، علیرغم فداکاری و مقاومت تحسین برانگیز زندانیان مجاهد، نقشی منفی است. این سازمان در شرایط داخلی زندانها دخالت کرده، کم و بیش مجاهدین اسیر، میبایست منتظر " خط سازمان" از بیرون میماندند. این امر باعث عدم رشد اتکاء بخود در میان زندانیان سیاسی تا سالهای 60، بویژه اینکه مجاهدین هنوز اکثریت زندانیان را تشکیل میدادند، گردید. زندانیان چپ قادر به یک اقدام مؤثر نبودند، اگر همراهی و حداقل توافق نسبی مجاهدین وجود نمی داشت. صرفنظر از اینکه که اساساً توسل به یک اقدام رادیکال، شرایط زندان را برای همگان دشوار میساخت و این خود توافق همگانی را، پیشاپیش الزامی مینمود.

نقش منفی سازمان مجاهدین در تأثیر بر شرایط زندانها، بازهم از آنجا روشن تر میشود، که این جریان تا روزهای خرداد 60، هنوز رژیم اسلامی و حتی خمینی را تأیید نموده، تلاش میکرد از نظامات قانونی- اسلامی فراتر نرود. از این طریق درعمل، سهمی جدی در پرورش روحیات تعرضی در میان اعضاء خود نداشته، در بهترین حالت آنها را با کاراکتر عبودیت مذهبی نسبت به شخص رجوی، پذیرش قربانی شدن و کسب جایگاه یک مظلوم، آموزش میداد.

نتیجه روحیات و عادات ترویج شده از سوی مجاهدین، از پاییز سال 60 با رواج خط " توبه تاکتیکی" از سوی بخش بزرگی از زندانیان، به شکلی بسیار ویرانگرانه ظاهر گردید. بر اساس این " خط سازمان" که مصاحبه تلویزیونی، ارائه اطلاعات واقعی و همدستی با زندانبانان علیه زندانیان در چهارچوب آن ممنوع بود، فضای زندانها به سمت انحلال موقعیت زندانی سیاسی، جهت گیری کرد. زندانی سیاسی بودن، آداب و مراسم و شرایط خاص آن تضعیف شده، فضایی غیر سیاسی، تسلیم طلبانه و مساعد برای فروپاشی ارزشهای انقلابی، رواج یافت. دوره غلبه " توبه تاکتیکی" تا سال 64 کم و بیش ادامه یافته، خود نقشی جدی در دامن زدن به فضای توبه واقعی نیز، ایفا کرد. سال 64 به بعد، مقطع بیرون آمدن از زیر آوار توبه تاکتیکی و کنار زدن فشار فصای ناشی از سلطه توابین است.از این سال بتدریج با گسترش مقاومت، زندانی سیاسی و بازیابی هویت آن مطرح شده، جریان مقاومت، جریان توبه را به عقب میراند. به این ترتیب میتوان سالهای 64 به بعد را، آغاز شکل گیری هویت مستقل زندانی سیاسی، و اینبار نه بر اساس " خط " این یا آن سازمان از بیرون، بلکه متکی بر منافع و موقعیت زندانیان بحساب آورد. خود- آگاهی زندانی سیاسی بودن، بمعنی حقیقی و مستقل آن در این دوره بتدریج رشد کرده، تحکیم میگردد. فاصله سه سال پس از آن، هنوز فرصت کافی برای زندانیان، برای کسب و تمرین روحیات تعرضی در زندان را ایجاد نکرد؛ هر چند سال 66 را، با چندین اعتصاب غذا و بعضاً مقابله فیزیکی با پاسداران، باید سرآغاز تجدید سازمان سیاسی و فردی زندانیان، برای تمرین توسل به یک مقاومت بزرگ محسوب نمود.

4- زندانیان فدایی- اقلیت بنا به شواهد بسیار، دومین نیروی تأثیرگذار بر شرایط سیاسی و مقاومت در زندانها محسوب میشدند. اما این نیروی مقاوم، خود در اثر اقدام جنایتکارانه 4 بهمن 64 از سوی مسئولین آن در کردستان عراق و تحمیل 4 انشعاب به سازمان طی یک سال، تحت فشار بلاتکلیفی سیاسی، تئوریک و تشکیلاتی قرار داشت. درگیری مسلحانه 4 بهمن در کردستان، بدون هیچ تردیدی به روحیه مبارزاتی و اعتماد بنفس رفقای فدایی در زندانها لطمه زده، جایگاه سیاسی شناخته شده و نقش تأثیر گذار آنان را در میان زندانیان سیاسی تنزل داد. از این رو آنها قادر به استفاده از ظرفیتهای موجود، برای بسیج نیرو در زندان نبوده، باید عمدتاً خود را با کشمکشهای درونی، مشغول میکردند. سازماندهی یک مقاومت بزرگ در زندان باید از مدتها پیش، حد اقل از سال 64 بطور سازمانیافته در دستور کار زندانیان قرار میگرفت. این اما مستلزم سطحی از وحدت و ثبات درونی در میان زندانیان چپ، بویژه زندانیان فدایی بود. تبهکارانی که درگیری مسلحانه سال 64 را موجب شدند، این فرصت استثنایی برای بکارگیری پتانسیل مبارزاتی زندانیان سیاسی فدایی را نیز، نابود ساختند. بویژه اینکه مأمورین رژیم در برخی زندانها، اطلاعات مفصلی پیرامون این درگیری، بصورت روزنامه دیواری و نظایر آن در میان زندانیان توزیع نموده، تلاش کردند از آن برای درهم شکستن روحیه مقاومت در میان زندانیان فدایی، استفاده نمایند. امروز دیگر نمی توان ادعا کرد، این اقدام زندانبانان در تخریب شرایط مقاومت در زندان، بی تأثیر بوده است.

روشن است میتوان از احتمالات متعدی دیگری، در توضیح علل عدم وقوع دفاع فعالانه از خود از سوی زندانیان سیاسی، در جریان کشتارهای سال 67 نام برد. برای مثال، زندانیان سیاسی در صورت توسل به تعرض بزرگ، دست به یک ریسک کامل زده، احتمال قتل عامهای بیشتری را میدادند. در صورتی که مطمئناً از دید برخی از آنها، برخورد حسابگرانه میتوانست برای بخشی از زندانیان، سطحی از احتمال زنده ماندن را ممکن سازد. همچنین وجود مرزبندیهای فرقه ای و عدم وجود روابط کاملاً درهم تنیده و درک همه جانبه از منافع مشترک نیز، میتواند یکی از دلایل دشواری تصمیم گیری توسل به یک اقدام همگانی بحساب آید. از این رو موارد بر شمرده در بالا، هنوز حکم یک بررسی همه جانبه را نداشته، تنها، قوی ترین احتمالات را به بحث گذارده است.
----------------------------------------
توضیحات از وبلاگ جمهوری شورایی

*1 " قیام بی موقع، جنایت است"- لنین
-------------------------
*2 سازمان مجاهدین خلق در دوره مورد بحث، گروهی تحت عنوان " سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ( پیرو برنامه هویت) را سرهم بندی کرده بود. این جریان تحت مسئولیت مهدی سامع قرار داشت که تا مقطع اوایل سال 1362، عضو کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت و مسئول کمیته کردستان سازمان بود. فرد مزبور فضای کار و تلاش در محیط کمیته کردستان را به چنان درجه ای ناسالم و غیر انقلابی میسازد، که سلب مسئولیت از او، یکی از خواستهای اصلی پیشمرگان و اعضاء این کمیته را تشکیل میداد. شدت مخالفت با روشهای تماماً انحلال طلبانه مهدی سامع، پیشمرگان سازمان را حتی به سرافت مبارزه مرگ و زندگی، برای برکناری فرد مزبور انداخت. این کشمکشها، با طراحی یک عملیات نظامی در کردستان، همزمان میگردد. یک گروه 11 نفری از پیشمرگان سازمان، تحت مسئولیت مسئول نظامی کمیته کردستان، رفیق مسعود رحمتی( برادر کاک خلیل رحمتی)، علیرغم عدم وجود آماده گی کافی، اقدام به برنامه ریزی یک مأموریت نظامی مینماید. در این گروه حتی 4 نفر از زبده ترین فرماندهان نظامی کمیته کردستان نیز حضور داشتند. بنا به روایتی کاملاً موثق و مطمئن، رفیق مسعود رحمتی، پیش از حرکت تیم پیشمرگه در اوایل بهمن 1361، به رفقای بدرقه کننده صریح و روشن اعلام میکند: " اگر از این عملیات سالم برگردم، مهدی سامع را بیرون خواهم انداخت. اگر کشته شوم، خون من او را بیرون خواهد انداخت". متعاقب آن، در یک درگیری نظامی بزرگ که در روز 19 بهمن 1361 در جاده بوکان- سقز روی داد، همه اعضای تیم پیشمرگه، پس از نبردی نابرابر با پاسداران رژیم اسلامی جان باختند. مهدی سامع نیز در فاصله سه تا 4 ماه، از سازمان فدایی اخراج گردید. او در افسانه سازی پیرامون " خط اصولی" ادعایی و رقابتهای بوروکراتیک با عباس توکل، همواره نقش منفی و تخریب کننده خود در کمیته کردستان سازمان را لاپوشانی میکند. مهدی سامع در سازمان فدایی جایی نداشت، از آنجا که صریح و روشن برای تبدیل یک سازمان کمونیستی، به دنبالچه " مسعود و مریم"، تلاش میکرد. فرد مزبور، نماینده بدترین گرایش انحلال طلبی در سازمان، بلافاصله به سوی مجاهدین شتافته، با استفاده از کمکهای مالی و تبلیغی آن، گروه یاد شده در بالا را به راه انداخت. سازمان مجاهدین و گروه مزبور بشدت نسبت به سازمان فدایی- اقلیت مواضع خصمانه اتخاذ نموده، دست به تهاجم تبلیغی وسیع، برای ایجاد انشعاب در سازمان و تضعیف آن زدند. این تهاجم ارتجاعی به سازمان، بویژه پس از وقوع درگیری 4 بهمن سال 64، به اوج خود رسیده، هر روز چندین ساعت از برنامه های رادیویی مجاهدین را به خود اختصاص میداد. جناح خارج از کشور جریان توکل- زهری نیز با توسل به اقدامات نمایشی و نقض حد و مرزهای کشمکشهای سیاسی با مخالفین خود، دست به ایجاد مزاحمت برای مسئولین این جریان در کشور فرانسه زد. از این طریق بتدریج بخش بزرگی از ظرفیتهای سازمان فدایی در خارج از کشور و پراکنده در جناحهای مختلف آن، برای مقابله پیشاپیش با کشتار زندانیان سیاسی در سال 67، آسیب دید. آنچه مسلم است، سرکوبگری و کینه توزی سازمان مجاهدین و گروه مهدی سامع، برای لطمه زدن به سازمان فدایی، در تخریب شرایط بنفع رژیم اسلامی و به زیان بسیج نیرو برای دفاع از زندانیان سیاسی، نقش مهمی ایفا نمود.
---------------------------------
*3 " اتحاد مبارزان کمونیست ( سهند)". محفلی روشنفکری، فاقد پیشینه مبارزاتی در رژیم سلطنتی و عناصر بعدی آن، تا اواسط سال 57 در خارج از کشور. بنا به اعلام و اشارات مداوم مسئولین و اعضاء کنونی آن، این جریان هیچگونه پیوندی با سنتها و تاریخ جنبشهای انقلابی در تاریخ معاصر ایران نداشته، تاکنون حتی، کودتای جنایتکارانه 28 مرداد سال 32 را محکوم نکرده است.

برای شناخت انگیزه های برخورد این جریان به سازمان فدایی، همچنین دلایل اصلی در اتحاد آن با کومله، جمله زیر باید کفایت کند. این عبارت، دیدگاه یکی از تشکیل دهنده گان اصلی گروه " اتحاد مبارزان کمونیست( سهند)"، پیرامون مبارزه انقلابی، در ایران تحت شرایط ترور و دیکتاتوری را منعکس میسازد:

" ما هیچگاه معتقد به فداکاری و از خود گذشتگی و یا قربانی کردن زندگی شخصی در فعالیتهای سیاسی و حزبی افراد نبوده ایم. " حمید تقوایی ( از حزب " کمونیست" کارگری)
نشانی:
http://www.rowzane.com/0000_m_e/0m_e_2006/2607/M28-HamidT.html

قطعه بالا بخشی از متن یک نامه، به یکی از همکاران سابق گوینده عبارت فوق است. نقل آن در این شکل، مچ گیری از صاحب نقل قول و یا انتخاب تکه ای گسیخته از یک متن نیست؛ این روش را به اهل آن واگذار کنیم. خواننده علاقمند، خود با مراجعه به منبع اصلی، بر بی غرضی انتقال دهنده نقل قول، گواهی خواهد داد.

به این ترتیب کشف اینکه این جریان و گروههای مشابه آن، از چه موضعی، سازمان فدایی و مبارزه مسلحانه علیه رژیم سلطنتی را به اصطلاح " نقد " میکردند، چندان مشکل نیست. این برای فعالین فدایی نه تنها از سال 58، بلکه از سال تشکیل سازمان، امری بدیهی و روشن بود که مخالفین سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، نه همه آنها، اما عمدتاً، از موضعی فرصت طلبانه، ناصادقانه و در اساس بر زمینه منافع شخصی و مخالفت با هر تلاش انقلابی، تهاجم سیاسی به سازمان فدایی را در پیش گرفته اند؛ ادعای کارگری بودن و "کار سیاسی" در میان کارگران هم، کما بیش، پوششی برای پنهان ساختن ماهیت منفعل این عناصر و جریانات بود. از آنجا که هر تلاشی در شرایط یک دیکتاتوری تروریستی، به سطحی از فداکاری و نفی منافع شخصی در قبال منافع اجتماعی نیاز دارد. سازمانده کارگری، جعفر پیشه وری هم، باید بیش از 10 سال از زندگی خود را صرفاً به دلیل " کار سیاسی" در میان کارگران، در شکنجه گاه رضا خان سپری ساخته، " از خود گذشتگی" بخرج میداد. این حقیقت باید امروز برای فعالین فدایی، بویژه منفردین و فعالین مستقل کاملاً روشن باشد، که تهاجم به جریان فدایی تحت عنوان " نقد مشی چریکی" ، " نقد پوپولیسم" و نظایر آن، نه از موضعی انقلابی، بلکه غالباً از موضعی ارتجاعی صورت گرفته، فاقد حقانیت سیاسی و ارزش علمی بود. مبتکران چنین برخوردهایی به سازمان فدایی، در همان دوره نقد به اصطلاح تئوریک خود، دارای انگیزه های پیشرو نبوده، در چهارچوب پراتیک انقلابی عمل نمیکردند.
در این رابطه باید بصراحت، حساب زندانیان سیاسی و بویژه جانباختگان مبارزات مردم ایران را از افراد مورد بحث در موضوع بالا، کاملاً جدا نمود. آنها با " فداکاری" بزرگ خود، چه در مقاومت علیه شرایط زندان، و این یعنی شرکت فعال در پراتیک انقلابی، و چه پذیرش مرگ در قبال تسلیم شدن، برای جامعه و انسان، سنت مقاومت و کار وتلاش را برجای گذاشته، بسهم خود، نظیر دورانهای گذشته، تکامل اجتماعی جامعه خود را به جلو سوق دادند؛ همان فداکاری و از خود گذشتگی، که عنصر جدایی ناپذیر مبارزه طبقاتی، در طول تاریخ بشر محسوب میگردد. این خود نشان میدهد که بخشی از شهروندان آگاه و مبارز این کشور، علیرغم محاصره شدن از طریق نظریات نادرست در حزب و گروه خود اما، تأثیری جدی از این دیدگاهها در رد پراتیک انقلابی نگرفته، در شرایط حساس مبارزه، به رادیکالیسم و انقلابی گری وفادار ماندند.
-------------------------------------
*4 جریان حزب " کمونیست " ایران، در شهریور سال 1362 با برگزاری یک کنگره مشترک در روستایی در کردستان ایران، تشکیل گردید. در تشکیل این حزب، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومه له، و اتحاد مبارزان کمونیست ( سهند )، شرکت نمودند. علیرغم ادعاهای به اصطلاح تئوریک گرداننده گان آن، هدف اصلی از این اتحاد اما، تجمع نیرو در صف جریانات سنتی ضد شوروی و ضد فدایی، با هدف انحلال مبارزه انقلابی و تبدیل ذخایر چپ مبارز، به پشتوانه ایجاد یک نیروی جدید سوسیال دموکراتیک در ایران بود. تشکیل این حزب، بازتاب غلبه کامل گرایش انحلال طلبی در میان روشنفکران سابقاً مائوئیست در شرایط شکست انقلاب بهمن، و تلاش برای تسویه حساب قطعی با سنتهای انقلابی در جامعه بود. تجارب بعدی و نزدیکی بخش بزرگی از جناحهای انشعابی این حزب به سلطنت طلبان و جریانات راست در کشورهای امپریالیستی، ناموفق بودن این اتحاد در تحقق اهداف اولیه آن را، به روشنی به اثبات رساند. این جریان به کمترین سطحی از اعتماد در جامعه ایران دست نیافته، تأثیرگذاری آن در عرصه سیاست کشور، مطلقاً با نقش جریان فدایی در سالهای قبل و پس از قیام، قابل مقایسه نبود؛ اساساً یکی از دلایل اصلی انشعابات بعدی از سوی عناصر اصلی آن، همین ناکامی آن در مقبول شدن در جامعه، اعلام گردید. عدم حمایت لایه های به اصطلاح مدرن بورژوازی از این جریان، که نقطه امید آن را تشکیل میدادند، فقدان ظرفیت بورژوازی متوسط ایران، به تشکل حزبی مستقل و مطرح شدن در کشمکشهای قدرت را، برای چندمین بار آشکار ساخت؛ بویژه اینکه چنین اتحادی، باید انقلابیگری و تلاش بزرگ نسل گذشته را دفن کرده، بر ویرانه های آن بنا میگردید. مدعیان تازه از راه رسیده کمونیسم و کارگر در شرایط سرکوب هولناک، این حقیقت بدیهی را که " تاریخ همه جوامع تاکنونی، تاریخ مبارزه طبقاتی است" و تاریخ معاصر ایران، تاریخ جنبشهای انقلابی است، یکسره فراموش کرده بودند. طبقه متوسط و بورژوازی " شاد و مدرن" تجریش و نیاوران، به چیزی کمتر از سلطه بیرحمانه بر طبقه کارگر راضی نبوده، و تبدیل تمایلات آن به برنامه هر گروه سیاسی، جز اضمحلال کامل آن جریان را بدنبال نمی داشت؛ حتی اگر چنین جریاناتی در استفاده از کلمات " کمونیسم" و " کارگر"، علیرغم بی روح بودن خود بخودی آنها در این نوع ادبیات سیاسی، مرزهای افراط را پشت سر گذاشته، مخاطبین خود را از بی خطر بودن " کمونیسم" و " کارگر" ادعایی، کاملاً مطمئن میساختند. البته جریان باقی مانده از این اتحاد تحت عنوان قدیمی خود ( حزب "کمونیست" ایران )، در محتوای سیاستها و اقدامات عملی، تفاوت کیفی با دو گرایش بالا نداشته، حتی عناصر آن در محیط محفلیسم اینترنتی، نزدیکی به جریانات انشعابی را، پنهان نمیکنند؛ صرفنظر از اینکه در ادبیات رسمی آن نیز، هیچگونه نقدی از تاریخ گذشته اتحاد کومله با جریانات غیر کمونیست وجود ندارد. این حزب اما با ایجاد چهره ای معصوم و آرام برای خود، هر از گاهی در این یا آن تجمع محفلی، بقصد اعلام حضور و رعایت تشریفات حاضر شده، برای جبران کمبود جمله سازان خنثی و بی خط و بی آزار برای پر کردن صفحات نشریه خود، دست به جمع آوری تئوریسینهای سرگردان و عبارت پردازان بی سازمان میزند. ظاهراً مسئولین خارج از کشور این حزب، عاقبت، راه جلوگیری از انشعابات بعدی در این جریان را کشف کردند: از آنجا که انشعاب، ناشی از وجود نظر مخالف است، محض محکم کاری بهتر است، اصلاً نظر وجود نداشته باشد؛ چه موافق، چه مخالف.
------------------------------------
*5 سازمان کارگران انقلابی ایران( راه کارگر) نیز در این میان، بخشی از استراتژی خود برای جذب نیرو را، بر ایجاد انشعاب در سازمان فدایی قرار داده بود. مبارزه به اصطلاح " ضد پوپولیستی " آن، قرض گرفته از جریانات مدافع بورژوازی امپریالیستی، چیزی جز پوششی ظاهراً تئوریک برای این هدف نبود. جریانی که امروزه رهبر آن با مدافع علنی جنایتکاران، داریوش همایون، مناظره رادیویی ترتیب میدهد، اگر حقیقت بالا را انکار کند، با صدای رسا، آن را وارونه ساخته است. بدون یک اقدام جدی و گسترده در خارج از کشور، امکان ممانعت از شروع کشتارهای دسته جمعی زندانیان وجود نداشت. برای به میدان آوردن یک نیروی تأثیر گذار، باید سازمانی نظیر فدایی، نه به طعمه ای برای تکه پاره شدن، بلکه بمثابه یک ارگان بسیج حداقل نیرو، باقی میماند؛ در اینصورت چه بسا، جریانات دیگر نیز، موضوع را جدی گرفته، از این طریق از اوائل سال 67، سدی در برابر توحش آتی رژیم علیه زندانیان بی دفاع، ایجاد میگردید.
---------------------------------------
www.j-shoraii.blogspot.com damawand58@yahoo.com

سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پیام تسلیت زندانیان سیاسی
انتشار:کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر
Student committee of
human right reporters
تاریخ 9/5/1385

اکبر را کشتند...
اکبر محمدی دانشجویی زندانی در سال 78 بازداشت گردید و دربازداشتگاه توحید بدترین شکنجه های جسمی و روحی را تحمل کرد و از این رو بود که به اسطوره مقاومت شناخته شد و پس از آن به دلیل همین شکنجه ها از ناحیه‌ی کمر دچار بیماری حاد گردید به طوری که پزشکان در داخل کشور احتمال بهدودی وی را منتفی دانستند.
پس از اینکه با گذراندن چند سال حبس، پزشکی قانونی اعلام کرد که اکبر محمدی توانایی ادامه حبس در زندان را ندارد و میبایست از زندان آزاد شود. اکبر محمدی به مرخصی نامحدود استعلاجی فرستاده شد اما علی رغم آگاهی مسئولین بر وضعیت جسمانی اکبر محمدی که خود عاملین آن بودند، حدود 2 ماه پیش او را در منزلش در آمل بازداشت کردند و در کمال ناباوری به زندان بازگرداندند. اکنون باید سران رژیم پاسخ دهند که چه کسی مسئول بازگرداندن وی به زندان است؟
پس از آن اکبر محمدی با نوشتن نامه ای به رئیس زندان خواهان آزادی خود شد و اعلام کرد در صورت عدم توجه به خواسته هایش دست به اعتصاب غذا خواهد زد. اما مسئولین زندان نیز بی توجه به وضعیت او تنها به تهدیش بسنده کردند که اگر اعتصاب کند به سلول انفرادی منتقل خواهد شد. و اکبر محمدی از روز 1 مرداد ناچار دست به اعتصاب غذا زد.
هنگامی که پس از 5 روز دچار تشنج گردید و به بهداری منتقل شد در آنجا نیز به دستور رئیس زندان او را با زنجیر به تخت بستند و در هنگام بازدید نمایندگان حکومت از زندان ، دهان او را نیز چسب زدند تا صدایی از او به گوش کسی نرسد. و در حالی که گفته میشد اکبر، شب گذشته دچار سکته خفیف قلبی شده بود او را به بند 350 بازگرداندند، در شرایطی که از ناحیه قلب به شدت احساس ناراحتی میکرد. و بالاخره جسم بیمار او بیش از این تاب نیاورد و شب گذشته در بند 350 زندان اوین، محلی که 7 سال از عمرش را تنها به خاطر آزادیخواهی در آن سپری کرده بود، دچار ایست قلبی شد و درگذشت.
ما زندانیان سیاسی و همبندان وی در نهایت اندوه، این ضایعه را به خانواده اکبر محمدی و به خصوص به همرزممان منوچهر محمدی تسلیت میگوییم و اعلام میکنیم اگر چه اکبر محمدی پس از 7 سال دیشب درگذشت، اما او جاودانه شد و کسانی که عامل بازگشت اکبر محمدی به زندان بودند اکنون باید پاسخگو باشند.
و همچنین تاکید میکنیم ، اکبر وصیت کرده بود در عزای او لباس سیاه نپوشید و عزاداری نکنید، ما نیز توصیه میکنیم در عزای اکبر شمعی روشن کنید.
و خطاب به مجامع حقوق بشر اعلام میکنیم که پیش از این با نوشتن نامه ای در مورد وضعیت نابسامان اکبر محمدی هشدار داه بودیم، و گفتیم که اگر به وضعیت او رسیدگی نشود ، زهرا کاظمی دیگری خواهد بود اما دریغ که هیچ ارگان و یا نهادی در این رابطه اقدامی نکرد و فاجعه اتفاق افتاد.
اسامی زندانیان سیاسی:

1. حشمت ا... طبرزدی
2. دکتر ناصر زرافشان
3. بیناداراب زند
4. احمد باطبی
5. بهروز جاوید تهرانی
6. محمدرضا خوانساری
7. مهرداد لهراسبی
8. ارژنگ داوودی
9. خالد هردانی
10. امیر حشمت ساران
11. ولی ا... فیض مهدوی
12. اسد شقاقی
13. خلیل شالچی
14. افشین باایمانی
15. سیامک پورزند
16. هاشم شاهین نیا
17. شاهین آریا نژاد
18. شهرام پور منصوری
19. جعفر اقدامی
20. محمدرضا رجبی
21. حیدرقلی سلطانی
22. محمد نیکبخت
23. ناصر خیراللهی
24. ابراهیم مؤمنی
25. حجت بختیاری
۲۶. فرهنگ پورمنصوری
۲۷. حمیدرضا محمدی
۲۸. اسماعیل جمشیدی


کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر
Komite_gozareshgar@yahoo.com
Komite.gozareshgar@gmail.com
http://www.komitegozareshgar.blogfa.com


Sunday, July 30, 2006

برنامه فروش تسليحات آمريكا به كشورهاى عربى
مهر: پنتاگون روز گذشته برنامه فروش تجهيزات نظامى و خدمات مربوط به آن به ارزش ۶/۴ ميليارد دلار را به چند كشور عربى اعلام كرد. به گزارش خبرگزارى مهر به نقل از شينهوا، طبق بيانيه آژانس همكارى امنيت دفاعى پنتاگون، مهمترين بخش اين برنامه قرارداد ۹/۲ ميليارد دلارى با عربستان است كه شامل فروش ۵۸ دستگاه تانك آبرامز M1A1، بهسازى ۳۱۵ دستگاه تانك آبرامز عربستان و همچنين فروش بالگردهاى آپاچى ۶۴ AH- به ارزش ۴۰۰ ميليون دلار است.طبق اين بيانيه، اردن از سرويس بهسازى هزار دستگاه نفربر زرهى خود برخوردارخواهد شد كه هزينه آن به ۱۵۶ ميليون دلار مى رسد، در حالى كه عمان از آمريكا موشك هاى ضد تانك به ارزش ۴۸ ميليون دلار دريافت خواهد كرد. بسته قرارداد فروش تسليحات به كشورهاى عربى شامل فروش بالگردهاى «بازسياه»۶۰ UH- M به ارزش حدود يك ميليون دلار به امارات و بحرين است. طبق قوانين آمريكا، كنگره ۳۰ روز فرصت دارد كه قرارداد فروش اين تسليحات را تصويب كند. دو هفته پيش پنتاگون اعلام كرد سوخت هواپيماهاى JP-8 به ارزش ۲۱۰ ميليون دلار را به منظور تقويت هواپيماهاى جنگنده اسرائيل در اختيار اين رژيم قرار خواهد داد.روزنامه نيويورك تايمز هفته گذشته گزارش داد كه دولت بوش همچنين به تحويل بمب هاى هدايت شونده به اسرائيل شتاب بخشيده است


مهاجرت و پناهندگي
دکتر عباس آزاديان
به رود زمزمه گر گوش کنــ که ميخواندسرود رفتن و رفتنــ و برنگشتنهاحميد مصدقمقدمه: مهاجرت اجباري يا غير اجباري بعد از روي کار آمدن جمهوري اسلامي ابعاد گسترده اي پيدا کرد و اين روند همچنان ادامه دارد. در ابتدا بيشتر مهاجران خود را مجبور به خروج ميديدند و اکنون بيشتر افراد به اختيار قصد سکنا گزيدن در يکي از کشورهاي غربي را دارند.عليرغم علل مختلفي که افراد را به مهاجرت وا ميدارد، اين افراد مسائل و مشکلات فراواني را در پيش روي خود دارند. در اين سلسله مطالب من سعي خواهم کرد بر اساس تجارب شخصي افرادي که در کار کلينيکي به من مراجعه کرده اند و نوشته هاي موجود، تصويري واقع بينانه از اين مسائل و مشکلات ارائه بکنم. اميد من آن است کساني که دست به مهاجرت ميزنند با آگاهي بيشتر در اين مورد تصميم بگيرند و آنهايي که مهاجرت کرده اند بتوانند بهتر با مسائل و مشکلات برخورد کنند. اين نوشته بر اساس اين شناخت است که مهاجرت از کشوري به کشور ديگر پروسه اي است پيچيده با تأثيرات عميق و دراز مدت. طبيعتاً مسئله مهاجرت مسئله سهل و ساده اي نيست و تصميم در مورد مهاجرت مسئله دشواري است که بايد با دقت فراوان گرفته شود. در اين مطلب به موضوع مهاجرت به اجبار يعني موضوع تبعيد و پناهندگي ميپردازم. مسئله پناهندگيشکي نيست که شرايط ترک کشور و رفتن به کشوري جديد از زواياي مختلف اهميت دارد. سلمان اختر که مهاجري است هندي که در آمريکا مسکن گزيده و به کار تحقيق در مسائل روحي و رواني مهاجرت پرداخته است براين باور است که شرايط مهاجرت و علت ترک وطن تأثيرات عميقي در عواقب روحي و رواني ميگذارد. اجازه بدهيد چند جنبه اين مسئله را به شکل چند سئوال مطرح بکنم.آيا فردي که از کشور خارج ميشود و به کشور ديگري ميرود حق انتخاب دارد؟ آيا فرد مهاجر از شرايط اسف بار اقتصادي و خطر گرسنگي ميگريزد؟ يا از منطقه اي جنگ زده و براي نجات جان خود ميگريزد؟ آيا فرد مهاجر در خطر دستگيري و احتمالاً شکنجه است و در صورت عدم خروج آزادي خود را از دست ميدهد؟شرايط فوق الذکر مسائل و مشکلات فراواني ايجاد ميکنند و مهاجرت و در واقع پناهندگي را به شرايط بسيار دشوارتري بدل ميکند.در جريان کار خود مراجعان بيشماري داشته ام که در شرايط بسيار دشوار از کشورشان گريخته بودند. به طور مثال يکي از مراجعانم که الان حدود 40 سال سن دارد حکايت ميکرد که در 17 سالگي مجبور شده بود که از کشورش خارج شود. ايشان در آن زمان درگير فعاليتهاي سياسي عليه رژيم حاکم بر کشور بود. يکي از پسر خاله هايش دستگير شده بود. ميدانست که به زودي دستگير خواهد شد. ايشان را در محموله اي جاسازي کرده بودند تا از کشور خارج شود. تعريف ميکرد که در چند جا ماشينشان مورد بازرسي قرار گرفته بود. در يک مورد سربازان به درون کاميون آمدند. اين جوان صداي پاي سربازان را در بالاي سر خود ميشنيد و قلبش آنچنان به شدت در تپش بود که ميترسيد که سربازان از صداي قلبش به وجود غير قانوني او در کاميون پي ببرند. بازرسي در آن مرحله به خير گذشت. در مرحله بعد سفر بايد به طور پياده از کوه ميگذشت تا به کشور همسايه وارد شوند. ميگفت سر راه با چند نفر برخورد کردند. مدتي با آنها همراه شدند و سپس خداحافظي کردند. حدود 20 دقيقه بعد صداي دو گلوله را شنيدند. وقتي راهنماي آنها با دوربين به صحنه نگاه کرد ديد سربازان آن دو را ديده و درجا کشته اند. اضطراب عجيبي در جان اين جوان ريشه دوانده بود. اين جوان بالاخره توانست از مرز خارج شود و 3-2 سالي در آن کشور همسايه سرگردان بود تا توانست از طريق سازمان ملل خود را به کانادا برساند.مسلماً تأثيرات اين گونه مهاجرت کردن متفاوت است با مهاجرت کردن کساني که در فرودگاه کشورشان سوار هواپيما ميشوند و در فرودگاه کشور ميزبان با استقبال مواجه ميشوند و شايد امکانات فراواني هم در اختيار داشته باشند. تفاوتهاي اساسي مهاجرت و پناهندگي تفاوتهاي فراواني بين مهاجر و پناهنده را ميتوان برجسته کرد از جمله:1- به طور کلي پناهندگان قبل از خروج در شرايط بدتري قرار داشته اند و اغلب آنها به ناچار و بر خلاف ميل مجبور به ترک وطن شده اند.2- مرحله خروج پناهندگان همراه با ترس و اضطراب دستگيري و زنداني شدن است و در نتيجه فشار روحي مهاجرت براي آنها بسيار بالاتر است.3- به خاطر اجبار در خروج از کشور در شرايط غير قابل پيش بيني، پناهنده معمولاً امکان آماده کردن روحي و فيزيکي خود را ندارد.براي پناهنده روزي حادثه اي اتفاق مي افتد و او فرداي آن روز و براي گريز از دستگيري و عواقب احتمالي آن بايد راهي سفري غير قابل پيش بيني بشود. در مقابل مهاجر به اختيار تقاضاي مهاجرت ميکند. پروسه ي پذيرش تقاضاي مهاجرت 3-2 سالي طول ميکشد. طي اين زمان فرد شرايط خروج خود را از لحاظ مختلف و از جمله از لحاظ روحي فراهم ميکند، با همه خداحافظي ميکند و با خيال نسبتاً راحت از کشور خود خارج ميشود. 4- وقتي پناهنده، عليرغم مشکلات اوليه و سختيهاي راه، به کشور ميزبان ميرسد مطمئن نيست که آيا با آغوش باز پذيرفته ميشود يا نه. سياستهاي دولتها در رابطه با تبعيديان بر اساس شرايط متعدد تغيير ميکند. بخصوص اگر تقاضاي پناهندگي فرد پذيرفته نشود مشکلات و سرگردانيهاي درد آور جديدي به مسائل پناهنده افزوده ميشود.5- در موارد مشخص عليرغم پذيرفته شدن تقاضاي پناهندگي فرد پناهنده، مدارک لازم که آزادي حرکت قابل قبولي به پناهنده ميدهد در اختيار او قرار داده نميشود. در مورد ايرانيها مسائل امنيتي و تعلق به بعضي گروههاي سياسي از جمله عواملي است که بعد از پذيرش تقاضاي پناهندگي فرد موقعيت شهروندي او را نا معلوم ميکند. يکي از بدترين مواردي که من در کارم به آن برخورد کرده ام خانمي است که سه سال در ايران در زندان بود و پس از آزادي از بسياري از حقوق اجتماعي محروم بود و در مرحله اي مجبور به خروج از کشور شد. ايشان 10 سال پس از تقاضا پناهندگيش پذيرفته شده ولي هنوز مدارک اقامت به او داده نشده است. در اين مدت اين فرد پدر خود را از دست داد و مادرش هم حال خوبي ندارد و در بستر بيماري است ولي به دليل نا مشخص بودن وضعيت اقامت امکان دعوت از مادر و ديدار او را ندارد.6- پناهنده امکان بازگشت به وطن و به اصطلاح امکان سوخت گيري دوباره را ندارد.در نظر داشته باشيد که زندگي در کشور غريبه يعني دور بودن از بوهاي آشنا، از افراد آشنا، شرايط آشنا و خلاصه هر آنچه كه شخص با آن خو گرفته و بزرگ شده بسيار مشكل است. آداب و رسوم متفاوتند، غذاها متفاوتند، انسانها و نحوه برخورد آنها متفاوت است. فرد مهاجر ارتباطهاي گسترده انساني را که در کشور خود داشته ندارد و اعضاي خانواده دور و بر او نيستند.يک مهاجر با در دست داشتن پاسپورت معتبر و بدون ترس و دلهره ميتواند هنگام دلتنگي و هواي وطن کردن بليت هواپيما تهيه کرده به آن سرزمين و هواي آشنا برگردد، دوستان و خانواده را ببيند، تجديد قوا کند و دوباره به کشور تازه خود برگردد. پناهنده از اين امکان محروم است. 7- به غير از مشکلات مشخص شدن وضعيت اقامت و گرفتن مدارک، پناهنده مشکلات ديگري هم در کشور ميزبان دارد. به طور کلي پناهنده با شک و ترديد مورد استقبال قرار ميگيرد. اگر در کشور ميزبان مسائل خاص سياسي و اقتصادي وجود داشته باشد در درجه اول پناهندگان مورد شماتت قرار ميگيرند. در مقابل مهاجران مورد استقبال قرار ميگيرند و با توجه به شرايط کشور ممکن است از امکانات بيشتري بهره مند شوند. به طور مثال در انگلستان بر اساس قوانين پناهندگي سال 1999 بسياري از پناهندگان جديد را به خارج از لندن و حومه ميفرستند. در ضمن اينکه به پناهندگان اقامتگاه داده ميشود آنها حق تصميم گيري در مورد منطقه اقامت خود را ندارند. در صورت نياز به کمکهاي اجتماعي پناهندگان تنها تا 70 درصد يک فرد عادي ميتوانند از امکانات دولتي برخوردار شوند که چيزي حدود 36 پاند انگليسي در هفته مي شود. پناهنده از حق کار کردن هم برخوردار نيست. مسائل روحي پناهندگي در بررسي تفاوت مهاجرت و پناهندگي بايد به مسائل روحي هم توجه کرد:1ــ پناهنده و تبعيدي امکان بيشتري براي تخيل دارد و اين تخيل ميتواند مانع برنامه ريزيهاي منطقي در زندگي او شود. مهاجر با برنامه مشخص و با اهداف دراز مدت وارد کشور ميشود و احتياج ندارد درآن حد در رويا زندگي کند.مرد 40 ساله اي عليرغم اينکه 7ــ 6 سال در اين کشور اقامت داشت هنوز زبان کشور ميزبان را ياد نگرفته بود. هنگامي که به بررسي اين امر پرداختيم ــ امري که باعث عدم رشد اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي اين فرد شده بود ــ او بيان کرد که امسال حتماً رژيم کشورش سرنگون خواهد شد و او به کشور برخواهد گشت پس نيازي به ياد گرفتن زبان کشور ميزبان نخواهد داشت. شکي نيست که مواردي با چنين شدت ناهنجار فراوان نيستند ولي موارد بسيار ديگري را ميتوان مشاهده کرد که افراد به شکلي از اشکال از درگير شدن جدي با مسائل فرهنگي، اجتماعي و سياسي کشور ميزبان اجتناب ميکنند و تمام انرژي آنها معطوف به مسائل کشور مادريشان ميباشد. 2ــ احساس گناه پديده اي است که در مورد تبعيديان بيشتر مشاهده ميشود. اين امر بخصوص هنگامي که درگيري سياسي مهمي در کشور مادر پيش مي آيد بيشتر ميشود. فرد تبعيدي از اينکه نقشي در آن درگيريها ندارد و تنها از دور نظاره گر است احساس شرمندگي و گناه ميکند. احساس امنيت در کشور ميزبان هنگامي که رفقا و دوستان در کشور مادر در نا امني مشغول مبارزه هستند نيز احساس گناه و شرم بيشتري ايجاد ميکند. گاه اين احساس به شکل عصبانيت و خشم خود را نشان ميدهد. 3ــ احساس حسادت در تبعيدي وقتي ايجاد ميشود که در کشور مادر تحولات قابل توجهي رخ ميدهد ولي او تنها از دور دستي بر آتش دارد. تبعيدي تأسف ميخورد که حضور نزديکتر و ملموس تري در کشور خود ندارد و در نتيجه اين احساس پشيماني و حسادت احتمال دارد دچار افسردگي شود.4ــ مسئله ي ديگري که در مورد پناهندگان ايراني صادق بوده است اين واقعيت است که بسياري از آنان در نتيجه ي شکستهاي دهه 1360 وقتي به کشور ميزبان وارد شدند که جامعه ي ايراني در اين کشورها جايگاه و موقعيتي نداشت و تعداد ايرانيها در خارج ناچيز و انگشت شمار بود. براي مثال در کانادا قبل از سال 1360 تنها حدود هزار ايراني زندگي ميکرد. کساني که اکنون دست به مهاجرت به کانادا ميزنند وارد يک جامعه منسجم وگسترده ميشوند که اين جامعه از امکانات بيشتر اقتصادي- اجتماعي و فرهنگي برخوردار است. وجود چنين جامعه اي ميتواند درد مهاجرت را کمتر کند. البته در مقابل شرايط منفي فوق الذکر سفر پناهنده ممکن است امکانات مثبتي هم براي او فراهم کند. پناهنده کمتر بر اساس يک تصور ايده ال از کشور ميزبان به آن وارد شده و در نتيجه خطر درهم شکستن اين تصور و افسردگي ناشي از آن خيلي کمتر است. پناهنده بدترين شرايط را تجربه کرده و در نتيجه ممکن است سختيهاي کشور ميزبان را راحت تر بپذيرد و کمتر دچار تناقض شود زيرا از بدترين شرايط ممکن فرار کرده است. چنين رضايتي در مورد پناهندگان اقتصادي بيشتر صادق است.خانه ات کجاست؟از کدامين سرزمين مي آيي؟از آزادترين بي نهايتهااز رهاترين جاده هااز رودخانه اي با صدها بازوي گشودهو دريايي با کودکيهاي بي شماراز سرزمين شاديهايگسترده بر سنگفرشها مي آيمو خانه امدر گستره بي کرانه کشورهايي استکه مأمن من نيستو در روياهايمتنها چند روزي ميهمان توام *در اين شعر جنبه هاي مثبت کشور مادري به اغراق بيان شده به طور گذرا مطرح شده است و شاعر عدم تعلق به کشور تازه را مطرح ميکند و روياي غير منطقي بازگشت سريع به ميهن خود را قطعي ميداند. اينها چهار جنبه مهم برخورد روحي و رواني با مسئله تبعيد ميباشند. اين چهار جنبه عبارتند از اغراق در جنبه هاي مثبت کشور خود، کم اهميت ديدن و يا ناديده گرفتن مشکلات کشور خود، احساس عدم تعلق در کشور جديد و روياي بازگشت سريع به ميهن. به اين چهار جنبه ميتوان بزرگتر ديدن مسائل و مشکلات در کشور جديد را هم اضافه کرد. به طور خلاصه تفاوتهاي متعددي تبعيدي را از مهاجر جدا ميکند و براي درک بهتر مسئله مهاجرت اين تفاوتها بايد در نظر گرفته شود. حاصل نهايي مهاجرت و جا افتادگي فرد در کشور ميزبان تا حدي به شرايط قبل از مهاجرت، نحوه مهاجرت و امکانات موجود پس از مراجعت بستگي دارد. امکان بازگشت به کشور و وجود امکان انرژي گرفتن روحي از طريق ملاقات کشور هم ميتواند در موفقيت فرد مهاجر نقش چشمگيري بازي کند. دو نامه ي زير اين مسائل را به شکلي جالب جمله بندي ميکند. خانمي از تهران نامه زير را در برخورد با يک مقاله من نوشته است و به درد مهاجرت اشاره کرده است:"من يک دختر ايراني هستم که پس از سالها شايد ۳۰ سال به ايران برگشتم . ۲ ساله بودم که ايران را ترک کرديم، تنها چيزي که ميتونم بگم اين هست که مريضي قرن ۲۰۰۰ در تمام دنيا افسردگي است و ربطي هم به اينجا و اونجا نداره - من در ايران چهره هاي همه مردم را نگاه ميکنم ــ همه ناراحت هستند ــ همين مشکل هم در اونجا هست با يک شکل ديگه که فرهنگ اروپايي محسوب ميشه. خوشحاليشون رو حاضر نيستند به هيچ قيمت با تو قسمت کنند و دوست ندارند از ناراحتي و مشکلاتشون کسي باخبر باشه که نتيجه اين دو رفتار در کنار هم، با دوري و سردي اجتماع.... به عنوان آدمي که سالها مزه غربت رو کشيدم و در خانواده ايراني و با فرهنگ اصيل ايراني بزرگ شدم که شامل محبت، دوستي، برابري .... بوده و تمام اينها باعث شده که با يک روح زخمي برگردم و بخوام زندگي رو اينجا پيدا کنم ... اجازه بديد به تمام دوستان بگم : زندگي همه جا سخته. اگر ميتونيد در کشور خودتون جايي که به اون تعلق داريد و رشد کرديد ادامه زندگي بدهيد سعي کنيد مهاجرت رو فراموش کنيد و سعي کنيد هميشه نيازتون از زندگي حد و حدود داشته باشه."آقايي از مزار شريف تأثير مهاجرت اجباري را در نامه زير خلاصه کرده است:"به نظر بنده مهاجرت انواع مختلف دارد؛ مهاجرت اجباري و مهاجرت اختياري. باز در نوع اجباري آن که شخص مجبور به ترک وطن و کاشانه خويش مي‌شود بستگي دارد مثلاً اگر در کشوري مثل ايران مهاجر شويد هميشه سرکوفت، تبعيض، دورنگي و تفکيک وجود دارد و هميشه شخص مهاجر بايد از اينکه مهاجر است تحقير شود و بار منت را به دوش بکشد ولي مهاجرت به کشورهايي که از لحاظ فرهنگي ظرفيت قبول ديگران را داشته باشند آسيب‌هاي روحي و کلنجارهاي خودي کمتر مي‌تواند باشد."* شعري از خودم كه چند سال پيش آن را سروده ام



اميل لحود:
قتل‌عام قانا نتيجه حمايت‌هاي قدرت‌هاي بزرگ و لكه ننگ براي صهيونيسم است
خبرگزاري فارس: رئيس‌جمهور لبنان اعلام كرد قتل‌عام قانا لكه ننگي براي رژيم صهيونيستي است و اگر حمايت برخي قدرت‌هاي بزرگ نبود چنين جناياتي روي نمي‌داد.

به گزارش فارس، "اميل لحود" در گفتگوي تلفني با شبكه خبري تلويزيوني الجزيره گفت اسرائيل براي جبران شكست سال 2000 خود در جنوب لبنان، تجاوزات خود را آغاز كرد و كشتار قانا لكه ننگ ديگري براي اين رژيم است و اين كشتار نشان مي‌دهد ديگر جايي براي هيچ اقدامي نمانده جز آتش بش و توقف حملات رژيم صهيونيستي به غيرنظاميان لبناني. رئيس‌جمهور لبنان افزود: ما به مقاومت افتخار مي‌كنيم و اين مقاومت است كه در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستي ايستاده و ايران و سوريه بر خلاف ادعاهاي غرب و اسرائيل تنها به لبنان كمك انساني مي‌كنند. وي در ادامه با اشاره به حملات شديد رژيم صهيونيستي به غيرنظاميان لبناني و تاسيسات زيرساختي اين كشور اين سوال را مطرح كرد كه آيا عاملان اين كشتارها و حملات در پي آنند كه از لبنان كوزوويي ديگر بسازند؟ لحود در ادامه گفت اعضاي هيات وزيران درباره درخواست از شوراي امنيت سازمان ملل براي توقف حملات به لبنان و كشتار مردم اين كشور به دست رژيم صهيونيستي مشورت خواهد كرد. وي همچنين گفت سردمداران رژيم صهيونيستي تنها در انديشه كشتارند نه صلح و اگر حمايت برخي قدرت‌هاي بزرگ نبود صهيونيست‌ها نمي‌توانستند چنين جناياتي را مرتكب شوند. لحود در واكنش به ادعاي اولمرت كه گفته بود رژيم صهيونيستي پيش
از حمله به مردم قانا هشدار داده، گفت سربازان صهيونيست به خوبي مي‌دانند در پناهگاه‌ها غيرنظاميان مستقرند و پيش از حمله نيز مي‌دانستند در ساختمان‌هاي قانا زنان و كودكان هستند

گروه بين الملل:با وجود آنكه درگيرى هاى نظامى در مناطق جنوبى لبنان همچنان ادامه داشته و هواپيماهاى اسرائيلى نيز شهرهاى اين كشور را بمباران مى كنند، با اعزام مجدد كاندوليزا رايس وزير خارجه آمريكا به منطقه دور تازه اى از تلاش هاى ديپلماتيك در سطح بين المللى و منطقه اى آغاز شده است. (شرح اين تلاش ها را در صفحه ۸ مطالعه فرماييد) با اين حال آخرين گزارش ها از لبنان حاكى است كه ارتش اسراييل از بنت جبيل عقب نشينى كرد سخنگوى ارتش اسراييل گفت واحدهاى ارتش به محل استقرار اوليه خود در مارون الراس عقب نشينى كردند. منطقه حد فاصل بين مثلث مارون الراس، عيترون و بنت جبيل مهمترين منطقه استراتژيك در مرز لبنان و اسرائيل محسوب مى شود كه تاكنون اسرائيل قادر به تصرف آن نشده است. در درگيرى هاى ديروز حزب الله اعلام كرد هفت نظامى اسرائيل را كشته و شمارى از آنان را زخمى كرده است. چهارشنبه گذشته در همين درگيرى ها دست كم ۱۳ اسرائيلى كشته شدند كه از نظر نظامى ضربه سنگينى بر توان نظامى اين رژيم محسوب مى شد. واحدهاى توپخانه و جنگنده هاى اسرائيلى از بامداد ديروز ۳۰۰ گلوله توپ و موشك را به مناطق بنت جبيل، عيناتا و عيترون شليك كردند كه خسارت هايى بر جاى گذاشت. روز جمعه اسرائيل اعلام كرد توانسته است ۲۶ تن از عناصر وابسته به حزب الله را در اين منطقه به قتل برساند اما اين خبر از سوى حزب الله تاييد نشد. همچنين هواپيماها و ناوچه هاى اسرائيلى ديروز مناطق و روستاهاى اطراف شهر شيعه نشين «صور» از جمله دير قانون، انصار، الزراريه»، اطراف رودخانه ليطانى، اقليم التفاح، العباسيه و مناطق پراكنده ديگرى را در جنوب لبنان بمباران و گلوله باران كردند. جنگنده هاى اسرائيلى ديروز بار ديگر منطقه «حارث حريك» در جنوب شهر بيروت را بمباران و دست كم دو دستگاه خودرو را منهدم كردند. مناطق جنوبى شهر بيروت كه عمدتاً شيعه نشين است فاقد تاسيسات ايمنى و پناهگاه ها است از اين رو بيشترين تلفات را در جنگ هفده روز گذشته متحمل شده است. طى هفده روز گذشته بيش از ۶۰۰ لبنانى كشته و هزاران نفر زخمى شده اند. در اين جنگ ۸۰۰ هزار نفر آواره شده اند و گفته مى شود ميلياردها دلار به اقتصاد لبنان خسارت وارد شده است. شبكه الجزيره ديروز گفت در درگيرى هاى مارون الراس هفت سرباز اسرائيلى مجروح شده اند. اين شبكه مى افزايد اسرائيل مدعى است تاكنون در درگيرى ها بيش از ۲۰۰ تن از عناصر وابسته به حزب الله را كشته اما اين حزب تعداد ياد شده را ۳۱ تن مى داند. حزب الله ديروز با انتشار بيانيه اى اعلام كرد كه اسرائيل در نبرد زمينى شكست خورده و از منطقه در حال عقب نشينى است. اين بيانيه مى گويد نيروهاى اسرائيلى از تپه مسعود واقع در بنت جبيل عقب نشينى كرده اند. يك سخنگوى نظامى اسرائيل گفت طى ۲۴ ساعت گذشته هواپيماهاى اسرائيلى ۵۱ نقطه را در لبنان هدف قرار داده و ۳۷ ساختمان و تاسيسات مربوط به حزب الله را منهدم كرده اند. در بمباران هاى روز جمعه ۱۴ شهروند عادى كشته شدند كه يكى از آنها اردنى تبار بود. در يك تحول ديگر اسرائيل پيشنهاد آتش بس ۷۲ ساعته سازمان ملل متحد را نپذيرفت و سخنگوى اين رژيم گفت: «احتياجى به آتش بس نيست زيرا اسرائيل گذرگاهى را براى ارسال كمك هاى انسان دوستانه باز كرده است.» سازمان ملل پيشنهاد كرده بود ۷۲ ساعت آتش بس برقرار شود تا سازمان هاى بشردوستانه بتوانند بيماران، سالخوردگان و مجروحان را تخليه و كمك هاى فورى ارسال كنند. در مقابل اين حملات، حزب الله روز جمعه نزديك به ۱۰۰ موشك به اسرائيل شليك كرد كه يكى از آنها به شهرك «عفوله» اصابت كرد. شبكه سى ان ان گفت اين موشك هاى جديد چهار برابر قوى تر و مرگبارتر از كاتيوشا بوده است. به اين ترتيب حزب الله به وعده خود مبنى بر حمله به «فراتر از حيفا» وفا كرد و توان موشكى خود را با ارسال موشك خيبر(۱) با برد ۹۵ كيلومتر و حاوى ۲۰۰ پوند مواد منفجره نشان داد. اين مسئله براى اسرائيل خطرناك توصيف شده و خبرنگاران طى گزارش هاى خود نگرانى شهروندان اسرائيلى را بازتاب مى دادند كه بيم آن را دارند موشك هاى بعدى به ساير شهرهاى اسرائيل از جمله تل آويو اصابت كند. شهرك عفوله در ۸۰ كيلومترى تل آويو قرار دارد. همچنين ديروز خبرگزارى فرانسه گزارش داد يك هواپيماى تجسسى اسرائيل در خاك لبنان سرنگون شد. اسرائيل سقوط اين هواپيما را به دليل «نقص فنى» مى داند اما حزب الله معتقد است آن را سرنگون كرده است.•ماموريت رايسروز گذشته كاندوليزا رايس وزير خارجه آمريكا از مالزى عازم تل آويو شد تا دور تازه اى از گفت وگو و رايزنى را به منظور پايان دادن به بحران كنونى در مرزهاى لبنان از سر بگيرد. رايس كه چهار روز پيش به منطقه سفر كرده بود با تاييد حملات اسرائيل و طرح «خاورميانه جديد» چراغ سبزى به اسرائيل نشان داد. وى در آن زمان با رد هرگونه آتش بس گفته بود بايد آتش بس به گونه اى باشد كه ما را به شرايط سابق بازنگرداند. رايس ديروز در مسير خود در دوحه پايتخت قطر اعلام كرد مذاكرات دشوارى را با مقامات اسرائيل و لبنان پيش رو خواهد داشت زيرا ناچار خواهد بود امتيازاتى را به طرفين بدهد. وى افزود: ما هرگز تصميم به تعيين ضرب الاجل براى پايان جنگ نداريم، بلكه مسئله مهم اين است كه در برخى از محورها به توافق هايى دست يابيم. وى متذكر شد در اسرائيل و لبنان فرصت هايى در اختيار خواهد داشت تا امتيازاتى به دو طرف بدهد. گفته مى شود در حال حاضر سه طرح براى حل بحران كنونى وجود دارد؛ يكى طرح آمريكا مبنى بر اجراى قطعنامه ،۱۵۵۹ استقرار يك نيروى بين المللى و خلع سلاح حزب الله لبنان است. طرح ديگر به ژاك شيراك رئيس جمهور فرانسه تعلق دارد كه مى خواهد بر مبناى فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد، شوراى امنيت دخالت كرده و با اعلام آتش بس بقيه امور از جمله مبادله اسرا، خلع سلاح حزب الله و بازپس گرفتن مزارع شبعا را ادامه دهد. طرح سوم طرحى است كه فواد سنيوره نخست وزير لبنان در كنفرانس رم ارائه داد. به موجب اين طرح بايد ابتدا آتش بس برقرار و سپس اسرا مبادله و حاكميت دولت لبنان در جنوب تقويت و به مرور حزب الله خلع سلاح شود. تا لحظه تنظيم اين گزارش هيچ خبرى از توافق هاى احتمالى وجود ندارد. بعضى خبر هاى تائيد نشده مى گويند حزب الله با طرح سنيوره موافقت كرده است. ديروز اميل لحود رئيس جمهورى لبنان گفت اسرائيل نمى تواند حزب الله را خلع سلاح كند. در يك خبر ديگر دادستان كل لبنان با ارسال نامه اى به سيد حسن نصر الله مقاومت اين جنبش در برابر اسرائيل را ستود. چين و عربستان خواستار آتش بس فورى در لبنان شدند و در يك خبر ديگر سوريه با استقرار نيروهاى بين المللى در مرز هاى سوريه با لبنان مخالفت كرد. به هر حال بايد ديد آيا رايس در سفر خود مى كوشد طرحى يكجانبه را به طرفين ديكته كند يا از طريق رايزنى هاى گسترده تر و با دخالت سازمان ملل متحد بحران كنونى فروكش كرده و چشم انداز صلحى جديد پديدار مى شود.•ادامه حمايت هاهزاران مصرى در مسجد الازهر گرد آمده و به حمايت از حزب الله پرداختند. در امان پايتخت اردن نيز هزاران نفر راهپيمايى كردند. روزهاى گذشته تظاهرات گسترده اى به حمايت از حزب الله و توقف جنگ در لبنان، در كشورهاى هلند، انگلستان، اندونزى، مالزى، عراق، مغرب، ونزوئلا و السالوادور برپا شد. با اين حال يك روزنامه چاپ باكو نوشت مردم و دولت آذربايجان همچنان سكوت اختيار كرده اند. خبر ديگر اينكه سازمان كنفرانس اسلامى قرار است۱۲ مرداد نشستى فوق العاده را در مالزى برگزار كند. در يك خبر ديگر رهبران اخوان المسلمين از علماى اسلام درخواست كردند اختلافات مذهبى را كنار گذاشته و از مقاومت اسلامى (حزب الله) حمايت كنند.شيخ دكتر يوسف قرضاوى و مهدى عاكف (رهبر اخوان المسلمين) و علماى اهل سنت عربستان و يمن با انتشار بيانيه هايى خواستار حمايت از مردم لبنان و برقرارى اتحاد مسلمانان در برابر اسرائيل شدند.

جنگ لبنان و خطرات آن برای ايران *
برای جلوگيری از گسترش دايره جنگ در خاورميانه, کارزار گسترده و همه جانبه با هدف توقف فوری جنگ لبنان و آتش بس از سوی صدای سوم لازم است. صدای همه روشنفکران سکولار و آزاديخواه و صلح دوست عرب و ايرانی که برای خاموشی شعله های جنگ لبنان و جلوگيری از سرايت آن به سوريه و ايران تلاش کنند.
روشنگری: اين اظهار نظر و ارزيابی که جنگ لبنان در واقع حاشيه ای است بر جنگ اصلی با ايران و سوريه به طرز گسترده و خطرناکی رو به عموميت نهاده است و اين عموميت هم تصادفی نيست. ارتباط بين اسراييل و آمريکا از يک طرف و رژيم اسلامی و حزب الله از طرف ديگر واقعيتی انکار ناپذير است. لبنان کانون تصادم نقشه های آنان است. برای جمهوری اسلامی جنگ در لبنان دور نگه داشتن جنگ از ايران است و برای آمريکا جنگ در لبنان وسيله ای برای کشاندن ايران به دايره جنگ. بر متن چنين ارتباطی, از سوی غرب و آمريکا فضاسازی های روانی گسترده ای صورت می گيرد تا هر چه بيشتر پای ايران به جنگ کشيده شود و تبليغات خود رژيم هم به اين موضوع کمک می کند. در وضعيت کنونی شايد تنها جرقه ای کوچک کافی باشد تا پای ايران به جنگ کشيده شود. اين جرقه می تواند هر بهانه ای باشد. به عنوان نمونه روزنامه معاريو چاپ اسراييل نوشته است که ارتش اين کشور خود را برای حمله به سفارت ايران در بيروت آماده می کند, زيرا جاسوسان اسراييلی خبر داده اند که سيد حسن نصرالله در زير زمين سفارت ايران در بيروت پنهان شده است. جنگ طلبان با لذت مخصوصی عواقب احتمالی چنين حمله ای را مورد بحث و بررسی قرار می دهند و آن را زمينه ای برای آغاز رسمی ورود رژيم تهران به جنگ با اسراييل و آمريکا تلقی می کنند. يکی از هولناک ترين جنبه های جنگ در لبنان دريدن پرده های حقوقی و منشورهای بين المللی مربوط به رعايت حقوق غيرنظاميان در جنگ است. ارتش اسراييل که در جريان بمباران های لبنان تاکنون نه تنها زنان و کودکان و خانه و کاشانه مردم را نابود کرده و به بيمارستان ها و ماشين های امداد رسانی به مجروحان هم رحم نکرده, که آشکارا و عامدانه به مدت شش ساعت با موشک و راکت به مقر نيروهای حافظ صلح سازمان ملل حمله کرد و 4 ناظر برقراری صلح را کشت. در مقابل اين جنايات آشکار, کاندوليزا رايس در کنار المرت در کنفرانس مطبوعاتی مشترک آشکارا از "خاورميانه جديد" سخن گفت. و سازمان ملل حتی نتوانست بمباران های هوايی اسراييل را به خاطر مخالفت آمريکا در قطعنامه ای محکوم کند. اين است خاورميانه جديد آمريکا و اسراييل: اين خاورميانه جديد بايد با بمب و راکت و موشک و نابودی تمام زيربنای اقتصادی ايران, سوريه و لبنان ساخته شود, با قتل عام زنان و کودکان و آوارگی ميليونی, و دامن زدن به جنگ های خونين داخلی ميان گروه های قومی و ملی و مذهبی. در اين "خاورميانه جديد" هيچ کس تامينی ندارد و حتی به سازمان های بين المللی و روزنامه نگاران و خبرنگاران هم رحم نخواهد شد. در اين خاورميانه جديد هيچ قانونی جز توحش مطلق حاکم نيست و هيچ غير نظامی ار هيچ حقی برخوردار نيست. خاورميانه جديد آمريکا و اسراييل يعنی جاری کردن رود خون. و خونی که از لبنان می ريزد می تواند همين فردا سرتاسر ايران را در کام خود نيز غرق کند. در برابر چنين چشم انداز دهشتناکی هيچ انسان آزاده ای نمی تواند سکوت کند و به غلبه عقل سليم بر دو طرف نزاع, يعنی آمريکا و اسراييل از يک سو و حزب الله, ايران, سوريه از سوی ديگر اميد ببندد. چرا که هر دو طرف به جنگی تا نابودی ديگری رو آورده اند و گفتگو و ديپلماسی را هم در خدمت آن قرار داده اند. نابرابری قدرت در اين جنگ و يا تفاوت ها و شباهت های تاکيتک های طرفين نيز نمی تواند ماهيت سياه و ارتجاعی هر دو طرف درگير را پوشيده نگاه دارد. برای جلوگيری از گسترش دايره جنگ در خاورميانه, کارزار گسترده و همه جانبه با هدف توقف فوری جنگ لبنان و آتش بس از سوی صدای سوم لازم است. صدای همه روشنفکران سکولار و آزاديخواه و صلح دوست عرب و ايرانی که برای خاموشی شعله های جنگ لبنان و جلوگيری از سرايت آن به سوريه و ايران تلاش کنند. اکنون هزارها ايرانی دمکرات و سکولار و انساندوست در غرب به سر می برند که ماهيت هر دوطرف را می شناسند و با نهادهای حقوق بشر و رسانه ها و روشنفکران غرب تماس دارند واز سرکوب رژيم هم در امانند. سوال اين است که آيا آن ها ميتوانند نقش اين صدای سوم را در سطح بين المللی بازی کنند. بويژه که جنگ لبنان بخشی از جنگ ارتجاعی و خطرناک رژيم و دولت آمريکا هم هست که از حاشيه ها شروع شده است. سوال اين است که آيا روشنفکران دمکرات و ليبرال در اين جبهه خارجی که مستقيما به ايران و حمله نظامی به ايران هم مربوط است، ميدان را به دست دو دشمن ايران خواهند داد



ارزيابی دفتر سياسی حزب کمونيست لبنان از تحولات جاری لبنان، جهت اطلاع سازمان‌های حزبی و دوستان حزب

تارنگاشت عدالت

منبع: مارکسيسم- لنينسم امروز*
برگردان: ع. سهند

از شروع تجاوز، حزب ما به مثابه نيرويی که پيشاپيش آن‌هايی که با همه وسايل با تجاوز و حمله مخالفت می‌کنند، موضع و برخورد خود را تعريف کرده است. اين تجاوز بخشی از طرح صهيونيستی- آمريکايی برای منطقه است، به علاوه، اين اقدام تجاوزکارانه‌ای است که با مجوز و پوشش بين‌المللی، به ويژه از طرف ايالات متحده، که از شورای امنيت سازمان ملل به عنوان ابزاری جهت اعمال فشار و کنترل استفاده می‌کند، پيش برده می‌شود. اين تجاوز هم‌چنين بر هم‌دستی و سازش رژيم‌های رسمی عرب قرار داشته و از جو جاری اختلاف سياسی در داخل لبنان، استفاده می‌کند.

تجاوز ادامه دارد و به چند بخش کشور در حال گسترش است. با هدف اعمال فشار روانی بر مقاومت از يک سو، و سعی در بالا بردن صدای انتقاد از مقاومت در سوی ديگر، تمرکز تجاوز به خصوص بر زيرساخت و وارد آوردن تلفات انسانی و غيرنظامی و به آتش کشيدن جاهای مختلف بوده است. اين رويکرد از جوّ سياسی عمومی کشور و موضع‌گيری برخی از مقامات و نيروهای سياسی بهره‌برداری می‌کند. خسارات مادی و تلفات انسانی بسيار عظيم است. اما به رغم اين‌ها، پايداری، به ويژه در جنوب دامه دارد.

به رغم پايداری- که تاکنون در ضربه به ماشين جنگی صهيونيستی، حملات به شهرها و روستاهای جليله، و وارد آوردن تلفات انسانی به صفوف دشمن تبلور يافته و موجب ناتوانی اسرائيل در دستيابی به اهداف حساس نظامی لازم برای تقويت روحيه جمعيت و ارتش آن شده است- به رغم تمام اين‌ها، تحت فشار ايالات متحده، تلاش بين‌المللی از طرف سازمان ملل، اروپا، و فرانسه در جريان است که می‌خواهد از تجاوز، امتيازات سياسی مانند اجرای قطع‌نامه ۱۵۵٩سازمان ملل، انجام مذاکرات به دست آورده و تحت پوشش ادامه عمليات نظامی به پيشبرد سياست اسرائيل و متحدان بين‌المللی آن کمک کند.

ما معتقديم به علت سقف بالای شرايط آمريکايی‌ها و اسرائيلی‌ها، به ويژه شرط آن‌ها برای در هم شکستن حزب‌الله و پايان کامل دادن به نقش آن- که گام اول آن‌ها در جهت در هم شکستن يا ضربه بزرگ زدن به محور سوريه - ايران است، اين کار شکست خواهد خورد. تا اينجا به نظر می‌رسد برقراری آتش بس به سود مقاومت بوده و برای اسرائيل که آماده تحمل چنين چيزی نيست، يک نوع شکست محسوب شود. از اينرو، ما معتقديم عمليات نظامی نسبتاً طولانی خواهد بود و می‌تواند به خارج از مرزهای لبنان نيز گسترش يابد- که در اين صورت ما با تحولات و مسير کاملاً متفاوتی روبرو خواهيم بود که اکنون نمی‌توان آن را پيش‌بينی کرد.

در هر صورت، بعد از ۱۲ ژوئيه، کشور وارد مرحله کاملاً جديدی شده است که سمت و سوی آن را نتايج اين جنگ تعيين خواهد کرد. در صورتی که مقاومت به پايداری خود ادامه دهد و اسرائيل نتواند به اهداف خود دست يابد، کشور وارد موازنه جديدی خواهد شد که در آن طرف مرتبط با محور سوريه- ايران در موقعيت قوی‌تری قرار خواهد گرفت، و سوريه و ايران يک بار ديگر از نفوذ بيش‌تری بر تحولات سياسی لبنان برخوردار شده و طرف ديگر مجبور به عقب‌نشينی خواهد شد.

اگر عکس اين اتفاق بيافتد - به اين بهانه که دليل شکست لبنان وضعيت دشمن داخلی بوده است- مبارزه به مبارزه داخلی مبدل خواهد شد، چيزی که کشور را به سوی يک جنگ داخلی جديد سوق خواهد داد؛ در اين صورت، مبارزه بين گروه‌های سکتاريستی برای افزايش سهم خود از نظام سياسی که در نتيجه پی‌آمدهای جنگ دچار بحران شده است، رخ خواهد داد و گروه‌های سکتاريستی مشخصی سعی خواهند کرد از شکست لبنان به سود خود بهره‌برداری کنند.

براساس اين ارزيابی و با توجه به ضرورت دفاع از کشورمان، ما معتقديم وظيفه اصلی، مقابله همه‌جانبه و با يک موضع منسجم ميهنی، با اين تجاوز است- موضعی که موجب تقويت وحدت ملی شود. به عنوان بخشی از اين موضع، مقامات لبنانی نبايد به فشارهای جاری و مستقيم بين‌المللی امتياز سياسی بدهند، و در اجرای عمليات نجات و امدادرسانی تعلل کنند. اين وظيفه آن‌ها است. هم‌زمان، ديگر نيروهای سياسی داخلی بايد از پيشبرد موضوعات مشخصی که تجاوزگر و متحدين آن به سود خود از آن‌ها استفاده می‌کنند، خوداری نمايند. آن‌ها بايد گفتمان سياسی را در جهت تقويت پايداری و مقاومت و خنثا کردن اهداف دشمن، هدايت کنند. پايداری و مقاومت مردم لبنان می‌تواند تعادل نيروها را تغيير دهد، و ما پيشنهاد می‌کنيم يک نشست ملی تحت اين شعار برپا شود.

اين وظيفه اصلی است که رهبری حزب برای تحقق آن فعاليت می‌کند و تاکنون يک سری گفت و گوهای سياسی، با نبيه بری، ميشل آوون، حزب سوسياليست مترقی، باحيه الحريری، و سليم الحوص داشته است.

حزب هم‌چنين در ملاقات‌هايی که به دعوت احزاب ديگر- به عنوان مثال به دعوت الحوص- برپا شده، شرکت کرده است. حزب هم‌چنين، به خاطر همبستگی، با احزاب و نيروهای سياسی خارج کشور تماس گرفته است. تا کنون در يونان، فرانسه، بحرين، کانادا، هند، ايتاليا، اسپانيا، استراليا، بلژيک، سوييس و بريتانيا، بيانيه‌های همبستگی صادر و آکسيون‌های دفاعی برپا شده است.

سازمان‌های حزب در جنوب، با همه امکانات خود به تقويت پايداری و مقامت کمک می‌کنند.

حزب در کارزار رساندن کمک از طريق سازمان‌های سياسی و خصوصی، به بيروت و مناطق ديگر فعالانه شرکت دارد.

آنچه اکنون ضروری است، عبارت است از:

مقابله با متجاوز با استفاده از همه ابزار؛
افزايش فعاليت سياسی داخلی، به ويژه در مناطق مورد تهديد؛
شرکت در همه جا و در همه کارزار‌ها برای رساندن همه اشکال مناسب و به موقع کمک؛
تشديد فعاليت سياسی در حزب، از طريق برگزاری جلسات و نشست‌ها؛
کارزار حمايت از پايداری سازمان‌های ما و جمع‌آوری کمک‌های لازم برای فعاليت آن‌ها؛


http://www.mltoday.com/


پيام رئيس جمهور لبنانمردم لبنان!زيربار دوگانگی جامعه نرويداسرائيل در پی اين دوگانگی است




اميل لحود، رييس‌جمهور لبنان طی پيامی خواهان وحدت ملی لبناني‌ها در داخل و خارج از لبنان شد و گفت: اسرائيل با حمله به لبنان قصد تحريك ارتش اين كشور، دوگانگی در لبنان و وادار كردن روياروئی داخلی با حزب الله است. آنها چون خود قادر به خلع سلاح حزب الله نيستند، می كوشند ارتش لبنان را به اقدام دراين مورد وادار كنند.
رئيس جمهور لبنان هر گونه تصميم نهائی در باره قبول استقرار نيروهای نظامی بين المللی در خاك لبنان را موكول به تصميم مجلس و دولت اين كشور كرد اما درعين حال
تاكيد كرد كه حاضر به قبول شرايطی كه از خارج برای دولت لبنان تعيين می شود نيست.

بيانيه اتحاديه اروپا:
ابراز نگراني شديد در مورد نقض حقوق بشر در ايران
۸ مرداد ۱۳۸۵
خلاصه:
اتحاديه اروپا مراتب نگراني عميق خود را نسبت به وضعيت آزادي بيان و موقعيت مدافعين حقوق بشر در ايران که روز به روز نيز وخيم تر مي شود، اعلام مي دارد. اين اتحاديه از ايران دعوت مي کند تا به طور کامل نسبت به تعهدات بين المللي خود در زمينه حقوق بشر، به ويژه تعهداتي که براساس ميثاق بين المللي حقوق سياسي و مدني و ميثاق بين المللي حقوق فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي متقبل شده، پايبند باشد...
-->
اتحاديه اروپا مراتب نگراني عميق خود را نسبت به وضعيت آزادي بيان و موقعيت مدافعين حقوق بشر در ايران که روز به روز نيز وخيم تر مي شود، اعلام مي دارد. اين اتحاديه از ايران دعوت مي کند تا به طور کامل نسبت به تعهدات بين المللي خود در زمينه حقوق بشر، به ويژه تعهداتي که براساس ميثاق بين المللي حقوق سياسي و مدني و ميثاق بين المللي حقوق فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي متقبل شده، پايبند باشد و فراموش نکند که اين تعهدات بيانگر اين هستند که هر شخصي داراي حق آزادي بيان است و مي تواند بدون هيچ دغدغه خاطري نسبت به تشکيل اتحاديه هاي کارگري مبادرت ورزد.
اتحاديه اروپا عليرغم اين تعهدات بين المللي، اخيراً مواردي را مبني بر بازداشت مدافعين حقوق بشر، از جمله وکلا و معترضين کارگري، مشاهده کرده که به دليل انجام اقدامات صلح جويانه مطابق با حقوق مشروع خود، به حبس هاي طولاني مدت محکوم شده اند.
با توجه به اطلاعات رسيده، آقاي عبدالفتاح سلطاني، يکي از وکلاي برجسته در زمينه دفاع از حقوق بشر، به جرم افشاي اطلاعات طبقه بندي شده و بيان شعارهاي ضدحکومتي در ملاء عام به 5 سال حبس در زندان اوين و 5 سال محروميت از حقوق مدني خود محکوم شده است. اين حکم توسط دادگاه کيفري انقلاب و پشت درهاي بسته صادر شده، در حالي که اتحاديه اروپا تنها حکم هاي قضايي را مي پذيرد که توسط يک دادگاه عمومي، منصف، مستقل، بيطرف و مطابق با قانون صادر شده باشند.
از طرف ديگر، آقاي علي اکبر موسوي خوئيني، يکي از اعضاي سابق مجلس، طي تجمع روز 12 ژوئن در حمايت از حقوق زنان دستگير شد و همچنان در سلول انفرادي بسر مي برد. براساس گزارشات رسيده، وي امکان هيچ گونه مشاوره قضايي و قانوني را ندارد و وضعيت جسماني او بسيار وخيم اعلام شده است.
دو وکيل به نام هاي فرشيد يداللهي و اميد بهروزي که اقداماتي را در حمايت از صوفي هاي قم انجام داده اند نيز به 1 سال زندان، 74 ضربه شلاق و پرداخت جريمه محکوم شده اند.
اتحاديه اروپا همچنين اخيراً اطلاعاتي را مبني بر دستگيري 9 نفر از معترضين کارگر در تهران به دست آورده است. اين در حالي است که آنها طي يک گردهمايي آرام به جرم برهم زدن نظم عمومي بازداشت شده اند. اين اتحاديه از مقامات ايراني مي خواهد که از بدرفتاري با افرادي که صرفاً به دليل احقاق مسالمت جويانه حقوق بشري خود براساس ميثاق هاي بين المللي، از جمله حق آزادي بيان، مبادرت ورزيده اند خودداري کنند.
ديگر کشورهايي که موافقت خود را با اجراي خواسته هاي بيانيه اتحاديه اروپا اعلام کرده اند، عبارتند از: بلغارستان، روماني، ترکيه، کرواسي، جمهوري مقدونيه، آلباني، بوسني و هرزگوين، صربستان، ايسلند، ليختن اشتاين، نروژ، اوکراين و جمهوري مولداوي.
منبع: سايت خبري اتحاديه اروپا، 27 ژوئيه 2006
مترجم: علي جواهرفروش

Saturday, July 29, 2006


جنگ فرساينده اسرائيل در لبنان
از آنجا كه كنفرانس رم نتوانست راه حلى فورى براى بحران لبنان پيدا كند و شوراى امنيت نيز در اثر فشار هاى آمريكا قادر به اتخاذ تصميمى قاطع در اين باره نيست، اسرائيل خود را كاملاً آزاد مى بيند كه به لبنان حمله كند. ناتوانى كشورهاى عربى و اسلامى در اتخاذ تصميمى كارآمد كاملاً فضا را براى ادامه تجاوزات اسرائيل مهيا ساخته است. پس از آنكه اسرائيل نتوانست از نظر نظامى در جبهه هاى مرزى و در نبرد زمينى پيروزى چشمگيرى به دست آورد روزهاى گذشته دوباره بمباران هوايى مناطق جنوبى لبنان را از سر گرفت. آخرين خبر هاى ديروز [تا لحظه تنظيم اين گزارش] حاكى از آن بود كه اسرائيل با فراخواندن ۳۰ هزار نيروى احتياط از زمين حملات تازه اى را به مناطق مرزى جنوب لبنان آغاز كرده و در همان حال هواپيماهاى اسرائيلى نيز طى دو روز گذشته بارها لبنان را بمباران كردند.•درگيرى در مارون الراس شبكه تلويزيونى العربيه ظهر ديروز اعلام كرد درگيرى هاى سنگين و جديدى بين نيرو هاى حزب الله و ارتش اسرائيل در منطقه مارون الرأس در جنوب لبنان از سر گرفته شده است. منطقه واقع در مثلث مارون الرأس، عيترون و بنت جبيل روزهاى گذشته شاهد درگيرى شديد بين نيروهاى اسرائيل و طرفداران حزب الله بود. چهارشنبه گذشته اسرائيل بيشترين تلفات را داد و دست كم ۱۳ نفر از سربازان اسرائيلى در نبرد هاى اين منطقه كشته شدند. سقوط يك هليكوپتر و منهدم شدن پنج تانك اسرائيلى ضربه اى سنگين بر پيكر ارتش اين رژيم بود. عمير پرتز وزير جنگ اسرائيل روز پنجشنبه اعتراف كرد كه ارتش اسرائيل متحمل زيان هاى فراوانى توسط حزب الله شده است اما اراده اين ارتش هنوز شكسته نشده است. پرتز ادعا كرد: ارتش اسرائيل توانسته است قدرت موشكى حزب الله را تضعيف كند و اين عمليات را تا نابودى حزب الله ادامه خواهد داد. وى قول داد كه طى روز هاى آينده نام كشته هاى اسرائيل و حزب الله را اعلام كند. بعضى منابع مى گويند تاكنون ۵۰ اسرائيلى كشته و صدها نفر زخمى شده اند. در مقابل ۳۰ نفر از اعضاى حزب الله كشته و ۶۰۰ نفر غير نظامى لبنانى نيز در اثر حملات اسرائيل قربانى و بيش از ۸۰۰ هزار نفر آواره شده اند. روزهاى گذشته اسرائيل ادعا كرد كه بنت جبيل را تصرف كرده است اما خبر هاى ديروز حاكى از آن بود كه اسرائيل به عنوان آخرين راه حل تصميم به بمباران همين شهرك گرفته است. اين مسئله نشان مى دهد كه اسرائيل در نبرد هاى زمينى تاكنون موفقيتى به دست نياورده است.بمباران شديد جنوب لبنانهواپيماها و توپخانه هاى اسرائيل طى دو روز پنجشنبه و جمعه گذشته ۴۰۰ بار شهرك الخيام و مناطق پيرامون آن در جنوب را هدف قرار دادند. همچنين جنگنده هاى اسرائيلى ۶۰ بار منطقه قليا، دلافه و شهر بعلبك در استان بقاع را بمباران كردند. اسرائيل يك پمپ بنزين را در مسير روستاى شوكين به شهر نبطيه به آتش كشيد و ناوچه هاى اسرائيلى مستقر در درياى مديترانه روستاها و شهرك هاى اطراف صور ازجمله عيناتا و عيترون را گلوله باران كردند. روز جمعه (ديروز) هم جنگنده هاى اسرائيلى مناطق الخيام، مرجعيون، مناطق اطراف بنت جبيل، المريفع و كفرجوز در نبطيه را هدف قرار دادند. در يك خبر شبكه الجزيره گفت نيروهاى حزب الله به استراحتگاه سربازان اسرائيلى در مارون الرأس حمله كرده اند. يك خبر ديگرى گفت اسرائيل با هواپيماهاى خود به منطقه مرزى با سوريه حمله كرده است اما اين خبر تاييد نشد. تنها گفته شد كه اسرائيل به عمليات شناسايى و جاسوسى دست زده است و پدافند سوريه نيز يك هواپيماى بدون سرنشين اسرائيلى را سرنگون كرده است. با اين حال راديو لبنان آزاد گفت اسرائيل به يك پايگاه ارتش سوريه حمله كرده است.در مقابل اين تهاجمات، حزب الله نيز همچنان شهرهاى شمالى اسرائيل را موشك باران مى كند. نيروهاى اين حزب بيش از ۹۰ موشك به سوى شهرك هاى كريات شمونه، كرمئيل، روشبينا، الجليل، معالوت، كفر فراديم الشومره شليك كردند كه گفته مى شود در اين حملات ده نفر زخمى شده اند. شهر حيفا نيز ديروز هدف موشك هاى حزب الله قرار گرفت و خساراتى را متحمل شد. ديروز سخنگوى ارتش اسرائيل اعلام كرد به زودى و با هدف مقابله با حملات موشكى حزب الله موشك هاى ضدموشكى پاتريوت را در تل آويو مستقر خواهند كرد. اسرائيلى ها مى گويند برد موشك هاى حزب الله به تل آويو نمى رسد. با اين همه هفته گذشته وقتى سيدحسن نصرالله گفت ما در اين مرحله به «فراتر از حيفا» مى انديشيم، مقامات اسرائيلى گفتند تهديدهاى وى را جدى خواهند گرفت.•جنگى فرسايندهبا وجودى كه هفده روز از درگيرى هاى بين اسرائيل و لبنان مى گذرد طرفين همچنان ديگرى را به حملات بيشتر تهديد مى كنند. ايهود اولمرت نخست وزير اسرائيل در نشست كابينه خود گفت كه اسرائيل به اهداف خود رسيده است. كابينه امنيت اسرائيل نيز با تشكيل جلسه اى به ارتش اجازه داد كه سه هنگ فوق العاده [ذخيره] را براى تجديد نيروى سربازان فرا خواند. با اين حال گفته مى شود اين كابينه با پيشنهاد ژنرال ها براى افزايش حملات موافقت نكرده است. در همين رابطه عمير پرتز وزير جنگ اسرائيل مى گويد خسارت حزب الله بسيار زياد بوده و اين گروه به آنچه بوده بازنخواهد گشت. همچنين دان حالوتش رئيس ستاد مشترك ارتش اسرائيل مدعى شد كه حزب الله صدها تلفات داشته و ما به توان راكتى آن صدمه فراوانى وارد كرده ايم. از سوى ديگر ايهود اولمرت يادآور شد: حملات فعلى عليه لبنان ماه ها ادامه نخواهد يافت و اسرائيل در نظر دارد يك منطقه حائل دو كيلومترى در جنوب لبنان ايجاد كند كه عارى از حضور حزب الله باشد. وى يكبار ديگر بر حضور نيروهاى سازمان ملل در اين منطقه تاكيد كرد. در مورد آتش بس اولمرت گفت: من نمى دانم آتش بس كى برقرار خواهد شد اما مى خواهيم عمليات خشونت آميز در اسرع وقت متوقف شود. با اين حال وزير دادگسترى اسرائيل با اشاره به كنفرانس شكست خورده رم گفت: در نشست رم ما توانستيم مجوز كاملاً قاطعى را براى ادامه عمليات خود تا زمانى كه حزب الله در جنوب حضور داشته باشد به دست آوريم. هيم رامون افزود: حال كل جهان مى داند پيروزى حزب الله در واقع فاجعه اى براى جهان و براى اسرائيل خواهد بود. نشست ۲۵ كشور براى حل بحران لبنان كه روز چهارشنبه گذشته در رم برگزار شد به خاطر مخالفت آمريكا نتوانست آتش بس را برقرار كند. در اين نشست فواد سنيوره نخست وزير لبنان طرحى را ارائه داد كه مبتنى بر توقف جنگ، تبادل اسرا، عقب نشينى اسرائيل به پشت خط آبى، استقرار نيروهاى بين المللى در مزارع شبعا و گسترش حاكميت لبنان و نيروهاى ارتش در مناطق جنوبى بود. به اعتقاد لبنانى ها كنفرانس رم دستاورد مهمى كه داشت علاوه بر جلب كمك هاى مالى طرح دوباره مزارع شبعا و درخواست تخليه آن از نيروهاى اسرائيلى بود.•آخرين جنگدر مقابل تهديدهاى روزمره اسرائيل كه تا حدودى ناتوانى اين رژيم در برخورد با حزب الله را هم نشان مى دهد، رهبران حزب الله معتقدند اين آخرين جنگ اسرائيل خواهد بود. شيخ نعيم قاسم معاون نصرالله مى گويد: جنگ كنونى در لبنان، آخرين جنگى است كه اسرائيل آن را آغاز كرده است. وى در همان حال گفت: ماموريت ما ايستادگى در برابر پيشرفت دشمن نيست، بلكه وارد آوردن بيشترين خسارت براى بازداشتن آن از انجام هرگونه طرحى است. وى يكبار ديگر حرف هاى سيدحسن نصرالله را در مورد علت حمله تكرار كرد و گفت: مسئله به دستگيرى اسراى اسرائيلى مربوط نمى شود بلكه اين طرح بزرگى بود كه همگان از طريق اظهارات مسئولان آمريكايى به آن پى بردند. حزب الله لبنان ۱۲ ژوئيه با حمله به يك پاسگاه دو اسرائيلى را كشت و دو تن را به اسارت گرفت. اين جنبش طى بيانيه اى هدف از عمليات خود را مبادله با اسراى لبنانى و كمك به برادران فلسطينى عنوان كرد. هفته گذشته سيدحسن نصرالله طى اظهاراتى گفت سناريويى در حال انجام بود و اسرائيل طرحى براى حمله گسترده به لبنان داشت كه ما با عمليات خود آنها را غافلگير كرديم و اين طرح خنثى شد. اين درگيرى ها هفدهمين روز خود را پشت سر مى گذارد و با وجود خسارت هاى فراوان هيچ چشم انداز روشنى براى حل آن به چشم نمى خورد. در نبود طرف هاى ميانجى قوى (منطقه اى يا بين المللى) اين تنها نيرو و توان طرفين خواهد بود كه سرنوشت اين درگيرى را رقم مى زند


اسرائيل آماده ی تهاجم به لبنان از: گ. اوکسلی در پاريسترجمه: سارا قاضی حمله های هوائی اسرائيل به لبنان شبح يک جنگ تمام عيار را در خاورميانه به وجود می آورد. سربازان اسرائيلی نقداً از خاک لبنان عمل می کنند. پل ها، جاده ها، فرودگاه ها، ساختمان های گمرک و بنادر، مراکز برق رسانی و مراکز خصوصی در لبنان، به وسيله نيروهای نظامی اسرائيل نابود می شود. نوع هدف ها (ئی که مورد حمله قرار می گيرد) -به ويژه کوششی که برای بستن راه های عقب نشينی در مرز سوريه می شود- به روشنی نشان می دهد که اين حملات تنها به منظور "حمله ی متقابل" در انتقام جوئی به حملات موشکی ميليشيائی حزب الله به اسرائيل نيست و نه ربطی به وجود گروگان های نظامی ای که حزب الله از اسرائيل گرفته، دارد. ابعاد سازماندهی نظامی ای که در مرز لبنان در حال شکل گيری است، گويای آمادگی برای يک حمله بزرگ سراسری است.اگر چه هنوز انجام اين حمله عملاً تثبيت نشده، اما بی شک منظور اصلی دولت و رهبران نظامی کنونی اسرائيل می باشد. در حالی که مطبوعات بين المللی تمرکز خود را بر روی "راه حل های ديپلماتيک" گذاشته است، توپ، و تانک و وسائل نظامی اسرائيل در حال انتقال به محل است. نمی شود ناديده گرفت که در آينده ای بسيار نزديک اسرائيل تهاجم بزرگی را به لبنان انجام خواهد داد.ژنرال هائی که طرح اين حمله را می ريزند، مدعی هستند که اين يک کمپين کوتاه مدتی خواهد بود که الزاماً منجر به اشغال سرزمين های تازه ای نمی شود. به هر حال هدف اصلی -که خلع سلاح کردن ميليشيای حزب الله است- از طريق ديگری ممکن نيست. از اين رو، تا جائی که ما می توانيم بگويم، شکافی در دولت و ارتش اسرائيل بر سر استراتژی وجود دارد.در اين فاصله، حملات هوائی بر خاک لبنان ادامه داشته و موشک بر سر اسرائيل پايين می آيد. مسئوليت اين خونريزی و صدمات و لطمات اخير در درجه اول برعهده ی طبقه حاکم اسرائيل است که خشونت وحشيانه آن تنفر ميليون ها کارگر و جوان کشورهای عربی، ايران و ساير کشورهای را برانگيخته است.ارتش اسرائيل از سال 1978 تا 2000 بخشی از خاک لبنان را اشغال کرد، اما ناتوانی اش در شکست دادن نيروهای مقاومت لبنان به اثبات رسيد. اين شکست به همراه دشمنی فزاينده ای که در مناطق اشغالی در خاک اسرائيل وجود داشت، عاقبت منجر به عقب نشينی اسرائيل گرديد. تمام آن دستاوردها ناشی از اشغال، قساوت و بی رحمی، قتل عام که بی شک پيش آمد در خاطر مردم لبنان باقی مانده است -به ويژه در ميان فقيرترين اقشار جامعه و اقليت شيعه- و تنفری عميق و بی اعتمادی شديدی نسبت به اسرائيل ايجاد نمود و در مقابل پايه ی توده ای محکمی برای حزب الله نه تنها در جنوب، بلکه در ميان فقيرترين و ستمديده ترين اقشار جامعه در پايتخت به وجود آورد.بنابر اين هرگونه اقدام ديگری برای تهاجم در شرايطی به مراتب نامناسب تر از قبل نسبت به اسرائيل به وقوع می پيوندد. ميليشيای حزب الله در تعدادی بسيار بيشتر و از نظر سلاح، آموزش و وسائل نظامی به مراتب بيشتر شده است -ما اين نقطه را در اين جا تأکيد می کنيم، زيرا مسئله ای بسيار تعيين کننده است- و از پشتيبانی ای برخوردار است که نه تنها پشتيبانی توده ی اقليت شيعه که در حقيقت ساير اقشار جامعه را هم دربر می گيرد. در بيروت يک مرد مسيحی از بلندگوی يک گزارشگر تلويزيون داد می زد: "حزب الله کجا است؟ در اين جا حزب الله وجود ندارد! آن ها در آن طرف هستند. اما به اين همه مرگ و مير و خرابی نگاه کنيد! اين يک محله ی مسيحی است، اما بگذاريد يک چيزی به شما بگويم: حالا همه ی ما حزب الله هستيم!"و با اين حال، طبقه حاکم اسرائيل به روشنی باری ديگر قصد تهاجم به لبنان را دارد، مگر اين که تغييری در آخرين لحظات پيش آيد. وقتی تلويزيون های غربی را نگاه می کنی و يا گزارشات مطبوعات آن ها را می خوانی به انسان يک حس کيجی و سردرکمی از تحليل های آن ها دست می دهد. با شعورترين نمايندگان امپرياليزم آمريکا (مثل جرج بوش خرف نبوده و ديوانگی نمی کنند) به احتمال يک آتش سوزی شوم در خاورميانه می نگرند. دولت های اروپائی نيز همين ديدگاه را دارند. بوش خواهان يک تهاجم و يا لااقل بمباران دائم و خراب کردن مواضع حزب الله است. زيرا که او فکر می کند که از اين طريق می تواند بر ايران و سوريه فشار وارد آورد. اگر زمانی اين تهاجم صورت گيرد، تأثيرات وخيمی در تمام منطقه می گذارد. وضع اقتصادی کشورهای کوچک و مصنوعی منطقه -از جمله اسرائيل- را بی ثابت خواهد کرد و تغييرات قابل ملاحظه ای در روانشناسی توده ها در تمام خاورميانه ايجاد خواهد نمود که به آشفتگی سياسی و اجتماعی موجود ناشی از تضاد در عراق و وضعيت سخت و نااميد کننده کارگران و جوانان فلسطينی در ساحل غربی و نوار غزه می آفزايد.بی ثباتی دائم در خاورميانه بر پايه ی نظام سرمايه داری، اسرائيل که مانند ساير کشورهای مصنوعی در طول قرن بيستم به وسيله امپرياليزم در منطقه شکل گرفت، ادامه حيات نمی تواند بدهد. تقسيم منطقه به کشورهای متخاصم -که تنها راه حل اين مشکل بر پايه ی سوسياليزم است- مايع پيشرفت منطقه شده و منبع دائمی تشنج و برخورد در آن منطقه است. سياست اسرائيل در رابطه با همه کشورهای اطرافش به طور کل سياستی تحريک آميز و تهديد کننده است؛ تهديد به جنگ و تهاجم، حتی اگر اين تحريکات را به مرحله عمل نرساند.دليل بنيادی ای که اسرائيل را به اين گونه سياست وادار می کند، اين است که حکومت اسرائيل تنها به حفظ خود به عنوان امپرياليزم منطقه بر پايه ی فشار اقتصادی و نظامی دائم، با قراردادن قشری از جامعه در مقابل قشری ديگر هر زمان که ممکن باشد، حتی اگر به سرحد جنگ بکشد، می تواند روی پا بماند. غير از اين، اسرائيل بسيار سريع توازون داخلی خود را از دست می دهد، زيرا که نظام سرمايه داری قادر به برآورده کردن نيازهای اکثريت مردم جامعه اسرائيل نيست. تحت اين شرايط هيچ گونه "صلح" و "ثباتی" نمی تواند وجود داشته باشد.فقر خردکننده و بی پناهی مردم فلسطين که هم چون حيوان درون قفس در مناطق تحت کنترل و جدا از هم به سر برده اند، تبديل به خشم و نفرت شديد نسبت به حکومت اسرائيل شده است، همان طور که کشتار بلااستثناء مردم مناطق اشغالی لبنان، نفرتی عميق را نسبت به اسرائيل در محله های فقيرنشين که بيش از بقيه همه گونه صدمه ديده بودند، ايجاد نمود.حکومت های غربی و نظريه پردازان حرفه ای از دست خشونت تروريزم و "ميليشيای اسلامی" در فلسطين و لبنان هميشه می نالند و خسته نمی شوند. اما آيا آن ها جداً می توانند چيز ديگری انتظار داشته باشند؟ خواهان صلح بودن در ميان چنين جهنمی به معنای خواهان اطاعت صلح جويانه در برابر استثمار، گرسنگی، بيماری و ستم طبقاتی و ملی است. اين خواسته، خواسته ای کاملاً تخيلی است. در فلسطين، استفاده از عرفات و مقامات فلسطينی برای خلع سلاح کردن ميليشيا و حمايت از اسرائيل در برابر حملات ميليشيا يک شکست کامل انجاميد و مانند تف سربالائی بر روی خود اسرائيل پايين آمد و موقعيت مقامات فلسطينی را تضعيف کرده و راه را برای حماس صاف نمود. اسرائيل کنترل اين مناطق را بيش از پيش از دست داده است.به همين ترتيب، ستم اسرائيل در لبنان، شرايط را برای ظهور حزب الله آماده کرد. حزب الله اکنون يکی از فاکتورهای مسئله است که بايد به حساب آورده شود. برای اين که ارتش اسرائيل تحت چنين شرايطی بتواند وارد لبنان شود، منجر به مشکلات بسيار جدی برای تهاجم ارتش می گردد. حزب الله احتمالاً حدود 6000 جنگجوی مسلح دارد. اما پشت سر اين نيرو، ده ها هزار کارگر و جوان لبنانی قرار دارد که جنگيدن و مردن در راه مبارزه با اسرائيل را افتخار می دانند. هر مرد، زن و کودک -به خصوص در ميان شيعيان- برای ميليشيا پول، سرپناه، پشتيبانی و مدد خود را می رساند. چنين نيروئی شکست ناپذير است. به همان دليل که نيروهای مقاومت عراق را نمی توان شکست داد. اين مردم مانند جوانان فلسطينی، از مرگ نمی هراسند و دليل خوبی هم برای آن دارند. اگر چه تعداد بسيار زيادی کتاب های سنگين در توضيح اين پديده ی "پيچيده" نوشته شده، اما مردم خود، اغلب آن را توضيح می دهند. - در چند کلمه: آن ها می گويند که نمی توانند تحت ستم و اهانت و تحقير دائم زندگی کنند و اين که اين زندگی نيست، مرگ تدريجی است و اين که آن ها ترجيح می دهند بميرند تا اين که اين طور زندگی کنند. مرگ و زندگی با هم يکی می شود. البته اين شورش معمولاً در شکل مذهبی ابراز می شود و اغلب در انواع و اقسام لحن کلام ارتجاعی پيچيده شده است. اما بايد به اين درک رسيد که در اذهان مردم ستمديده و منکوب شده، حرارت مذهبی بيشتر مواقع وسيله ابراز تنفر سوزانی از ستم، آرزوی رهائی، زندگی بهتر، يا در اين جهان يا در جهانی ديگر (آن طور که آن ها می بينند) است.سرانجام احتمالی تهاجمالبته اشتباه بزرگی خواهد بود اگر قابليت مرگ آور نيروهای ارتش اسرائيل را دست کم بگيريم. معذالک، همان طوری که در رابطه با تهاجم به عراق ديديم، حمله ی تهاجمی به يک کشور يک چيز است و اما گرفتن و کنترل، مناطق تسخير شده چيز ديگری. نيروهای اسرائيل به زودی خود را در وضعيت نيروهای خارجی در عراق خواهند يافت. از بين بردن "پايگاه"های حزب الله فقط حرف دلال منشانه است. پايگاه های حزب الله کجا است؟ "پايگاه" آن ها در درون خود جامعه است- و در بيروت. حقيقت اين است هرگونه گوششی برای نابود کردن پايگاه های حزب الله منجر به از بين رفتن بخش های مهمی از پايتخت خواهد شد."پايگاه"های ديگری هم برای حزب الله وجود دارد- طرف ديگر مرز سوريه: حکومت اسرائيل در اين مرحله خواهان تحريک سوريه به جنگ نيست، زيرا از جنگ در چند جبهه ترس دارد. رژيم سوريه هم خواهان درگير شدن نيست. اما کمپين های نظامی منطق خود را دارا است و به ندرت با طرح های از پيش ساخته شده ی فرماندهان و طراحان استراتژی هم خوانی دارد. حقيقت اين است که هرگونه حمله ای به لبنان که در پی آن حمله به پايگاه های حزب الله در سوريه را به همراه نداشته باشد، به شکست می انجامد. به اين هم بايد اشاره کرد که هر چند دمشق ممکن است، در وارد به جنگ شدن ترديد داشته باشد، اما نمی تواند کنار به ايستد و ناظر شکست يا تضعيف جدی حزب الله به دست اسرائيل باشد. به اين دليل است که سوريه رسماً اعلام کرد که در صورت تهاجم، از حزب الله پشتيبانی خواهد کرد.جنگ بر عليه لبنان می تواند چرخ بخورد به چند طريق از کنترل خارج گشته و در ادامه باعث سرنگون شدن پادشاهی طرف دار غرب اردون و عربستان سعودی گردد و توده های مردم را در کشورهای عربی به حرکت درآورد. تظاهرات عظيمی نقداً در قاهره، دمشق، فلسطين و جاهای ديگر صورت گرفته است. روابط با ايران را متشنج تر می کند. در نتيجه تعجب آور نيست که بيم زيادی در تل آويو درباره ی تشويق به اين ماجراجوئی وجود دارد. قدرت نظامی ايالات متحده آمريکا در افغانستان و عراق، جائی که نيروهای ارتش آن تدريجاً و با درد رنج به انتهای توان خود رسيده، تحليل رفته است. ارتش اسرائيل هم محدوديت های خود را دارد؛ همان طوری که در از دست دادن صحرای سينا در سال 1979 ديديم و بعد هم عقب نشينی اش را از لبنان تجربه کرديم.حالا که جنگ شروع شده است، با بمباران مداوم لبنان و موشک هائی که در تلافی به اسرائيل پرتاب می شود، حکومت اسرائيل يا بايد به جنگ ادامه دهد و يا به دنبال يافتن يک راه حل برای حفظ آبروی خود باشد. بمباران لبنان به صرف فقط بمباران، به جائی راه ندارد. حزب الله را نمی توان با حمله ی هوائی از محل بيرون کرد، در چنين وضعيتی، حملات هوائی تنها برتری نظامی را نشان داده و مقدمه ی يک حمله ی سراسری بايد باشد. آن بخش هائی از طبقه حاکم اسرائيل و قدرت های خارجی که از عواقب اين تهاجم می هراسند، همواره در پی يافتن يک آلترناتيو ممکن می باشد.آلترناتيوهای "ديپلماتيکی"يکی از بازی کنندگان تقريباً کوچک "بازی بزرگ" در خاورميانه، امپرياليزم فرانسه است که در آوريل 2005 بيرون آمدن ارتش سوريه از لبنان را فرصتی برای کسب مجدد چيزی مثل موضع "تاريخی" آن کشور در منطقه ناميد." هر بمبی که بر روی پايتخت لبنان ريخته می شود، مانند بمبی است که بر روی بلند پروازی های امپرياليزم فرانسه ريخته می شود و شيراک اين تهاجم را درک می کند. جنگ چريک ها در جنوب و احتمالاً دخالت نظامی سوريه، تنها می تواند مسائل را بدتر کند. در نتيجه شيراک پيشنهاد دوستانه ای به دولت سوريه داده است. او به دولت سوريه پيشنهاد داده است که خود، حزب الله را خلع سلاح کرده و به اين ترتيب اسرائيل را از وظيفه ای که به عهده گرفته، رها کند.اين به معنای جنگ داخلی در لبنان است. ارتش لبنان از زمانی که سوريه از لبنان خارج شده تاکنون به سختی توانسته خود را بازسازی کند. کل ارتش لبنان را 000/70 مرد تشکيل می دهند که خيلی های آن ها شيعه هستند. اگر دولت لبنان بخواهد از اين نيرو برای از بين بردن حزب الله استفاده کند -يعنی تنها نيروی واقعی جنگجو بين مرز جنوب و پايتخت- از ديد توده ی مردم لبنان و همين طور اکثر سربازان آن کشور، خيانت نسبت به آن ها در برابر تهديد دشمن به شمار می رود و اين به معنای جنگ داخلی است که در آن دولت طرفدار امپرياليزم کنونی بازنده خواهد بود. نظريه ديگر اين است که نيروی "برقرارکننده ی صلح" از طرف سازمان ملل به جنوب لبنان اعزام گردد تا به اصطلاح "منطقه ی ضربت گير" به طرف مرز شمال به وجود آورد. اما اين چگونه می تواند جلوی موشک های حزب الله را بگيرد تا به اسرائيل پرتاب نشود، مگر اين که اين "برقرار کنندگان صلح" خود وارد جنگ با ميليشيا گردند. اگر چنين نيرويی به منطقه اعزام گردد. تنها تفاوتی که می کند اين است که حزب الله قدری به طرف شمال حرکت خواهد کرد.از نقطه نظر نظامی و استراتژيکی، اشغال جنوب لبنان به وسيله نيروهای سازمان ملل، احتمالاً بيش از اين که به حزب الله لطمه بزند، ظرفيت و راه حل های نظامی موجود اسرائيل را روی زمين مختل می کند.بنابر اين، راه حل های "ديپلماتيک" خطر کمتر نداشته و واکنش و بازتاب آن ها از حمله ی اسرائيل قابل پيش بينی کمتر نيست. آن جناح از طبقه حاکم اسرائيل که نسبت به اين تهاجم ترديد دارد، ممکن است به حضور نيروهای سازمان ملل به عنوان وسيله آسانی برای حفظ آبروی خود نگاه کنند. اما به هر حال، دلائل مهم درونی ای هم برای رهبران ارتجاعی ارتش و احزاب سياسی وجود دارد که خواهان اين تهاجم هستند. اين امر به تغيير در توازون قوا به نفع آن ها در جبهه داخلی سياسی تمام می شود. پول به جيب آن ها سرازير می گردد؛ مثل سرمايه دارانی که از ميليتاريزم و جنگ به نفع جيب خود سود می برند. شوونيزم و نژادپرستی، نفرتی را می آفريند که باعث کنار رفتن آن عناصری در جامعه اسرائيل می گردد که با سياست های ارتجاعی آن ها مخالف هستند و جنگ مقدمه ای برای تحميل باز هم بيشتر از خود گذشتگی کارگران و خانواده های آن ها شده و به کاهش بودجه آموزش و پرورش، بهداشت عمومی و خدمات عمومی می انجامد. وضعيت داخلی اسرائيل، در کشوری که سرمايه داران در حال حمله به منافع کارگران هستند، پيوند نزديکی با سياست خارجی حکومت اسرائيل دارد. سياست خارجی، شاخه ای از سياست داخلی است.اين که با اطمينان خاطر و قاطع بتوان گفت که در چند روز يا هفته ی آينده چه پيش خواهد آمد، کار ساده ای نيست، زيرا در وضعيت فوق العاده انفجاری ای که اکنون در خاورميانه وجود دارد، هر روندی که اسرائيل و قدرت های بزرگ امپرياليستی در پيش گيرند واکنش و بازتابی دارد که آن ها خود، کمتر از همه انتظارش را دارند. تمام منطقه به قدری بی ثبات است که نقشه ی يک کمپن کوتاه و ضربتی بر حزب الله می تواند به يک آتش بزرگ تبديل گردد که چند کشور را دربر گيرد، آن چه مسلم است اين است که بر پايه ی نظام سرمايه داری، هيچ جوابی برای فقر و استثمار، پايمال شدن آزادی ملی و مذهبی، تشنج های پايان ناپذير و تضادها و جنگ در خاورميانه نمی تواند وجود داشته باشد. تنها مسير، سوسياليزم بين المللی، برچيدن نظام سرمايه داری و برقراری ارتباط آزاد و مساوی بين مردم و حکومت در درون يک فدراسيون سوسياليستی در خاورميانه، می تواند برای مردم اين منطقه آينده ای داشته باشد. ما بايد هر در کاری که می توانيم بکنيم، برای اين که به آن ها کمک کنيم اين مسير را بـپيمايند.اتحادیه سوسیالیست های انقلابی ایرانچهارشنبه 19 ژوئيه 2006


تظاهرات عليه اسرائيل
بمباران لبنان و عملیات نظامی اسراییل در نوارغزه با تظاهرات اعتراض آميز در گوشه وکنار جهان مواجه شده است.
تظاهرکنندگان در بعضی نقاط، پرچم های آمريکا را نيز در کنار پرچم اسرائيل سوزاندند.
در مصر هزاران نفر در مسجد "الازهر" قاهره گرد آمدند و با تکان دادن پرچمهای لبنان و فلسطینیان در حمایت از حزب الله لبنان شعار دادند، که در کانون حملات اسرائيل است
. در امان، پایتخت اردن نيز قريب دو هزار معترض در خیابانها راه پیمایی کردند و از حزب الله لبنان خواستند شهر حیفای اسراییل را ویران کند.
در یمن نیز هزاران نفر به حمایت از مردم لبنان و فلسطینیان به خیابانها ریختند.
عربستان سعودی، بخش هندی کشمیر ، و چند شهر پاکستان و پایتخت بنگلادش نيز امروز صحنه تظاهرات اعتراض آمیز علیه اسراییل بود .
در ونزوئلا و السالوادور، معترضين در خیابانها راه پیمایی کردند، و در مسکو نيز روسها در مقابل سفارت اسراییل به اوج گرفتن خشونت اعتراض کردند.
در ایران گروهی کثیر از تظاهر کنندگان به حمایت از حزب الله لبنان و فلسطینیانی که با نیروهای اسراییل در نبرد هستند در خیابانهای تهران راه پیمایی کردند. پیشتر، علی اکبر رفسنجانی در خطبه نماز جمعه به اسراییل و آمریکا حمله کرد و گفته بود روشن است که طرح حمله به فلسطینیان و لبنان از سوی آمریکا و اسراییل ریخته شده است


جنايات صهيونيسم و ضرورت مداخله بين‌المللی

تارنگاشت عدالت

نويسنده: اس. ام. منان
منبع: دمکراسی مردم
برگردان: ع. سهند


توضيح مترجم: شايد برخی از خوانندگان، «قشقرقی» را که اين روزها «پيک نت» و سايت‌های مشابه در ارتباط با نقش حماس در تجاوز اخير اسرائيل به نوار غزه به راه انداخته اند، نوعی آسيب‌شناسی «نت‌بازی» بومی تلقی کنند. مقاله زير ضمن نشان دادن منشا «بين‌المللی» اين گونه تبليغات، وظايف بشريت مترقی در قبال اين تجاوز و تبليغات همراه با آن را نيز يادآور می‌شود.

***

اوايل ماه ژوئيه، همزمان با يکه‌تازی نيروهای اسرائيلی در سراسر غزه، و کشتار، معلول کردن و ويرانی گسترده از طرف آن‌ها، توماس فريدمان مقاله‌نويس روزنامه نيويورک تايمز فرصت کشف و شهود يافت. گويا سفر سياحتی در جنگل‌های حاره پرو کافی بود تا انگيزه لازم برای ديدن رويدادهای دور دست- با يک روشنی کور کننده جديد- را به او بدهد. و در حالی که او از منظر بهشت استوايی به خشونت در غرب آسيا می‌نگريست، انکار اهداف اين خشونت چيزی است که به نحو خيره‌کننده‌ای [در نوشته او] به چشم می‌خورد. به نظر او خشونت در جوهر طبيعت است، اما هميشه با يک مقصود بزرگ برای بقای انواع همراه است. معادلات ظريف طبيعت هميشه در مبارزه بين انواع برای فضای حياتی و تغذيه‌ای که عناصر فراهم آورده اند، حفظ می‌شوند. ديناميسم‌های تکامل زيستی، اغلب تعادل ظريفی بين انواع شکارگر و شکار آن‌ها برقرار می‌کند. اما رفتار منطقی گونه‌ها و احترام آن‌ها به غريزه ذاتی بقای خود، لازمه حفظ اين تعادل است.
فريدمان افزود، اما آنچه در فلسطين اتفاق افتاد کاملاً برخلاف منطق بود. اسرائيل نوار غزه را تخليه کرده بود، اما مقاومت اسلامی فلسطين، حماس، نخواست از فرصت ساختن «آشيانه برای جوانان خود در آنجا- يک حکومت و جامعه شايسته، همراه با اشتغال» استفاده کند. در عوض، حماس راه سرسختی و خشونت و پرتاب «صدها موشک به اسرائيل» را در پيش گرفت. فريدمان می‌گويد: «اگر جامعه عرب به روشنی اسرائيل را به رسميت شناخته بود، روابط را عادی کرده و خشونت را طرد کرده بود» فلسطينی‌ها می‌توانستند آناً «يک دولت در ساحل غربی، غزه و شرق بيت‌المقدس داشته باشند.» اما آن‌ها متأسفانه به چيزی کمتر از نابودی اسرائيل راضی نشدند، حتا اگر اين موجب انقراض خود آن‌ها بشود. فريدمان به نحو ناميمونی نتيجه می‌گيرد: «انواعی که در جنگل‌های حاره اين گونه رفتار کنند، منقرض می‌شوند.»
آرزومندی اغلب يک انگيزه قوی، گرچه ناخودآگاه برای نويسندگان است. وفاداری صهيونيستی بی‌چون و چرای فريدمان موضوع پنهانی نبوده است و مقاله نوشته شده او در پرو به نظر می‌رسد مشتاقانه در انتظار فرصت تاريخی باشد که برای اسرائيل تنها راه‌حل ممکن برای درگيری در فلسطين بوده است: انقراض فلسطينی‌ها به عنوان يک ملت و پراکنده کردن آن‌ها در گوشه‌های دور افتاده جهان عرب به عنوان مردمی فاقد هويت تاريخی مشخص.
تاريخ‌نويسی صهيونيستی در آغاز، وجود فلسطينی‌ها را انکار می‌کرد و سپس با اکراه آن‌ها را به عنوان يک دردسر به رسميت شناخت، به عنوان مردمی که ادعای آن‌ها بر سرزمينی که طی قرن‌ها در آن زندگی کرده اند، فاقد هرگونه تقدس الهی است که يهوديان از آن برخوردارند. تاريخ صهيونيسم مملو از اظهارات قهرمانان آن- ديويد بن گوريون، موشه دايان، گلدا ماير، مناخيم بگين، آريل شارون، اسحاق رابين تا به ايهود اولمرت- است که به عنوان تنها راه‌حل ممکن برای چيزی که آن‌ها «مشکل جمعيتی» اسرائيل می‌نامند، خواهان «انتقال» مردم فلسطين شده اند. و درست جهت تأمين شرايط مناسب برای اخراج فلسطينی‌ها- که اغلب با قيد اين پسوند که «داوطلبانه» خواهد بود- صهيونيسم آماده بوده است زندگی آن‌ها تحت اشغال را به يک جهنم واقعی تبديل کند.

جنايات جنگی تکان‌دهنده
تازه‌ترين جنگ اسرائيل در غزه در روز ٢٨ ژوئن – فقط ٩ ماه بعد از تخليه آن اراضی که با نارضايتی داخلی بسيار و سيلی از ستايش جهانی چيزی که تصور می‌شد نيات صلح‌دوستانه حکومت صهيونيستی است- آغاز شد. انگيزه ظاهری تجاوز حمله فلسيطنی‌ها به يک ديده‌بانی نظامی بود که طی آن دو سرباز اسرائيلی کشته و يکی ديگر به اسارت گرفته شد. لازم به يادآوری است که هدف حمله فلسطينی‌ها، يک قرارگاه نظامی بود- قرارگاه‌هايی که ابزار اعمال محاصره غيرقانونی غزه از طرف اسرائيل به حساب می‌آيند.
از زمان انتخابات ملی فلسطين در فوريه، محاصره با همه بی‌رحمی همراه آن، توانست کارآيی مرگبار سلاح‌های ساخت آمريکا را با توحش محاصره خاص جنگ‌های قرون وسطايی در هم آميزد. از فوريه تاکنون، يک ميليون و نيم سکنه غزه عملاً از ابتدايی‌ترين ضروريات زندگی محروم شده اند. بمباران ساحل غزه در روز ٩ ژوئن، که موجب کشته شدن ۷ غيرنظامی بی‌گناه شد و هدا غاليه، يک دختر ١۰ساله را به عنوان تنها بازمانده يک خانواده هشت نفره باقی گذاشت، به علت پوشش خبری که رسانه‌ها به آن دادند، جهان را تکان داد. اما ضايعه و تراژدی هدا غاليه حداقل طی شش سال انتفاضه دوم- که بنا به ادعای فلسطينی‌ها قيام نهايی آن‌ها عليه استعمار خواهد بود – به دفعات بسيار در سرزمين‌های فلسطينی تکرار شده است.
بر اساس همه معيارهای قابل اعمال حقوق بين‌الملل، ايستگاه نظامی اسرائيلی، که درگير محاصره جنگی غيرقانونی جمعيت غزه است، يک هدف مشروع بوده است. و سرجوخه گيلاد شاليت، سرباز اسير اسرائيلی، يک زندانی جنگی برخوردار از حقوقی که قوانين در نظر گرفته اند، به حساب می‌آيد. اين در واقع محور بحث جنگجويان فلسطينی بوده است: اين که آزادی سرباز اسير اسرائيلی موضوعی است که بايد از طريق مذاکره با دولت اسرائيل صورت گيرد.
اسرائيل در عوض دست به يکه‌تازی نظامی در غزه زد که جهان را تکان داده است. تنها ايستگاه توليد برق غزه در روز اول حمله ويران شد. متعاقباً، راه‌ها و پل‌های لازم برای حرکت جمعيت غيرنظامی و ادامه زندگی روزانه آن‌ها، قربانی سلاح‌های پيشرفته ساخت آمريکا شد. در روز ٢ ژوئيه، گروه‌های حقوق بشر مستقر در لندن- عفو بين‌الملل- پس از يک بررسی دقيق اعلام کرد: «حملات عامدانه نيروهای اسرائيلی عليه دارايی‌ها و زيرساخت‌های غيرنظامی نوار غزه، قوانين انسانی بين‌المللی را زير پا گذاشته و جنايات جنگی به حساب می‌آيند.» بر اساس قوانين بين‌المللی «اسرائيل مؤظف است جهت رفع فوری خسارات بلندمدتی که وارد آورده و رساندن فوری برق و آب- به هزينه خود- به جمعيت فلسطينی در مناطق مورد حمله اقدام نمايد.»

دغلکاری خروج از غزه
طی اظهاراتی که در عمل نادرستی اين ادعا را ثابت می‌کند که گويا خروج اسرائيل از غزه نشان‌دهنده نيات صلح‌دوستانه آن بود، عفو بين‌الملل می‌گويد: «طی هفته‌ها و ماه‌های اخير، شمار بسياری از رهگذران فلسطينی، شامل زنان و کودکان، در نتيجه آتش توپخانه و حملات هوايی اسرائيل کشته و زخمی شده اند.» گروه حقوق بشر با ظرافت بيش‌تری به اين افسانه که گويا اقدامات نظامی اسرائيل پاسخی مشروع به تحريکات فلسطينی‌ها بوده است، پايان داد. عفو بين‌الملل افزود: «با توجه به آتش‌بس يکجانبه‌ای که جناح مسلح حماس و ديگر گروه‌های مسلح فلسطينی از آخر سال پيش رعايت کرده اند، اوضاع وخيم‌تر خواهد شد.»
اگر «حماس و ديگر گروه‌های مسلح فلسطينی به طور يکجانبه آتش‌بس را رعايت کرده اند» پس منظور فريدمان و همپالکی‌های او از پيله کردن روی اين‌که «صدها موشک به سمت اسرائيل پرتاب شده است» چيست؟ برای جواب راه دوری نبايد رفت. آنچه که پرتاب می‌شود، اساساً سلاح‌هايی هستند که از فشفشه‌های آتش‌بازی پيچيده‌تر نبوده و از نظر نظامی حداقل تأثير را دارند. اهميت آن‌ها در واقع بيش‌تر سمبليک است. حتا موقعی که گروه‌های سياسی سازمان‌يافته در فلسطين- که انتظار داشتند اسرائيل دست به اقدام متقابل بزند- اعلام آتش‌بس کردند، افراد خارج از کنترل اين گروه‌ها ژست نافرمانی سمبوليک خود را حفظ کردند. استدلال آن‌ها بسيار ساده است: اسرائيل هيچ‌گاه به طور متقابل رفتار نکرده است و انتظار اين‌که دستگاه صهيونيستی اکنون تغيير رفتار بدهد، احمقانه خواهد بود. پاسخ اسرائيل مثل هميشه نامتناسب و بی‌تمايز بوده است.
بنابر ارزيابی «دفتر سازمان ملل برای هماهنگی مسايل انسانی» از اوضاع، بين نوامبر و دسامبر ٢۰۰۵، فلسطينی‌ها حدود ٢٨٣ موشک دست‌ساز به اسرائيل پرتاب کردند و هيچ‌يک از آن‌ها موجب تلفات نشد. نيروهای دفاعی اسرائيل، طی به اصطلاح مقابله به مثل- درست‌تر اين است که گفته شود طی تحريکات خود- اقدام به ١٢۴ حمله هوايی و پرتاب ۵۴۴ خمپاره به غزه نمودند. شمار فلسطينی‌های کشته شده در غزه از به اصطلاح خروج اسرائيل تاکنون، به طور نسبی بيش‌تر از بدترين روزهای اشغال بوده است.
در دسامبر ٢۰۰۵، اسرائيل با اعلام بخش‌هايی از شمال غزه به عنوان منطقه «ممنوعه»، جايی که نيروهای آن می‌توانند آزادانه و بدون اخطار شليک کنند و بکشند، دروغ بودن همه ادعاهای خروج از غزه را ثابت کرد. از جانب نيروهای دفاعی اسرائيل به طور دايم به سوی ماهيگيران فلسطينی عازم دريا شليک می‌شود که در مواردی به کشته شدن آن‌ها انجاميده است. راه‌های ورودی و خروجی غزه تحت کنترل آهنين نيروهای دفاعی اسرائيل قرار دارند. به عبارت ديگر، پی‌آمدهای خروج چيزی به جز تبديل غزه از يک منطقه تحت اشغال نظامی سبعانه به بزرگ‌ترين زندان بدون نظارت جهان نبوده است.

اهداف پنهان
اين دقيقاً همان چيزی است که اسرائيل می‌خواست. فريدمان و امثال او که ادعا می‌کنند خروج از غزه يک ژست صلح‌دوستانه بود، منتهای عدم صداقت خود را نشان می‌دهند. در واقع، لحظه‌ای که طرح خروج از غزه اعلام شد، نقشه- بازی اسرائيل به عنوان يک تاکتيک طفره‌آميز جهت انکار حاکميت واقعی فلسطينی‌ها و حفظ کنترل نامحدود بر ساحل غربی از نظر استراتژيک مهم‌تر، محکوم شد.
در واقع اين همان چيزی است که داو وايس‌گلاس، مشاور سياسی ارشد آريل شارون نخست‌وزير وقت اسرائيل، به وضوح بيان کرد. وايس‌گلاس در تاريخ ٨ اکتبر ٢۰۰۴، طی مصاحبه‌ای با روزنامه ‌هاآرتض اهداف پنهان خروج از غزه را مطرح کرد. به موجب ارزيابی او، در اواحر ٢۰۰٣، اسرائيل در يک باتلاق عميق افتاده بود. درگيری‌های خونين با فلسطينی‌ها که به مدت سه سال ادامه يافته بود آسيب‌های جدی به اعتبار بين‌المللی اسرائيل وارد کرده بود. ايالات متحده هنوز سرسختانه از اسرائيل حمايت می‌کرد، اما زمان به سود اسرائيل پيش نمی‌رفت. اقتصاد دچار رکود شده بود و نارضايتی داخلی در حال افزايش بود. زمان زيادی نمانده بود که افکار بين‌المللی که به نحو قابل توجهی از اسرائيل فاصله گرفته بود، تحمل خود را از دست داده و به عنوان يک امکان دور به فکر مجازات اسرائيل بيافتد.
در آن شرايط، خروج از غزه يک تاکتيک ماهرانه بود، که در ظاهر امتياز دادن واقعی به فلسطينی‌ها، هسته منافع استراتژيک اسرائيل در ساحل غربی را حفظ کرد. وايس‌گلاس با تمسخر می‌گويد مذاکرات صلح کنار گذاشته شده و به حالت تعليق نامحدود در آمده بود. وايس‌گلاس ضمن اشاره به مکاتبات اوائل سال ٢۰۰۴ بين شارون و جورج بوش، رييس‌جمهور آمريکا، می‌گويد ايالات متحده کم‌ترين ترديدی نداشت و منافع اساسی اسرائيل در ساحل غربی را تأييد کرد.
اظهارات طولانی و رک و راست وايس‌گلاس در باره يک حکومت فلسطينی خطاب به موکلين ناآرام در بين ساکنين شهرک‌های يهودی‌نشين که خروج از غزه را پايان خائنانه ميراث الهی اسرائيل می‌دانستند، به نحو شديدی توجه جهانی را به خود جلب کرد. هدف به جای ارايه امکان يک صلح شرافت‌مندانه به فلسطينی‌ها، به وضوح چنين بيان شد: قرار دادن «روند صلح در فورمالدهايد» يعنی حفظ يک ارگانيسم مرده به عنوان يک نمونه آزمايشگاهی که اسرائيل هر وقت به صلاح منافع خود تشخيص داد آن را به نمايش بگذارد.
در حالی که نيروهای اشغالگر خارج شده بودند، اسرائيل خود را آزاد ديده است هر موقع که خواست مجازات مورد نظر خود را برای نافرمانی واقعی و فرضی فلسطينی‌ها به طور گسترده‌ای به اجرا بگذارد. تنها تفاوت در اين است که حداقل تا تجاوز ٢٨ ژوئن، خشونت از طريق هواپيماهای جنگده و هليکوپترها از آسمان‌های امن اعمال می‌شد. اگر فلسطينی‌ها از سرفرود آوردن امتناع کرده اند، آن را بايد ويژگی ماهيت محوناشدنی مبارزه آن‌ها دانست، نکته‌ای که اگر توحش علنی اسرائيل عليه غيرنظاميان بی‌گناه نبود، جهان از نظر اخلاقی بی‌هوش شده، با خوشحالی تمام آن را به فراموشی می‌سپرد. اگر معيارهای مداخله بشردوستانه»ای که قدرت‌های غربی طی جنگ‌های متوالی تجزيه يوگسلاوی در دهه ١٩٩۰به کار گرفتند را بخواهيم امروز اعمال کنيم، اسرائيل مدت‌ها بود که تحت سرپرستی بين‌المللی قرار گرفته بود و رهبران سياسی آن به عنوان جنايتکاران جنگی محکوم شده بودند. در روز ۶ ژوئن، شورای حقوق بشر سازمان ملل قطع‌نامه‌ای را تصويب کرد که عمليات نظامی اسرائيل در فلسطين را محکوم کرده و آن را تخلف آشکار از قوانين انسانی بين‌المللی می‌داند. نهاد تازه تأسيس سازمان ملل، با ٢٩ رأی موافق، ١١ رأی مخالف و ۵ رأی ممتنع تصميم گرفت هيأتی حقيقت‌ياب را به غزه بفرستد.
از نقطه نظر هند نکته مهم اين است که هند به اين قطع‌نامه رأی موافق داد. پس از سال ها سرفرود آوردن شرم‌آور در برابر برنامه مشترک آمريکا- اسرائيل برای محروم کردن فلسطينی‌ها از حقوق سياسی و هويتشان، هند اکنون نسبت به مسؤوليت‌های خود در قبال خلق‌های ديگر کشورها، که برای آزادی خود و عليه استعمار مبارزه می‌کنند، بيدار شده است. اين دست‌آورد بزرگی است، اما تفسيرهای رسانه‌های بورژوايی در اين مورد يادآور اظهارنظر رسوای جاسوانت سينگ، وزير امور خارجه دولت بی.جی.پی. است- که پس از سفر به اسرائيل گفت- حمايت هند از حقوق ملی فلسطينی‌ها کرنش در برابر «رأی‌دهندگان داخلی» است. اگر می‌خواهيم عقل سليم و اخلاقيات حاکم بر سياست خارجی هند را حفظ کنيم و آن را از نزديکی اخير آن با محور نو- امپرياليستی آمريکا- اسرائيل دور کنيم، بايد با اين نوع حماقت سياسی مبارزه کرد و آن را شکست داد.



http://pd.cpim.org/2006/0716/07162006_menon.htm





This page is powered by Blogger. Isn't yours?