Saturday, February 03, 2007
آيا عدالت برقرار خواهد شود؟
زری عرفانیزوريخ دسامبر 2006
آيا عدالت برقرار خواهد شد؟ صدام حسين در سحرگاه روز 30 دسامبر 2006 در سه و پنج دقيقه صبح به وقت گرينويچ به دار آويخته شد. آيا با اعدام صداّم حسين عدالت در جهان بر قرار خواهد شد؟آيا آرامش به کشور جنگ زده عراق باز خواهد گشت؟ آيا دست جنايتکاران از اعمال ظلم و ستم کوتاه خواهد شد؟ عده ای پايکوبان مرگ صدام حسين را جشن گرفتند و غافل از اينکه ريشه جنايات در کجاست و بدبختی های آنها از کيست. آيا دادگاهی که از طرف پل برمر امريکائی در سال 2003 برپاشد، صلاحيت به پای ميز محاکمه کشيدن و اعدام صدام حسين را دارد؟ آيا قاتلين می توانند بجای محکمه صالحه برای همديگر تصميم بگيرند و قاتلی همچون جورج بوش صلاحيّت دارد قاتل ديگری چون صدام حسين را محاکمه کرده و به اعدام محکوم کند؟ اگر قرار باشد که اعدام عملی دمکراتيک و مترّقی جهت برپائی عدالت گردد، پس چرا دادگاه محاکمه جورج بوش و تونی بلر و شرکاء که قاتل هزاران عراقی در جنگ تحميلی به مردم بی پناه عراق هستند برپا نمی شود؟ چرا دادگاه، جنايتکاران رژيم خلافت آخوندی که بيش از 100 هزار انسان آزاده را با شکنجه های قرون وسطائی به جوخه های اعدام سپردند و در سال 67 هزاران اسير در بند را در زندانهای سياسی قتل عام کردند، و همچنان به خونريزی مشغولند و دانشجويان در بند را هر روز با کثيف ترين شيوه ها لت و پار می کنند بر گزار و آنها به اعدام محکوم نمی شوند؟ چرا کسانی که در برابر امريکا و شرکايش تسليم نمی شوند، دادگاه محاکمه شان از طرف امريکا تشکيل و به اعدام محکوم می شوند؛ همچون اسلوبودان ميلوسويچ و يا صدام حسين، ولی دادگاه محاکمه و اعدام جنايتکارانی چون پينوشه که 30 هزار انسان بيگناه را در شيلی کشت، از طرف امريکا برگزار نمی شود؟ چرا مسببين جنگ 8 ساله ايران و عراق که موجب کشتار جوانان و ويرانی شالوده زير بنائی هر دو کشور شد به پای ميز محاکمه کشيده نشده اند؟ مگر خمينی جنايتکار و شارلاتان سياسی دست نشانده سيا و از اعضای اخوان المسلمين نبود که بر طبل جنگ می کوفت و آرزوی ماليخوليايش عبور از کربلا و رسيدن به قدس بود؟ آيا مگر اين صدّام حسين نبود که در سال سوّم جنگ تمايل به آتش بس داشت، پس چرا خمينی که جنگ را از برکات الهی و بحران ناشی از آن را لازمه ادامه حکومت عمامه داران می دانست و بر تنور جنگ می دميد، محاکمه نشد و چرا تنها شريک جرم خمينی را محاکمه و به اعدام محکوم نمودند؟ اگر قرار است که اعدام که يک عمل غير انسانی و مورد نکوهش جوامع مترّقی است ابزار رسيدن به حقانيّت و استقرار عدالت باشد، آيا جورج بوش و تونی بلر بايد مستثنی باشند؟ جورج بوش صلاحيت ندارد که در مورد اعدام صدام حسين اظهار خشنودی کند و جملات " اجرای عدالت" و " دمکراسی" و " اجرای خواست خدا" را به زبان بياورد و بر بوق تبليغاتی نيو کان ها بدمد؛ زيرا جنايتکار تر از صدام حسين می باشد .بر اساس آمار ارائه شده 6650 هزار انسان عراقی در 3 سال گذشته در تجاوز نظامی امريکا و انگليس و نيروهای ائتلافی کشته شده اند و جنگ داخلی مردم عراق را باعث گشته اند. جنگی که آسايش و آرامش را در ديده ترمردم بی پناه عراق شکسته است. جرم جورج بوش که هزاران انسان بی گناه را به درد و فقر و بيماری و مصيبت گرفتار کرده تا "مسير راه" خودکامگی امپريالسيتها را هموار کند، سنگين تر است. و اگر می پنداريد که جورج بوش با دست خودش کسی را نکشته صدام حسين هم اينکار را نکرد. صدام حسين و جورج بوش هر دو در مقام مسئول يک دولت به يک اندازه مسئوليت پاسخگوئی دارند و مجرم اند. حمله جورج بوش و تونی بلر به کشور عراق علیرغم مخالفت ميليونی مردم اين دو کشور و مردم سراسرجهان، انجام پذيرفت و کشتار بيرحمانه مردم عراق از زن و کودک و پير و جوان و نابودی شالوده زيربنائی کشور و مصيبت مردم عراق از جنايات عليه بشريت است و مسببّين اين جنايات بايد محاکمه شوند. جورج بوش با کدامين مشروعيت از آن سر دنيا به خود اجازه داد که به خاک کشوری تجاوز کرده، آنرا به توبره کشيده و مردم را قلع و قمع کند؟ او هم بايد همچون صدام حسين محاکمه شده و مجازات شود. حضور نظامی دولت امريکا در 126 کشور چهان را چگونه توجيه قانونی می کند؟ مگر بين شهروند عراقی، ايرانی، افغانی، لبنانی و يا امريکائی به لحاظ حقوقی تفاوتی وجود دارد؟ مصيبت ساليان دراز مردم منطقه خاور ميانه از جمله ايران، فلسطين، عراق و ...به مناسبت دخالتهای جنايتکارانه امريکا و شرکا در راستای تامين منافع و مطامع خود و غير دمکراتيک عليه مردم منطقه است. مقام مسئول دولت صهيونيستی و اشغالگر اسرائيل بايد به جرم جنايت عليه بشريت که به خاطر 2 سرباز اسرائيلی که معتقداست زنده هستند- بجای بردن شکايت به سازمان ملل و درخواست استرداد آنها از طريق قانونی و نشستن بر سر ميز مذاکره- خودسرانه به خاک لبنان تجاوز کرده و به جرم کشتار هزاران انسان بی گناه و بی دفاع و نابودی شالوده زيربنائی کشور لبنان بايد به پای ميز محاکمه کشيده و مجازات شود. اگر قرار باشد که اهوت المرت و جورج بوش برای مردم دنيا تصميم بگيرند و خود سرانه به خاک کشوری تجاوز کرده و مردم آنجا را به خاک و خون بکشند، پس وظيفه دادگاه بين المللی لاهه و سازمان ملل چيست؟ بايد دادگاهی و مرجعی شايسته به دادخواهی مردم عراق، لبنان و ايران و ديگر کشورهای تحت ستم رسيدگی کند. جنايتکارانی چون آخوندهای دولت ايران به نمايندگی محمود احمدی نژاد کارگزار ساواما و کارگزاران سيا و موساد و MI6 همچون جورج بوش، اهوت المرت و تونی بلر بايد در مقابل خون های ريخته شده پاسخگو باشند. اگر اعدام جهت اجرای عدالت، مرام امپرياليسم جهانی به سرکردگی امريکای جهانخوار است، پس بايد نماينده دولت جنايتکار امريکا، که موجب سرنگونی دولت ملّی دکتر مصدّق شد و ايران را بيش از 50 سال توسّط مزدوران داخلي به زير يوغ خود گرفته اند و کشتار و پرپر شدن نيروی جوان و مترّقی و رنج و شکنج احاد مردم ايران را موجب شده اند، محاکمه و مجازات شود. در اينجا از موقعيت استفاده کرده و يکبار ديگر خاطر نشان می کنم که تا زمانی که ارتش وجود دارد و در نتيجه کارتل های اسلحه سازی و تکنولوژی مخرّب و بودجه های سرسام آور نظامی و نظامی گری، تصّور يک زندگی انسانی و آرمانی امکان پذير نيست. در اين رابطه کمپينی را آغاز کرده بودم که متاسفانه هنوز اکثر مردم حهان به اهميت بسيار ضروری و حياتی آن پی نبرده اند. زمانی که ارتش نباشد جنگ و تجاوز به حقوق مردم کشوری اتفاّق نخواهد افتاد؛ در نتيجه آن بودجه بسيار کلان صرف تغذيه و بهداشت و تعليم و تربيت انسانهای محروم شده، خواهد شد. آنوقت می توان به تقسيم ثروت جهت بهبود شرايط انسانها در اقصی نقاط جهان اميدوار شد. ديکتاتور ها و قلدر ها به اتکاء نيروی نظامی و کاربردضروری آنها؛ زيرا بدون جنگ نمی توان تسليحات جنگی را توليد، خريد و انبار کرد، خون مردم را به شيشه می کنند. لازم به ذکر است که، اينجانب به عنوان يک انسان مترّقی و از امضا کنندگان کارزار زنان عليه قوانين زن ستيز ملاّيان و عضو شورای هماهنگی جمهوريخواهان دمکرات و لائيک و پای بند به مصوّبات ساختار اين جنبش که در راستای لغو اعدام هم کوشا می باشد، اعدام را محکوم و استثنا را هم محکوم می کنم. با اينکه اکثر ايرانيان در آرزوی آويزان ديدن هر آخوند برهر درختی هستند، ولی اعدام محکوم است وجهت لغو آن خواهم کوشيد. با آرزوی سالی پر بار و پويا جهت برپائی عدالت و ترفيع شان انسانی در اقصی نقاط جهان از جمله ايران؛ کوتاه شدن دست ديکتاتور های ريز و درشت در سال 2007 ميلادی از سر مردم نجيب ايران و جهان، محاکمه دست اندرکاران رژيم تبهکار ايران و آزادی بدون قيد و شرط تمام زندانيان سياسی که دانشجويان تعداد قابل توجّهی از آنها را تشکيل می دهند و شادکامی مردم ايران و ستم ديدگان جهان را خواستارم. زری عرفانی زوريخ دسامبر 2006 www.pwoiran.com
Sunday, January 21, 2007
زنان سرپرست خانوار، فقيرترين فقرااعتماد: گروه اجتماعي، بنفشه سام گيس؛ در حالي که مواد 95، 96 و 97 قانون برنامه چهارم توسعه با واژگان متفاوت و در تمام بندهاي خود بر ضرورت توانمندسازي و ايجاد چتر حمايتي براي زنان سرپرست خانوار به عنوان جمعيت زير خط فقر تاکيد کرده، در حال حاضر از مجموع يک ميليون و 200 هزار زن سرپرست خانوار که زير خط فقر قرار داشته و با وضعيت نامساعدي تکفل اعضاي خانواده خود را بر عهده گرفته اند، فقط 800 هزار نفر تحت پوشش دو نهاد حمايتي قرار دارند (147 هزار نفر تحت پوشش سازمان بهزيستي کشور و مابقي تحت پوشش کميته امداد) و 400 هزار نفر در نوبت دريافت خدمات ايستاده يا به حال خود رها شده اند. از سوي ديگر آمار يک ميليون و 200 هزار نفري زنان سرپرست خانوار آمار رسمي و اعلام شده از سوي منابع دولتي است که طي 3 سال گذشته همواره ثابت بوده در حالي که فقط با بررسي وضعيت طلاق در کشور مي توان دريافت که سالانه 60 هزار زن بر اثر طلاق، از شريک زندگي شان جدا مي شوند و اگر در خوشبينانه ترين حالت فقط 50 درصد از اين زنان به جمع زنان سرپرست خانوار که نيازمند کمک هاي حمايتي هستند ملحق شوند، سالانه حداقل 30 هزار زن که به دليل طلاق مجبور به سرپرستي و تامين معاش خود مي شوند به جمع زنان سرپرست خانوار افزوده مي شود. به گفته پرويز زارعي مديرکل دفتر زنان و خانواده سازمان بهزيستي کشور از مجموع 147 هزار زن سرپرست خانوار که تحت پوشش سازمان بهزيستي کشور قرار دارند 36 درصد به علت فوت همسر، 42 درصد به علت از کارافتادگي همسر، 7 درصد به علت طلاق يا اعتياد همسر و 7 درصد به دليل مفقودالاثر بودن همسر يا ساير دلايل (از جمله سربازي يا بيماري موقت يا صعب العلاج همسر) به نان آوران خانه تبديل شده اند. با ارائه اين آمار، اين پرسش را مي توان مطرح کرد که آيا هيچ تحقيق مدوني در کشور انجام گرفته که بر مبناي نتايج آن اين آمار قابل ارائه باشد که هرساله چه تعداد زن به دلايل برشمرده؛ فوت، از کارافتادگي، طلاق، اعتياد، فرار، سربازي و بيماري همسران خود ناچار به پذيرش سرپرستي خانوار شده و به جمعيت زنان سرپرست خانوار افزوده مي شوند؟ با اطمينان ممکن است که به اين پرسش پاسخ منفي داد زيرا اگر غير اين بود آمار زنان سرپرست خانوار نيازمند پوشش هاي حمايتي به مدت سه سال ثابت باقي نمي ماند. پرويز زارعي مي گويد؛ «معلوم نيست چه تعداد از زنان مطلقه يا زناني که به هر علت ناچار به تامين معاش خانواده مي شوند در آن حد نيازمند هستند که تحت پوشش سازمان هاي حمايتي قرار بگيرند. ما زنان سرپرست خانواري داريم که تمکن مالي دارند، شاغل هستند، مستمري بگير هستند و اين زنان نمي توانند تحت پوشش سازمان هاي حمايتي قرار بگيرند. از سوي ديگر بسياري از اين زنان مايل به اينکه تحت پوشش سازمان هاي حمايتي قرار گيرند، نيستند. در واقع زناني که تحت پوشش سازمان بهزيستي يا کميته امداد قرار دارند غالباً زناني هستند که مراجعه کرده و شخصاً تشکيل پرونده داده اند. البته تعدادي هم توسط افراد نيکوکار معرفي مي شوند و ما آنها را شناسايي مي کنيم اما در مجموع نظام شناسايي ما چندان قدرت ندارد و بايد منتظر مراجعات مددجويان بمانيم.» 10 درصد دفترچه بيمه خدمات درماني ندارند10 درصد از زنان سرپرست خانواري که تحت پوشش سازمان بهزيستي کشور قرار دارند هنوز موفق به دريافت دفترچه بيمه خدمات درماني نشده اند. پرويز زارعي مي گويد؛ «اگر اعتبار هر دفترچه را 40 هزار تومان در سال محاسبه کنيم و جمعيت فاقد دفترچه بيمه خدمات درماني 14 هزار زن باشند که هر کدام به طور ميانگين 5/3 نفر را تحت تکفل دارند، جمعيت کل افراد فاقد دفترچه که در قبال آنها مسوول هستيم حدود 49 هزار نفر خواهد بود و اعتبار مورد نياز براي تامين اين دفترچه ها رقمي در حدود يک ميليارد و 960 ميليون تومان را بالغ مي شود. البته اين اعتبار تامين شده و در صورت تخصيص آن به سازمان بيمه خدمات درماني 49 هزار نفر باقي مانده هم تا پايان سال 85 صاحب دفترچه بيمه خدمات درماني خواهند شد.»سال 86 ، 7 هزار نفر پذيرش مي شوندچندي پيش يکي از مسوولان سازمان بهزيستي کشور اعلام کرد در صورت افزايش 10 درصدي بودجه سازمان بهزيستي کشور در سال 86، هيچ افزايشي براي مستمري مددجويان امکان پذير نيست. زارعي در پاسخ به اين سوال که در سال 86 پذيرش چند نفر از زنان سرپرست خانواري که در نوبت دريافت خدمات ايستاده اند امکان پذير خواهد بود، مي گويد؛ «امسال 62 ميلياردتومان اعتبار در اختيار ما قرار گرفت که براي کمک هاي مستقيم به اين زنان هزينه شود. ما هر سال حدود 7 هزار خانواده جديد را مي توانيم پذيرا باشيم چون هر سال به همين تعداد توانمند شده و از پوشش ما خارج مي شوند. البته درخواست کرديم که اعتبار سال 86 دو برابر افزايش يابد تا بتوانيم تمام پشت نوبتي ها را مشمول دريافت خدمات کنيم. اما شنيده ايم قرار است اعتباري بيش از سال گذشته در اختيارمان قرار دهند تا بتوانيم حدود 20 درصد، حداقل 14 هزار خانواده را پذيرش کنيم.»روزنه يي به تاريکيسازمان بهزيستي کشور 147 هزار خانواده زن سرپرست با ميانگين 5/3 نفر اعضاي تحت تکفل را تحت پوشش و 60 هزار خانواده را در نوبت دريافت خدمات دارد. هر خانواده مددجو هر ماه 25 الي 50 هزار تومان به عنوان مستمري دريافت مي کند. زارعي اذعان مي دارد مصوبه مجلس مبني بر پرداخت مستمري معادل 50 درصد حداقل دستمزد هنوز به دليل کمبود اعتبار قابليت اجرا پيدا نکرده است. در واقع اجراي اين مصوبه هم اکنون که دهمين ماه از سال 1385 پايان يافته، 22 ماه تاخير را پشت سر گذاشته زيرا بر مبناي قانون برنامه چهارم توسعه دولت موظف بوده از ابتداي اجراي برنامه، افزايش مستمري به ميزان 50 درصد حداقل دستمزدها را براي زنان سرپرست خانوار عملي سازد و سکوت مجلس در برابر قانون شکني دولت آن هم به مدت 22 ماه جاي سوال دارد. در واقع بايد اعتراف کرد که دشوارترين بخش از زندگي 147 هزار زن سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزيستي، مشکلات معيشتي و سکونت آنان است. به گفته زارعي 42 درصد از زنان سرپرست خانواري که تحت پوشش سازمان بهزيستي کشور قرار دارند فاقد مسکن ملکي هستند. بر مبناي تحقيقي که چندي پيش در شهر تهران انجام شده اين زنان و اعضاي خانواده آنان از لحاظ وضعيت دريافت کالري نسبت به متوسط جامعه حدود 40 درصد پايين تر هستند. زارعي اشاره مي کند که با وجود افزايش اعتبارات ويژه مستمري، هم اکنون سقف مستمري ها به «50 هزار تومان» رسيده است؛ 50 هزار تومان براي يک خانواده 5 نفره، 40 هزار تومان براي يک خانواده چهار نفره، 30 هزار تومان براي يک خانواده 3 نفره و 25 هزار تومان براي يک خانواده دو يا يک نفره. «نفر» در فرهنگ واژگان سازمان بهزيستي کشور سن و سال نمي شناسد. «نفر» مي تواند يک کودک شيرخواره يا يک جوان 20ساله يا يک فرد ميانسال 50ساله باشد و اين «نفر» صرف نظر از هر سن و سال مشمول يک مستمري ثابت و بدون تغيير مي شود. آنچه به طور تقريب مي توان گفت اينکه به ازاي هر يک از اعضاي خانواده، حدود 10 هزار تومان مستمري پرداخت مي شود. 10 هزار تومان براي زندگي در هر نقطه از کشور، چه کلانشهر تهران باشد با قيمت هايي که قامت را مي شکند و چه دورافتاده ترين نقطه ايران. در چنين شرايطي هيچ باعث حيرت نيست که اعضاي خانواده هاي زن سرپرست بيش از ساير خانواده ها در معرض آسيب هاي اجتماعي قرار دارند، چرا که چاشني مستمري ناچيز بهزيستي، درآمدهاي نزديک به صفري است که اين زنان از راه ساده ترين و کم خرج ترين و البته نازل ترين مشاغل کسب مي کنند. خرد کردن سبزي، پاک کردن حبوبات، کار در منازل، شست وشوي لباس، دوخت دستگيره و لوازم پارچه يي آشپزخانه آنقدر درآمد ندارد که حتي قادر به رقابت با مستمري ماهانه بهزيستي باشد. دو سال پيش وقتي که اصطلاح «زنان سرپرست خانوار، فقيرترين فقرا» بر سر زبان ها افتاد هيچ يک از مسوولان خرده نگرفتند که چرا چنين انگي بر زنان سرپرست خانوار وارد مي شود؛ زناني که آنقدر فقيرند که همه شان در اولويت دريافت سهام عدالت قرار گرفته اند. در واقع وقتي مديرکل دفتر زنان و خانواده سازمان بهزيستي کشور هم قبول دارد که 147 هزار زن سرپرست خانوار تحت پوشش اين سازمان فقيرترين فقرا هستند، جاي کدام انتقاد باقي مي ماند؟
Tuesday, January 16, 2007
چپ جدید باید سوسیالیستی باشد - ۱
سلسله بحث های چپ های آلمان چپ جدید باید سوسیالیستی باشد - ۱
Hans Modrow - مترجم: ناهید جعفرپور
• در ۳۰ آگوست ۱۹۱۴ رهبری حزب سوسیال دموکرات آلمان تغییر موضع اساسی داد و فراخوان "دفاع از میهن" را منتشر کرد. در تاریخ ۲ دسامبر همان سال، کارل لیبکنشت به عنوان تنها رای در مجلس رایش بر علیه موافقت با اعتبار های جنگی به پا خواست ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com شنبه ۲٣ دی ۱٣٨۵ - ۱٣ ژانويه ۲۰۰۷
توضیح : چگونه اعتراضات و مقاومت ها شکل می گیرند؟ اهداف استراتژیک چپ های آلمان که بتوان بر مبنی آن حرکت نمود کدامند؟ چه چیزی باعث می شود که مردم برای اعتراض به خیابانها گسیل شوند و همزمان چه موانعی از آمدن آنها جلوگیری می کند؟ حزب جدید چپ آلمان چه نقشی را باید بازی کند؟ تمامی این پرسش ها در کنفرانس بین المللی رزا لوگزامبورگ در برلین مورد بحث و گفتگو قرار گرفت و نمایندگان احزاب و سازمانهای چپ آلمان در این کنفرانس نظرات خویش را اعلام نمودند. درنوشته زیر به نظرات هانس مودرو دبیر اول افتخاری حزب چپ "پ د اس" در این باره توجه می نمائیم. تاریخ جنبش کارگری آلمان از آغاز تا به امروز سراسر از انشعابات و ائتلافات و مبارزات دائمی در جهت گرفتن آراء انتخاباتی و تلاش های فراوان در جهت رسیدن به وحدت و یکپارچگی چپ هاست. برای درک تمامی آن گذشته ای که امروز هم بنوع خود تکرار می شود، مجبوریم اجمالا در ابتدا نگاهی کوتاه به تاریخ گذشته بیاندازیم. اما به علت تنوع وقایع، من در این نوشته تنها به برخی از وقایع مهم تاریخ آلمان اشاره می کنم. در انتخایات ۱٨۷۵ آلمان یعنی چهار سال بعد از تاسیس رایش آلمان (پادشاهی آلمان) با ۴۱ میلیون شهروند و ٨،۱ میلیون شهروند دارای رای، کاندیداهای سوسیال دمکراتها در حدود ۶،٨ درصد آراء را یعنی ٣۵۰۰۰۰ رای را بخود اختصاص دادند. طبق قوانین انتخابات رایش آنها تنها به ۹ نماینده از ٣۹۷ نماینده مجلس احتیاج داشتند که چیزی در حدود ۲،٣ درصد کرسی های مجلس می شد تا بتوانند صدای چپ را از مجلس رایش بگوش همه برسانند و به این کار موفق شدند. در سال ۱۹۰۴ در منطقه زاکسن طرفداران ببل - لیبکنشت در حدود ٣۵% آراء انتخابات را بخود اختصاص دادند. این موفقیت آنهم تنها در یک شهر آلمان در واقع پشتوانه ای بود برای آینده سوسیال دمکرات های آلمان. درتاریخ ۲۹ آگوست ۱۹۰۷ کنگره بین المللی سوسیالیست ها در اشتوتگارد از طبقه کارگر خواست که هر کاری را انجام دهد تا مانع جنگ شود و سپس این کنگره اعلام نمود که: در صورتیکه جنگ در گرفت، باید هر آن چه که در توان است انجام داد تا جنگ به پایان برسد تا بدین وسیله از بحران سیاسی و اقتصادی ای که در اثر جنگ پدید آمده است برای بسیج مردم استفاده نمود و از این طریق به پروسه انهدام رهبریت طبقاتی سرمایه داری شدت و حدت و سرعت بخشید. در نوامبر ۱۹۱۲ همان کنگره کاراکتر جنگ احتمالی را جنایتی دیوانه وار تجزیه و تحلیل نمود. در ماه آگوست ۱۹۱۲ ببل در مجلس شهر درسنر اعلام نمود که: "من می خواهم دشمن تا سر حد مرگ این جامعه بورژوازی و این نظم دولتی بمانم تا اینکه آن را در شرایط وجودیش مدفون کنم و اگر بتوانم آنرا منهدم کنم." در ماه یولی ۱۹۱۴ در بسیاری از شهرهای آلمان تظاهرات ضدجنگ انجام پذیرفت و سپس در ٣۰ آگوست همان سال رهبریت حزب تغییر موضع اساسی داد و فراخوان "دفاع از میهن" را داد. در تاریخ ۲ دسامبر ۱۹۱۴ کارل لیبکنشت به عنوان تنها رای در مجلس رایش بر علیه موافقت با اعتبار های جنگی برخواست. سپس رزا لوگزامبورگ، کلارا ستکین و فرانس مرینگ اعلام پشتیبانی از لیبکنشت نمودند. این اپوزیسیون چپی که در حزب سوسیال دمکراسی شکل گرفت، موفق شد در ۱٨ ژانویه ۱۹۱۷ با آراء ۲۹ بر علیه ۱۰ بر نظر رهبریت حزب پیروز شود. گروه اسپارتاکوس طرفدار لیبکنشت و رزالوگزامبورگ به خواست های کنگره بین المللی سوسیالیست ها امین ماند و مبارزه برای پایان دادن به جنگ را به پیش برد. آنها همچنین با وجود داشتن نظرات انتقادی اما اعلام پشتیبانی از انقلاب اکتبر روسیه نمودند. در برنامه آنها که در نوامبر ۱۹۱٨ نوشته شد آمده است که: "انقلاب پرولتری می تواند تنها مرحله به مرحله و قدم به قدم در پیچ و خم تجربیات تلخ و شیرین شکست ها و پیروزی ها به شفافیت و بلوغ برسد". گروه اسپارتاکوس از همان آغاز پیروز نشد بلکه این امر در پایان انقلاب اتفاق افتاد. در تاریخ ٣۰ دسامبر ۱۹۱٨ کنفرانس گروه اسپارتاکوس در ساختمان امروزی مجلس برلین تصمیم گرفت که حزب کمونیست آلمان را تاسیس کند. در این کنفرانس رزالوگزامبورگ در سخنرانی اش در باره برنامه حزب جدید کمونیست آلمان اعلام نمود که: "ما مجددا در کنار مارکس و زیر پرچمش قرار گرفته ایم". ادامه دارد
برای جهانی بدون تسلیحات اتمی
برای جهانی بدون تسلیحات اتمی
Zia Mian - مترجم: ناهید جعفرپور
• انسانها و دولت ها باید بالاخره قبول کنند که: تمامی تسلیحات اتمی مشابه هم، غیر اخلاقی، غیر قانونی، نامشروع و خطرناکند و در نهایت تمامی تسلیحات اتمی اسلحه ای هستند در خدمت ترور انسانها و تمامی موجودات روی این کره خاکی. تسلیحات اتمی پیغام آور مرگ و نیستی اند ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com آدينه ۲۲ دی ۱٣٨۵ - ۱۲ ژانويه ۲۰۰۷
در باره نویسنده: ضیا میئن فیزیکر و یکی از مسئولین پروژه 'Program on Science and Global Security' در دانشگاه پرینستون است و در مدرسه ویلسون در باره مشکلات بین المللی و افکار عمومی مقالاتی تهیه و تدریس می کند. این مقاله در اول دسامبر ۲۰۰۶ در روزنامه پرینستون منتشر شده است. اولین قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۱۹۴۶ استخراج شد. این مجمع در آن زمان هنوز در سایه بمب باران اتمی هیروشیما و ناکازاکی توسط آمریکا قرار داشت. از این رو خواست یک نقشه و یا یک طرح که "چگونه می توان تسلیحات اتمی و تمامی دیگر تسلیحات کشتار جمعی را از تسلیحات ملی خارج نمود"، برای این سازمان هنوز در مرحله نخست قرار داشت. سه شنبه گذشته (اواخر نوامبر) کوفی عنان به واقعیتی وحشتناک اشاره نمود : اینکه جهان بعد از ۶۰ سال هنوز طرحی برای این مشکل ندارد و نمی داند که چگونه می توان این "تهدید جدی و استثنائی برای موجودیت انسانها" را از بین ببرد. بلکه بر عکس بجای نابودی تسلیحات اتمی، روز بروز خطر آن بیشتر می شود و حتی این خطر کشور به کشور گسترش می یابد. در ابتدا تنها کشور آمریکا دچار این مشکل بود وچندین اسلحه اتمی در اختیار داشت. امروز اما ما در شرایطی قرار گرفته ایم که آمریکا و روسیه با هم در حدود ۱۰۰۰۰ اسلحه اتمی در اختیار دارند. قدرت های اتمی در این فاصله عبارتند از بریتانیا، فرانسه، چین، اسرائیل، هندوستان، پاکستان و به احتمال قوی کره شمالی. البته کشور های دیگری هم در تلاشند که به این جمع بپیوندند. دکتر محمد البرادی رئیس سازمان انرژی اتمی به مردم جهان اخطار می کند که بطور معمول در حدود ۲۰ تا ٣۰ کشور صاحب تاسیسات اتمی در این موقعیت قرار دارند که هر زمان بخواهند، می توانند در کوتاه مدت تسلیحات اتمی تولید نمایند. اگر یک چنین کشوری از دانش اتمی برخوردار باشد و دانشمندانی با ذخایر خوب در اختیار داشته باشد و یا اتفاقی به تکنولوژی لازم دسترسی پیدا نماید و یا خود را از سوی کشوری دیگر که صاحب تسلیحات اتمی است مورد خطر بداند و یا رهبریت کشورتغییر کند و یا منافع ناسیونالیستی اش ایجاب کند و.... تمامی این فاکتور ها می تواند توازن را بسیار ساده به هم زند. اما چگونه مسائل به یک چنین فاکتورهائی ختم می شوند؟ اولین بخش پاسخ من این است که: تمامی کشورهائی که تلاش داشتند و هنوز تلاش می کنند که صاحب تسلیحات اتمی بشوند، از دو خصلت مشابه برخوردارند: اول اینکه آنها از دمکراسی بیزارند و دوم اینکه توجه ای به ملتشان ندارند. هر کشوری که تسلیحات اتمی می سازد این کار را در خفا انجام می دهد و از ملتش پنهان می کند و نمی خواهد که ملتش از این امر آگاه شود. هیچ کشور صاحب تسلیحات اتمی از ملتش برای اینکارسئوال نکرده و در این باره با آنها صحبت نمی کند و علاقمند نیست که بداند آنها چه می گویند و هیچگاه از عواقب منفی آن و این احتمال که اگر تمامی نقشه ها به یک جنگ اتمی بیانجامد چه میشود، با آنها مشورت نمی کند. انسانهای بسیار قلیلی در این کشور ها از آنچه که در مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۱۹۶۱ مطرح گردید آگاهند. در آنجا گفته شد: "هر کشوری که تسلیحات اتمی و یا تسلیحات ترمواتمی بکار برد، منشور جامعه ملل را خدشه دار می کند و بر علیه قوانین حقوق بشر حرکت نموده و این کارش جنایت بر علیه انسانیت و تمدن است". دومین بخش پاسخ من این چنین است: هر دولت صاحب تسلیحات اتمی ادعا می کند که از اسلحه اش تنها برای ترساندن استفاده می کند. در سال ۲۰۰۴ پایول روبینسون رئیس "ساندیا ناسیونال لابوراتوری" در باره واژه "ایجاد ترس" توضیحاتی داد. رابینسون خودش یکی از مسئولین ساخت بمب اتم آمریکا می باشد. وی چنین توضیح می دهد که: "ریشه این لغت "دترنسه" ایجاد ترس از زبان لاتین بر می خیزد: "تره" در لاتین به مفهوم کسی را بیش از حد بترسانیم و در واقع انسان را بیاد کلمه بریتانیائی "ترور" می اندازد. در واقع هم این ترور از همان واژه "تره" بر می خیزد. کوتاه بگویم "دتر" به مفهوم وحشت انداختن از کلمه ترور کردن بر می خیزد . بعد از این تعریف قاعدتا هیچ کس نباید متعجب باشد که "تروریست ها" تلاش می کنند از تسلیحات اتمی برخوردار شوند. همه چیز تغییر خواهد نمود اگر که ما بخواهیم عصر اتم را به واقع پشت سرنهیم ونوآوری های بی خطرهمسان تولید کنیم. انسانها و دولت ها باید بالاخره قبول کنند که: تمامی تسلیحات اتمی مشابه هم، غیر اخلاقی، غیر قانونی، نامشروع و خطرناکند و در نهایت تمامی تسلیحات اتمی اسلحه ای هستند در خدمت ترور انسانها و تمامی موجودات روی این کره خاکی. تسلیحات اتمی پیغام آور مرگ و نیستی اند. کوفی عنان می گوید: "یک چنین منطق پایه ای می تواند مقدمات لازم را برای "استراتژی مشترک جهانی" فراهم سازد تا بدین وسیله در هر دو جبهه همزمان پیشرفت هائی حاصل شود". منظور کوفی عنان از هر دو جبهه "عدم گسترش تسلیحات اتمی" از یک سو و خلع سلاح اتمی از سوی دیگر است. یک چنین تلاش هائی بطور مثال همان پروژه دانشگاه پرینستون است: 'Program on Science und Global Security' در واقع این پروژه نتیجه کارمشترک میان کارشناسان مستقل بین المللی است که در باره "مواد اتم زا" کار و تحقیق می کنند. کارشناسان از ۱۵ کشور مختلف که برخی ازآنها تسلیحات اتمی دارند در این نهاد گرد هم جمع شده اند. وظیقه این کارشناسان این است که امنیت تمامی مکانهائی را که در آن اورانیوم غنی شده و پلوتونیوم (اساس اصلی تسلیحات اتمی) نگهداری می شوند، فراهم سازند و برای تقلیل تولید این مواد تلاش نمایند. موفقیت این طرح به مفهوم مواد اتمی هر چه کمتر و کشورهای هرچه کمتر صاحب تسلیحات اتمی است. همچنین این طرح اگر موفق شود دست تمامی کسانی که قصد دارند از تسلیحات اتمی برای مقاصد تروریستی استفاده کنند بسته خواهد شد. اطلاعات بیشتر در این مورد را می توان در گزارش زیر دریافت نمود: IPFM (Global Fissile Material Report ۲۰۰۶) اما هر آنچه که گفته شد تمامی مشکل نیست. هنوز برای پرسش های بزرگتر پاسخی یافت نشده است. رئیس سازمان انرژی اتمی اخطار می دهد و می گوید: "از کشوری حرکت کنیم که صاحب تاسیسات "صلح آمیز" اتمی است و اورانیوم را برای مقاصد غیرنظامی غنی می کند. حال اگر این کشور به هردلیلی تصمیم بگیرد دیگربه وظیفه خویش مبنی بر عدم گسترش تسلیحات اتمی جامه عمل نپوشاند، این کشور می تواند در مدت فقط چند ماه بمب اتم بسازد. اغلب کارشناسان پروژه فوق با این نظر البرادی هم قولند. اگر آن شود که البرادی می گوید، چگونه جهان آزاد از تسلیحات اتمی می تواند این ریسک را کند و از تاسیسات اتمی برای تامین انرژی استفاده کند؟ دومین مشکل بزرگتر به آمریکا ربط پیدا می کند. چگونه می توانند کشورهای دیگر و تمامی انسانهای کره خاکی احساس امنیت کنند زمانیکه آمریکا تنها بدنبال منافع جهانی اش است و در این موقعیت قرار دارد که در سرتاسر جهان بشدت با ابزار پیشرفته نظامی اش به هر کجا که می خواهد حمله کند؟ این مشکل همچنین در باره قدرت های منطقه ای دیگرهم که از پتانسیل کمتری نسبت به آمریکا برخوردارند صادق است. پاسخ این پرسش هم می توان در سازمان ملل متحد جستجو نمود. درمنشور جامعه ملل آمده است که: "تمامی دولت های عضو سازمان ملل متحد اجازه ندارند در مناسبات بین المللی خود برای استقلال سیاسی و مسائل داخلی کشور های دیگر تهدیدی باشند و بر علیه آنان به خشونت دست یازند". اگر تمامی کشورها بخصوص کشورهای قدرتمند به منشور سازمان ملل پایبند باشند شاید بتوان کلید حل مشکلات دیگر را پیدا نمود و به آسانی بدان دست یافت.
Sunday, January 07, 2007
نه بمب، نه تحريم، نه جنگ، نه خفقان و سرکوب!
گاز، نان، کار، رفاه، آزادى و برابرى ميخواهيم!
قطع گاز در سرماى شديد ايران گسترده است. خرم آباد٬ چهار محال٬ آذربايجان٬ سمنان٬ همدان٬ بيرجند٬ شهرهای مختلف کردستان٬ همينطور کارخانجات و کارگاههاى متعدد٬ بيمارستانها٬ ادارات٬ مدارس و محلات فقير نشين در نقاط مختلف ايران با کمبود سوخت و گاز و وسائل گرمائى در زمستان شديد ايران مواجه هستند و سرماخوردگى و بيماريهانى عفونى اولين نتايج اين وضعيت است. سرماى شديد صدمات زيادى به سيستم آب و فاضلاب در برخى شهرها زده است. صحبت از قطع برق است. مردم عصبانى اند و اعتراض در جامعه موج ميزند. مسئولان رژيم اسلامى مرتبا وعده ميدهند اما وضعيت تغييرى نکرده و کمبود گاز و قطع برق ممکن است تهران را هم دربربگيرد.
در هفته اخير مردم در شهرهاى کردستان با قطع گاز براى روزهاى متوالى روبرو بودند. روز سيزدهم ديماه تجمع صدها نفره مردم سقز در مقابل فرماندارى بسرعت به تظاهرات هزار نفره و درگيرى با نيروهاى رژيم اسلامى منجر شد. يورش نيروهاي سرکوب به مردم با واکنش محکم معترضين روبرو شد. مردم معترض شیشه های بانکها را خرد کردند٬ چند ماشين نيروهاى سرکوب را مورد تعرض قرار دادند و فرماندار و معاونش را گوشمالى دادند، به ساختمان شوراى اسلامي شهر يورش بردند و با اعضاى اين شورا درگير شدند. مردم سقز از جانباختن سه کودک و نوجوان بدليل آتش سوزى که ناشى از کمبود گاز و استفاده از نفت بود٬ بشدت خشمگين بودند. پاسخ رژیم خانه گردی و دستگیری حدود صدنفر از مردم بود. بنا به اخبار عناصر رژيم اسلامى٬ در حاليکه مردم با کمبود سوخت در سرماى شديد و زير بيست درجه مواجه هستند٬ در مرز عراق نفت را به قيمت بالا ميفروشند. در اعتراض به اين چپاول مزدوران رژيم مردم مريوان دست به اعتراض زدند و با نيروهاى سرکوبگر درگير شدند. بيمارستانها و بيماران٬ محلات٬ ادارات و منازل در سرماى شديد با نبود گاز و نفت مواجهند. صفهاى طويل مردم براى تهيه نفت در شهرهاى مختلف شروع شده است.
مردم!
ايران کشورى است که روى درياى نفت و گاز خوابيده است. مردم بدرست دولت را مسئول این وضعیت میدانند و خشم و نفرتشان متوجه حکومت است. حکومت بايد سرنگون شود. جمهورى اسلامى و نظام سرمايه دارى مسبب تمام مشقات گريبانگير مردم است. اين وضعيت را قبول نکنيد و متحدانه اعتراض کنيد. رژيم اسلامى و نهادهاى دولتى را زير فشار مستمر قرار دهيد. براى آزادى دستگيرشدگان دست به اقدام متحد بزنيد. در مقابل مراکز دولتى دست به تجمع بزنيد. در محلات متشکل شويد. در محله تان مجمع عمومى تشکيل دهيد و در باره قدمهاى اعتراض و اقداماتی که بايد صورت گيرد تصميم گيرى کنيد. نمايندگانتان را تعيين کنيد، مسئله را به رسانه ها بکشيد و حمايت بخشهاى مختلف جامعه را از مبارزات خود جلب کنيد. جمهورى اسلامى در مقابل اراده متحد شما تنها يک راه دارد؛ عقب نشينى!
حزب کمونيست کارگرى، کارگران و مردم را به اعتراض يکپارچه عليه رژيم اسلامى فراميخواند. حزب رژيم سرکوبگر و ارتجاعى جمهورى اسلامى را که عليه اعتراض برحق مردم تنها باطوم و زندان و شکنجه ميشناسد، قويا محکوم ميکند. حزب پيشروان کارگرى، فعالين سوسياليست و کمونيست و آزاديخواه را به دخالت فعال براى سازماندهى گسترده اعتراضات مردم در سطوح مختلف و مقابله با رژيم اسلامى فراميخواند!
سرنگون باد جمهورى اسلامى
آزادى، برابرى، حکومت کارگرى
زنده باد جمهوری سوسیالیستی
حزب کمونيست کارگرى ايران
۱۶ ديماه ۱۳۸۵- ۶ ژانويه ۲۰۰۶
گاز، نان، کار، رفاه، آزادى و برابرى ميخواهيم!
قطع گاز در سرماى شديد ايران گسترده است. خرم آباد٬ چهار محال٬ آذربايجان٬ سمنان٬ همدان٬ بيرجند٬ شهرهای مختلف کردستان٬ همينطور کارخانجات و کارگاههاى متعدد٬ بيمارستانها٬ ادارات٬ مدارس و محلات فقير نشين در نقاط مختلف ايران با کمبود سوخت و گاز و وسائل گرمائى در زمستان شديد ايران مواجه هستند و سرماخوردگى و بيماريهانى عفونى اولين نتايج اين وضعيت است. سرماى شديد صدمات زيادى به سيستم آب و فاضلاب در برخى شهرها زده است. صحبت از قطع برق است. مردم عصبانى اند و اعتراض در جامعه موج ميزند. مسئولان رژيم اسلامى مرتبا وعده ميدهند اما وضعيت تغييرى نکرده و کمبود گاز و قطع برق ممکن است تهران را هم دربربگيرد.
در هفته اخير مردم در شهرهاى کردستان با قطع گاز براى روزهاى متوالى روبرو بودند. روز سيزدهم ديماه تجمع صدها نفره مردم سقز در مقابل فرماندارى بسرعت به تظاهرات هزار نفره و درگيرى با نيروهاى رژيم اسلامى منجر شد. يورش نيروهاي سرکوب به مردم با واکنش محکم معترضين روبرو شد. مردم معترض شیشه های بانکها را خرد کردند٬ چند ماشين نيروهاى سرکوب را مورد تعرض قرار دادند و فرماندار و معاونش را گوشمالى دادند، به ساختمان شوراى اسلامي شهر يورش بردند و با اعضاى اين شورا درگير شدند. مردم سقز از جانباختن سه کودک و نوجوان بدليل آتش سوزى که ناشى از کمبود گاز و استفاده از نفت بود٬ بشدت خشمگين بودند. پاسخ رژیم خانه گردی و دستگیری حدود صدنفر از مردم بود. بنا به اخبار عناصر رژيم اسلامى٬ در حاليکه مردم با کمبود سوخت در سرماى شديد و زير بيست درجه مواجه هستند٬ در مرز عراق نفت را به قيمت بالا ميفروشند. در اعتراض به اين چپاول مزدوران رژيم مردم مريوان دست به اعتراض زدند و با نيروهاى سرکوبگر درگير شدند. بيمارستانها و بيماران٬ محلات٬ ادارات و منازل در سرماى شديد با نبود گاز و نفت مواجهند. صفهاى طويل مردم براى تهيه نفت در شهرهاى مختلف شروع شده است.
مردم!
ايران کشورى است که روى درياى نفت و گاز خوابيده است. مردم بدرست دولت را مسئول این وضعیت میدانند و خشم و نفرتشان متوجه حکومت است. حکومت بايد سرنگون شود. جمهورى اسلامى و نظام سرمايه دارى مسبب تمام مشقات گريبانگير مردم است. اين وضعيت را قبول نکنيد و متحدانه اعتراض کنيد. رژيم اسلامى و نهادهاى دولتى را زير فشار مستمر قرار دهيد. براى آزادى دستگيرشدگان دست به اقدام متحد بزنيد. در مقابل مراکز دولتى دست به تجمع بزنيد. در محلات متشکل شويد. در محله تان مجمع عمومى تشکيل دهيد و در باره قدمهاى اعتراض و اقداماتی که بايد صورت گيرد تصميم گيرى کنيد. نمايندگانتان را تعيين کنيد، مسئله را به رسانه ها بکشيد و حمايت بخشهاى مختلف جامعه را از مبارزات خود جلب کنيد. جمهورى اسلامى در مقابل اراده متحد شما تنها يک راه دارد؛ عقب نشينى!
حزب کمونيست کارگرى، کارگران و مردم را به اعتراض يکپارچه عليه رژيم اسلامى فراميخواند. حزب رژيم سرکوبگر و ارتجاعى جمهورى اسلامى را که عليه اعتراض برحق مردم تنها باطوم و زندان و شکنجه ميشناسد، قويا محکوم ميکند. حزب پيشروان کارگرى، فعالين سوسياليست و کمونيست و آزاديخواه را به دخالت فعال براى سازماندهى گسترده اعتراضات مردم در سطوح مختلف و مقابله با رژيم اسلامى فراميخواند!
سرنگون باد جمهورى اسلامى
آزادى، برابرى، حکومت کارگرى
زنده باد جمهوری سوسیالیستی
حزب کمونيست کارگرى ايران
۱۶ ديماه ۱۳۸۵- ۶ ژانويه ۲۰۰۶
Friday, January 05, 2007
فیلم کامل لحظات اعدام صدام را اینجا ببینید
با هدایت شبکه های تلویزیونی و بویژه "الجزیره"
پیامدهای اعدام صدام و تائید و ابراز خوشحالی نابخردانه مقامات ج.ا
اعراب سنی مذهب آماده
انتقام ازفارس ها میشوند
دو مصاحبه تلویزیون الجزیره با خواهر و پسرعموی صدام حسین که در اردن و لندن بسر می برند، آتش خشم و کینه علیه ایران و فارس ها را دامن زد و امریکا و انگلیس می روند تا از فضای بوجود آمده جبهه اعراب علیه ایران را که تونی بلر برضرورت آن در سفر اخیر به دوبی تاکید کرده بود تشکیل دهند.
درحالیکه درایران جدال بر سر آنست که چه کسی زودتر و بیشتر از اعدام صدام استقبال و یا ابراز خوشحالی کرده و چه کسی دیرتر، در تمام کشورهای عربی فضای تبلیغاتی به شدت علیه ایران در حال گسترش است. در ایران گلوی مطبوعات، تلویزیوهای خارج از کشور و اینترنت را چنان گرفته اند که مردم نمی دانند چه بلائی را حاکمیت برایشان تدارک می بیند. کافی است به اولین کشور عربی- حتی شیخ نشین های کوچک خلیج فارس- وارد شوید تا حال وهوای بشدت ضد ایرانی و بقول خواهر صدام حسین "فارس" ها دستتان بیآید.
فیلم مراسم اعدام صدام حسین بارها و بارها از تلویزیون های کشورهای عربی و بویژه از سوی تلویزیون پر نفوذ الجزیره پخش شده و به بهانه های مختلف تکرار می شود. این فیلم که بوسیله موبویل ضبط شده امروز از مهمترین خبررسانه های جمعی سرسر دنیا بوده است. در این فیلم افرادی در گروه اعدام صدام وجود دارند که شعارهایی به سبک صلوات های جمهوری اسلامی میدهند که پسوندهایش از خود صلوات هم طولانی تراست. آنها صراحتا فریاد مقتدا مقتدا سر میدهند و جهنم را برای صدام خواستار میشوند. آنها حتی یادی از محمد باقر صدر میکنند تا گروه ملایم تر شیعه نیز با خود همراه کرده باشند. صدام در چند ثانیه با خشم به سوی آنها بازگشته و می گوید: این اراجیف چیست می گوئید؟ او حتی موفق نشد که اشهد خود را به پایان برساند و صدای اشهد صدام – صلوات اعدام کنندگان و کشیدن سکوی اعدام از زیر پای صدام در هم آمیخت.
این تبلیغات هدایت شده به گونه ای در کشورهای مسلمان پیش برده می شود که گوئی "فارس" های شیعه صدام حسین ضد اسرائیلی را اعدام کرده اند!
دو مصاحبه تلویزیون الجزیره با خواهر و پسر عموی صدام حسین بر این حریق نفت پاشیده است.
اعدام صدام حسین بمب گذاری های گسترده اخیر درمناطق شیعه نشین را چنان در حاشیه قرار داده که اکنون سنی های عراق با افتخارعهد انتقام از اعدام کنندگان صدام می بندند. در میان اعراب سنی عراق بر سر زبان هاست که طرح نجات صدام و به قدرت بازگرداندن او در چند قدمی اجرای موفقیت آمیز بود که فارس ها به کمک امریکا او را با عجله در شب عید قربان اعدام کردند تا از به قدرت بازگشتن سنی ها در عراق جلوگیری کنند.
خواهرصدام حسین که از اردن با تلویزیون الجزیره مصاحبه می کرد با غرور از برادرش یاد کرده و او را صدام قهرمان لقب داد و این لقب اکنون در دهان مردم افتاده است. شرایط و فضا در میان اعراب مسلمان به گونه ایست که حتی حماس در فلسطین و حزب الله در لبنان جرات نکردند اعدام صدام حسین را تائید کنند!
پسر عموی صدام از لندن با الجزیره مصاحبه کرد. او با نفرت تمام "فارس" ها را در اعدام صدام مقصر اعلام کرد و در پایان مصاحبه اش نیز مدعی شد: ملت عراق با کشتار فارس ها و امریکائی ها جوی خون در عراق راه خواهد انداخت.
همه کشورهای عرب برای باز کردن این توپخانه تبلیغاتی منتظر اعلام موضع عربستان سعودی در برابر اعدام صدام حسین بودند. وقتی عربستان تلویحا این اعدام را محکوم کرد، توپخانه های تلویزیونی به سمت ایران آغاز به کار کردند.
روزنامه گلف نیوز روزگذشته در صفحه اول خود عکس بزرگی از دختر صدام در حال سخنرانی در "امان" پایتخت اردن هاشمی منتشر کرده و در زیر آن جمله ای را از قول وی ازمردم عراق و عرب در محکوم کردن اعدام صدام تشکر کرد و قول داد که انتقام اعدام پدرش را بگیرد.
دولت عراق که اعدام صدام را نقطه عطفی در قطع امید کردن سنی ها از او و همراه شدن آنها با دولت انتقالی میدانست چنان با مشکل بزرگتری روبرو شده است که دستور داده است تا تهیه کنندگان فیلم موبایل شناسایی و مجازات شوند.
تا کنون هیچگاه بحث سنی و شیعه اینقدر صریح و در تقابل همدیگر ذکر نشده بود که امروز پس از اعدام صدام و درپی فاش شدن حضور و دخالت شیعیان در اعدام صدام مطرح میشود.
تلویزیون "الحره" که دست پخت امریکاست و وزارت دفاع امریکا آن را راه انداخته است، بعنوان گزارش های خبری خود، در ارتباط با اعدام صدام حسین عمدتا فیلم هائی را پخش می کند که مربوط به دوران جنگ با ایران است. از جمله نکاتی که به کرات روی آن تاکید می شود دستور صدام برای بریدن گوش سربازانی است که از جبهه جنگ با ایران فرار کرده بودند. تصاویری از این سربازان گوش بریده را نیز همین تلویزیون بارها پخش کرده است
پیامدهای اعدام صدام و تائید و ابراز خوشحالی نابخردانه مقامات ج.ا
اعراب سنی مذهب آماده
انتقام ازفارس ها میشوند
دو مصاحبه تلویزیون الجزیره با خواهر و پسرعموی صدام حسین که در اردن و لندن بسر می برند، آتش خشم و کینه علیه ایران و فارس ها را دامن زد و امریکا و انگلیس می روند تا از فضای بوجود آمده جبهه اعراب علیه ایران را که تونی بلر برضرورت آن در سفر اخیر به دوبی تاکید کرده بود تشکیل دهند.
درحالیکه درایران جدال بر سر آنست که چه کسی زودتر و بیشتر از اعدام صدام استقبال و یا ابراز خوشحالی کرده و چه کسی دیرتر، در تمام کشورهای عربی فضای تبلیغاتی به شدت علیه ایران در حال گسترش است. در ایران گلوی مطبوعات، تلویزیوهای خارج از کشور و اینترنت را چنان گرفته اند که مردم نمی دانند چه بلائی را حاکمیت برایشان تدارک می بیند. کافی است به اولین کشور عربی- حتی شیخ نشین های کوچک خلیج فارس- وارد شوید تا حال وهوای بشدت ضد ایرانی و بقول خواهر صدام حسین "فارس" ها دستتان بیآید.
فیلم مراسم اعدام صدام حسین بارها و بارها از تلویزیون های کشورهای عربی و بویژه از سوی تلویزیون پر نفوذ الجزیره پخش شده و به بهانه های مختلف تکرار می شود. این فیلم که بوسیله موبویل ضبط شده امروز از مهمترین خبررسانه های جمعی سرسر دنیا بوده است. در این فیلم افرادی در گروه اعدام صدام وجود دارند که شعارهایی به سبک صلوات های جمهوری اسلامی میدهند که پسوندهایش از خود صلوات هم طولانی تراست. آنها صراحتا فریاد مقتدا مقتدا سر میدهند و جهنم را برای صدام خواستار میشوند. آنها حتی یادی از محمد باقر صدر میکنند تا گروه ملایم تر شیعه نیز با خود همراه کرده باشند. صدام در چند ثانیه با خشم به سوی آنها بازگشته و می گوید: این اراجیف چیست می گوئید؟ او حتی موفق نشد که اشهد خود را به پایان برساند و صدای اشهد صدام – صلوات اعدام کنندگان و کشیدن سکوی اعدام از زیر پای صدام در هم آمیخت.
این تبلیغات هدایت شده به گونه ای در کشورهای مسلمان پیش برده می شود که گوئی "فارس" های شیعه صدام حسین ضد اسرائیلی را اعدام کرده اند!
دو مصاحبه تلویزیون الجزیره با خواهر و پسر عموی صدام حسین بر این حریق نفت پاشیده است.
اعدام صدام حسین بمب گذاری های گسترده اخیر درمناطق شیعه نشین را چنان در حاشیه قرار داده که اکنون سنی های عراق با افتخارعهد انتقام از اعدام کنندگان صدام می بندند. در میان اعراب سنی عراق بر سر زبان هاست که طرح نجات صدام و به قدرت بازگرداندن او در چند قدمی اجرای موفقیت آمیز بود که فارس ها به کمک امریکا او را با عجله در شب عید قربان اعدام کردند تا از به قدرت بازگشتن سنی ها در عراق جلوگیری کنند.
خواهرصدام حسین که از اردن با تلویزیون الجزیره مصاحبه می کرد با غرور از برادرش یاد کرده و او را صدام قهرمان لقب داد و این لقب اکنون در دهان مردم افتاده است. شرایط و فضا در میان اعراب مسلمان به گونه ایست که حتی حماس در فلسطین و حزب الله در لبنان جرات نکردند اعدام صدام حسین را تائید کنند!
پسر عموی صدام از لندن با الجزیره مصاحبه کرد. او با نفرت تمام "فارس" ها را در اعدام صدام مقصر اعلام کرد و در پایان مصاحبه اش نیز مدعی شد: ملت عراق با کشتار فارس ها و امریکائی ها جوی خون در عراق راه خواهد انداخت.
همه کشورهای عرب برای باز کردن این توپخانه تبلیغاتی منتظر اعلام موضع عربستان سعودی در برابر اعدام صدام حسین بودند. وقتی عربستان تلویحا این اعدام را محکوم کرد، توپخانه های تلویزیونی به سمت ایران آغاز به کار کردند.
روزنامه گلف نیوز روزگذشته در صفحه اول خود عکس بزرگی از دختر صدام در حال سخنرانی در "امان" پایتخت اردن هاشمی منتشر کرده و در زیر آن جمله ای را از قول وی ازمردم عراق و عرب در محکوم کردن اعدام صدام تشکر کرد و قول داد که انتقام اعدام پدرش را بگیرد.
دولت عراق که اعدام صدام را نقطه عطفی در قطع امید کردن سنی ها از او و همراه شدن آنها با دولت انتقالی میدانست چنان با مشکل بزرگتری روبرو شده است که دستور داده است تا تهیه کنندگان فیلم موبایل شناسایی و مجازات شوند.
تا کنون هیچگاه بحث سنی و شیعه اینقدر صریح و در تقابل همدیگر ذکر نشده بود که امروز پس از اعدام صدام و درپی فاش شدن حضور و دخالت شیعیان در اعدام صدام مطرح میشود.
تلویزیون "الحره" که دست پخت امریکاست و وزارت دفاع امریکا آن را راه انداخته است، بعنوان گزارش های خبری خود، در ارتباط با اعدام صدام حسین عمدتا فیلم هائی را پخش می کند که مربوط به دوران جنگ با ایران است. از جمله نکاتی که به کرات روی آن تاکید می شود دستور صدام برای بریدن گوش سربازانی است که از جبهه جنگ با ایران فرار کرده بودند. تصاویری از این سربازان گوش بریده را نیز همین تلویزیون بارها پخش کرده است
اعدام صدام حسین و بی تفاوتی مدافعین لغو حکم اعدام
مرجان افتخاری
30.12.2006
دادگاه صدام حسین در 5 نوامبر پایان یافت و امروز 30 دسامبر خبر اعدام او تیتر اول تمام رسانه-های گروهی بین المللی بود. از ابتدای دستگیری و تشکیل دادگاه، حکم اعدام او با توجه به قوانین قضائی در عراق آشکار بود.
صدام حسین یکی از صدها دیکتاتوری بود که با کودتا قدرت را در عراق بدست گرفت و 35 سال چون هر دیکتاتور دیگری با ایجاد سیستم مخوف پلیسی- نظامی مردم زحمتکش و درد مند عراق را به وحشیانه ترین شکلی سرکوب کرد. سیستمی که به هیچ فرد، گروه و حزبی حق اظهار وجود نداد.
در طی این سال-ها،همه روشنفکران، دانشجویان، کارگران و مردم عراق زیر فشار دهشتناک سیستم پلیسی و ترسناک رژیم صدام قرار داشتند. جنایات این رژیم و نقش مستقیم صدام حسین در رابطه با کشتار شیمیائی بیش از 5000 نفر زن،مرد و کودک بیگناه کرد در تاریخ جنایات بشری دنیا ثبت شده است.
سیستم نظامی و سرکوب صدام فقط منحصر به مردم عراق نبود. جاه طلبی و قدرت طلبی جزء خصوصیات بارز و شخصیتی صدام بود، تا آنجا که سودای رهبری دنیای عرب را در سر داشت. جنگ 8 ساله ایران–عراق ( بدون اینکه دخالت-ها و صدور انقلاب اسلامی رژیم ایران را فراموش کنیم) که فقط 1 میلیون نفر کشته برای ایران به جا گذاشت و حمله به کویت بیانگرروشنی از ویزگی-ها شخصیتی صدام و رژیم او بود. هدف این نوشتار بررسی حمایت-های نظامی و مالی کشور-های ارویائی، آمریکا و عربستان سعودی و تشویق صدام در مقاطع خاص و بر اساس منافع این کشور-ها نیست. هدف این مقاله بر خورد به مبانی و یا اصولی است که برای ما نهادینه نشده و بطور سطحی و شعار گونه به آن برخورد میکنیم
دیکتاتوری مطلق رژیم صدام، سیستم هولناک پلیسی، قتل عام-های دسته جمعی، شکنجه، زندان و اعدام مردم بیگناه عراق توسط این رژیم بر هیجکس پوشیده نیست. همه مردم دنیا کاملا آگاهند که صدام حسین و رژیم او جز ترس و وحشت، فقر و بدبختی برای مردم عراق هیچ چیز دیگری نداشت. هر آنچه که از سرکوب و سیستم ترور و وحشت صدام گفته و نو.شته شود باز کم است، ولی هیچ چیز نمیتواند توجیح کننده سکوت عمیق احزاب، سازمان-ها،گروه-های سیاسی و مدافعین حقوق بشر باشد. تقریبا 2 ماه است که هیچ یک ازاین جریانات در این مورد اظهار نظر نکرده-اند. این سکوت به چه معنی است؟ در طول این مدت کمترین عکس العمللی از طرف احزاب و گروه-های سیاسی که لغو حکم اعدام را در برنامه خود قرار داده-اند و مدافعین حقوق بشر دیده نشد.
آیا این به آن معنی نیست که ما دچار دو گانگی هستیم؟ آیا این به آن معنی نیست که این دیدگاه از نظر تفکری در ما رشد نکرده و هنوز در این مورد دچار تزلزل هستیم؟. در این میان تنها اتحادیه اروپا و بویژه نخست وزیر اسپانیا اعتراض خود را بعنوان یک اصل اعتقادی ابراز داشتند. همانطور که توضیح داده شد هیچکس و یا هیچ گروهی از صدام دفاع نکرده و نمی کند ولی در این ماجرا ما باید از آنچه که به آن اعتقاد داریم، آنجه که فکر میکنیم جزء اصول تفکری ما است دفاع میکردیم. " لغو حکم اعدام و مخالفت با آن"
محکوم کردن حکم اعدام صدام و یا هر دیکتاتور دیگری به معنی دفاع از فاشیست-ها و مخدوش کننده مواضع سیاسی ما نیست. بر عکس بیانگر این موضوع است که اعدام این مجازات قرون وسطائی و غیر انسانی را که هنوز در بسیاری از کشور-های دنیا اجرا میشود محکوم میکنیم. و مخالف قوانین قضائی بجا مانده ازآداب و رسوم مذهبی دوران برده-داری و فئودالیسم هستیم.
اعدام صدام و بی تفاوتی ما باز گو کننده این موضوع است که پای ما لنگ است و جاده بس دراز.
Eftekhari_Marjan@hotmail.com
ذبح اسلامی صدام در عید قربان
ذبح اسلامی صدام در عید قربانفریدون گیلانیgilani@f-gilani.com
سحرگاه روز عید قربان که حاجیان جدید و بازنشسته و پیروان « ذات واجب الوجود » به شیوه ی ابراهیم گوسفند قربانی می کنند تا خون تقدیم آن « ذات » کنند ، صدام حسین را مثل گوسفند قربانی کردند . تفاوتش این بود که سرش را گوش تا گوش نبریدند و حلق آویزش کردند که این ، بخصوص رسم فرقه ی شیعه در مقابل مخالفان است . چند روز پیش ، جشن تولد مسیح بود و فردا که یکشنبه سی و یکم و روز بعد از عید قربان باشد ، به ارزش میلیاردها دلار باروت و ترقه های مدرن منفجر می کنند تا سال جدید میلادی را جشن بگیرند و مسیحیان به وجد آیند . بد نیست این را هم بدانیم که برای حفظ امنیت سه میلیون حاجی جدید و مکرر ، دولت عربستان سعودی که از حلقه به گوش ترین نوکران آمریکا است ، یک میلیارد دلار هزینه کرده و سیستم امنیتی سراسر جهان ، بخصوص اروپا و آمریکا ، در روزهای اشتغال مردم به مراسم و آئین های مذهبی اسلامی و مسیحی، میلیاردها دلار دیگر ، هزینه شده است . می شود نتیجه گرفت که دادگاه عالی ! مستقر در کاخ سفید ، می دانست که باید صبح روز عید قربان و در آخرین روز سال 2006 ، که اکثریت پیروان مسیح و محمد به خرید و جشن و پایکوبی و رفت و آمد و سفر و به جا آوردن آئین های مذهبی مشغول اند ، صدام حسین باید در سحرگاه اوج این اشتغال عمومی ، ذبح شود.
ساعت سه و پنج دقیقه صبح به وقت گرینویچ که حدود ساعت شش صبح به وقت عراق و دو نیم صبح به وقت اروپای مرکزی باشد ، محافظه کاران جدید طاس رضایت بخشی را با آیت الله های شیعه انداختند به این امید که جفت شش به زمین بنشیند ، اما به احتمال قوی یک و دو از کار در آمده است . زیرا ، بدون برو برگرد ، و بنا به استراتژی محافظه کاران جدید ، جنگ و خون ریزی و فعال شدن هر دو طرف درگیری که در این استراتژی گنجانده شده است ، به حد غیر قابل تصوری ، تشدید خواهد شد .
از حدود ده روز پیش از ذبح صدام به رسم فرقه شیعه ، جهان را نمودهای خیابانی و خانگی و کلیسائی و مسجدی پیروان مسیح و محمد ، به خود مشغول کرده بود . هرکانال تلویزیون را که باز می کردید ، روی هر موج رادیوئی که می چرخیدید ، و هر روزنامه ای را که باز می کردید، غلبه ی خبر بر انعکاس جشن مسیحی ها و آئین حج مسلمانان بر سایر خبرها بود . تجاوز نظامی آمریکائی و انگلیسی به عراق در سال 2003 نیز ، در حدود چنین سحرگاهی صورت پذیرفته بود . سیاست آمریکائی ، همواره در متن مشغول بودن ذهن جهانیان به حادثه ای خاص ، ازاین شیرین کاری ها می کند . این فرصت طلبی ، و ایجاد فرصت های مطلوب ، از شگردهای دولت های آمریکاست .
دادگاه دولتی دولت آمریکائی عراق ، بیست وهفتم ژانویه 2007 را برای اعدام صدام حسین انتخاب کرده بود ، اما سیاست مالکی نخست وزیر آمریکائی عراق که از شیعیان است ، اصرار بر انجام اعدام در سحرگاه امروز ، شنبه سی ام دسامبر 2006 ، و همزمان با عید قربان داشت . این سیاست را ، واشینگتن به مزدورانش دیکته می کند .
تا آخرین ساعات ، رسانه های خبری منتظر تصمیم نهائی رئیس کل از کاخ سفید بودند ، اما جرج هربرت واکر بوش ، پس از ذبح صدام اظهار نظر کرد که « عدالت » اجرا شده است . رئیس جمهوری آمریکا ، از همان سال 2001 که به افغانستان یورش برد تا زمینه را برای یورش به عراق و بعد به سایر کشورهای خاورمیانه آماده کند ، مدام « اجرای عدالت » و « دموکراسی » و « اجرای خواست خدا » را بر بوق تبلیغاتی محافظه کاران جدید دمیده است . سیاست جهانی قدرت حاکم بر آمریکا ، نفت پاشیدن بردرگیری های خونین خاورمیانه ، کشاندن این درگیری ، با همان مضمون و عوامل ، به شاخ آفریقا و آفریقای شمالی و آسیای مرکزی و سایر نقاط مسلمان نشین جهان است . ابزار این سیاست ، مذهب ، ایجاد درگیری های مذهبی ، و دامن زدن به تجزیه طلبی از مجرای این ابزار است . به قول یکی از مفسران ، ( که به حدا اقل آمار تکیه کرده است ) شش هزار و شصد و پنجاه انسان عراقی در سه سال گذشته در تجاوز نظامی آمریکا و انگلیس و نیروهای موسوم به ائتلاف ! کشته شده اند ، که حالا شده است 6651 هزار نفر . این ، ظاهر قضیه است که یک عدد اضافه شده است . والا که با احتساب کشته های ناشی از ریزش بمب های ده تنی و موشک های مدرن و توپ ها و تانک ها و قطارهای فشنگ ، هر روز ، به طور متوسط دویست انسان عراقی ، در انفجارها ، بیماری ها ، گرسنگی و فقدان دارو و درمان ، در طول سه سال گذشته ، قربانی مطامع امپریالیستی شده اند تا جاده های امپراتوری را آماده کنند .
بعضی شیعیان عراق ، که یکی از رهبران شان ، عبدالعزیز حکیم ، همین چند هفته پیش برای مذاکراتی با محافظه کاران جدید ، وزارت امورخارجه ، پنتاگون و کاخ سفید به آمریکا رفته بود ، برای شادمانی به خیابان ها ریخته شدند و سنی ها که اکثریت جمعیت عراق را تشکیل می دهند ، مویه کردند . ( عبدالعزیز حکیم ، همان رهبر معروفی است که لشکر بدر او ، در ایران دوره دیده اند و در آستانه حمله امپریالیست ها ، در مصاحبه ای گفته بود : ما حاضریم با آمریکا و انگلیس کنار بیائیم ، این آنها هستند که باید تصمیم بگیرند .) اوضاع ، به خلاف گزارش های فرمایشی جریان اصلی خبر ، در سراسر جهان اسلام چنین خواهد بود . این واکنش دوگانه و نتایج آن ، یعنی از این سمت پایکوبی شیعیان و از آن سمت مویه ی سنی ها ، از پیش در استراتژی واشینگتن محاسبه شده و بخش اصلی سیاست جنگ افروزانه و قدرت طلبانه ی محافظه کاران جدید برای تسلط بربخش های وسیعی از جهان است. سخنگویان این طیف ، رسما گفته اند که باید بر سراسر جهان تسلط کامل پیدا کنند و شرایط موجود حکم می کند که با رهبران فرقه شیعه ، کنار بیایند.
همانگونه که روح الله موسوی خمینی و سایر فرقه های فعال برای وحدت جهانی اسلام ، بر آن بوده اند تا اسلام را به جهان صادر کنند ، محافظه کاران جدید حاکم و لیبرالها هم ، منتها با تفاوت هائی در سیاست های اجرائی ، بر آنند تا « اخلاق عالی » و « زندگی مدرن » آمریکائی را ، نه تنها به جهان اسلام ، بلکه به سراسر جهان صادر کنند . حضور نظامی آمریکا در فیلیپین و کلمبیا و مجموعا در 126 نقطه ی جهان ، پیشقراول پایه ریزی امپراتوری در حال شکل گرفتن امریکاست.
آمریکا دنبال شر نمی گردد ، بلکه فقط با شر و ایجاد شر و نا آرامی و ساختن و پرداختن و تقویت زمینه های رشد و توسعه ی دشمن فرضی ، می تواند به آن جنبه ی عملی بدهد و ابزارهایش را برای برون رفت از بحران اقتصادی ، حفظ و گسترش جامعه ی رفاه ، و کوبیدن جاده های رسیدن به امپراتوری جهانی ، به کار اندازد . اکنون ، در ادامه بازی شیطان ، جلب رضایت رهبران فرقه شیعه و معامله با آنان در دستور کار است . فردا ممکن است صورت مساله که حالت یکبار مصرف دارد ، شکل دیگری پیدا کند . در شصت و یک سال گذشته ، سیاست خارجی آمریکا و پیش از آن و به موازات آن ، سیاست بریتانیای کبیر ، همین گونه بوده است .
آمریکا برای ذبح اسلامی صدام تعلل نکرده ، بلکه مترصد فرصت مناسب بوده . در شرایطی که وزرای خارجه و دفاع دولت متجاوز بوش ، با فاصله هائی البته ، به نتایج مک نامارا در جنگ ویتنام می رسند و عقب می کشند ، افکار عمومی آمریکائی متمایل به مخالفت با سیاست های جنگ طلبانه ی دولت بوش می شود و آمریکا در صدور بحران اقتصادی خود به اروپا به حد اشباع کامیاب نیست و نفرت از « فرهنگ عالی » آمریکائی نه تنها خاورمیانه ، بلکه سراسر جهان را در می نوردد، محافظه کاران جدید مسلط بر قدرت در ایالات متحده ، چاره ای نمی یابند جز آن که با رهبران شیعه وارد معامله ای جدی تر شوند . ذبح اسلامی صدام حسین در عید قربان و آستانه ی سال جدید مسیحی که ذهن ها به سمت آئین های مذهبی هدایت شده اند ، پیش شرط جدی تر شدن زمینه های این وحدت عمل است .
جنایات صدام حسین علیه مردم عراق ، بخصوص کردها و شیعیان و کمونیست ها ، برکسی پوشیده نیست . هر جنایتکاری ، بخصوص جنایتکاران جنگی و مسئولان قتل های دسته جمعی ، باید در محکمه ای مستقل و عادلانه محاکمه شوند . محاکمه ی مستقل و عادلانه هم ، اگر با دلایل اثباتی بتواند آن جنایتکار را محکوم کند ، بدیهی است که مجازاتی برای او در نظر می گیرد که البته بسیاری از مردم جهان ، از جمله صاحب این قلم ، با مجازات اعدام به هر شکلی ، مخالف اند . اما چرا فقط جنایتکارانی مثل صدام ، آن هم در شرایط خاصی ، مشمول چنین قانونمندی و قانونی می شوند؟ و چرا در این شرایط و هم اکنون ، این عدالت سراغ جرج بوش و محافظه کاران جدید او ، یا سراغ خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی واحمدی نژاد و پرویز مشرف و سعودی ها و آن همه جنایتکار دیگر و شرکای شان – چه آمر ، یا عامل – نمی رود که صدها هزار انسان عادی ، یا آگاه و روشنفکر را تیرباران کرده اند ، حلق آویز کرده اند ، به گورهای دسته جمعی سپرده اند ، سنگسار کرده اند ، و فجایعی مثل اوین و گوهردشت و ابوغریب و گوانتانامو را تقدیم « عدالت اسلامی » ، « عدالت مسیحی » و «عدالت صهیونیستی » کرده اند ؟
آمریکا می خواهد در سیاست کنونی خود ، با جلب رضایت رهبران روحانی شیعه ، از مرداب خونینی که برای خود و مردم عراق ساخته است خارج شود تا با آرایش و تجدید قوای سیاسی و اجتماعی جدیدی به کار خود ادامه دهد . جریان های حاکم بر ایران و فیلیپین و کلمبیا و توگو و پاکستان و مصر و نیجریه و الجزیره و آن همه کشور ضعیف ، دست نشانده و نوکر مآب و شکننده ی دیگر هم که قدرت خود را بر اختناق اجتماعی و سرنیزه بنا نهاده اند ، دنبال چنین فرصت هائی می گردند.
با وجود سلطه ی زور گوی سرمایه داری جهانی و عروسک های خوش صورت و بد صورتی که برای خود ساخته است ، نسق گیری هائی چون اعدام فرصت طلبانه صدام حسین ، مساله ای را حل نمی کند و فقط هدف های کوتاه مدت و درازمدت امپریالیست ها و نوکرانش را بر می آورد . با چنین حضور و در چنین شرایطی ، دست یابی به صلح و ثبات از محالات است .
صدام جنایتکار بود ، بله ، اما جرج بوش ، رهبران اسلامیست های ساخت آمریکا و انگلیس و فرمانرویان فیلیپین و کلمبیا و توگو و نیجریه و آن همه دست نشانده ی دیگری که مثل ریگ آدم کشته اند و هم چنان با دست باز و حمایت ارباب به این « عمل عادلانه !» ادامه می دهند چه کاره اند و کجا باید محاکمه شودند ؟ و دادگاه بین المللی لاهه برای عدالت ، این وسط چه کاره است ؟
راستی ، تکلیف آن همه گوسفندی که امروز سربریده شده اند چه می شود ؟ اگر تاریخ سیاسی جهان چنین نقش آفرین است ، گوسفندها هم باید نقشی داشته باشند .
به قول برتولت برشت : « آن که می خندد ، خبر هولناک را نشنیده است .» اعدام صدام به عنوان گوسفند ، چنان آشوبی به پا خواهد که جهان از ترکش هایش در امان نخواهد ماند . آن ها که هلهله سر داده اند ، این آینده ی هولناک را که برنامه مشخص آمریکاست ، نمی ببینند.
اگر ترکیب مسخره ای به نام « اشتباه محاسبه » را موقتا بپذیریم ، آمریکا بار دیگر دچار چنان اشتباه محاسبه ای شده است ، که سریع تر در باتلاق خاورمیانه فرو خواهد رفت . منتها ، چه خون هائی که ریخته نخواهد شد
Monday, December 25, 2006
این مطلب را از طرفی فردی که نام و ایمیل او در موسسه موجود میباشد و ارسال شده است را در این پست قرار داده ایم و امید دارم شما هم نظرات خودتان را در مورد این مقاله بنویسیده تا نگارنده این مقاله نظرات شما را شخصاً مطالعه نماید "
....................................................................
هلوکاست از نوع ایرانی:
مدتهاست موضوع هولکاست در جهان شنیده میشود و هر کس از منظری خاص اقدام به نقد و بررسی آن مینماید. من هم به نوبه خود کار بسیار جالب آقای رئیس جمهور را در برگزاری نشست هلوکاست میستایم . نه از دیدگاه آن که من هلوکاست و وقایع مربوط به آن را تایید و یا تکذیب نمایم فقط از دیدگاه آن که عملی شایسته و در نوع خود بینظیر بود تا حقایق گذشته به درستی آشکار شوند. تا کسی جار بدبختی انسانی در گذشته را به سینه خود نکوبد و به بهانه آن اکنون سر و سوادای جان انسانی دیگری را به چوب حراج نگذارد.
بنده اطلاعی از هولکاست و یا انگیزه ها و دلایل بوجود آورنده آن ندارم و در این ضمینه مطالعه ای جدی انجام نداده ام . پس به همین دلیل توان ابراز عقیده در خصوص هلوکاست را نداشته و ندارم و مگر بغیر از آن است که انسان قبل از هر سخنی باید خوب بیندیشد تا سخنش مورد تمسخر دیگران و یا موجب ایجاد ذهنیت پریشانه در ذهن خواننده نگردد. موضوعی را بنده اقدام به نگارش آن نموده ام عنوان هلوکاست ایرانی را بر آن نهاده ام را بهتر است در ذیل مطالعه فرمایید.
استدعا دارم از دوستانی که به مطالعه این مقاله عنایت دارند:
· ابتدا قدردانی از شما سرور گرامی که وقتتان را برای مطالعه این مقالعه صرف نموده اید.
· بعد اینکه اگر از مواردی که بنده در این مقال به آنها اشاره نموده ام دچار شک و تردید شده اید میتوانند با مراجعه به اسناد و تاریخ و نشانه ها بیشمار نسبت به دریافت حقایق اهتمام وِیژه داشته باشند.
· و در نهایت اینکه بنده قصد توهین و جسارت به هیچ شخص و یا مذهبی را نداشته و ندارم و اینکه سطح علم و آگهی خود را در حد و اندازه ایراد به مذهبی ندانسته و نمیدانم و برای احترام به نام مذهب جلوی نام مذاهب را خالی گذاشته ام.
صفویان :
حاکمانی که از ندار به دار رسیدند و توانستند سالها ایران را در قبضه حکومتی خویش دربیاورند، کسانی که توانستند به صورت عملی راهگشای حضور بیگانگان در کشور باشند گرچه آنان را بارها راندند. بندر عباس " گمبرون " یادگار رشادت آنها در حفاظت از ایران بوده. در تاریخ همیشه به خدمات شایان صفویان اشاره شده است.ذوق و قریحه هنری و هنر ورزی این شاهان ، مانند ساخت بناهای همچون مساجد، کاروانسراها و غیره... خدماتی که خود بینظیر و بی مانند هستند و صنع و طبع و هنر آنان را هیچ حاکم و هیچ دوره حکومتی نداشته است.
که البته در این مورد هم بنده در شک و تردید عجیبی به سر میبرم چون آثاری که آنها بنا نموده اند از مدتها قبل هم وجود داشته است، یا باشکوه تر بوده اند که آنان از شکوه بنا کاسته و به نام خود اقدام به بازسازی نموده اند و یا گاهاً بازسازی نموده اند . و یا اینکه بنا به همان عنوان وجود داشته است ،" یا همان مسجد بوده اند و یا همان کاروانسرا و یا آتشکده و یا کلیسا و ..." که بر روی آنها به ظرافت تمام برای پوشاندن و تیغه نمودن تاریخ اعمالی انجام شده است . مانند مسجد امام اصفهان دارای قدمتی پیش از صفویان بوده و دارای بنای محکم تر باشکوه تر و شکیل تر البته با هر نوع کاربری " کارشناسان و باستان شناسان ایتالیایی که بروی این مکان در حال فعالیت میباشند" پل خواجو و سی و سه پل اصفهان هم به همین شکل ، و یا نمونه ای دیگر کاروانسراهای عباسی که در لشکر کشی شاه نابود و دوباره ساخته شده اند و یا اقلباً ساخته شده بوده اند و فقط کتیبه ساختشان تعویض گردیده است. که گاهاً کتیبه اصلی زیر کتیبه فعلی پنهان شده است .
یادم هست که چند مدت پیش مسجدی در اصفهان که منصوب به صفویان است در حال ریزش بود هنگامی که قسمتی از بنا در حال تخریب بود از پشت کاشی ها جلوهایی دیگر نمایان شد " چهار یار نبی .... " که گمان همچنین تحریفهایی برای دیگر بناها در ذهنم بیشتر قوت گرفت.
و اما : نمایی دیگر و چهره واقعی وارثان هلوکاست از نوع ایرانی :
صفویان این صفاکان و این جانیان بی رحم و این غارتگران بی عنوان و بی مثال بشریت که هر چه هم این گونه اصفاتی به آنها نسبت بدهیم کم گفته ایم و شان و مرتبه اعمال ننگینشان بالاتر از اینها است جنایات بس بیشماری را در حق ملت ایران انجام داده اند . جنایاتی که به قول عزیزی که میخواست به نوعی اعمال آنان را توجیه کند میگفت: " هر چه آنان انجام داده اند در مقابل جنایاتی که امثال خلافای عباسی و اموی و یا شاهان ترک عثمانی انجام داده اند کم بوده است "
اما دوست خوبم اگر به تاریخ برگردی و به تاریخ رجوع نمایید شاهان ترک جنایاتی را که انجام داده اند برای ملت خود نبوده بلکه برای نواحی بوده که تحت تسلط حکومتی آنان بوده اند و آنان هیچ قرابت و هیچ اشتراکاتی حتی از نظر نژادی ، قومیتی و ملیتی با آنان نداشته اند و فقط با هدف بسط و افزایش حوزه قدرت و نفوذ حکومت خود اینچنین اعمالی را نجام داده اند همچنین خلفای ذکر شده هم به همین گونه . اما اینجا ایران بوده است همه مناطقی که امروز جز ایران محسوب میشود از همان زمان کورش کبیر هم ایران خوانده میشده اند منتها تنها فرقی که دارد این است در آن روزگار ایران گسترده تر از الان بوده . پس دلیلی بر آن نیست که عالیجنابان آدم کش بر عیله مردم کشور خودشان دست به جنایت بزنند . و شاید شاهان ترکان عثمانی به این دلیل ، اینگونه اعمال را انجام میداده اند تا نژاد و تبار و همانگونه که گفتم حوزه قدرتی و حکومتی خودشان را بالاتر از اعراب زیر سلطه شان نشان دهند و یا خلفای منحوس عباسی و اموی هم به نوعی به همین شکل و به همین دلیل . اما اینجا ایران بوده است. صفویان جنایاتی را انجام داده اند که تاکنون اعمال بیشرمانه آنان در جنایت علیه بشریت به دلایل مختلف از جمله تحریف بی قید و شرط تاریخ در هاله ای از ابهام فرو رفته است. و یا در پاره ای از موارد جز رشادتهای این شاهان بوده اند.
اما با ندکی توجه به همین تاریخ تحریف شده میتوان به عمق فاجعه هولناک پی برد .چگونه شیخ صفی الدین اردبیلی این رانده شده حلقه تصوف از خانگاه خود اندیشه استیلای بر جهان را داشت. و چگونه حامیان و مریدان خون آشام او مانند قرون وسطای اروپا " جنگهای صلیبی " و چگونه این چنین جنگهای این بار در ایران و در برابر مذهب ... براه انداختند و اقدام به تفتیش عقاید و قتل و جنایت بر علیه بشریت در مرزهای داخلی ایران می نموده اند. چگونه زنان را به تاراج میبردند و مردان را سر از بدن جدا مینمودند، آن هم به جرم اینکه چرا در مذهب... مانده اند و چرا به مذهب ... روی آورده اند. و آنان را به زور شمشیر وادار به قبول مذهب .... مینمودند. بر هیچکسی پوشیده نیست که پیشینه مذهبی مردم ایران مذهب ... بوده است . دلیل گفتن این ادعا هم تمامی دانشمندان و شخصیتهای عالی مقام ، علمی و ادبی ایرانی است که به داشتن مذهب ... تاکید کرده اند . و اگر در پاره ای از موارد عنوان میشود که فلان شخصیت دارای مذهب ... بوده دلیلش هم فقط به این استناد این است که وی نامی ار ائمه اطهار (ع ) برده است . اما اگر این کتاب تحریف نشده است در پاراگرافهای بعدی و یا قبلی می توانید به اسامی خلافا و دیگر محترمان مذهب ... نیز توجه نمایید . مانند ادعا میشود که فردوسی دارای مذهب ... میباشد . اما اگر به شاهنامه آن رجوع نمایید اگر تحریفی در آن صورت نگرفته به قسمتهای جالبی بر خواهید خورد که این ادعا را به جد تکذیب مینماید . و اینکه باید بگویم که اینگونه دانشمندان و مورخان و اینگونه افراد تعلق خاطر و یا متعلق به مذهبی نمیباشند بلکه متعلق به همه مردم ایران حتی غیر مسلمانان ایرانی میباشند و شایسته نیست به صرف این چند کلمه حقیقت آنان را زیر سوال ببریم .
شهرهای دانشمند پروری مانند اصفهان ، شیراز ، طوس ، و غیره پاکسازی کامل شدند و آنان پایه های حکومتی را در این شهرها گسترش دادند.
بهتر است دوباره به همه کتابهای قدیمی که خوانده اید رجوع کنید البته اگر این کتابها به نوعی دستکاری نشده اند .
بهتر است از اصل بحثمان خارج نشویم و به شاهان صفوی برگردیم ، پاکسازی شهرهای بزرگ ایران مانند : اصفهان ، شیراز، کرمان ، استر آباد ، طوس ، تبریز ، دامغان و ... از وجود افراد ... مذهب ، کشتارهای دست جمعی ، سوزاندن اجساد آنها، سربریدند هزاران زن مرد و استفاده از بدنهای انان جهت تغذیه حیوانات و یا تبعید و فروش آنان به دیگر نواحی و ولایات خود به نوعی حقیقت پاکسازی در تاریخ جنایات بشری میباشد.چرا شاهان صفوی توان برپای حکومت خود در همان منطقه شروع پایه های حکومتی خویش را نداشتند زیرا مردم دلاور ان منطقه از پذیرش همچنین مردمانی امتناع نمودند و اینکه هنوز هم با گذشت سالیان متمادی اعقاب مردمان ... مذهب در اردبیل و تالش حضور دارند و اشکارا به داشتن مذهب ... افتخار میکنند.
و اگر توجه و عنایت داشته باشید تمامی پیروان مذهب .... هم اکنون در نواحی مرزی ایران سکنی دارند و نواحی مرکزی ایران به دلیل اعمال غرور آفرین صفویان از حیث وجود مذهب ... پاک سازی شده است. اگر به اسناد و مدارک قدیمی مانند قرانی که بنده مدتها قبل در شهر تبریز دیدم و صاحب آن ادعا میکرد که متعلق به اجداد وی میباشد و تاکنون دست به دست اجدادش گشته است تا به وی رسیده است . که در پشت جلد این قران زیبا عبارات و جمله های زیبایی از احادیث پیامبر و چهار یار نبی و عشره مبشره نوشته شده بود و صاحب قران شخصی به نام " محمد ابن ابوبکر بن عمر ثانی بن ... " بوده که صاحب جدید قران ادعا مینموده که ما از اصل مذهب ... و بارها در پیش بنده مذهب ... مورد بدترین اهانتها قرار میداد در حالی که آنچه پشت جلد قران مورد ادعای وی نوشته بود چیزی دیگر به میان می آورد .
هزاران دلیل و گواه دیگر مبنی بر وجود اکثریت مذهب ... در سر تاسر ایران وجود دارد که با اندکی توجه بدون هیچ حسی مذهب گونه ای و به صرف کشف ودرک حقایق میتوان آنان را درک کرد.
در نقشه ای قدمی نگاه میکردم در قلب کویر ایران چند ناحیه توجه ام را جلب کرد . چهار روستا به نام چهار خلیفه برای پیگری نام آنان به کتابهای جغرافیا قدیمی مراجعه نمودم بله این چهار ناحیه قبل از صفویان وجود داشته اند که در زمان پاکسازی مردمان آن نواحی پاک شده اند اما اسمشان را متاسفانه فراموش کرده بودند پاک کنند.
و هولکاست آفرینانی دیگر به نام قاجاریان:
جانیان بشریت ، پادشاهانی که به نوعی دچار سادیسم جنایت شده بودند ،در مورد این افراد خودتان هم گوشه های از جنایات بیشمار آنها را شاید خوانده باشید ، که چگونه آقا محمد خان قاجار این صد مرتبه بالاتر از هیتلرها که به قول دوستان اگر با هیتلر همزمان بود باید و میبایست هیتلر جلوی او از شرمساری لنگ پهن میکرد، این صفاک چگونه از سرهای اسیران که در چنگال سربازان او گرفتار بودند عمارتی ساخته بود و چگونه بدنهای عریان زنان را در زیر پای سم اسبان قرار میداد. نقل است که آقا محمد خان قاجار پس از فتح کرمان هزار نفر از مردم این شهر را سر برید و سرهای آنا را در جای جای قلعه خود قرار داد و تعدادی را برای عبرت مردمان دیگر نواحی ایران برایشان هدیه فرستاد و یا اینکه اگر خواهان دانستن بیشتر از قاجاریه میباشید باید به بلوچستان در تاریخ آن توجه و تامل کنید که هنوز هم با گذشت سالیان سال اگر بیگانه ای وارد این سرزمین میشود او را به نام گجر " قجر " یاد میکنند . این شاهان چگونه و چه جنایاتی را در بلوچستان مرتکب شده بودند؟که با گذشت صدها سال هنوز هم مردم جنایت آنان را یاد میکنند.
چگونه صدها مرد بلوچ را در یک روز به دار آویختند و چگونه هزاران زن نجیب و پاکدامن بلوچ را به دلیل همان سادیسم آدم کشی که شاهان قاجار به آن گرفتار بودند به نواحی دیگر ایران فرستادن . و اگر ترس از عاقبت نفرین آن سید بینوا نبود همان سیصد نفر از هزاران زن بیگناه را هم برنمیگرداندند. و یا چگونه هزاران نفر دیگر را در شیراز به همین شکل سر به نیست کردند و، شکمهای زنان حامله را پاره میکردند تا فرزندی بدنیا نیاورند تا این فرزند بلای حکومتشان نشود ، اینچنین اعمالی منوط به این نواحی نمیشود در دیگر نواحی ایران نیز جنایاتی مشابه صورت پذیرفته است ، که مشاده میکنید عاقب بعضی از تبعیدها که اینگونه تبعیدها حتی تا زمان رضا خان قلدر میرپنج هم رواج داشت قومتی در ناحیه ای از ایران که هیچ ارتباطی با آن ناحیه ندارد و متعلق به ناحیه ای دیگر میباشد و یا اینکه ادعا میشود ما به فلان قومیت و نژاد بر میگردیم ، هر کدام از سردمداران این حکومت خود یک افتخار افرین از نوع هولوکاست بوده اند ، ناصرالدین شاه، این شاه زن باره که حرمسرای او متشکل از چهار زن عقدی و صد زن صیغه ای بود که هرگاه موعد یک زن به اتمام میرسیده چگونه این زن سر به نیست میشده و دیگر اثری از وی وجود نداشته گویا هرگز همچنین انسانی در این دنیا حضور نداشته است چگونه برای اجرای خوشگذرانی های خود برای تکه تکه خاک ایران چوب حراج گذاشت و دیگران که چه جنایاتی مرتکب نشده اند . و حتی زنانشان هم در این عرصه ها حوزه نفوذی قوی داشته اند. و اینکه آق محمد خان قاجار در تائید جنایاتش گفته بود" که اگر میخواهید بر منطقه ای حکومت نمایید میبایست مردم آن منطقه را گرسنه و بیسواد نگه دارید"
در باره این وارثان هولکاست هزاران حرف و هزاران سخن دیگر وجود دارد که امید دارم خودتان با رجوع به اصل تاریخ و پیگیری و کشف حقایق ان رازهای ناگفته را دریابید. که حقایق تاریخی به رویتان گشوده شوند. که در این مورد باید بگویم ما خودمان صدها هلوکاست و امثال هلوکاست آفرینان را داریم حالا چرا از بیگانگان هلوکاستی به قرض بگریم و آن را پیرایه کلام خود بکنیم که این جز سرشکستگی برای ما به دلیل رجوع و پیگیری تاریخ بیگانگان و پیگیری احولات اجانب ندارد. و یا اینکه به نوعی تهاجم فرهنگی به دلیل استفاده از فرهنگ بیگانه محسوب میشود.
فقط میتوان گفت اگر به دنبال هولوکاست بودین:
اول از خویش بعد ز درویش
به قلم : س . ا . ا
....................................................................
هلوکاست از نوع ایرانی:
مدتهاست موضوع هولکاست در جهان شنیده میشود و هر کس از منظری خاص اقدام به نقد و بررسی آن مینماید. من هم به نوبه خود کار بسیار جالب آقای رئیس جمهور را در برگزاری نشست هلوکاست میستایم . نه از دیدگاه آن که من هلوکاست و وقایع مربوط به آن را تایید و یا تکذیب نمایم فقط از دیدگاه آن که عملی شایسته و در نوع خود بینظیر بود تا حقایق گذشته به درستی آشکار شوند. تا کسی جار بدبختی انسانی در گذشته را به سینه خود نکوبد و به بهانه آن اکنون سر و سوادای جان انسانی دیگری را به چوب حراج نگذارد.
بنده اطلاعی از هولکاست و یا انگیزه ها و دلایل بوجود آورنده آن ندارم و در این ضمینه مطالعه ای جدی انجام نداده ام . پس به همین دلیل توان ابراز عقیده در خصوص هلوکاست را نداشته و ندارم و مگر بغیر از آن است که انسان قبل از هر سخنی باید خوب بیندیشد تا سخنش مورد تمسخر دیگران و یا موجب ایجاد ذهنیت پریشانه در ذهن خواننده نگردد. موضوعی را بنده اقدام به نگارش آن نموده ام عنوان هلوکاست ایرانی را بر آن نهاده ام را بهتر است در ذیل مطالعه فرمایید.
استدعا دارم از دوستانی که به مطالعه این مقاله عنایت دارند:
· ابتدا قدردانی از شما سرور گرامی که وقتتان را برای مطالعه این مقالعه صرف نموده اید.
· بعد اینکه اگر از مواردی که بنده در این مقال به آنها اشاره نموده ام دچار شک و تردید شده اید میتوانند با مراجعه به اسناد و تاریخ و نشانه ها بیشمار نسبت به دریافت حقایق اهتمام وِیژه داشته باشند.
· و در نهایت اینکه بنده قصد توهین و جسارت به هیچ شخص و یا مذهبی را نداشته و ندارم و اینکه سطح علم و آگهی خود را در حد و اندازه ایراد به مذهبی ندانسته و نمیدانم و برای احترام به نام مذهب جلوی نام مذاهب را خالی گذاشته ام.
صفویان :
حاکمانی که از ندار به دار رسیدند و توانستند سالها ایران را در قبضه حکومتی خویش دربیاورند، کسانی که توانستند به صورت عملی راهگشای حضور بیگانگان در کشور باشند گرچه آنان را بارها راندند. بندر عباس " گمبرون " یادگار رشادت آنها در حفاظت از ایران بوده. در تاریخ همیشه به خدمات شایان صفویان اشاره شده است.ذوق و قریحه هنری و هنر ورزی این شاهان ، مانند ساخت بناهای همچون مساجد، کاروانسراها و غیره... خدماتی که خود بینظیر و بی مانند هستند و صنع و طبع و هنر آنان را هیچ حاکم و هیچ دوره حکومتی نداشته است.
که البته در این مورد هم بنده در شک و تردید عجیبی به سر میبرم چون آثاری که آنها بنا نموده اند از مدتها قبل هم وجود داشته است، یا باشکوه تر بوده اند که آنان از شکوه بنا کاسته و به نام خود اقدام به بازسازی نموده اند و یا گاهاً بازسازی نموده اند . و یا اینکه بنا به همان عنوان وجود داشته است ،" یا همان مسجد بوده اند و یا همان کاروانسرا و یا آتشکده و یا کلیسا و ..." که بر روی آنها به ظرافت تمام برای پوشاندن و تیغه نمودن تاریخ اعمالی انجام شده است . مانند مسجد امام اصفهان دارای قدمتی پیش از صفویان بوده و دارای بنای محکم تر باشکوه تر و شکیل تر البته با هر نوع کاربری " کارشناسان و باستان شناسان ایتالیایی که بروی این مکان در حال فعالیت میباشند" پل خواجو و سی و سه پل اصفهان هم به همین شکل ، و یا نمونه ای دیگر کاروانسراهای عباسی که در لشکر کشی شاه نابود و دوباره ساخته شده اند و یا اقلباً ساخته شده بوده اند و فقط کتیبه ساختشان تعویض گردیده است. که گاهاً کتیبه اصلی زیر کتیبه فعلی پنهان شده است .
یادم هست که چند مدت پیش مسجدی در اصفهان که منصوب به صفویان است در حال ریزش بود هنگامی که قسمتی از بنا در حال تخریب بود از پشت کاشی ها جلوهایی دیگر نمایان شد " چهار یار نبی .... " که گمان همچنین تحریفهایی برای دیگر بناها در ذهنم بیشتر قوت گرفت.
و اما : نمایی دیگر و چهره واقعی وارثان هلوکاست از نوع ایرانی :
صفویان این صفاکان و این جانیان بی رحم و این غارتگران بی عنوان و بی مثال بشریت که هر چه هم این گونه اصفاتی به آنها نسبت بدهیم کم گفته ایم و شان و مرتبه اعمال ننگینشان بالاتر از اینها است جنایات بس بیشماری را در حق ملت ایران انجام داده اند . جنایاتی که به قول عزیزی که میخواست به نوعی اعمال آنان را توجیه کند میگفت: " هر چه آنان انجام داده اند در مقابل جنایاتی که امثال خلافای عباسی و اموی و یا شاهان ترک عثمانی انجام داده اند کم بوده است "
اما دوست خوبم اگر به تاریخ برگردی و به تاریخ رجوع نمایید شاهان ترک جنایاتی را که انجام داده اند برای ملت خود نبوده بلکه برای نواحی بوده که تحت تسلط حکومتی آنان بوده اند و آنان هیچ قرابت و هیچ اشتراکاتی حتی از نظر نژادی ، قومیتی و ملیتی با آنان نداشته اند و فقط با هدف بسط و افزایش حوزه قدرت و نفوذ حکومت خود اینچنین اعمالی را نجام داده اند همچنین خلفای ذکر شده هم به همین گونه . اما اینجا ایران بوده است همه مناطقی که امروز جز ایران محسوب میشود از همان زمان کورش کبیر هم ایران خوانده میشده اند منتها تنها فرقی که دارد این است در آن روزگار ایران گسترده تر از الان بوده . پس دلیلی بر آن نیست که عالیجنابان آدم کش بر عیله مردم کشور خودشان دست به جنایت بزنند . و شاید شاهان ترکان عثمانی به این دلیل ، اینگونه اعمال را انجام میداده اند تا نژاد و تبار و همانگونه که گفتم حوزه قدرتی و حکومتی خودشان را بالاتر از اعراب زیر سلطه شان نشان دهند و یا خلفای منحوس عباسی و اموی هم به نوعی به همین شکل و به همین دلیل . اما اینجا ایران بوده است. صفویان جنایاتی را انجام داده اند که تاکنون اعمال بیشرمانه آنان در جنایت علیه بشریت به دلایل مختلف از جمله تحریف بی قید و شرط تاریخ در هاله ای از ابهام فرو رفته است. و یا در پاره ای از موارد جز رشادتهای این شاهان بوده اند.
اما با ندکی توجه به همین تاریخ تحریف شده میتوان به عمق فاجعه هولناک پی برد .چگونه شیخ صفی الدین اردبیلی این رانده شده حلقه تصوف از خانگاه خود اندیشه استیلای بر جهان را داشت. و چگونه حامیان و مریدان خون آشام او مانند قرون وسطای اروپا " جنگهای صلیبی " و چگونه این چنین جنگهای این بار در ایران و در برابر مذهب ... براه انداختند و اقدام به تفتیش عقاید و قتل و جنایت بر علیه بشریت در مرزهای داخلی ایران می نموده اند. چگونه زنان را به تاراج میبردند و مردان را سر از بدن جدا مینمودند، آن هم به جرم اینکه چرا در مذهب... مانده اند و چرا به مذهب ... روی آورده اند. و آنان را به زور شمشیر وادار به قبول مذهب .... مینمودند. بر هیچکسی پوشیده نیست که پیشینه مذهبی مردم ایران مذهب ... بوده است . دلیل گفتن این ادعا هم تمامی دانشمندان و شخصیتهای عالی مقام ، علمی و ادبی ایرانی است که به داشتن مذهب ... تاکید کرده اند . و اگر در پاره ای از موارد عنوان میشود که فلان شخصیت دارای مذهب ... بوده دلیلش هم فقط به این استناد این است که وی نامی ار ائمه اطهار (ع ) برده است . اما اگر این کتاب تحریف نشده است در پاراگرافهای بعدی و یا قبلی می توانید به اسامی خلافا و دیگر محترمان مذهب ... نیز توجه نمایید . مانند ادعا میشود که فردوسی دارای مذهب ... میباشد . اما اگر به شاهنامه آن رجوع نمایید اگر تحریفی در آن صورت نگرفته به قسمتهای جالبی بر خواهید خورد که این ادعا را به جد تکذیب مینماید . و اینکه باید بگویم که اینگونه دانشمندان و مورخان و اینگونه افراد تعلق خاطر و یا متعلق به مذهبی نمیباشند بلکه متعلق به همه مردم ایران حتی غیر مسلمانان ایرانی میباشند و شایسته نیست به صرف این چند کلمه حقیقت آنان را زیر سوال ببریم .
شهرهای دانشمند پروری مانند اصفهان ، شیراز ، طوس ، و غیره پاکسازی کامل شدند و آنان پایه های حکومتی را در این شهرها گسترش دادند.
بهتر است دوباره به همه کتابهای قدیمی که خوانده اید رجوع کنید البته اگر این کتابها به نوعی دستکاری نشده اند .
بهتر است از اصل بحثمان خارج نشویم و به شاهان صفوی برگردیم ، پاکسازی شهرهای بزرگ ایران مانند : اصفهان ، شیراز، کرمان ، استر آباد ، طوس ، تبریز ، دامغان و ... از وجود افراد ... مذهب ، کشتارهای دست جمعی ، سوزاندن اجساد آنها، سربریدند هزاران زن مرد و استفاده از بدنهای انان جهت تغذیه حیوانات و یا تبعید و فروش آنان به دیگر نواحی و ولایات خود به نوعی حقیقت پاکسازی در تاریخ جنایات بشری میباشد.چرا شاهان صفوی توان برپای حکومت خود در همان منطقه شروع پایه های حکومتی خویش را نداشتند زیرا مردم دلاور ان منطقه از پذیرش همچنین مردمانی امتناع نمودند و اینکه هنوز هم با گذشت سالیان متمادی اعقاب مردمان ... مذهب در اردبیل و تالش حضور دارند و اشکارا به داشتن مذهب ... افتخار میکنند.
و اگر توجه و عنایت داشته باشید تمامی پیروان مذهب .... هم اکنون در نواحی مرزی ایران سکنی دارند و نواحی مرکزی ایران به دلیل اعمال غرور آفرین صفویان از حیث وجود مذهب ... پاک سازی شده است. اگر به اسناد و مدارک قدیمی مانند قرانی که بنده مدتها قبل در شهر تبریز دیدم و صاحب آن ادعا میکرد که متعلق به اجداد وی میباشد و تاکنون دست به دست اجدادش گشته است تا به وی رسیده است . که در پشت جلد این قران زیبا عبارات و جمله های زیبایی از احادیث پیامبر و چهار یار نبی و عشره مبشره نوشته شده بود و صاحب قران شخصی به نام " محمد ابن ابوبکر بن عمر ثانی بن ... " بوده که صاحب جدید قران ادعا مینموده که ما از اصل مذهب ... و بارها در پیش بنده مذهب ... مورد بدترین اهانتها قرار میداد در حالی که آنچه پشت جلد قران مورد ادعای وی نوشته بود چیزی دیگر به میان می آورد .
هزاران دلیل و گواه دیگر مبنی بر وجود اکثریت مذهب ... در سر تاسر ایران وجود دارد که با اندکی توجه بدون هیچ حسی مذهب گونه ای و به صرف کشف ودرک حقایق میتوان آنان را درک کرد.
در نقشه ای قدمی نگاه میکردم در قلب کویر ایران چند ناحیه توجه ام را جلب کرد . چهار روستا به نام چهار خلیفه برای پیگری نام آنان به کتابهای جغرافیا قدیمی مراجعه نمودم بله این چهار ناحیه قبل از صفویان وجود داشته اند که در زمان پاکسازی مردمان آن نواحی پاک شده اند اما اسمشان را متاسفانه فراموش کرده بودند پاک کنند.
و هولکاست آفرینانی دیگر به نام قاجاریان:
جانیان بشریت ، پادشاهانی که به نوعی دچار سادیسم جنایت شده بودند ،در مورد این افراد خودتان هم گوشه های از جنایات بیشمار آنها را شاید خوانده باشید ، که چگونه آقا محمد خان قاجار این صد مرتبه بالاتر از هیتلرها که به قول دوستان اگر با هیتلر همزمان بود باید و میبایست هیتلر جلوی او از شرمساری لنگ پهن میکرد، این صفاک چگونه از سرهای اسیران که در چنگال سربازان او گرفتار بودند عمارتی ساخته بود و چگونه بدنهای عریان زنان را در زیر پای سم اسبان قرار میداد. نقل است که آقا محمد خان قاجار پس از فتح کرمان هزار نفر از مردم این شهر را سر برید و سرهای آنا را در جای جای قلعه خود قرار داد و تعدادی را برای عبرت مردمان دیگر نواحی ایران برایشان هدیه فرستاد و یا اینکه اگر خواهان دانستن بیشتر از قاجاریه میباشید باید به بلوچستان در تاریخ آن توجه و تامل کنید که هنوز هم با گذشت سالیان سال اگر بیگانه ای وارد این سرزمین میشود او را به نام گجر " قجر " یاد میکنند . این شاهان چگونه و چه جنایاتی را در بلوچستان مرتکب شده بودند؟که با گذشت صدها سال هنوز هم مردم جنایت آنان را یاد میکنند.
چگونه صدها مرد بلوچ را در یک روز به دار آویختند و چگونه هزاران زن نجیب و پاکدامن بلوچ را به دلیل همان سادیسم آدم کشی که شاهان قاجار به آن گرفتار بودند به نواحی دیگر ایران فرستادن . و اگر ترس از عاقبت نفرین آن سید بینوا نبود همان سیصد نفر از هزاران زن بیگناه را هم برنمیگرداندند. و یا چگونه هزاران نفر دیگر را در شیراز به همین شکل سر به نیست کردند و، شکمهای زنان حامله را پاره میکردند تا فرزندی بدنیا نیاورند تا این فرزند بلای حکومتشان نشود ، اینچنین اعمالی منوط به این نواحی نمیشود در دیگر نواحی ایران نیز جنایاتی مشابه صورت پذیرفته است ، که مشاده میکنید عاقب بعضی از تبعیدها که اینگونه تبعیدها حتی تا زمان رضا خان قلدر میرپنج هم رواج داشت قومتی در ناحیه ای از ایران که هیچ ارتباطی با آن ناحیه ندارد و متعلق به ناحیه ای دیگر میباشد و یا اینکه ادعا میشود ما به فلان قومیت و نژاد بر میگردیم ، هر کدام از سردمداران این حکومت خود یک افتخار افرین از نوع هولوکاست بوده اند ، ناصرالدین شاه، این شاه زن باره که حرمسرای او متشکل از چهار زن عقدی و صد زن صیغه ای بود که هرگاه موعد یک زن به اتمام میرسیده چگونه این زن سر به نیست میشده و دیگر اثری از وی وجود نداشته گویا هرگز همچنین انسانی در این دنیا حضور نداشته است چگونه برای اجرای خوشگذرانی های خود برای تکه تکه خاک ایران چوب حراج گذاشت و دیگران که چه جنایاتی مرتکب نشده اند . و حتی زنانشان هم در این عرصه ها حوزه نفوذی قوی داشته اند. و اینکه آق محمد خان قاجار در تائید جنایاتش گفته بود" که اگر میخواهید بر منطقه ای حکومت نمایید میبایست مردم آن منطقه را گرسنه و بیسواد نگه دارید"
در باره این وارثان هولکاست هزاران حرف و هزاران سخن دیگر وجود دارد که امید دارم خودتان با رجوع به اصل تاریخ و پیگیری و کشف حقایق ان رازهای ناگفته را دریابید. که حقایق تاریخی به رویتان گشوده شوند. که در این مورد باید بگویم ما خودمان صدها هلوکاست و امثال هلوکاست آفرینان را داریم حالا چرا از بیگانگان هلوکاستی به قرض بگریم و آن را پیرایه کلام خود بکنیم که این جز سرشکستگی برای ما به دلیل رجوع و پیگیری تاریخ بیگانگان و پیگیری احولات اجانب ندارد. و یا اینکه به نوعی تهاجم فرهنگی به دلیل استفاده از فرهنگ بیگانه محسوب میشود.
فقط میتوان گفت اگر به دنبال هولوکاست بودین:
اول از خویش بعد ز درویش
به قلم : س . ا . ا
Friday, December 22, 2006
چرا جاسوس ایرانی شناسایی شده آزادانه در سوئد پرسه میزند؟
• بنا بر سند محرمانه سازمان امنیت سوئد که در اختیار مترو قرار گرفته است مجری رادیوی محلی فارسی زبان در استکهلم برای سازمان اطلاعات و امنیت ایران کار میکند. به رغم این اطلاعات سازمان امنیت سوئد بیش از یکسال است که از دستگیری و یا اخراج او خوداری کرده است. در این مدت این فرد با فراق بال به نفوذ در گروه های اپوزیسیون و گزارش دهی از آنان مشغول بوده است! ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com چهارشنبه ۲۹ آذر ۱٣٨۵ - ۲۰ دسامبر ۲۰۰۶
در مقاله سازمان امنیت سوئد حقیقتاً از چه کسی دفاع میکند ؟ (اخبار روز ، یکشنبه 5 نوامبر 2006 - http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=6550) به سکوت سازمان امنیت سوئد در باره دلایل حکم اخراج «عامل نامطلوب» ایرانی از کشور سوئد اشاره شد. پیش از این نام این مجری رادیوی محلی فارسی زبان در استکهلم از جمله در سایت اینترنتی استکهلمیان در 11 نوامبر 2006 فاش شده است. این فرد از تصمیم اداره مهاجرت سوئد مبنی بر اخراجش از سوئد که از نظر سازمان امنیت آن کشور به جاسوسی برای دولت ایران متهم است ، شکایت کرده است . اما به دلیل حساسیت موضوع ، دولت سوئد خود راسآ قرار است به بررسی این پرونده بپردازد. پرسش اصلی این جاست که آیا تصمیم گیری دولت تنها بر پایه مصالح سیاسی و اقتصادی دو کشور ایران و سوئد استوارخواهد بود و یا حقوق و امنیت شهروندان ایرانی تبار سوئد نیز در نظر گرفته میشود؟ اپوزیسیون ایرانی که با دقت و حساسیت موضوع را دنبال میکند همواره خوهان علنی شدن این پرونده و موارد مشابه بوده است. اما به این خواست تا کنون توجهی نشده است. در این میان ، مترو روزنامه صبح سوئد در تاریخ 20 دسامبر 2006 با چاپ گزارشی به قلم روزنامه نگاری به نام « نوری کینو » از علت اتهام جاسوسی این شخص پرده برداشت. علاوه بر آن مترو وعده کرده است که روز 21 دسامبر نیز به افشای یک جاسوس دیگر بپردازد. بنا بر سند محرمانه سازمان امنیت سوئد که در اختیار مترو قرار گرفته است مجری رادیوی محلی فارسی زبان در استکهلم برای سازمان اطلاعات و امنیت ایران کار میکند. به رغم این اطلاعات سازمان امنیت سوئد بیش از یکسال است که از دستگیری و یا اخراج او خوداری کرده است. در این مدت این فرد با فراق بال به نفوذ در گروه های اپوزیسیون و گزارش دهی از آنان مشغول بوده است! بسیاری از ایرانیانی که به نحوی در تماس با این فرد قرار گرفته اند ضمن ابراز خشم از سکوت سازمان امنیت سوئد دل نگران کم و کیف جاسوسی های او هستند. برای مثال تعدادی از پناهجویان ایرانی شهادت داده اند که این فرد به آن ها وعده داده است که نزدیکانشان را که به دلیل فعالیت های سیاسی تحت پیگرد هستند به سوئد آورده و اجازه اقامت آن ها را تاٌمین خواهد کرد. اما با فاش شدن اسناد سازمان امنیت سوئد در باره فعالیت های جاسوسی وی و گزارش دهی وی به مقامات ایرانی، این افراد احساس ناامنی می کنند و خواستار محاکمه وی در خاک سوئد هستند. این گزارش نشان میدهد که اکنون برای سازمان امنیت سوئد، اداره مهاجرت و کمیساریای عالی امور پناهندگی سازمان ملل در ژنو روشن شده است که او با ارائه مدارک جعلی و ادعاهای دروغین کوشیده است تا با فریفتن دفتر پناهندگی سازمان ملل در ترکیه و مخاطره آمیز جلوه دادن حضورش در آن کشور، تصویری از خود ار ا ئه دهد که به بهانه خطر باز گرداندنش به ایران فورا از حق سهیه پناهندگی UNHCR برخوردار شود و به یاری آن پس از مدتی کوتاه به سوئد بیاید. برای نمونه روشن شده است که کلیه ادعاهای این فرد مبنی بر پزشک بودن ، روزنامه نگاری در مجله حیات نو و عضویت در رهبری تشکل دانشجویی دفتر تحکیم وحدت دروغ هایی بیش نبوده اند. بلکه او به دلیل اختلاس مالی از سپاه پاسداران تحت پیگرد بوده است و در سال 2003 از دوبی به ترکیه آمده است. بنا بر قوانین پناهندگی سوئد ، پیگرد اشخاص به جرم دگراندیشی و عقاید و فعالیت سیاسی اشان ، دلیل مناسبی برای برخورداری از حق پناهندگی است. اما اگر فردی نه فقط به جعل هویت و اسناد دست زند بلکه به ملاقات مخفیانه با مقامات بلند پایه دولت ایران (نظیر معاون ریاست جمهوری و سفیر ایران در سوئد) رفته و حتی از آنان پول دریافت کرده باشد، روشن است که خود به خود ادعای نیاز به پناه جستن در کشور دیگر را زیر سـوال برده است. از آن بدتر اگر این شخص با مامور امنیتی رژیم تهران در سوئد نیز ملاقات نموده باشد ، روشن است که سازمان امنیت سوئد او را "نامطلوب" و "تهدیدی برای امنیت کشور" تلقی نماید و خواستار اخراج او شود. گزارش مترو و اسناد محرمانه سازمان امنیت سوئد و دیگر مدارک به دست آمده در این زمینه از صراحت بالایی برخوردارند. مسئله صرفا این نیست که ما خواستار ابقای حکم اخراج و یا مجازات های دیگری برای این گونه افراد شویم. مسئله اصلی این است که چگونه باید جلوی این گونه فعالیت ها را سد نمود. در واقع جاسوسی و یا خبرچینی تنها جرمی است که با فاش شدنش کاملا بی اثر می گردد که آن نیز با علنی شدن پرونده و محاکمه افراد متهم به جاسوسی میسر است. اما سازمان امنیت سوئد سالانه به اخراج بی سرو صدای دستکم 10جاسوس میپردازد بی آنکه نام و هویت آنان را آشکار سازد و یا این افراد را در خاک سوئد محاکمه و مجازات نماید. برای نمونه گفته میشود در سال گذشته یکی از کارمندان سفارت ایران در سوئد به جرم جاسوسی اخراج شده است. هنوز روشن نیست که در صورت صحت این خبر آیا این فرد اخراجی، همان مامورامنیتی شناسایی شده درسفارت ایران در سوئد است که با مجری رادیوی فارسی زبان در استکهلم تماس داشته است و یا او فرد دیگری است؟ به نظر میرسد سازمان امنیت سوئد تمایلی ندارد در مورد سرنوشت مامور امنیتی ایرانی که او را شناسایی کرده است سکوت خود را بشکند. آیا او نیز همچنان آزادانه به فعالیت در سفارت ایران در سوئد مشغول است؟ و یا اگر این فرد مصونیت دیپلماتیک دارد چرا دستگیر و افشا و اخراج نمیشود؟ براستی با سفارت کشوری که سال هاست به عنوان لانه جاسوسی عمل می کند چه باید کرد؟ در مورد مجری رادیوی فارسی زبان محلی در استکهلم نیز که بیش از یک سال است سازمان امنیت سوئد او را به عنوان جاسوس شناسایی کرده است پرسش بر سر جای خود باقی است: چرا جلوی فعالیت های او گرفته نشده و او توانسته است پس از شناسایی شدن نیز آزادانه به جاسوسی بیشتر و گزارش دهی از فعالیت های اپوزیسیون در خاک سوئد بپردازد؟ آیا امنیت پناهندگان و ایرانیان تبعیدی اینقدر برای سازمان امنیت سوئد کم ارزش است؟ همان طور که تجربه تا کنون نشان داده است اگر این موارد توسط اپوزیسیون و یا رسانه ها برملا نشوند دولت سوئد همواره آنرا با سکوت برگزار میکند. برای نمونه سازمان امنیت سوئد در پاسخ به 18 سئوال خبرنگار مترو در باره فعالیت های جاسوسی این شخص و موارد دیگر تنها یک پاسخ داده است: به دلایل امنیتی به هیچ یک از موارد نمیتواند پاسخ دهد! بی تردید نقش معاملات اقتصادی با ایران در سکوت دولت سوئد در هنگام کشف جاسوسان ایرانی اهمیت بسیاری دارد. پرسش اینجاست آیا حق ما نیست که خواستار آن شویم به این روند خاتمه داده شود و جاسوسان شناسایی شده جمهوری اسلامی ایران در خاک سوئد، معرفی، محاکمه و مجازات گردند؟ آیا هر بار به جای سازمان امنیت سوئد، این وظیفه خبرنگاران و به ویژه فعالان اپوزیسیون ایرانی است که می باید بار این مسئولیت خطیر را به عهده گیرند و فعالیت های جاسوسی جمهوری اسلامی ایران را کشف و افشا کنند و عواقب احتمالی آن را به جان بخرند؟ چهارشنبه 20 دسامبر 2006 امضا محفوظ
رژیم و امنیت در بلوچستان
رژیم آخوندی ایران با سیاست سرکوب و لشکرکشی و استفاده از انواع برچسبها و حربه ها در خدشه دار نمودن چهره مبارزان سعی نمود که نشان دهند که منطقه را کاملا تحت سیطره و قدرت خویش دارد و به اصطلاح امنیت را در منطقه برقرار نموده است.
البته در مناطقی اینچنین نظیر بلوچستان ، کردستان و احواز بیشتر یا کاملا منظور از امنیت ، امنیت برای مزدوران و عمال رژیم در آن مناطق است و مردم آن مناطق مدتهاست که با امنیت بیگانه اند . مراد از امنیت برای عمال و مزدوران همان است که کسی از آنان پرس و جویی در چپاولگریها و فساد و ظلمشان بر مردم نداشته باشد و آنان با آسودگی خاطر همچنان سیاستهای ضد بشری خویش را بر این مردم ادامه دهند . نداشتن امنیت مردم محلی را ساده می توان اینطور شرح داد و آن اینگونه است که مردم بومی این مناطق هرگز در ناامنی از جانب مبارزان و فعالان سیاسی نبوده اند زیرا مبارزان خود برخاسته از بطن همان جامعه بر ضد این امنیتچی های مخل امنیت بوده اند و امنیت مردم بومی همواره و در بسیاری از ابعاد مورد تعرض همین به اصطلاح امنیتچی ها و مزدوران رژیم و عمال محلیشان بوده است . پس آنجاست که تعریف امنیت برای رژیم و برای مردم بومی این مناطق بس تعریفی متفاوت دارد و همان ماه من و ماه تو است .
آری ، رژیم برای اثبات این به اصطلاح امنیت و آسودگی خاطر مزدوران خود در بلوچستان یک سفر فرمایشی برای رییس مجلس آخوندی (حدادعادل) ترتیب داد .
حداد عادل با سفرش به بلوچستان سعی در اثبات برقراری همان امنیت برای اربابان آخوند و پاسدارش در تهران را داشت و سردار رضایی فرمانده قرارگاه سرکوب و توحش شرق کشور در زاهدان ، شهریاری نماینده انتصابی رژیم در مجلس آخوندی و نکونام آخوند جانی رییس دادگستری در بلوچستان و دهمرده استاندار مزدور رژیم با دعوت و آوردن این آقای حداد عادل به بلوچستان خواستند علی خامنه ای را اطمینان خاطری دهند که میلیاردها بودجه و لشکرکشیهایی که در بلوچستان شده مثمر ثمر بوده و چپاول و تجاوز و جنایات رژیم در بلوچستان بدون هیچ خللی همچنان مستدام خواهد بود.
ولی این به اصطلاح امنیت دیری نپایید و با نسیمی صبحگاهی توسط فرزندان رشید بلوچستان از هم پاشید و آنچه را که رژیم و عمال جنایتکارش در ماههای اخیر بافته بودند را واریخت .
بلی ، فرزندان بلوچستان با انفجار بمب در مقابل استانداری در شبانگاه 23 آذرماه 1385 شب قبل از انتخابات شوراها و خبرگان ، در کنار دفتر نمایندگی رهبری در بلوچستان ، اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات در میدان آزادی زاهدان که یکی از بالاترین ضریبهای امنیتی را در کل کشور داراست و مجهزبه انواع سیستمهای امنیتی و اطلاعاتی است ، نشان دادند که تمهیدات و تلاشهای رژیم در خفه کردن صدای آزادیخواهانه مردم پوچ و بی اثر بوده و است.
نیروهای مقاومت مردمی با این عمل باری دیگر به همه مردم و مبارزان در جای جای کشور اثبات نمودند که اینان به چه آسانی آسیب پذیرند و با اندک اراده و تلاشی می توان خواب خرگوشی رژیم و مزدوران محلیش را بر هم زد و ندای آزادی و آزادگی را طنین انداز کرد .
دلاور مردان مقاومت 4 روز پس از آن واقعه در تاریخ 27 آذرماه 1385 با به هلاکت رساندن تعدادی دیگر از نیروهای سرکوبگر در جنوب بلوچستان در منطقه مورتان از توابع بخش سرباز، قدرت ایمان و اراده مردم مظلوم بلوچستان در مبارزه علیه ظلم و استبداد را به مانور گذاشتند تا رژیم بداند که ننگ را با رنگ نخواهد توانست از بین بردن و روزهای عیش و نوش مزدوران رژیم در بلوچستان به پایان خویش نزدیکتر میشود .
اینها شمه های کوچکی از قدرت ایمان و اراده فرزندان مؤمن و مبارز بلوچستان بود که همچون نسیمی صبحگاهی بر ظلم و استبداد وزیدن گرفت و رژیم را یارای حفظ امنیت عمالش نیست.
روزی که نسیم ایمان و رشادت فرزندان بلوچستان به طوفانی بدل گشت و کاسه صبرشان لبریز شد آنگاه فرزندان بلوچستان خواب را بر همه مستبدان و جنایتکاران حتی در تهران حرام خواهند نمود و باز هم به قول دوستی کس جلودارش نتوان بودن که نتواند بودن .
آری ، فرزندان مؤمن و غیور بلوچستان در ادامه رشته عملیاتهای اقتدار 2 که همچون نمایشی برای ندای حق علیه باطل، در تاریخ 29 آذرماه 1385 بر آن شدند که تعدادی از پاسداران رژیم را به سزای اعمالشان برسانند و افسوس و صد افسوس که چاشنی فرستادن این جنایتکاران به درک عمل ننمود و به قول دوستی اینبار بخب یاریشان نمود ولی دلاور مردان بلوچستان باری دیگر به سادگی توانستند به رژیم و عمالش بفهمانند که روزشان به سر رسیده و امنیت سردار رضایی ها ،پورمحمدی ها ،شهریاری ها ،نکونام ها و دهمرده ها و خامنه ای ها بیش از آن شکننده است و آن چاشنی عمل ننموده ، به راحتی شورای عالی امنیت ملی شرق کشور را به تشکیل جلسه واداشت و پورمحمدی وزیرکشور رژیم را از تهران جهت زیارت آن" چاشنی مقدس امنیت" به بلوچستان کشانید .
رژیم و مزدوران محلیش چه ساده لوحانه بر این باورند که آنها با اعدام و سرکوب فرزندان و مظلومان بلوچستان می توانند بقای رژیم جهل و جورشان را بیمه نمایند ولی نمی دانند که فرزندان بلوچستان در راه قیام حق علیه باطل و رهایی مردم مظلومشان از استبداد آخوندی آنچنان کمر بربسته اند که در این راه عاشقانه به سوی گلوله ظلم و جور می شتابند تا بدانجا که عملیاتهای فدایی در شرف اجرا بر ضد مستبدان و زالوصفتان رژیم در منطقه و کشور را در برنامه مبارزات آزادیخواهانه و حق طلبانه خویش دارند .
و در یک کلام کاه امنیت رژیم در شعله های خشم ، اراده و ایمان فرزندان بلوچستان تا براندازی نظام فاسد و شیطانی آخوندها خواهد سوخت.
فرزند بلوچستان : احمد بلوچ
رژیم آخوندی ایران با سیاست سرکوب و لشکرکشی و استفاده از انواع برچسبها و حربه ها در خدشه دار نمودن چهره مبارزان سعی نمود که نشان دهند که منطقه را کاملا تحت سیطره و قدرت خویش دارد و به اصطلاح امنیت را در منطقه برقرار نموده است.
البته در مناطقی اینچنین نظیر بلوچستان ، کردستان و احواز بیشتر یا کاملا منظور از امنیت ، امنیت برای مزدوران و عمال رژیم در آن مناطق است و مردم آن مناطق مدتهاست که با امنیت بیگانه اند . مراد از امنیت برای عمال و مزدوران همان است که کسی از آنان پرس و جویی در چپاولگریها و فساد و ظلمشان بر مردم نداشته باشد و آنان با آسودگی خاطر همچنان سیاستهای ضد بشری خویش را بر این مردم ادامه دهند . نداشتن امنیت مردم محلی را ساده می توان اینطور شرح داد و آن اینگونه است که مردم بومی این مناطق هرگز در ناامنی از جانب مبارزان و فعالان سیاسی نبوده اند زیرا مبارزان خود برخاسته از بطن همان جامعه بر ضد این امنیتچی های مخل امنیت بوده اند و امنیت مردم بومی همواره و در بسیاری از ابعاد مورد تعرض همین به اصطلاح امنیتچی ها و مزدوران رژیم و عمال محلیشان بوده است . پس آنجاست که تعریف امنیت برای رژیم و برای مردم بومی این مناطق بس تعریفی متفاوت دارد و همان ماه من و ماه تو است .
آری ، رژیم برای اثبات این به اصطلاح امنیت و آسودگی خاطر مزدوران خود در بلوچستان یک سفر فرمایشی برای رییس مجلس آخوندی (حدادعادل) ترتیب داد .
حداد عادل با سفرش به بلوچستان سعی در اثبات برقراری همان امنیت برای اربابان آخوند و پاسدارش در تهران را داشت و سردار رضایی فرمانده قرارگاه سرکوب و توحش شرق کشور در زاهدان ، شهریاری نماینده انتصابی رژیم در مجلس آخوندی و نکونام آخوند جانی رییس دادگستری در بلوچستان و دهمرده استاندار مزدور رژیم با دعوت و آوردن این آقای حداد عادل به بلوچستان خواستند علی خامنه ای را اطمینان خاطری دهند که میلیاردها بودجه و لشکرکشیهایی که در بلوچستان شده مثمر ثمر بوده و چپاول و تجاوز و جنایات رژیم در بلوچستان بدون هیچ خللی همچنان مستدام خواهد بود.
ولی این به اصطلاح امنیت دیری نپایید و با نسیمی صبحگاهی توسط فرزندان رشید بلوچستان از هم پاشید و آنچه را که رژیم و عمال جنایتکارش در ماههای اخیر بافته بودند را واریخت .
بلی ، فرزندان بلوچستان با انفجار بمب در مقابل استانداری در شبانگاه 23 آذرماه 1385 شب قبل از انتخابات شوراها و خبرگان ، در کنار دفتر نمایندگی رهبری در بلوچستان ، اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات در میدان آزادی زاهدان که یکی از بالاترین ضریبهای امنیتی را در کل کشور داراست و مجهزبه انواع سیستمهای امنیتی و اطلاعاتی است ، نشان دادند که تمهیدات و تلاشهای رژیم در خفه کردن صدای آزادیخواهانه مردم پوچ و بی اثر بوده و است.
نیروهای مقاومت مردمی با این عمل باری دیگر به همه مردم و مبارزان در جای جای کشور اثبات نمودند که اینان به چه آسانی آسیب پذیرند و با اندک اراده و تلاشی می توان خواب خرگوشی رژیم و مزدوران محلیش را بر هم زد و ندای آزادی و آزادگی را طنین انداز کرد .
دلاور مردان مقاومت 4 روز پس از آن واقعه در تاریخ 27 آذرماه 1385 با به هلاکت رساندن تعدادی دیگر از نیروهای سرکوبگر در جنوب بلوچستان در منطقه مورتان از توابع بخش سرباز، قدرت ایمان و اراده مردم مظلوم بلوچستان در مبارزه علیه ظلم و استبداد را به مانور گذاشتند تا رژیم بداند که ننگ را با رنگ نخواهد توانست از بین بردن و روزهای عیش و نوش مزدوران رژیم در بلوچستان به پایان خویش نزدیکتر میشود .
اینها شمه های کوچکی از قدرت ایمان و اراده فرزندان مؤمن و مبارز بلوچستان بود که همچون نسیمی صبحگاهی بر ظلم و استبداد وزیدن گرفت و رژیم را یارای حفظ امنیت عمالش نیست.
روزی که نسیم ایمان و رشادت فرزندان بلوچستان به طوفانی بدل گشت و کاسه صبرشان لبریز شد آنگاه فرزندان بلوچستان خواب را بر همه مستبدان و جنایتکاران حتی در تهران حرام خواهند نمود و باز هم به قول دوستی کس جلودارش نتوان بودن که نتواند بودن .
آری ، فرزندان مؤمن و غیور بلوچستان در ادامه رشته عملیاتهای اقتدار 2 که همچون نمایشی برای ندای حق علیه باطل، در تاریخ 29 آذرماه 1385 بر آن شدند که تعدادی از پاسداران رژیم را به سزای اعمالشان برسانند و افسوس و صد افسوس که چاشنی فرستادن این جنایتکاران به درک عمل ننمود و به قول دوستی اینبار بخب یاریشان نمود ولی دلاور مردان بلوچستان باری دیگر به سادگی توانستند به رژیم و عمالش بفهمانند که روزشان به سر رسیده و امنیت سردار رضایی ها ،پورمحمدی ها ،شهریاری ها ،نکونام ها و دهمرده ها و خامنه ای ها بیش از آن شکننده است و آن چاشنی عمل ننموده ، به راحتی شورای عالی امنیت ملی شرق کشور را به تشکیل جلسه واداشت و پورمحمدی وزیرکشور رژیم را از تهران جهت زیارت آن" چاشنی مقدس امنیت" به بلوچستان کشانید .
رژیم و مزدوران محلیش چه ساده لوحانه بر این باورند که آنها با اعدام و سرکوب فرزندان و مظلومان بلوچستان می توانند بقای رژیم جهل و جورشان را بیمه نمایند ولی نمی دانند که فرزندان بلوچستان در راه قیام حق علیه باطل و رهایی مردم مظلومشان از استبداد آخوندی آنچنان کمر بربسته اند که در این راه عاشقانه به سوی گلوله ظلم و جور می شتابند تا بدانجا که عملیاتهای فدایی در شرف اجرا بر ضد مستبدان و زالوصفتان رژیم در منطقه و کشور را در برنامه مبارزات آزادیخواهانه و حق طلبانه خویش دارند .
و در یک کلام کاه امنیت رژیم در شعله های خشم ، اراده و ایمان فرزندان بلوچستان تا براندازی نظام فاسد و شیطانی آخوندها خواهد سوخت.
فرزند بلوچستان : احمد بلوچ
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ] سام قندچی
ناصر کرمی
تحلیل گرسیاسی / آینده نگر
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ]
تحلیل گرسیاسی / آینده نگر
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ]
سام قندچی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند
قراردادهای سیاسی در جوامع انسانی از گذشتهء بسیار دور تا امروز بر مبنای مدلهای ساختاری آن تعیین میشوند، ابزارهای تشکیل دهندهء این ساختار ها را گذر زمان، دوران تکاملی، موازین زندگی، دموکراسی های خاص خود، عدالت اجتماعی، حقوق فردی و شهروندی، فرم حقوقی، جامعه شناسی و روانکاوی رهبران آن مشخص میکند. در عصر نوین این ساختارها تغییرات بیشماری بخود گرفته اند، اما دو پرنسیپ از آنها:1- Föderalismus 2- Subsidiarität Prinzip مناسب بودن و ارزشمندی خود را به نمایش گذاشته است. این دو پرنسیپ باهم رقابتی ندارند و مکمل یکدیگر ند. هردو پرنسیپ پایه و اساس را بر دفاع از حقوق فردی Individualismus در مقابل حقوق جمع Kollektivismus گذاشته است.
اگر Subsidiarität Prinzip را یک ساختار بدانیم، چونگی پیاده کردن آنرا پرنسیپ فدرالیسم مینامیم. از زمانی که انسان دوران تکاملی خود را قاعده مند دنبال کرده است، ناخواسته و نا خودآگاه روش فدالیسم را در روابط اجتماعی خود بکار برده است. از آغاز دوران دین باوری و پدیده پرستی، در یونان باستان، در اسرائیل، در امپراوطوری روم، در عیلام باستان، در امپراطوری ایران باستان، اجماع اجتماعی بشیوهء فدرالیسم در اشکال گوناگون به تکامل خود تا به امروز ادامه داده است.
در اروپا، و در عرصهء جهانی امروز هم شاهد بکارگیری این پرنسیپ ها هستیم، تنها در دوران آغازین قرن بیست، کشورهای آلمان، کانادا، سویس و ایلات متحدهء آمریکا نمونه های کلاسیک فدرالیسم متحد Kooperative Föderalismus یا Bundesstaaten هستند. سه کشور دیگر: آرژانتین، برزیل، و مکزیکو هم به آنها پیوستند. در مقابل در اواخر همین قرنِ بیست، 52% از مساحت کرهء زمین با 40% جمعیّت کل جهان بصورت نظم و ساختار فدرالیسم Bundesstaaten اداره میشده است.
با وجود موفقیّت بکارگیری پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم، از آغاز تا کنون ادبیات بسیاری، در ابعاد حقوقی و ساختار فلسفی دولت نوشته شده است اما در هیچکدام، فدرالیسم را در ردیف یک شکل حکومتی و فلسفهء سیاسی دولتی بشمار نیاورده اند. زیرا دو شکل حکومتیAthenische, Polisdemokratie : 507 قبل از میلاد در یونان باستان، و ساختار جمهوریّت متمرکز در امپراطوری روم باستان 130 قبل از میلاد، نقش برجسته ای را داشته اند و دارند.
فدرالیسم از آغاز عصر روشنگری تا کنون، مراحل معینی از دموکراسی و تقسیم قدرتِ سیاسی دولتِ مدرن در دورانِ مدرنیته را سپری کرده است، به عبارتی دیگر آمیختن ترکیباتی از: "جمهوریّت" که همان تقسیم قدرت سیاسی است،با "پلورالیسم" و "دموکراسی و شیوهء عملی کردن آنرا میتوان پرنسیپ فدرالیسم نامید.
علاوه بر مفاهیم چندگانهء واژه ای فدرالیسم که از لاتین Foeudus گرفته میشود، و در نوشته های قبل بیان کردیم، و تنها معنانی و مفهومی را که نمیشود به آن نسبت داد: جدایی طلبی، تقسیم بندي سرزمین، هر نوع بد بینی، کینه توزی و یا انتقام گیری است. آخرین تعریفی که امروز از فدرالیسم ارائه میشود واژه های Bund که بستن پیمانِ دوستی، صلح و مدارا کردن، یکی و متحّد شدن را بیانگر هست، و دیگری Fides هست که با وفا، قابل اعتماد، صمیمیّت، معنی میشود میباشد، که یک همبستگی و گردههایی را برای تدوین مجموعه ای از قوانین که حقوق مساوی و برابری اجتماعی را برای همه یکسان کند را در پی دارد.
Subsidiarität Prinzip: از معنویات دین مسیح Christlichen Ethikسرچشمه میگیرد. در دانش سیاسی امروز، قاعده و قوانین بنیادینی هست که بر اساس آن در یک جامعه و در ساختار یک دولت، طبقات رهبری بالادست، فقط زمانی اجازهء دخالت در امور سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی طبقهء زیر دست را دارند، که طبقهء زیردست خود از حلّ مشکلات زمانِ خویش بر نیایند. لوکزامبورگ، سویس، لیشتن اشتاین، بر اساس این پرنسیپ اداره میشوند. این پرنسیپ با فدرالیسم بهم وابسته و رابطهء تگاتنگی دارند.
اندیشهء زیربنا قراردادن پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم در جامعه و در سیستم های حکومتی از دوران سده های میانه برجسته و شتاب بیشتری بخود گرفت، در آغاز با ایده های تئولگی در تصور جهان و چگونگی تقسیم سلسله مراتب دینی، با دوران رفرماسیون 1517 مارتین لوتری از سوی گروههای طرفدار تئولگی فدرال:Federal Theologen مطرح شد.
از قرن شانزده فدرالیسم در عرصه های سیاسی و اجتماعی نقش مؤثری را بازی کرده است. از متفکرین این دوره که پرنسیپ فدرالیسم را مورد بررسی قرار داد، Johannes Althusius (1563- 1638)، حقوقدان آلمانی هست که از طرفداران Jean Cauvin رفرمیستِ فرانسوی تبار سویسی میباشد که محور فکری خود را بر فرد و خانواده و بر همبستگی های طبیعی گروهی بنا نهاد که چگونه میشود از آنها ارگانی را ساخت. jean Bodin (1529-1596) فیلسوف و حقوقدانِ دولتي فرانسه، که مدافع حکومتِ مطلق گرای متمرکز بود. از مخالفین سرسختِ نظرات فدرالیسم Johannes Althusius بود.
در آغاز عصر روشنگری: John Locke (1632- 1704) دکتر و فیلسوف انگلیسی، و در آثاری از منتسکیو (1689-1755 ) فیلسوف و حقوقدان دولتی فرانسه، شکلی ازRepublik Federativ، امروزی در آلمان، هلند، سویس، و Louis de Jaucort (1704- 1779)، نویسنده فرانسوی، وDavid Hume (1711- 1776)، فیلسوف تجریه گرا، اقتصاددان، مورّخ اسکاتلندی، و Jacqes Rousseau Jean- (1712- 1778)فیلسوف فرانسوی، و Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی، همچنین متفکران دیگر این عصر:
(1748- 1836) Emmanuel Joseph Syeyes ، از متفکران برجستهء انقلاب فرانسه، که در 5 عرصهء: حقوق بشر، قانون اساسی، دموکراسی، تقسیم قدرت سیاسی، رعایت عدالت اجتماعی، در قانون اساسی، در یک کشور با دولتِ یگانه و واحد امّا غیر متمرکز، از اثرات مهم او هستند که افکار او علاوه بر کشور فرانسه امروز هم زبر بنای هر دولت و حکومت مدرن هست،
Alexis de Tocqueville (1805- 1859)، حقوقدان و سیاستمدار فرانسوی و John Stuart Mill (1809- 1873)، فیلسوف انگلیسی از بنیانگذاران مشهور لیبرالیسم،Pierre Joseph Proudhon (1809- 1865)، اقتصاددان،جامعه شناس، آنارشیست فرانسوی، که آنارشیسم را فلسفه و مدل اجتماعی میدانست که هر فرد بدون اتوریته از سوی کسی یا حکومتی، خود را با دیگران هماهنگ خواهد کرد. از دیدگاهProudhon فدرالیسم باید این زمینه را در یک جامعه برای همهء اقشار آن هموار کند که همه بتوانند برای بر قراری برابری، عدالت اجتماعی و همبستگی فعالیّت کنند. Karl Gerog Winkelblech (1810- 1865)، اقتصاددان ملّی آلمانی که فدرالیسم را از دیدگاه: سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، مورد مطالعه قرار داد.
Konstantin Franz (1817- 1891)، تاریخدان و تحلیلگر سیاسی آلمانی که طرفدار فدرالیسم و برعلیه بیسمارک بود، بر این نظر بود که شکل گیری اجتماع کوچک ازدواج زن و مرد، تا در سطح وسیعتر آن همبستگی و اتحّاد مردمان و ملّت ها و اقوام همه کاراکتر و مفهوم مضمونی فدرالیسم را دارند، و سایر متفکران بسیار دیگر هریک بشکل ویژهء خود بر پرنسیپ فدرالیسم که همان چگونگی پیاده و عملی کردن ساختار دولتِ مدرن است را یادآوری و بهترین گزینه ارزیابی کرده اند.
Althuius, Proudhon, franz در مجموع فدرالیسم را یک پرنسیپ اجتماعی تعریف کرده اند و بر این عقیده بودند که اگر فدرالیسم به عنوان یک ایده و ایدئولوزی سیاسی برای ایجاد یک نظم و انظباط سیاسی بکار رود، آنوقت دموکراسی برای خود محدودیتی آفریده است، حتی اگر این فدرالیسم مورد نظر از اجتماع پادشاهان کوچک ایجاد شده باشد، مانند 1815 در آلمان.
پرنسیپ فدرالیسم در قرون 16 و 17 با سکولاریسم، انشعاب در دین، ساختار دولت با جدایی دین از سیاست بکارگرفته شده، در دوران روشنگری به شکل گیری دولت مدرن و تقسیم مسالمت آمیز قدرت سیاسی درونی بصورت عمودی و افقی کمک کرد، در بیرون از رویداد جنگ در بین دولتها و ملّت ها ممانعت بعمل آورد، در قرن نوزده کمک به گردش دولت رفاه، بر قراری عدالت اجتماعی، حقوق بشر، در دوران پست مدرن و نئو لیبرالیسم، و در عصر کنونی گلوبالیزاسیون که از آن به عنوان پرنسیپ جمهوری فدرال جهانی Fedrale Weltrepublik بکار میرود، بنا به نیاز زمان و مکان تغییرات چندی بخود گرفته است و اندیشمندانی که خود را با شناخت و تحقیق و شکل گیری این موضوع در کشورهای مختلف هم به آن پرداخته اند، دیدگاههای متفاوتی داشته اند و دارند، امّا
نمونهء پرنسیپ فدرالیسم آمریکا با زیر بنا قرادادن فلسفهء سیاسی Fedralist Papers، یا سند فدرالیست، ایالات متحدهء آمریکا که بر اندیشه های سیاسی اروپا هم تأثیرات بسزایی داشت، نمونهء مدرن و سمبلیک این پرنسیپ در جهان شناخته شده و مورد تأیید صاحب نظران فلسفی و سیاسی امروز میباشد که بر اساس آن فدرالیسم امروزی هم نوشته میشود.
پرداختن به جزئیات و یکایک آرتیکل های جمع آوری شدهء Fedralist Papers، در کتابی که ترجمهء آن به زبان آلمانی در 602 صفحه است الزامی نیست، هدف فقط دریافتن دیگاههای فلسفی سیاسی هست که منجر به این راه حل موفّق ساختاری و اجتماعی شده است.
سند تاریخی فدرال Fedralist Papers، ایالات متحدهء آمریکا که شامل 85 آرتیکل هست، در سالهای 1787- 1788 بصورت یکسری از نوشته ها در روزنامه های نیویورک انتشار یافت. نویسندگان این آرتیکل، John jay, James Madison, Alexander hamilton، هستند که هر کدام از این سه نفر در حوزه های مختلف سیاسی بنا به وظیفهء واگذار شده اقدام به تدوین این پارگرافها کرده اند:
51 از این آرتیکل ها را Alexander hamilton (1784- 1789) در شاخهء اقتصاد الهام گرفته از تئوری های اقتصادی آدام اسمیت Adam Smith نوشته است.
James Madison (1751- 1836)، 29 تا از آرتیکل ها را نوشت، آرتیکل شمارهء 10.Fed.No ، که در مجموع در میان 85 آرتیکل معروفترین آنهاست از سوی ایشان هست که به پلورالیسم، و حقوق، آزادی احزاب و گروهها و نهادهای مدنی پرداخته است. در دوران Thomas Jefferson رئیس جمهور وقت آمریکا، ابتدا به وزیر امور خارج (1801-1809)، سپس با پیشنهاد ایشان James Madison به چهارمین رئیس جمهور آمریکا بر گزیده شد(1817-1809).
John Jay (1745- 1829)، علیرغم بیماری فقط 5 آرتیکل از این مجموعه را نوشت، اما همین شمار کم آرتیکل، زیربنای سیاست خارجی آمریکای امروز قرار گرفت.
تئوری های فلسفی سیاسی ایی که بر پایه های آن قانون اساسی ایالات متحدهء آمریکا نوشته شده و هنوز هم در جامعهء آمریکا از محبوبیّت حقوقی و اجتماعی ویژه ای بر خوردار هست، از تئوری قراردادی و استقلال و تقسیم قدرت سیاسی های Montesqieu، در زمینهء مالکیت از افکار John Lock و در امرپلورالیسم و تئوری هویت و دموکراسی از اندیشهء Jacqes Rousseau Jean- و David Hume و سایر اندیشمندان بهره گرفته اند.
با توجه به نوشتهء بالا که در واقع مقدمه ای است بر دریای بیکران زحمات جامعهء انسانی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است و میشود. در ارتباط با نوشتهء آقای قندچی:
1- اصولأ انتخاب چنین تیتر و عنوانی" فدرالیسم درس 21 آذر هست" از چندین جهت انتخابِ مناسبی نیست. مقایسه کردن یک واقعهء تلخ و شوم تاریخی قومی با دانش گستردهء دموکراسی جهانی از یک سو مبالغه آمیز است، از سویی دیگر آشوب بر انگیز و باعث تحریک افکار و اقشار نا متعادل و متعصب قومی بدون آینده نگری جامعهء ایران خواهد شد.
2- شهریور 1324 و 1325 که آقای قندچی به آن اشاره کرده اند، تجاوز آشکار کشوری بیگانه بنام اتحاد جماهیر شوروی به جغرافیای سیاسی ایران بود، که زیر نام حکومتهای محلی آذربایجان و کردستان به رهبری جعفر پیشه وری و قاضی محمد زیر عکس استالین صورت گرفت، حتمأ آقای قندچی نادیده میگیرند که در آن زمان افسران روسی و قفقازی با کامیونهای بدون شماره، تفنگ و مسلسل ساخت شوروی را بین مردم آذربایجان تقسیم میکردند و آقای پیشه وری هم به آنها قول تحویل زمین میدادند. همین امروز هم اگر کشور خارجی به سرزمین ایران تجاوز کند و یا بوسیلهء هر نیروی داخلی امنیّت ملّی ایران را به خطر بیندازد، تا حد توان با آن بر خورد خواهد شد. نظم و انظباط، قانونمندی و امنیّت، زمینی است که دموکراسی و حقوق شهروندی و فردی در آن میتواند رشد یابد.
3- آقای قندچی در استدلال خود در مورد فدرالیسم، بجای وارد شدن به عرصهء دموکراسی، پیش شر طها و اگرهایی را مطرح کرده اند، که اگر حکومت مرکزی به خواسته های عمومی از جمله استقلال مردمانی که خود را اقوام مینامند تن در ندهد، چنین و چنان خواهد شد و راه جدایی را در پیش میگیرند، در جواب ایشان باید گفت که چنین روشی حجّت است و دگماتیسم و با پژوهش و دیالوگ برای یافتن راه حلّی مناسب، هنوز خیلی فاصله دارد، که نتیجه مند و پاسخگوی نیازهای مؤثر جامعهء امروز ایران نمی تواند باشد.
4- در جایی دیگر مطرح کرده اند که در دنیای گلوبال امروز اگر دولت مرکزی، گلوبال عمل نکند، اقوام مرز نشین با قدرتهای جهانی وارد عمل میشوند، که منجر به تجزیهء ایران خواهد شد: اولأ در جهان گلوبال و یا در جمهوری فدرال جهانی امروز، کشور ایران خود یک ایالت محسوب میشود و جهان گلوبال خود خواهان تجزیهء بیشتر آن نیست مگر برای سوء استفاده برای منافع و مواقع ضروری خویش، دوّمأ با تحلیل آقای قندچی میشود برداشت کرد که اقوام مرز نشین کشور حاضرند برای منافع مقطعی خود، بخشی از سرزمین ایران و حتی خود را را به بیگانه واگذارند و به سایر ایرانیان هموطن خود پشت کنند.
بنابراین آن عده از ایرانیانی که به نقل از آقای قندچی از فدرالیسم میترسند یا با آن مخالفند، شاید درست در یافته اند که بافت جامعه، روانکاوی، میزان درک لایه های گوناگون جامعه مفهوم دموکراسی را بخوبی لمس نکرده و پروسهء جایگزینی آن همراه با رشد اقتصادی و فرهنگی و دانش اجتماعی به زمان بیشتری نیاز هست، تا زمینهء زاویهء شناخت و اعتماد بوجود آید، از سویی دیگر از هرج ومرج و یاغیگری و آنارشی که سمّی است برای دموکراسی و مانع رشد همه جانبه در کشور است جلوگیری شود.
فدرالیسم زیر مجموعهء کوچکی از دموکراسی است و برای جایگزین کردن آن ایرانیان از زندگی خود مایه گذاشته اند و میگذارند، در این میان اگر هم ترسی باشد، نگرانی از درکِ کم دیگران از مفاهیمی مانند فدرالیسم و کج اندیشی است نه امری دیگر. چنین ترس و نگرانی ای هم زیر بنای اندیشه ورزی، بیداری و آینده نگری هست.
5- در جایی دیگر اشاره کرده اند که:اگر امروز کردستان عراق با داشتن منابع نفتی دولت مستقل خویش را تشکیل دهد و در ایران هنوز دیکتاتوری حاکم باشد، کُردهای ایرانی راه تجزیه را در پیش میگیرد و به آن می پیوندند، و ادامه میدهند که مردم به شرایط زندگی واقعی همسایگان برون مرزی نگاه میکنند و تصمیم میگیرند که بمانند و زجر بکشند و یا جدا شوند و آزاد شوند: در قدم اوّل باید تأکید کرد که آیا این دیکتاتوری حاکم در ایران فقط برای کُردها هست یا برای همهء ملّت ایران ؟؟، دوّم اینکه کسی بر این باور نیست که اکثریت کُردهای ایرانی چنین دیدگاه و وابستگی ایی سستی مانند برداشت آقای قندچی به سرزمین ایران داشته باشند، سوّم، جدا شدن قسمتی از سرزمین ایران به همین سادگی که آقای قندچی مطرح میکنند امکان پذیر نیست.
چهارم اینکه، بار دیگر آقای قندچی زیر بار مسئولیّت پذیری، وحدت، همبستگی ملّی، شانه خالی میکنند و سعی بر آن دارد که آنرا به دیگران هم انتقال دهند، و تازه بجای مبارزهء همگانی سیاسی برای دستیابی به دموکراسی در ایران در انتظار زحماتِ این و آن نشسته است. "نابرده رنج گنج میّسر نمیشود" از سویی دیگر از ایرانی بودن و سرزمین آن فقط استفادهء ابزاري بدون تعهّد میکنند. کسی را یک شهروند ایرانی مینامند که در هر شرایطی چه روز سخت و تنگ، و چه شاد و بر وفق مراد به این جغرافیای سیاسی و به تاریخ آن، به عهد و پیمان ملّی آن پای بند باشد و در کنار سایرین بماند، در آمریکا، در آلمان، یا در کشورهای دیگر، اگر به یک خارجی تابعیّت دهند، باید قسم یاد کنند که به ارزشها، منافع ملّی و بسیاری از مسائل دیگر که هر روز به آن می افزایند و شرایط را سخت تر میکنند وفادار باشند.
این شایستهء یک فرهنگِ تربیّت شدهء خلاقِ هدفمند نیست که نفت خوزستان هزاران کیلومتر به مناطق شمال غربی کشور و یا جاهای دور دست دیگر رسانده شود و یا سرمایه های ملّی ایرانیان با پرسنل خدماتی در خدمتگزاری به بخشی از ساکنین کشور باشند، امّا همین بخش از مردمان کشور، نگاه به بیرونِ مرزها داشته باشند و شعارهای ضد ملّی و ضد ایرانی دهند. پنجم: سالانه حدود 130 هزار نفر از کارگر صنعتی گرفته تا دانشمندان نمونهء آلمانی، سرزمین خود را ترک میکنند بدون اینکه یک وجب از خاک این سرزمین را با خود ببرند و یا چنین ادعایی کنند، بنابراین اگر کسانی باشند که ایران را برای زندگی کردن خویش مناسب نمی بینند، مینوانند آنرا ترک کنند، ششم: شما از کجا مطمئن هستید که اگر کُردهای ایران جدا شوند و بروند خوشبخت و آزاد خواهند شد ؟؟ برای آنها چه تضمینی هست؟؟.
6- آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند، البته خود اشاره کرده اند که مشکل عراق امروز نتیجهء بازمانده از عثمانیان هست که کشور مستقلی نبوده و تأسیس آن به 1919 بر میگردد که در واقع استقلال واقعی آن 1958 است، اما اشاره نمیکنند که یوگسلاوی و بالکان هم در نتیجهء بازمانده از همان عثمانیان و سوسیالیسم هست، که از قرن نوزده به بعد در صدد یافتن هویّت و سرزمین و دولت ملّی خود بوده اند که دچار مشکلات کنونی بودند و هستند، کشورهایی که در آسیای میانه و در شمال اروپا که بعد از فروپاشی شوروی از آن جدا شدند همه تسخیر شده بودند، در اروپا هم یکبار بعد از امپراطوری روم غربی، و بار دیگر بعد از اضمحلال امپراطوری ناپلئون، ملّت های اروپایی برای تشکیل دولتهای ملّی و تعیین مرزهای کشور، همچنین هویّت و استقلال خود با جنگهای بسیاری روبرو بوده اند. امّا
ایران درست هست که امپراطوری بوده است، امّا ایران نه اینکه سرزمینها و کشورهای تحت سلطهء خود را ، بلکه حدود یک میلیون کیلومتر مربع از سرزمین مادری خود را از دست داده است و این مساحت گربه نشانی که اکنون مانده است صیقل خوردهء زمانی طولانی هست که از ملّتی تصرف نشده است که اکنون گروهی بخواهد وجبی از آنرا از خود بداند. مقایسه کردن ایران با کشوری مانند عراق یا در آسیای میانه، بالکان و اروپا از چند جهت نادرست و پشتوانه تاریخی و علمی ندارد.
7- آقای قندچی در نوشتهء خود اشاره کرده اند که در زمان مشروطیّت بهتر بود که بجای یک سیستم حکومتی متمرکز مانند فرانسه، سیستم فدرال آمریکا را انتخاب میکردیم: اگر کمی واقع بین باشیم علی رغم یک قرن فاصله بین دو انقلاب آمریکا و مشروطیّت ایران مقایسه کردن آنها با میزان رشد اجتماعی و دموکراسی و یا تنها در رابطه با سکولاریسم امری تخیلی هست، از این گذشته اکثر روشنفکران عصر روشنگری و تولّد ساختار دولت مدرن بعد از آمریکا در فرانسه بوده است و میتوانستند و میتوانند تفاوت بین ساختارها و انواع دموکراسی ها را تشخیص دهند، دموکراسی متمرکز مدرنی را که انتخاب کرده اند یکی از پایدارترین سیستم هاست، که پرنسیپ فدرال آلمان با رفرمهای بسیار هر روز بسوی متمرکز شدن مانند فرانسه پیش میرود. و تقریبأ متمرکز شده است.
اگر کشور فرانسه در بروکسل یک دفتر برای تصمیم گیری در اتحادیهء اروپا و جهان گلوبال امروز را دارد، آلمان به تعداد ایالت ها 16 تا دارد. اگر فرانسه برای تصمیم گیری مفیدی در بروکسل یک روز وقت احتیاج داشته باشد، کشور آلمان ، گذشته از اینکه یک تصمیم ضعیف ائتلافی بین 16 ایالت بیرون خواهد آمد، به شانزده روز احتیاج دارد. بر عکس بسیاری از نظرات که فکر میکنند در جهان گلوبال همه چیز به سوی غیر متمرکز و تقسیمات پیش میرود ، تجربه عکس آنرا دارد ثابت میکند، که هر زمان و شرایط خاص، پرنسیپ و ساختار ویژهء خود را میطلبد، در واقع پرنسیپ فدرالیسم دارد از دور خارج میشود، و یا چنان تغییر شکل و ماهیّت داده است که با فدرالیسم و اهدافی که هنوز آقای قندچی میخواهند هم در درون و بیرون از کشور از آن نتیجه گیری کند تفاوت بسیار دارد. روش پیاده کردن انواع دموکراسی ها هم دگرگون شده است.
8- آقای قندچی از دیدگاه حقوقی به 29 آرتیکل James Madison که در بالا به آن اشاره شده است، استناد کرده اند و مسئله برده داری را در ایالتهای جنوبی آمریکا مثال زده اند و مینویسند که بلاخره حقوق بشر حاکم شد و برده داری برچیده شد: امّا آقای قندچی نمیگویند که بدون تشکیل دولت ملّی و شکل گیری یک ملّت واحد در آمریکا و بدون جنگ داخلی 1861- 1865 شمال و جنوب که علت اصلی آن لغو برده داری بود. چنین امری ممکن نبود. یعنی اگر دولتهای محلّی جنوب آمریکا همچنان استقلال کامل خود را بشکل کنفدراسیون میداشتند، طبق قانون خود به این زودیها مسئلهء برده داری را لغو نمی کردند.
9- ظاهرأ آقای قندچی پرنسیپ فدرال ایالات متحدهء آمریکا را بهترین گزینهء میدانند: اما تصوری را که خود از فدرالیسم دارند خلاف آن هست، زیرا مسیری راکه کشور آمریکا طی کرد تا موفق به تشکیل دولت مدرن امروزی شد، از بهم پیوستن واحدهای کوچک یا دولتهای ایالتی به یک واحدِ بزرگ یعنی دولت ملّی آمریکا بوده است، 13 دولت شمال آمریکا، 4 Juli 1776 در مقابل انگلستان اعلام استقلال میکند، یک ماه بعد از آن در "ویر جی نیا" زیربنای قانون اساسی را مینویسند، 1781 در فیلادلفیا معاهدهء کنفدراسیون Articles of Confederation را بدون دخالت مردم بین 13 دولت به امضاء میرسانند، شکل کنفدراسیون که فقط اتحاد دولتهای مستقل بود با مشکلات فراوان، از جمله: خواسته های متفاوت دولتها با ساختارهای گوناگون اداری و قوانین مالیاتی، در امر سرمایه گذاری و جمع آوری سرمایهء مشترک برای مخارج انقلاب، از همه مهمتر عدم هماهنگی و یکدست نبودن سیاست خارجی برای این 13 دولت روبرو شد، همین مشکلاتی که دولت فدرال آلمان امروزی با آن روبروست. در نهایت با کوشش بسیار دولتمردان و سیاست پردازان این کشور با توجه به مشکلات مذکور از سویی دیگر امتیازات چندگانه که در اتحاد و متمرکز شدن میدیدند، تئوری 85 آرتیکل Fedralist Papers را زیربنای قانون اساسی دولت جدید قرار دادند و 1788 میلادی دولتِ واحد و ملّیStaatnation آمریکا که سقفی بر این 13 دولت بود را بنیاد گذاشتند. پرنسیپ فدرال آمریکا از ترکیب جزء ها به کُل رسیدیم، امّا
پرنسیپ فدرالی را که آقای قندچی مطرح میکنند، در جهت مخالف روند شکل گیری فدرال آمریکا که مورد پسند ایشان هم هست میباشد و بر عکس آن ایشان خواهان تجزیهء مجموعهء کُل یعنی سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت هست. این پرنسیپ را Partikularism مینامند نه فدرالیسم، پارتیکولاریسم به این مفهوم که هر قومی سعی بر آن دارد بشیوهء آنارشیسم بی بند و بار گلیم خود را از آب بیرون کشد. در جهانی که میگویند بسوی همبستگی و یکی شدن بیش میرود، چنین اندیشه هایی دیگر جاو مکانی ندارند.
برای جایگزینی دموکراسی و برقراری عدالت اجتماعی در هر ساختاری و پرنسیپی بویژه در فدرالیسم، 3 عامل مهّم شرط هست: 1- شرایط و روابط درونی بین یک پدیده، یک واحد، یا یک گروه، یا در یک ایالت باید دموکراتیک باشد، که در ایران ما هیچ تضمینی نیست، که حزب کومله و حزب دموکرات کردستان، با خود و با مردم کُرد چه رفتاری داشته باشند و یا در جاهای دیگر کشور حقوق فردی به رسمیّت شناخته میشود و یا زیر پا گذاشته خواهد شد 2- روابط افقي دموکراتیکِ بین واحدها، گروهها، یا همان ایالت هاست، که نمیتوان با پیش فرضهایی که وجود دارد، پیشگویی کرد که بین آذری ها و کُردها در شمال غربی کشور و یا در خوزستان چه اتفاقی خواهد افتاد 3 - روابط عمودی بین مناطق و ایالت ها با دولتِ مرکزی است که با شعارهای تندی که از گوشه و کنار شنیده میشود بویی از دموکراسی نمیبرد.
بنا براین ایرانیانی که زحماتی را متحمل میشوند تا راه حّلی برای مشکلات کشور خود بیابند، این هوشیاری و ظریف کاری را میطلبد که با برگزیدن عنوانی و یا بکارگیری واژهء سیاسی مانند فدرالیسم اولأ بر پروسهء تاریخی و تجربی آنها مسلط باشند، و از پراکنده گویی خودداری کنند، گذشته از آن محدوده و کارآیی، نوع پرنسیپ، ابعادِ، طرح پیشنهادی خود را روشن و مشخص بیان دارند، همان کاری که جناب قندچی حداقل تاکنون بصورت کتبی موفّق به طرح آن نشده است.
کشور ایران دارای یک جغرافیای سیاسی یکپارچه و دارای ملّتی واحد با پیشینه های متفاوت و فرهنگهای الوان هست که از دیدگاه حقوقی و اجتماعی، نیازمند به ساختار دولتی مدرن و دموکراتیک دارد که از عهدهء پیاده کردن ترکیبی از فلسفهء سیاسی لیبرال دموکراتی و سوسیال دموکراتی، که اولی در زمینهء حقوق سیاسی و دومی در مورد اقتصاد است، همراه با سایر ارزشهاي مفیدِ جامعهء ایرانی و جهانی بر آید، که اگر زیاد خرده نگیریم، Federalism که چیزی جز تقسیم قدرت سیاسی نیست یا Unitarism که پرنسیپی متمرکز ، واحد، اما دموکراتیک هست نقش چندانی را بازی نمیکند.
Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی در نوشته فلسفی"صلح جاودانه" 1795 خودZum ewigen Frieden یک جمهوری فدرال جهانی را پیش بینی کرده بود، و مشکلاتی را هم سد راه رسیدن به این آرزو یاد آوری کرده است، راه حلّ فایق آمدن بر همهء این مشکلات را تنها در ارزشهای اخلاقی و شناخت Moralischen Verpflichtung، مسئولیبت پذیری فردی، گروهی و رهبران حکومتی دیده است، در واقع خلاقیّت و شایستگی، سطح فرهنگ و شناخت فردی و جمعی جامعهء انسانی را بر هر پرنسیپی ترجیح داده است.
همه میدانیم که مشکلات بیشمار بویژه در چند عرصه، کشور را به خرمنی از باروت تبدیل کرده است، آتش بر آن گذاشتن هنری نیست، هنرمند آن کسی هست که از آن خرمنی از گل و یا خرمنی از دستهای برهم گذاشته به نشانهء اتحّاد و وحدت ملّی ایرانیان از هر قوم و قبیله، امّا بلندِ و برافراشته بیافریند .
Nasse.karami@gmx.de
??
قراردادهای سیاسی در جوامع انسانی از گذشتهء بسیار دور تا امروز بر مبنای مدلهای ساختاری آن تعیین میشوند، ابزارهای تشکیل دهندهء این ساختار ها را گذر زمان، دوران تکاملی، موازین زندگی، دموکراسی های خاص خود، عدالت اجتماعی، حقوق فردی و شهروندی، فرم حقوقی، جامعه شناسی و روانکاوی رهبران آن مشخص میکند. در عصر نوین این ساختارها تغییرات بیشماری بخود گرفته اند، اما دو پرنسیپ از آنها:1- Föderalismus 2- Subsidiarität Prinzip مناسب بودن و ارزشمندی خود را به نمایش گذاشته است. این دو پرنسیپ باهم رقابتی ندارند و مکمل یکدیگر ند. هردو پرنسیپ پایه و اساس را بر دفاع از حقوق فردی Individualismus در مقابل حقوق جمع Kollektivismus گذاشته است.
اگر Subsidiarität Prinzip را یک ساختار بدانیم، چونگی پیاده کردن آنرا پرنسیپ فدرالیسم مینامیم. از زمانی که انسان دوران تکاملی خود را قاعده مند دنبال کرده است، ناخواسته و نا خودآگاه روش فدالیسم را در روابط اجتماعی خود بکار برده است. از آغاز دوران دین باوری و پدیده پرستی، در یونان باستان، در اسرائیل، در امپراوطوری روم، در عیلام باستان، در امپراطوری ایران باستان، اجماع اجتماعی بشیوهء فدرالیسم در اشکال گوناگون به تکامل خود تا به امروز ادامه داده است.
در اروپا، و در عرصهء جهانی امروز هم شاهد بکارگیری این پرنسیپ ها هستیم، تنها در دوران آغازین قرن بیست، کشورهای آلمان، کانادا، سویس و ایلات متحدهء آمریکا نمونه های کلاسیک فدرالیسم متحد Kooperative Föderalismus یا Bundesstaaten هستند. سه کشور دیگر: آرژانتین، برزیل، و مکزیکو هم به آنها پیوستند. در مقابل در اواخر همین قرنِ بیست، 52% از مساحت کرهء زمین با 40% جمعیّت کل جهان بصورت نظم و ساختار فدرالیسم Bundesstaaten اداره میشده است.
با وجود موفقیّت بکارگیری پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم، از آغاز تا کنون ادبیات بسیاری، در ابعاد حقوقی و ساختار فلسفی دولت نوشته شده است اما در هیچکدام، فدرالیسم را در ردیف یک شکل حکومتی و فلسفهء سیاسی دولتی بشمار نیاورده اند. زیرا دو شکل حکومتیAthenische, Polisdemokratie : 507 قبل از میلاد در یونان باستان، و ساختار جمهوریّت متمرکز در امپراطوری روم باستان 130 قبل از میلاد، نقش برجسته ای را داشته اند و دارند.
فدرالیسم از آغاز عصر روشنگری تا کنون، مراحل معینی از دموکراسی و تقسیم قدرتِ سیاسی دولتِ مدرن در دورانِ مدرنیته را سپری کرده است، به عبارتی دیگر آمیختن ترکیباتی از: "جمهوریّت" که همان تقسیم قدرت سیاسی است،با "پلورالیسم" و "دموکراسی و شیوهء عملی کردن آنرا میتوان پرنسیپ فدرالیسم نامید.
علاوه بر مفاهیم چندگانهء واژه ای فدرالیسم که از لاتین Foeudus گرفته میشود، و در نوشته های قبل بیان کردیم، و تنها معنانی و مفهومی را که نمیشود به آن نسبت داد: جدایی طلبی، تقسیم بندي سرزمین، هر نوع بد بینی، کینه توزی و یا انتقام گیری است. آخرین تعریفی که امروز از فدرالیسم ارائه میشود واژه های Bund که بستن پیمانِ دوستی، صلح و مدارا کردن، یکی و متحّد شدن را بیانگر هست، و دیگری Fides هست که با وفا، قابل اعتماد، صمیمیّت، معنی میشود میباشد، که یک همبستگی و گردههایی را برای تدوین مجموعه ای از قوانین که حقوق مساوی و برابری اجتماعی را برای همه یکسان کند را در پی دارد.
Subsidiarität Prinzip: از معنویات دین مسیح Christlichen Ethikسرچشمه میگیرد. در دانش سیاسی امروز، قاعده و قوانین بنیادینی هست که بر اساس آن در یک جامعه و در ساختار یک دولت، طبقات رهبری بالادست، فقط زمانی اجازهء دخالت در امور سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی طبقهء زیر دست را دارند، که طبقهء زیردست خود از حلّ مشکلات زمانِ خویش بر نیایند. لوکزامبورگ، سویس، لیشتن اشتاین، بر اساس این پرنسیپ اداره میشوند. این پرنسیپ با فدرالیسم بهم وابسته و رابطهء تگاتنگی دارند.
اندیشهء زیربنا قراردادن پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم در جامعه و در سیستم های حکومتی از دوران سده های میانه برجسته و شتاب بیشتری بخود گرفت، در آغاز با ایده های تئولگی در تصور جهان و چگونگی تقسیم سلسله مراتب دینی، با دوران رفرماسیون 1517 مارتین لوتری از سوی گروههای طرفدار تئولگی فدرال:Federal Theologen مطرح شد.
از قرن شانزده فدرالیسم در عرصه های سیاسی و اجتماعی نقش مؤثری را بازی کرده است. از متفکرین این دوره که پرنسیپ فدرالیسم را مورد بررسی قرار داد، Johannes Althusius (1563- 1638)، حقوقدان آلمانی هست که از طرفداران Jean Cauvin رفرمیستِ فرانسوی تبار سویسی میباشد که محور فکری خود را بر فرد و خانواده و بر همبستگی های طبیعی گروهی بنا نهاد که چگونه میشود از آنها ارگانی را ساخت. jean Bodin (1529-1596) فیلسوف و حقوقدانِ دولتي فرانسه، که مدافع حکومتِ مطلق گرای متمرکز بود. از مخالفین سرسختِ نظرات فدرالیسم Johannes Althusius بود.
در آغاز عصر روشنگری: John Locke (1632- 1704) دکتر و فیلسوف انگلیسی، و در آثاری از منتسکیو (1689-1755 ) فیلسوف و حقوقدان دولتی فرانسه، شکلی ازRepublik Federativ، امروزی در آلمان، هلند، سویس، و Louis de Jaucort (1704- 1779)، نویسنده فرانسوی، وDavid Hume (1711- 1776)، فیلسوف تجریه گرا، اقتصاددان، مورّخ اسکاتلندی، و Jacqes Rousseau Jean- (1712- 1778)فیلسوف فرانسوی، و Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی، همچنین متفکران دیگر این عصر:
(1748- 1836) Emmanuel Joseph Syeyes ، از متفکران برجستهء انقلاب فرانسه، که در 5 عرصهء: حقوق بشر، قانون اساسی، دموکراسی، تقسیم قدرت سیاسی، رعایت عدالت اجتماعی، در قانون اساسی، در یک کشور با دولتِ یگانه و واحد امّا غیر متمرکز، از اثرات مهم او هستند که افکار او علاوه بر کشور فرانسه امروز هم زبر بنای هر دولت و حکومت مدرن هست،
Alexis de Tocqueville (1805- 1859)، حقوقدان و سیاستمدار فرانسوی و John Stuart Mill (1809- 1873)، فیلسوف انگلیسی از بنیانگذاران مشهور لیبرالیسم،Pierre Joseph Proudhon (1809- 1865)، اقتصاددان،جامعه شناس، آنارشیست فرانسوی، که آنارشیسم را فلسفه و مدل اجتماعی میدانست که هر فرد بدون اتوریته از سوی کسی یا حکومتی، خود را با دیگران هماهنگ خواهد کرد. از دیدگاهProudhon فدرالیسم باید این زمینه را در یک جامعه برای همهء اقشار آن هموار کند که همه بتوانند برای بر قراری برابری، عدالت اجتماعی و همبستگی فعالیّت کنند. Karl Gerog Winkelblech (1810- 1865)، اقتصاددان ملّی آلمانی که فدرالیسم را از دیدگاه: سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، مورد مطالعه قرار داد.
Konstantin Franz (1817- 1891)، تاریخدان و تحلیلگر سیاسی آلمانی که طرفدار فدرالیسم و برعلیه بیسمارک بود، بر این نظر بود که شکل گیری اجتماع کوچک ازدواج زن و مرد، تا در سطح وسیعتر آن همبستگی و اتحّاد مردمان و ملّت ها و اقوام همه کاراکتر و مفهوم مضمونی فدرالیسم را دارند، و سایر متفکران بسیار دیگر هریک بشکل ویژهء خود بر پرنسیپ فدرالیسم که همان چگونگی پیاده و عملی کردن ساختار دولتِ مدرن است را یادآوری و بهترین گزینه ارزیابی کرده اند.
Althuius, Proudhon, franz در مجموع فدرالیسم را یک پرنسیپ اجتماعی تعریف کرده اند و بر این عقیده بودند که اگر فدرالیسم به عنوان یک ایده و ایدئولوزی سیاسی برای ایجاد یک نظم و انظباط سیاسی بکار رود، آنوقت دموکراسی برای خود محدودیتی آفریده است، حتی اگر این فدرالیسم مورد نظر از اجتماع پادشاهان کوچک ایجاد شده باشد، مانند 1815 در آلمان.
پرنسیپ فدرالیسم در قرون 16 و 17 با سکولاریسم، انشعاب در دین، ساختار دولت با جدایی دین از سیاست بکارگرفته شده، در دوران روشنگری به شکل گیری دولت مدرن و تقسیم مسالمت آمیز قدرت سیاسی درونی بصورت عمودی و افقی کمک کرد، در بیرون از رویداد جنگ در بین دولتها و ملّت ها ممانعت بعمل آورد، در قرن نوزده کمک به گردش دولت رفاه، بر قراری عدالت اجتماعی، حقوق بشر، در دوران پست مدرن و نئو لیبرالیسم، و در عصر کنونی گلوبالیزاسیون که از آن به عنوان پرنسیپ جمهوری فدرال جهانی Fedrale Weltrepublik بکار میرود، بنا به نیاز زمان و مکان تغییرات چندی بخود گرفته است و اندیشمندانی که خود را با شناخت و تحقیق و شکل گیری این موضوع در کشورهای مختلف هم به آن پرداخته اند، دیدگاههای متفاوتی داشته اند و دارند، امّا
نمونهء پرنسیپ فدرالیسم آمریکا با زیر بنا قرادادن فلسفهء سیاسی Fedralist Papers، یا سند فدرالیست، ایالات متحدهء آمریکا که بر اندیشه های سیاسی اروپا هم تأثیرات بسزایی داشت، نمونهء مدرن و سمبلیک این پرنسیپ در جهان شناخته شده و مورد تأیید صاحب نظران فلسفی و سیاسی امروز میباشد که بر اساس آن فدرالیسم امروزی هم نوشته میشود.
پرداختن به جزئیات و یکایک آرتیکل های جمع آوری شدهء Fedralist Papers، در کتابی که ترجمهء آن به زبان آلمانی در 602 صفحه است الزامی نیست، هدف فقط دریافتن دیگاههای فلسفی سیاسی هست که منجر به این راه حل موفّق ساختاری و اجتماعی شده است.
سند تاریخی فدرال Fedralist Papers، ایالات متحدهء آمریکا که شامل 85 آرتیکل هست، در سالهای 1787- 1788 بصورت یکسری از نوشته ها در روزنامه های نیویورک انتشار یافت. نویسندگان این آرتیکل، John jay, James Madison, Alexander hamilton، هستند که هر کدام از این سه نفر در حوزه های مختلف سیاسی بنا به وظیفهء واگذار شده اقدام به تدوین این پارگرافها کرده اند:
51 از این آرتیکل ها را Alexander hamilton (1784- 1789) در شاخهء اقتصاد الهام گرفته از تئوری های اقتصادی آدام اسمیت Adam Smith نوشته است.
James Madison (1751- 1836)، 29 تا از آرتیکل ها را نوشت، آرتیکل شمارهء 10.Fed.No ، که در مجموع در میان 85 آرتیکل معروفترین آنهاست از سوی ایشان هست که به پلورالیسم، و حقوق، آزادی احزاب و گروهها و نهادهای مدنی پرداخته است. در دوران Thomas Jefferson رئیس جمهور وقت آمریکا، ابتدا به وزیر امور خارج (1801-1809)، سپس با پیشنهاد ایشان James Madison به چهارمین رئیس جمهور آمریکا بر گزیده شد(1817-1809).
John Jay (1745- 1829)، علیرغم بیماری فقط 5 آرتیکل از این مجموعه را نوشت، اما همین شمار کم آرتیکل، زیربنای سیاست خارجی آمریکای امروز قرار گرفت.
تئوری های فلسفی سیاسی ایی که بر پایه های آن قانون اساسی ایالات متحدهء آمریکا نوشته شده و هنوز هم در جامعهء آمریکا از محبوبیّت حقوقی و اجتماعی ویژه ای بر خوردار هست، از تئوری قراردادی و استقلال و تقسیم قدرت سیاسی های Montesqieu، در زمینهء مالکیت از افکار John Lock و در امرپلورالیسم و تئوری هویت و دموکراسی از اندیشهء Jacqes Rousseau Jean- و David Hume و سایر اندیشمندان بهره گرفته اند.
با توجه به نوشتهء بالا که در واقع مقدمه ای است بر دریای بیکران زحمات جامعهء انسانی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است و میشود. در ارتباط با نوشتهء آقای قندچی:
1- اصولأ انتخاب چنین تیتر و عنوانی" فدرالیسم درس 21 آذر هست" از چندین جهت انتخابِ مناسبی نیست. مقایسه کردن یک واقعهء تلخ و شوم تاریخی قومی با دانش گستردهء دموکراسی جهانی از یک سو مبالغه آمیز است، از سویی دیگر آشوب بر انگیز و باعث تحریک افکار و اقشار نا متعادل و متعصب قومی بدون آینده نگری جامعهء ایران خواهد شد.
2- شهریور 1324 و 1325 که آقای قندچی به آن اشاره کرده اند، تجاوز آشکار کشوری بیگانه بنام اتحاد جماهیر شوروی به جغرافیای سیاسی ایران بود، که زیر نام حکومتهای محلی آذربایجان و کردستان به رهبری جعفر پیشه وری و قاضی محمد زیر عکس استالین صورت گرفت، حتمأ آقای قندچی نادیده میگیرند که در آن زمان افسران روسی و قفقازی با کامیونهای بدون شماره، تفنگ و مسلسل ساخت شوروی را بین مردم آذربایجان تقسیم میکردند و آقای پیشه وری هم به آنها قول تحویل زمین میدادند. همین امروز هم اگر کشور خارجی به سرزمین ایران تجاوز کند و یا بوسیلهء هر نیروی داخلی امنیّت ملّی ایران را به خطر بیندازد، تا حد توان با آن بر خورد خواهد شد. نظم و انظباط، قانونمندی و امنیّت، زمینی است که دموکراسی و حقوق شهروندی و فردی در آن میتواند رشد یابد.
3- آقای قندچی در استدلال خود در مورد فدرالیسم، بجای وارد شدن به عرصهء دموکراسی، پیش شر طها و اگرهایی را مطرح کرده اند، که اگر حکومت مرکزی به خواسته های عمومی از جمله استقلال مردمانی که خود را اقوام مینامند تن در ندهد، چنین و چنان خواهد شد و راه جدایی را در پیش میگیرند، در جواب ایشان باید گفت که چنین روشی حجّت است و دگماتیسم و با پژوهش و دیالوگ برای یافتن راه حلّی مناسب، هنوز خیلی فاصله دارد، که نتیجه مند و پاسخگوی نیازهای مؤثر جامعهء امروز ایران نمی تواند باشد.
4- در جایی دیگر مطرح کرده اند که در دنیای گلوبال امروز اگر دولت مرکزی، گلوبال عمل نکند، اقوام مرز نشین با قدرتهای جهانی وارد عمل میشوند، که منجر به تجزیهء ایران خواهد شد: اولأ در جهان گلوبال و یا در جمهوری فدرال جهانی امروز، کشور ایران خود یک ایالت محسوب میشود و جهان گلوبال خود خواهان تجزیهء بیشتر آن نیست مگر برای سوء استفاده برای منافع و مواقع ضروری خویش، دوّمأ با تحلیل آقای قندچی میشود برداشت کرد که اقوام مرز نشین کشور حاضرند برای منافع مقطعی خود، بخشی از سرزمین ایران و حتی خود را را به بیگانه واگذارند و به سایر ایرانیان هموطن خود پشت کنند.
بنابراین آن عده از ایرانیانی که به نقل از آقای قندچی از فدرالیسم میترسند یا با آن مخالفند، شاید درست در یافته اند که بافت جامعه، روانکاوی، میزان درک لایه های گوناگون جامعه مفهوم دموکراسی را بخوبی لمس نکرده و پروسهء جایگزینی آن همراه با رشد اقتصادی و فرهنگی و دانش اجتماعی به زمان بیشتری نیاز هست، تا زمینهء زاویهء شناخت و اعتماد بوجود آید، از سویی دیگر از هرج ومرج و یاغیگری و آنارشی که سمّی است برای دموکراسی و مانع رشد همه جانبه در کشور است جلوگیری شود.
فدرالیسم زیر مجموعهء کوچکی از دموکراسی است و برای جایگزین کردن آن ایرانیان از زندگی خود مایه گذاشته اند و میگذارند، در این میان اگر هم ترسی باشد، نگرانی از درکِ کم دیگران از مفاهیمی مانند فدرالیسم و کج اندیشی است نه امری دیگر. چنین ترس و نگرانی ای هم زیر بنای اندیشه ورزی، بیداری و آینده نگری هست.
5- در جایی دیگر اشاره کرده اند که:اگر امروز کردستان عراق با داشتن منابع نفتی دولت مستقل خویش را تشکیل دهد و در ایران هنوز دیکتاتوری حاکم باشد، کُردهای ایرانی راه تجزیه را در پیش میگیرد و به آن می پیوندند، و ادامه میدهند که مردم به شرایط زندگی واقعی همسایگان برون مرزی نگاه میکنند و تصمیم میگیرند که بمانند و زجر بکشند و یا جدا شوند و آزاد شوند: در قدم اوّل باید تأکید کرد که آیا این دیکتاتوری حاکم در ایران فقط برای کُردها هست یا برای همهء ملّت ایران ؟؟، دوّم اینکه کسی بر این باور نیست که اکثریت کُردهای ایرانی چنین دیدگاه و وابستگی ایی سستی مانند برداشت آقای قندچی به سرزمین ایران داشته باشند، سوّم، جدا شدن قسمتی از سرزمین ایران به همین سادگی که آقای قندچی مطرح میکنند امکان پذیر نیست.
چهارم اینکه، بار دیگر آقای قندچی زیر بار مسئولیّت پذیری، وحدت، همبستگی ملّی، شانه خالی میکنند و سعی بر آن دارد که آنرا به دیگران هم انتقال دهند، و تازه بجای مبارزهء همگانی سیاسی برای دستیابی به دموکراسی در ایران در انتظار زحماتِ این و آن نشسته است. "نابرده رنج گنج میّسر نمیشود" از سویی دیگر از ایرانی بودن و سرزمین آن فقط استفادهء ابزاري بدون تعهّد میکنند. کسی را یک شهروند ایرانی مینامند که در هر شرایطی چه روز سخت و تنگ، و چه شاد و بر وفق مراد به این جغرافیای سیاسی و به تاریخ آن، به عهد و پیمان ملّی آن پای بند باشد و در کنار سایرین بماند، در آمریکا، در آلمان، یا در کشورهای دیگر، اگر به یک خارجی تابعیّت دهند، باید قسم یاد کنند که به ارزشها، منافع ملّی و بسیاری از مسائل دیگر که هر روز به آن می افزایند و شرایط را سخت تر میکنند وفادار باشند.
این شایستهء یک فرهنگِ تربیّت شدهء خلاقِ هدفمند نیست که نفت خوزستان هزاران کیلومتر به مناطق شمال غربی کشور و یا جاهای دور دست دیگر رسانده شود و یا سرمایه های ملّی ایرانیان با پرسنل خدماتی در خدمتگزاری به بخشی از ساکنین کشور باشند، امّا همین بخش از مردمان کشور، نگاه به بیرونِ مرزها داشته باشند و شعارهای ضد ملّی و ضد ایرانی دهند. پنجم: سالانه حدود 130 هزار نفر از کارگر صنعتی گرفته تا دانشمندان نمونهء آلمانی، سرزمین خود را ترک میکنند بدون اینکه یک وجب از خاک این سرزمین را با خود ببرند و یا چنین ادعایی کنند، بنابراین اگر کسانی باشند که ایران را برای زندگی کردن خویش مناسب نمی بینند، مینوانند آنرا ترک کنند، ششم: شما از کجا مطمئن هستید که اگر کُردهای ایران جدا شوند و بروند خوشبخت و آزاد خواهند شد ؟؟ برای آنها چه تضمینی هست؟؟.
6- آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند، البته خود اشاره کرده اند که مشکل عراق امروز نتیجهء بازمانده از عثمانیان هست که کشور مستقلی نبوده و تأسیس آن به 1919 بر میگردد که در واقع استقلال واقعی آن 1958 است، اما اشاره نمیکنند که یوگسلاوی و بالکان هم در نتیجهء بازمانده از همان عثمانیان و سوسیالیسم هست، که از قرن نوزده به بعد در صدد یافتن هویّت و سرزمین و دولت ملّی خود بوده اند که دچار مشکلات کنونی بودند و هستند، کشورهایی که در آسیای میانه و در شمال اروپا که بعد از فروپاشی شوروی از آن جدا شدند همه تسخیر شده بودند، در اروپا هم یکبار بعد از امپراطوری روم غربی، و بار دیگر بعد از اضمحلال امپراطوری ناپلئون، ملّت های اروپایی برای تشکیل دولتهای ملّی و تعیین مرزهای کشور، همچنین هویّت و استقلال خود با جنگهای بسیاری روبرو بوده اند. امّا
ایران درست هست که امپراطوری بوده است، امّا ایران نه اینکه سرزمینها و کشورهای تحت سلطهء خود را ، بلکه حدود یک میلیون کیلومتر مربع از سرزمین مادری خود را از دست داده است و این مساحت گربه نشانی که اکنون مانده است صیقل خوردهء زمانی طولانی هست که از ملّتی تصرف نشده است که اکنون گروهی بخواهد وجبی از آنرا از خود بداند. مقایسه کردن ایران با کشوری مانند عراق یا در آسیای میانه، بالکان و اروپا از چند جهت نادرست و پشتوانه تاریخی و علمی ندارد.
7- آقای قندچی در نوشتهء خود اشاره کرده اند که در زمان مشروطیّت بهتر بود که بجای یک سیستم حکومتی متمرکز مانند فرانسه، سیستم فدرال آمریکا را انتخاب میکردیم: اگر کمی واقع بین باشیم علی رغم یک قرن فاصله بین دو انقلاب آمریکا و مشروطیّت ایران مقایسه کردن آنها با میزان رشد اجتماعی و دموکراسی و یا تنها در رابطه با سکولاریسم امری تخیلی هست، از این گذشته اکثر روشنفکران عصر روشنگری و تولّد ساختار دولت مدرن بعد از آمریکا در فرانسه بوده است و میتوانستند و میتوانند تفاوت بین ساختارها و انواع دموکراسی ها را تشخیص دهند، دموکراسی متمرکز مدرنی را که انتخاب کرده اند یکی از پایدارترین سیستم هاست، که پرنسیپ فدرال آلمان با رفرمهای بسیار هر روز بسوی متمرکز شدن مانند فرانسه پیش میرود. و تقریبأ متمرکز شده است.
اگر کشور فرانسه در بروکسل یک دفتر برای تصمیم گیری در اتحادیهء اروپا و جهان گلوبال امروز را دارد، آلمان به تعداد ایالت ها 16 تا دارد. اگر فرانسه برای تصمیم گیری مفیدی در بروکسل یک روز وقت احتیاج داشته باشد، کشور آلمان ، گذشته از اینکه یک تصمیم ضعیف ائتلافی بین 16 ایالت بیرون خواهد آمد، به شانزده روز احتیاج دارد. بر عکس بسیاری از نظرات که فکر میکنند در جهان گلوبال همه چیز به سوی غیر متمرکز و تقسیمات پیش میرود ، تجربه عکس آنرا دارد ثابت میکند، که هر زمان و شرایط خاص، پرنسیپ و ساختار ویژهء خود را میطلبد، در واقع پرنسیپ فدرالیسم دارد از دور خارج میشود، و یا چنان تغییر شکل و ماهیّت داده است که با فدرالیسم و اهدافی که هنوز آقای قندچی میخواهند هم در درون و بیرون از کشور از آن نتیجه گیری کند تفاوت بسیار دارد. روش پیاده کردن انواع دموکراسی ها هم دگرگون شده است.
8- آقای قندچی از دیدگاه حقوقی به 29 آرتیکل James Madison که در بالا به آن اشاره شده است، استناد کرده اند و مسئله برده داری را در ایالتهای جنوبی آمریکا مثال زده اند و مینویسند که بلاخره حقوق بشر حاکم شد و برده داری برچیده شد: امّا آقای قندچی نمیگویند که بدون تشکیل دولت ملّی و شکل گیری یک ملّت واحد در آمریکا و بدون جنگ داخلی 1861- 1865 شمال و جنوب که علت اصلی آن لغو برده داری بود. چنین امری ممکن نبود. یعنی اگر دولتهای محلّی جنوب آمریکا همچنان استقلال کامل خود را بشکل کنفدراسیون میداشتند، طبق قانون خود به این زودیها مسئلهء برده داری را لغو نمی کردند.
9- ظاهرأ آقای قندچی پرنسیپ فدرال ایالات متحدهء آمریکا را بهترین گزینهء میدانند: اما تصوری را که خود از فدرالیسم دارند خلاف آن هست، زیرا مسیری راکه کشور آمریکا طی کرد تا موفق به تشکیل دولت مدرن امروزی شد، از بهم پیوستن واحدهای کوچک یا دولتهای ایالتی به یک واحدِ بزرگ یعنی دولت ملّی آمریکا بوده است، 13 دولت شمال آمریکا، 4 Juli 1776 در مقابل انگلستان اعلام استقلال میکند، یک ماه بعد از آن در "ویر جی نیا" زیربنای قانون اساسی را مینویسند، 1781 در فیلادلفیا معاهدهء کنفدراسیون Articles of Confederation را بدون دخالت مردم بین 13 دولت به امضاء میرسانند، شکل کنفدراسیون که فقط اتحاد دولتهای مستقل بود با مشکلات فراوان، از جمله: خواسته های متفاوت دولتها با ساختارهای گوناگون اداری و قوانین مالیاتی، در امر سرمایه گذاری و جمع آوری سرمایهء مشترک برای مخارج انقلاب، از همه مهمتر عدم هماهنگی و یکدست نبودن سیاست خارجی برای این 13 دولت روبرو شد، همین مشکلاتی که دولت فدرال آلمان امروزی با آن روبروست. در نهایت با کوشش بسیار دولتمردان و سیاست پردازان این کشور با توجه به مشکلات مذکور از سویی دیگر امتیازات چندگانه که در اتحاد و متمرکز شدن میدیدند، تئوری 85 آرتیکل Fedralist Papers را زیربنای قانون اساسی دولت جدید قرار دادند و 1788 میلادی دولتِ واحد و ملّیStaatnation آمریکا که سقفی بر این 13 دولت بود را بنیاد گذاشتند. پرنسیپ فدرال آمریکا از ترکیب جزء ها به کُل رسیدیم، امّا
پرنسیپ فدرالی را که آقای قندچی مطرح میکنند، در جهت مخالف روند شکل گیری فدرال آمریکا که مورد پسند ایشان هم هست میباشد و بر عکس آن ایشان خواهان تجزیهء مجموعهء کُل یعنی سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت هست. این پرنسیپ را Partikularism مینامند نه فدرالیسم، پارتیکولاریسم به این مفهوم که هر قومی سعی بر آن دارد بشیوهء آنارشیسم بی بند و بار گلیم خود را از آب بیرون کشد. در جهانی که میگویند بسوی همبستگی و یکی شدن بیش میرود، چنین اندیشه هایی دیگر جاو مکانی ندارند.
برای جایگزینی دموکراسی و برقراری عدالت اجتماعی در هر ساختاری و پرنسیپی بویژه در فدرالیسم، 3 عامل مهّم شرط هست: 1- شرایط و روابط درونی بین یک پدیده، یک واحد، یا یک گروه، یا در یک ایالت باید دموکراتیک باشد، که در ایران ما هیچ تضمینی نیست، که حزب کومله و حزب دموکرات کردستان، با خود و با مردم کُرد چه رفتاری داشته باشند و یا در جاهای دیگر کشور حقوق فردی به رسمیّت شناخته میشود و یا زیر پا گذاشته خواهد شد 2- روابط افقي دموکراتیکِ بین واحدها، گروهها، یا همان ایالت هاست، که نمیتوان با پیش فرضهایی که وجود دارد، پیشگویی کرد که بین آذری ها و کُردها در شمال غربی کشور و یا در خوزستان چه اتفاقی خواهد افتاد 3 - روابط عمودی بین مناطق و ایالت ها با دولتِ مرکزی است که با شعارهای تندی که از گوشه و کنار شنیده میشود بویی از دموکراسی نمیبرد.
بنا براین ایرانیانی که زحماتی را متحمل میشوند تا راه حّلی برای مشکلات کشور خود بیابند، این هوشیاری و ظریف کاری را میطلبد که با برگزیدن عنوانی و یا بکارگیری واژهء سیاسی مانند فدرالیسم اولأ بر پروسهء تاریخی و تجربی آنها مسلط باشند، و از پراکنده گویی خودداری کنند، گذشته از آن محدوده و کارآیی، نوع پرنسیپ، ابعادِ، طرح پیشنهادی خود را روشن و مشخص بیان دارند، همان کاری که جناب قندچی حداقل تاکنون بصورت کتبی موفّق به طرح آن نشده است.
کشور ایران دارای یک جغرافیای سیاسی یکپارچه و دارای ملّتی واحد با پیشینه های متفاوت و فرهنگهای الوان هست که از دیدگاه حقوقی و اجتماعی، نیازمند به ساختار دولتی مدرن و دموکراتیک دارد که از عهدهء پیاده کردن ترکیبی از فلسفهء سیاسی لیبرال دموکراتی و سوسیال دموکراتی، که اولی در زمینهء حقوق سیاسی و دومی در مورد اقتصاد است، همراه با سایر ارزشهاي مفیدِ جامعهء ایرانی و جهانی بر آید، که اگر زیاد خرده نگیریم، Federalism که چیزی جز تقسیم قدرت سیاسی نیست یا Unitarism که پرنسیپی متمرکز ، واحد، اما دموکراتیک هست نقش چندانی را بازی نمیکند.
Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی در نوشته فلسفی"صلح جاودانه" 1795 خودZum ewigen Frieden یک جمهوری فدرال جهانی را پیش بینی کرده بود، و مشکلاتی را هم سد راه رسیدن به این آرزو یاد آوری کرده است، راه حلّ فایق آمدن بر همهء این مشکلات را تنها در ارزشهای اخلاقی و شناخت Moralischen Verpflichtung، مسئولیبت پذیری فردی، گروهی و رهبران حکومتی دیده است، در واقع خلاقیّت و شایستگی، سطح فرهنگ و شناخت فردی و جمعی جامعهء انسانی را بر هر پرنسیپی ترجیح داده است.
همه میدانیم که مشکلات بیشمار بویژه در چند عرصه، کشور را به خرمنی از باروت تبدیل کرده است، آتش بر آن گذاشتن هنری نیست، هنرمند آن کسی هست که از آن خرمنی از گل و یا خرمنی از دستهای برهم گذاشته به نشانهء اتحّاد و وحدت ملّی ایرانیان از هر قوم و قبیله، امّا بلندِ و برافراشته بیافریند .
Nasse.karami@gmx.de
??
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ] سام قندچی
ناصر کرمی
تحلیل گرسیاسی / آینده نگر
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ]
تحلیل گرسیاسی / آینده نگر
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ]
سام قندچی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند
قراردادهای سیاسی در جوامع انسانی از گذشتهء بسیار دور تا امروز بر مبنای مدلهای ساختاری آن تعیین میشوند، ابزارهای تشکیل دهندهء این ساختار ها را گذر زمان، دوران تکاملی، موازین زندگی، دموکراسی های خاص خود، عدالت اجتماعی، حقوق فردی و شهروندی، فرم حقوقی، جامعه شناسی و روانکاوی رهبران آن مشخص میکند. در عصر نوین این ساختارها تغییرات بیشماری بخود گرفته اند، اما دو پرنسیپ از آنها:1- Föderalismus 2- Subsidiarität Prinzip مناسب بودن و ارزشمندی خود را به نمایش گذاشته است. این دو پرنسیپ باهم رقابتی ندارند و مکمل یکدیگر ند. هردو پرنسیپ پایه و اساس را بر دفاع از حقوق فردی Individualismus در مقابل حقوق جمع Kollektivismus گذاشته است.
اگر Subsidiarität Prinzip را یک ساختار بدانیم، چونگی پیاده کردن آنرا پرنسیپ فدرالیسم مینامیم. از زمانی که انسان دوران تکاملی خود را قاعده مند دنبال کرده است، ناخواسته و نا خودآگاه روش فدالیسم را در روابط اجتماعی خود بکار برده است. از آغاز دوران دین باوری و پدیده پرستی، در یونان باستان، در اسرائیل، در امپراوطوری روم، در عیلام باستان، در امپراطوری ایران باستان، اجماع اجتماعی بشیوهء فدرالیسم در اشکال گوناگون به تکامل خود تا به امروز ادامه داده است.
در اروپا، و در عرصهء جهانی امروز هم شاهد بکارگیری این پرنسیپ ها هستیم، تنها در دوران آغازین قرن بیست، کشورهای آلمان، کانادا، سویس و ایلات متحدهء آمریکا نمونه های کلاسیک فدرالیسم متحد Kooperative Föderalismus یا Bundesstaaten هستند. سه کشور دیگر: آرژانتین، برزیل، و مکزیکو هم به آنها پیوستند. در مقابل در اواخر همین قرنِ بیست، 52% از مساحت کرهء زمین با 40% جمعیّت کل جهان بصورت نظم و ساختار فدرالیسم Bundesstaaten اداره میشده است.
با وجود موفقیّت بکارگیری پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم، از آغاز تا کنون ادبیات بسیاری، در ابعاد حقوقی و ساختار فلسفی دولت نوشته شده است اما در هیچکدام، فدرالیسم را در ردیف یک شکل حکومتی و فلسفهء سیاسی دولتی بشمار نیاورده اند. زیرا دو شکل حکومتیAthenische, Polisdemokratie : 507 قبل از میلاد در یونان باستان، و ساختار جمهوریّت متمرکز در امپراطوری روم باستان 130 قبل از میلاد، نقش برجسته ای را داشته اند و دارند.
فدرالیسم از آغاز عصر روشنگری تا کنون، مراحل معینی از دموکراسی و تقسیم قدرتِ سیاسی دولتِ مدرن در دورانِ مدرنیته را سپری کرده است، به عبارتی دیگر آمیختن ترکیباتی از: "جمهوریّت" که همان تقسیم قدرت سیاسی است،با "پلورالیسم" و "دموکراسی و شیوهء عملی کردن آنرا میتوان پرنسیپ فدرالیسم نامید.
علاوه بر مفاهیم چندگانهء واژه ای فدرالیسم که از لاتین Foeudus گرفته میشود، و در نوشته های قبل بیان کردیم، و تنها معنانی و مفهومی را که نمیشود به آن نسبت داد: جدایی طلبی، تقسیم بندي سرزمین، هر نوع بد بینی، کینه توزی و یا انتقام گیری است. آخرین تعریفی که امروز از فدرالیسم ارائه میشود واژه های Bund که بستن پیمانِ دوستی، صلح و مدارا کردن، یکی و متحّد شدن را بیانگر هست، و دیگری Fides هست که با وفا، قابل اعتماد، صمیمیّت، معنی میشود میباشد، که یک همبستگی و گردههایی را برای تدوین مجموعه ای از قوانین که حقوق مساوی و برابری اجتماعی را برای همه یکسان کند را در پی دارد.
Subsidiarität Prinzip: از معنویات دین مسیح Christlichen Ethikسرچشمه میگیرد. در دانش سیاسی امروز، قاعده و قوانین بنیادینی هست که بر اساس آن در یک جامعه و در ساختار یک دولت، طبقات رهبری بالادست، فقط زمانی اجازهء دخالت در امور سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی طبقهء زیر دست را دارند، که طبقهء زیردست خود از حلّ مشکلات زمانِ خویش بر نیایند. لوکزامبورگ، سویس، لیشتن اشتاین، بر اساس این پرنسیپ اداره میشوند. این پرنسیپ با فدرالیسم بهم وابسته و رابطهء تگاتنگی دارند.
اندیشهء زیربنا قراردادن پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم در جامعه و در سیستم های حکومتی از دوران سده های میانه برجسته و شتاب بیشتری بخود گرفت، در آغاز با ایده های تئولگی در تصور جهان و چگونگی تقسیم سلسله مراتب دینی، با دوران رفرماسیون 1517 مارتین لوتری از سوی گروههای طرفدار تئولگی فدرال:Federal Theologen مطرح شد.
از قرن شانزده فدرالیسم در عرصه های سیاسی و اجتماعی نقش مؤثری را بازی کرده است. از متفکرین این دوره که پرنسیپ فدرالیسم را مورد بررسی قرار داد، Johannes Althusius (1563- 1638)، حقوقدان آلمانی هست که از طرفداران Jean Cauvin رفرمیستِ فرانسوی تبار سویسی میباشد که محور فکری خود را بر فرد و خانواده و بر همبستگی های طبیعی گروهی بنا نهاد که چگونه میشود از آنها ارگانی را ساخت. jean Bodin (1529-1596) فیلسوف و حقوقدانِ دولتي فرانسه، که مدافع حکومتِ مطلق گرای متمرکز بود. از مخالفین سرسختِ نظرات فدرالیسم Johannes Althusius بود.
در آغاز عصر روشنگری: John Locke (1632- 1704) دکتر و فیلسوف انگلیسی، و در آثاری از منتسکیو (1689-1755 ) فیلسوف و حقوقدان دولتی فرانسه، شکلی ازRepublik Federativ، امروزی در آلمان، هلند، سویس، و Louis de Jaucort (1704- 1779)، نویسنده فرانسوی، وDavid Hume (1711- 1776)، فیلسوف تجریه گرا، اقتصاددان، مورّخ اسکاتلندی، و Jacqes Rousseau Jean- (1712- 1778)فیلسوف فرانسوی، و Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی، همچنین متفکران دیگر این عصر:
(1748- 1836) Emmanuel Joseph Syeyes ، از متفکران برجستهء انقلاب فرانسه، که در 5 عرصهء: حقوق بشر، قانون اساسی، دموکراسی، تقسیم قدرت سیاسی، رعایت عدالت اجتماعی، در قانون اساسی، در یک کشور با دولتِ یگانه و واحد امّا غیر متمرکز، از اثرات مهم او هستند که افکار او علاوه بر کشور فرانسه امروز هم زبر بنای هر دولت و حکومت مدرن هست،
Alexis de Tocqueville (1805- 1859)، حقوقدان و سیاستمدار فرانسوی و John Stuart Mill (1809- 1873)، فیلسوف انگلیسی از بنیانگذاران مشهور لیبرالیسم،Pierre Joseph Proudhon (1809- 1865)، اقتصاددان،جامعه شناس، آنارشیست فرانسوی، که آنارشیسم را فلسفه و مدل اجتماعی میدانست که هر فرد بدون اتوریته از سوی کسی یا حکومتی، خود را با دیگران هماهنگ خواهد کرد. از دیدگاهProudhon فدرالیسم باید این زمینه را در یک جامعه برای همهء اقشار آن هموار کند که همه بتوانند برای بر قراری برابری، عدالت اجتماعی و همبستگی فعالیّت کنند. Karl Gerog Winkelblech (1810- 1865)، اقتصاددان ملّی آلمانی که فدرالیسم را از دیدگاه: سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، مورد مطالعه قرار داد.
Konstantin Franz (1817- 1891)، تاریخدان و تحلیلگر سیاسی آلمانی که طرفدار فدرالیسم و برعلیه بیسمارک بود، بر این نظر بود که شکل گیری اجتماع کوچک ازدواج زن و مرد، تا در سطح وسیعتر آن همبستگی و اتحّاد مردمان و ملّت ها و اقوام همه کاراکتر و مفهوم مضمونی فدرالیسم را دارند، و سایر متفکران بسیار دیگر هریک بشکل ویژهء خود بر پرنسیپ فدرالیسم که همان چگونگی پیاده و عملی کردن ساختار دولتِ مدرن است را یادآوری و بهترین گزینه ارزیابی کرده اند.
Althuius, Proudhon, franz در مجموع فدرالیسم را یک پرنسیپ اجتماعی تعریف کرده اند و بر این عقیده بودند که اگر فدرالیسم به عنوان یک ایده و ایدئولوزی سیاسی برای ایجاد یک نظم و انظباط سیاسی بکار رود، آنوقت دموکراسی برای خود محدودیتی آفریده است، حتی اگر این فدرالیسم مورد نظر از اجتماع پادشاهان کوچک ایجاد شده باشد، مانند 1815 در آلمان.
پرنسیپ فدرالیسم در قرون 16 و 17 با سکولاریسم، انشعاب در دین، ساختار دولت با جدایی دین از سیاست بکارگرفته شده، در دوران روشنگری به شکل گیری دولت مدرن و تقسیم مسالمت آمیز قدرت سیاسی درونی بصورت عمودی و افقی کمک کرد، در بیرون از رویداد جنگ در بین دولتها و ملّت ها ممانعت بعمل آورد، در قرن نوزده کمک به گردش دولت رفاه، بر قراری عدالت اجتماعی، حقوق بشر، در دوران پست مدرن و نئو لیبرالیسم، و در عصر کنونی گلوبالیزاسیون که از آن به عنوان پرنسیپ جمهوری فدرال جهانی Fedrale Weltrepublik بکار میرود، بنا به نیاز زمان و مکان تغییرات چندی بخود گرفته است و اندیشمندانی که خود را با شناخت و تحقیق و شکل گیری این موضوع در کشورهای مختلف هم به آن پرداخته اند، دیدگاههای متفاوتی داشته اند و دارند، امّا
نمونهء پرنسیپ فدرالیسم آمریکا با زیر بنا قرادادن فلسفهء سیاسی Fedralist Papers، یا سند فدرالیست، ایالات متحدهء آمریکا که بر اندیشه های سیاسی اروپا هم تأثیرات بسزایی داشت، نمونهء مدرن و سمبلیک این پرنسیپ در جهان شناخته شده و مورد تأیید صاحب نظران فلسفی و سیاسی امروز میباشد که بر اساس آن فدرالیسم امروزی هم نوشته میشود.
پرداختن به جزئیات و یکایک آرتیکل های جمع آوری شدهء Fedralist Papers، در کتابی که ترجمهء آن به زبان آلمانی در 602 صفحه است الزامی نیست، هدف فقط دریافتن دیگاههای فلسفی سیاسی هست که منجر به این راه حل موفّق ساختاری و اجتماعی شده است.
سند تاریخی فدرال Fedralist Papers، ایالات متحدهء آمریکا که شامل 85 آرتیکل هست، در سالهای 1787- 1788 بصورت یکسری از نوشته ها در روزنامه های نیویورک انتشار یافت. نویسندگان این آرتیکل، John jay, James Madison, Alexander hamilton، هستند که هر کدام از این سه نفر در حوزه های مختلف سیاسی بنا به وظیفهء واگذار شده اقدام به تدوین این پارگرافها کرده اند:
51 از این آرتیکل ها را Alexander hamilton (1784- 1789) در شاخهء اقتصاد الهام گرفته از تئوری های اقتصادی آدام اسمیت Adam Smith نوشته است.
James Madison (1751- 1836)، 29 تا از آرتیکل ها را نوشت، آرتیکل شمارهء 10.Fed.No ، که در مجموع در میان 85 آرتیکل معروفترین آنهاست از سوی ایشان هست که به پلورالیسم، و حقوق، آزادی احزاب و گروهها و نهادهای مدنی پرداخته است. در دوران Thomas Jefferson رئیس جمهور وقت آمریکا، ابتدا به وزیر امور خارج (1801-1809)، سپس با پیشنهاد ایشان James Madison به چهارمین رئیس جمهور آمریکا بر گزیده شد(1817-1809).
John Jay (1745- 1829)، علیرغم بیماری فقط 5 آرتیکل از این مجموعه را نوشت، اما همین شمار کم آرتیکل، زیربنای سیاست خارجی آمریکای امروز قرار گرفت.
تئوری های فلسفی سیاسی ایی که بر پایه های آن قانون اساسی ایالات متحدهء آمریکا نوشته شده و هنوز هم در جامعهء آمریکا از محبوبیّت حقوقی و اجتماعی ویژه ای بر خوردار هست، از تئوری قراردادی و استقلال و تقسیم قدرت سیاسی های Montesqieu، در زمینهء مالکیت از افکار John Lock و در امرپلورالیسم و تئوری هویت و دموکراسی از اندیشهء Jacqes Rousseau Jean- و David Hume و سایر اندیشمندان بهره گرفته اند.
با توجه به نوشتهء بالا که در واقع مقدمه ای است بر دریای بیکران زحمات جامعهء انسانی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است و میشود. در ارتباط با نوشتهء آقای قندچی:
1- اصولأ انتخاب چنین تیتر و عنوانی" فدرالیسم درس 21 آذر هست" از چندین جهت انتخابِ مناسبی نیست. مقایسه کردن یک واقعهء تلخ و شوم تاریخی قومی با دانش گستردهء دموکراسی جهانی از یک سو مبالغه آمیز است، از سویی دیگر آشوب بر انگیز و باعث تحریک افکار و اقشار نا متعادل و متعصب قومی بدون آینده نگری جامعهء ایران خواهد شد.
2- شهریور 1324 و 1325 که آقای قندچی به آن اشاره کرده اند، تجاوز آشکار کشوری بیگانه بنام اتحاد جماهیر شوروی به جغرافیای سیاسی ایران بود، که زیر نام حکومتهای محلی آذربایجان و کردستان به رهبری جعفر پیشه وری و قاضی محمد زیر عکس استالین صورت گرفت، حتمأ آقای قندچی نادیده میگیرند که در آن زمان افسران روسی و قفقازی با کامیونهای بدون شماره، تفنگ و مسلسل ساخت شوروی را بین مردم آذربایجان تقسیم میکردند و آقای پیشه وری هم به آنها قول تحویل زمین میدادند. همین امروز هم اگر کشور خارجی به سرزمین ایران تجاوز کند و یا بوسیلهء هر نیروی داخلی امنیّت ملّی ایران را به خطر بیندازد، تا حد توان با آن بر خورد خواهد شد. نظم و انظباط، قانونمندی و امنیّت، زمینی است که دموکراسی و حقوق شهروندی و فردی در آن میتواند رشد یابد.
3- آقای قندچی در استدلال خود در مورد فدرالیسم، بجای وارد شدن به عرصهء دموکراسی، پیش شر طها و اگرهایی را مطرح کرده اند، که اگر حکومت مرکزی به خواسته های عمومی از جمله استقلال مردمانی که خود را اقوام مینامند تن در ندهد، چنین و چنان خواهد شد و راه جدایی را در پیش میگیرند، در جواب ایشان باید گفت که چنین روشی حجّت است و دگماتیسم و با پژوهش و دیالوگ برای یافتن راه حلّی مناسب، هنوز خیلی فاصله دارد، که نتیجه مند و پاسخگوی نیازهای مؤثر جامعهء امروز ایران نمی تواند باشد.
4- در جایی دیگر مطرح کرده اند که در دنیای گلوبال امروز اگر دولت مرکزی، گلوبال عمل نکند، اقوام مرز نشین با قدرتهای جهانی وارد عمل میشوند، که منجر به تجزیهء ایران خواهد شد: اولأ در جهان گلوبال و یا در جمهوری فدرال جهانی امروز، کشور ایران خود یک ایالت محسوب میشود و جهان گلوبال خود خواهان تجزیهء بیشتر آن نیست مگر برای سوء استفاده برای منافع و مواقع ضروری خویش، دوّمأ با تحلیل آقای قندچی میشود برداشت کرد که اقوام مرز نشین کشور حاضرند برای منافع مقطعی خود، بخشی از سرزمین ایران و حتی خود را را به بیگانه واگذارند و به سایر ایرانیان هموطن خود پشت کنند.
بنابراین آن عده از ایرانیانی که به نقل از آقای قندچی از فدرالیسم میترسند یا با آن مخالفند، شاید درست در یافته اند که بافت جامعه، روانکاوی، میزان درک لایه های گوناگون جامعه مفهوم دموکراسی را بخوبی لمس نکرده و پروسهء جایگزینی آن همراه با رشد اقتصادی و فرهنگی و دانش اجتماعی به زمان بیشتری نیاز هست، تا زمینهء زاویهء شناخت و اعتماد بوجود آید، از سویی دیگر از هرج ومرج و یاغیگری و آنارشی که سمّی است برای دموکراسی و مانع رشد همه جانبه در کشور است جلوگیری شود.
فدرالیسم زیر مجموعهء کوچکی از دموکراسی است و برای جایگزین کردن آن ایرانیان از زندگی خود مایه گذاشته اند و میگذارند، در این میان اگر هم ترسی باشد، نگرانی از درکِ کم دیگران از مفاهیمی مانند فدرالیسم و کج اندیشی است نه امری دیگر. چنین ترس و نگرانی ای هم زیر بنای اندیشه ورزی، بیداری و آینده نگری هست.
5- در جایی دیگر اشاره کرده اند که:اگر امروز کردستان عراق با داشتن منابع نفتی دولت مستقل خویش را تشکیل دهد و در ایران هنوز دیکتاتوری حاکم باشد، کُردهای ایرانی راه تجزیه را در پیش میگیرد و به آن می پیوندند، و ادامه میدهند که مردم به شرایط زندگی واقعی همسایگان برون مرزی نگاه میکنند و تصمیم میگیرند که بمانند و زجر بکشند و یا جدا شوند و آزاد شوند: در قدم اوّل باید تأکید کرد که آیا این دیکتاتوری حاکم در ایران فقط برای کُردها هست یا برای همهء ملّت ایران ؟؟، دوّم اینکه کسی بر این باور نیست که اکثریت کُردهای ایرانی چنین دیدگاه و وابستگی ایی سستی مانند برداشت آقای قندچی به سرزمین ایران داشته باشند، سوّم، جدا شدن قسمتی از سرزمین ایران به همین سادگی که آقای قندچی مطرح میکنند امکان پذیر نیست.
چهارم اینکه، بار دیگر آقای قندچی زیر بار مسئولیّت پذیری، وحدت، همبستگی ملّی، شانه خالی میکنند و سعی بر آن دارد که آنرا به دیگران هم انتقال دهند، و تازه بجای مبارزهء همگانی سیاسی برای دستیابی به دموکراسی در ایران در انتظار زحماتِ این و آن نشسته است. "نابرده رنج گنج میّسر نمیشود" از سویی دیگر از ایرانی بودن و سرزمین آن فقط استفادهء ابزاري بدون تعهّد میکنند. کسی را یک شهروند ایرانی مینامند که در هر شرایطی چه روز سخت و تنگ، و چه شاد و بر وفق مراد به این جغرافیای سیاسی و به تاریخ آن، به عهد و پیمان ملّی آن پای بند باشد و در کنار سایرین بماند، در آمریکا، در آلمان، یا در کشورهای دیگر، اگر به یک خارجی تابعیّت دهند، باید قسم یاد کنند که به ارزشها، منافع ملّی و بسیاری از مسائل دیگر که هر روز به آن می افزایند و شرایط را سخت تر میکنند وفادار باشند.
این شایستهء یک فرهنگِ تربیّت شدهء خلاقِ هدفمند نیست که نفت خوزستان هزاران کیلومتر به مناطق شمال غربی کشور و یا جاهای دور دست دیگر رسانده شود و یا سرمایه های ملّی ایرانیان با پرسنل خدماتی در خدمتگزاری به بخشی از ساکنین کشور باشند، امّا همین بخش از مردمان کشور، نگاه به بیرونِ مرزها داشته باشند و شعارهای ضد ملّی و ضد ایرانی دهند. پنجم: سالانه حدود 130 هزار نفر از کارگر صنعتی گرفته تا دانشمندان نمونهء آلمانی، سرزمین خود را ترک میکنند بدون اینکه یک وجب از خاک این سرزمین را با خود ببرند و یا چنین ادعایی کنند، بنابراین اگر کسانی باشند که ایران را برای زندگی کردن خویش مناسب نمی بینند، مینوانند آنرا ترک کنند، ششم: شما از کجا مطمئن هستید که اگر کُردهای ایران جدا شوند و بروند خوشبخت و آزاد خواهند شد ؟؟ برای آنها چه تضمینی هست؟؟.
6- آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند، البته خود اشاره کرده اند که مشکل عراق امروز نتیجهء بازمانده از عثمانیان هست که کشور مستقلی نبوده و تأسیس آن به 1919 بر میگردد که در واقع استقلال واقعی آن 1958 است، اما اشاره نمیکنند که یوگسلاوی و بالکان هم در نتیجهء بازمانده از همان عثمانیان و سوسیالیسم هست، که از قرن نوزده به بعد در صدد یافتن هویّت و سرزمین و دولت ملّی خود بوده اند که دچار مشکلات کنونی بودند و هستند، کشورهایی که در آسیای میانه و در شمال اروپا که بعد از فروپاشی شوروی از آن جدا شدند همه تسخیر شده بودند، در اروپا هم یکبار بعد از امپراطوری روم غربی، و بار دیگر بعد از اضمحلال امپراطوری ناپلئون، ملّت های اروپایی برای تشکیل دولتهای ملّی و تعیین مرزهای کشور، همچنین هویّت و استقلال خود با جنگهای بسیاری روبرو بوده اند. امّا
ایران درست هست که امپراطوری بوده است، امّا ایران نه اینکه سرزمینها و کشورهای تحت سلطهء خود را ، بلکه حدود یک میلیون کیلومتر مربع از سرزمین مادری خود را از دست داده است و این مساحت گربه نشانی که اکنون مانده است صیقل خوردهء زمانی طولانی هست که از ملّتی تصرف نشده است که اکنون گروهی بخواهد وجبی از آنرا از خود بداند. مقایسه کردن ایران با کشوری مانند عراق یا در آسیای میانه، بالکان و اروپا از چند جهت نادرست و پشتوانه تاریخی و علمی ندارد.
7- آقای قندچی در نوشتهء خود اشاره کرده اند که در زمان مشروطیّت بهتر بود که بجای یک سیستم حکومتی متمرکز مانند فرانسه، سیستم فدرال آمریکا را انتخاب میکردیم: اگر کمی واقع بین باشیم علی رغم یک قرن فاصله بین دو انقلاب آمریکا و مشروطیّت ایران مقایسه کردن آنها با میزان رشد اجتماعی و دموکراسی و یا تنها در رابطه با سکولاریسم امری تخیلی هست، از این گذشته اکثر روشنفکران عصر روشنگری و تولّد ساختار دولت مدرن بعد از آمریکا در فرانسه بوده است و میتوانستند و میتوانند تفاوت بین ساختارها و انواع دموکراسی ها را تشخیص دهند، دموکراسی متمرکز مدرنی را که انتخاب کرده اند یکی از پایدارترین سیستم هاست، که پرنسیپ فدرال آلمان با رفرمهای بسیار هر روز بسوی متمرکز شدن مانند فرانسه پیش میرود. و تقریبأ متمرکز شده است.
اگر کشور فرانسه در بروکسل یک دفتر برای تصمیم گیری در اتحادیهء اروپا و جهان گلوبال امروز را دارد، آلمان به تعداد ایالت ها 16 تا دارد. اگر فرانسه برای تصمیم گیری مفیدی در بروکسل یک روز وقت احتیاج داشته باشد، کشور آلمان ، گذشته از اینکه یک تصمیم ضعیف ائتلافی بین 16 ایالت بیرون خواهد آمد، به شانزده روز احتیاج دارد. بر عکس بسیاری از نظرات که فکر میکنند در جهان گلوبال همه چیز به سوی غیر متمرکز و تقسیمات پیش میرود ، تجربه عکس آنرا دارد ثابت میکند، که هر زمان و شرایط خاص، پرنسیپ و ساختار ویژهء خود را میطلبد، در واقع پرنسیپ فدرالیسم دارد از دور خارج میشود، و یا چنان تغییر شکل و ماهیّت داده است که با فدرالیسم و اهدافی که هنوز آقای قندچی میخواهند هم در درون و بیرون از کشور از آن نتیجه گیری کند تفاوت بسیار دارد. روش پیاده کردن انواع دموکراسی ها هم دگرگون شده است.
8- آقای قندچی از دیدگاه حقوقی به 29 آرتیکل James Madison که در بالا به آن اشاره شده است، استناد کرده اند و مسئله برده داری را در ایالتهای جنوبی آمریکا مثال زده اند و مینویسند که بلاخره حقوق بشر حاکم شد و برده داری برچیده شد: امّا آقای قندچی نمیگویند که بدون تشکیل دولت ملّی و شکل گیری یک ملّت واحد در آمریکا و بدون جنگ داخلی 1861- 1865 شمال و جنوب که علت اصلی آن لغو برده داری بود. چنین امری ممکن نبود. یعنی اگر دولتهای محلّی جنوب آمریکا همچنان استقلال کامل خود را بشکل کنفدراسیون میداشتند، طبق قانون خود به این زودیها مسئلهء برده داری را لغو نمی کردند.
9- ظاهرأ آقای قندچی پرنسیپ فدرال ایالات متحدهء آمریکا را بهترین گزینهء میدانند: اما تصوری را که خود از فدرالیسم دارند خلاف آن هست، زیرا مسیری راکه کشور آمریکا طی کرد تا موفق به تشکیل دولت مدرن امروزی شد، از بهم پیوستن واحدهای کوچک یا دولتهای ایالتی به یک واحدِ بزرگ یعنی دولت ملّی آمریکا بوده است، 13 دولت شمال آمریکا، 4 Juli 1776 در مقابل انگلستان اعلام استقلال میکند، یک ماه بعد از آن در "ویر جی نیا" زیربنای قانون اساسی را مینویسند، 1781 در فیلادلفیا معاهدهء کنفدراسیون Articles of Confederation را بدون دخالت مردم بین 13 دولت به امضاء میرسانند، شکل کنفدراسیون که فقط اتحاد دولتهای مستقل بود با مشکلات فراوان، از جمله: خواسته های متفاوت دولتها با ساختارهای گوناگون اداری و قوانین مالیاتی، در امر سرمایه گذاری و جمع آوری سرمایهء مشترک برای مخارج انقلاب، از همه مهمتر عدم هماهنگی و یکدست نبودن سیاست خارجی برای این 13 دولت روبرو شد، همین مشکلاتی که دولت فدرال آلمان امروزی با آن روبروست. در نهایت با کوشش بسیار دولتمردان و سیاست پردازان این کشور با توجه به مشکلات مذکور از سویی دیگر امتیازات چندگانه که در اتحاد و متمرکز شدن میدیدند، تئوری 85 آرتیکل Fedralist Papers را زیربنای قانون اساسی دولت جدید قرار دادند و 1788 میلادی دولتِ واحد و ملّیStaatnation آمریکا که سقفی بر این 13 دولت بود را بنیاد گذاشتند. پرنسیپ فدرال آمریکا از ترکیب جزء ها به کُل رسیدیم، امّا
پرنسیپ فدرالی را که آقای قندچی مطرح میکنند، در جهت مخالف روند شکل گیری فدرال آمریکا که مورد پسند ایشان هم هست میباشد و بر عکس آن ایشان خواهان تجزیهء مجموعهء کُل یعنی سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت هست. این پرنسیپ را Partikularism مینامند نه فدرالیسم، پارتیکولاریسم به این مفهوم که هر قومی سعی بر آن دارد بشیوهء آنارشیسم بی بند و بار گلیم خود را از آب بیرون کشد. در جهانی که میگویند بسوی همبستگی و یکی شدن بیش میرود، چنین اندیشه هایی دیگر جاو مکانی ندارند.
برای جایگزینی دموکراسی و برقراری عدالت اجتماعی در هر ساختاری و پرنسیپی بویژه در فدرالیسم، 3 عامل مهّم شرط هست: 1- شرایط و روابط درونی بین یک پدیده، یک واحد، یا یک گروه، یا در یک ایالت باید دموکراتیک باشد، که در ایران ما هیچ تضمینی نیست، که حزب کومله و حزب دموکرات کردستان، با خود و با مردم کُرد چه رفتاری داشته باشند و یا در جاهای دیگر کشور حقوق فردی به رسمیّت شناخته میشود و یا زیر پا گذاشته خواهد شد 2- روابط افقي دموکراتیکِ بین واحدها، گروهها، یا همان ایالت هاست، که نمیتوان با پیش فرضهایی که وجود دارد، پیشگویی کرد که بین آذری ها و کُردها در شمال غربی کشور و یا در خوزستان چه اتفاقی خواهد افتاد 3 - روابط عمودی بین مناطق و ایالت ها با دولتِ مرکزی است که با شعارهای تندی که از گوشه و کنار شنیده میشود بویی از دموکراسی نمیبرد.
بنا براین ایرانیانی که زحماتی را متحمل میشوند تا راه حّلی برای مشکلات کشور خود بیابند، این هوشیاری و ظریف کاری را میطلبد که با برگزیدن عنوانی و یا بکارگیری واژهء سیاسی مانند فدرالیسم اولأ بر پروسهء تاریخی و تجربی آنها مسلط باشند، و از پراکنده گویی خودداری کنند، گذشته از آن محدوده و کارآیی، نوع پرنسیپ، ابعادِ، طرح پیشنهادی خود را روشن و مشخص بیان دارند، همان کاری که جناب قندچی حداقل تاکنون بصورت کتبی موفّق به طرح آن نشده است.
کشور ایران دارای یک جغرافیای سیاسی یکپارچه و دارای ملّتی واحد با پیشینه های متفاوت و فرهنگهای الوان هست که از دیدگاه حقوقی و اجتماعی، نیازمند به ساختار دولتی مدرن و دموکراتیک دارد که از عهدهء پیاده کردن ترکیبی از فلسفهء سیاسی لیبرال دموکراتی و سوسیال دموکراتی، که اولی در زمینهء حقوق سیاسی و دومی در مورد اقتصاد است، همراه با سایر ارزشهاي مفیدِ جامعهء ایرانی و جهانی بر آید، که اگر زیاد خرده نگیریم، Federalism که چیزی جز تقسیم قدرت سیاسی نیست یا Unitarism که پرنسیپی متمرکز ، واحد، اما دموکراتیک هست نقش چندانی را بازی نمیکند.
Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی در نوشته فلسفی"صلح جاودانه" 1795 خودZum ewigen Frieden یک جمهوری فدرال جهانی را پیش بینی کرده بود، و مشکلاتی را هم سد راه رسیدن به این آرزو یاد آوری کرده است، راه حلّ فایق آمدن بر همهء این مشکلات را تنها در ارزشهای اخلاقی و شناخت Moralischen Verpflichtung، مسئولیبت پذیری فردی، گروهی و رهبران حکومتی دیده است، در واقع خلاقیّت و شایستگی، سطح فرهنگ و شناخت فردی و جمعی جامعهء انسانی را بر هر پرنسیپی ترجیح داده است.
همه میدانیم که مشکلات بیشمار بویژه در چند عرصه، کشور را به خرمنی از باروت تبدیل کرده است، آتش بر آن گذاشتن هنری نیست، هنرمند آن کسی هست که از آن خرمنی از گل و یا خرمنی از دستهای برهم گذاشته به نشانهء اتحّاد و وحدت ملّی ایرانیان از هر قوم و قبیله، امّا بلندِ و برافراشته بیافریند .
Nasse.karami@gmx.de
??
قراردادهای سیاسی در جوامع انسانی از گذشتهء بسیار دور تا امروز بر مبنای مدلهای ساختاری آن تعیین میشوند، ابزارهای تشکیل دهندهء این ساختار ها را گذر زمان، دوران تکاملی، موازین زندگی، دموکراسی های خاص خود، عدالت اجتماعی، حقوق فردی و شهروندی، فرم حقوقی، جامعه شناسی و روانکاوی رهبران آن مشخص میکند. در عصر نوین این ساختارها تغییرات بیشماری بخود گرفته اند، اما دو پرنسیپ از آنها:1- Föderalismus 2- Subsidiarität Prinzip مناسب بودن و ارزشمندی خود را به نمایش گذاشته است. این دو پرنسیپ باهم رقابتی ندارند و مکمل یکدیگر ند. هردو پرنسیپ پایه و اساس را بر دفاع از حقوق فردی Individualismus در مقابل حقوق جمع Kollektivismus گذاشته است.
اگر Subsidiarität Prinzip را یک ساختار بدانیم، چونگی پیاده کردن آنرا پرنسیپ فدرالیسم مینامیم. از زمانی که انسان دوران تکاملی خود را قاعده مند دنبال کرده است، ناخواسته و نا خودآگاه روش فدالیسم را در روابط اجتماعی خود بکار برده است. از آغاز دوران دین باوری و پدیده پرستی، در یونان باستان، در اسرائیل، در امپراوطوری روم، در عیلام باستان، در امپراطوری ایران باستان، اجماع اجتماعی بشیوهء فدرالیسم در اشکال گوناگون به تکامل خود تا به امروز ادامه داده است.
در اروپا، و در عرصهء جهانی امروز هم شاهد بکارگیری این پرنسیپ ها هستیم، تنها در دوران آغازین قرن بیست، کشورهای آلمان، کانادا، سویس و ایلات متحدهء آمریکا نمونه های کلاسیک فدرالیسم متحد Kooperative Föderalismus یا Bundesstaaten هستند. سه کشور دیگر: آرژانتین، برزیل، و مکزیکو هم به آنها پیوستند. در مقابل در اواخر همین قرنِ بیست، 52% از مساحت کرهء زمین با 40% جمعیّت کل جهان بصورت نظم و ساختار فدرالیسم Bundesstaaten اداره میشده است.
با وجود موفقیّت بکارگیری پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم، از آغاز تا کنون ادبیات بسیاری، در ابعاد حقوقی و ساختار فلسفی دولت نوشته شده است اما در هیچکدام، فدرالیسم را در ردیف یک شکل حکومتی و فلسفهء سیاسی دولتی بشمار نیاورده اند. زیرا دو شکل حکومتیAthenische, Polisdemokratie : 507 قبل از میلاد در یونان باستان، و ساختار جمهوریّت متمرکز در امپراطوری روم باستان 130 قبل از میلاد، نقش برجسته ای را داشته اند و دارند.
فدرالیسم از آغاز عصر روشنگری تا کنون، مراحل معینی از دموکراسی و تقسیم قدرتِ سیاسی دولتِ مدرن در دورانِ مدرنیته را سپری کرده است، به عبارتی دیگر آمیختن ترکیباتی از: "جمهوریّت" که همان تقسیم قدرت سیاسی است،با "پلورالیسم" و "دموکراسی و شیوهء عملی کردن آنرا میتوان پرنسیپ فدرالیسم نامید.
علاوه بر مفاهیم چندگانهء واژه ای فدرالیسم که از لاتین Foeudus گرفته میشود، و در نوشته های قبل بیان کردیم، و تنها معنانی و مفهومی را که نمیشود به آن نسبت داد: جدایی طلبی، تقسیم بندي سرزمین، هر نوع بد بینی، کینه توزی و یا انتقام گیری است. آخرین تعریفی که امروز از فدرالیسم ارائه میشود واژه های Bund که بستن پیمانِ دوستی، صلح و مدارا کردن، یکی و متحّد شدن را بیانگر هست، و دیگری Fides هست که با وفا، قابل اعتماد، صمیمیّت، معنی میشود میباشد، که یک همبستگی و گردههایی را برای تدوین مجموعه ای از قوانین که حقوق مساوی و برابری اجتماعی را برای همه یکسان کند را در پی دارد.
Subsidiarität Prinzip: از معنویات دین مسیح Christlichen Ethikسرچشمه میگیرد. در دانش سیاسی امروز، قاعده و قوانین بنیادینی هست که بر اساس آن در یک جامعه و در ساختار یک دولت، طبقات رهبری بالادست، فقط زمانی اجازهء دخالت در امور سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی طبقهء زیر دست را دارند، که طبقهء زیردست خود از حلّ مشکلات زمانِ خویش بر نیایند. لوکزامبورگ، سویس، لیشتن اشتاین، بر اساس این پرنسیپ اداره میشوند. این پرنسیپ با فدرالیسم بهم وابسته و رابطهء تگاتنگی دارند.
اندیشهء زیربنا قراردادن پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم در جامعه و در سیستم های حکومتی از دوران سده های میانه برجسته و شتاب بیشتری بخود گرفت، در آغاز با ایده های تئولگی در تصور جهان و چگونگی تقسیم سلسله مراتب دینی، با دوران رفرماسیون 1517 مارتین لوتری از سوی گروههای طرفدار تئولگی فدرال:Federal Theologen مطرح شد.
از قرن شانزده فدرالیسم در عرصه های سیاسی و اجتماعی نقش مؤثری را بازی کرده است. از متفکرین این دوره که پرنسیپ فدرالیسم را مورد بررسی قرار داد، Johannes Althusius (1563- 1638)، حقوقدان آلمانی هست که از طرفداران Jean Cauvin رفرمیستِ فرانسوی تبار سویسی میباشد که محور فکری خود را بر فرد و خانواده و بر همبستگی های طبیعی گروهی بنا نهاد که چگونه میشود از آنها ارگانی را ساخت. jean Bodin (1529-1596) فیلسوف و حقوقدانِ دولتي فرانسه، که مدافع حکومتِ مطلق گرای متمرکز بود. از مخالفین سرسختِ نظرات فدرالیسم Johannes Althusius بود.
در آغاز عصر روشنگری: John Locke (1632- 1704) دکتر و فیلسوف انگلیسی، و در آثاری از منتسکیو (1689-1755 ) فیلسوف و حقوقدان دولتی فرانسه، شکلی ازRepublik Federativ، امروزی در آلمان، هلند، سویس، و Louis de Jaucort (1704- 1779)، نویسنده فرانسوی، وDavid Hume (1711- 1776)، فیلسوف تجریه گرا، اقتصاددان، مورّخ اسکاتلندی، و Jacqes Rousseau Jean- (1712- 1778)فیلسوف فرانسوی، و Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی، همچنین متفکران دیگر این عصر:
(1748- 1836) Emmanuel Joseph Syeyes ، از متفکران برجستهء انقلاب فرانسه، که در 5 عرصهء: حقوق بشر، قانون اساسی، دموکراسی، تقسیم قدرت سیاسی، رعایت عدالت اجتماعی، در قانون اساسی، در یک کشور با دولتِ یگانه و واحد امّا غیر متمرکز، از اثرات مهم او هستند که افکار او علاوه بر کشور فرانسه امروز هم زبر بنای هر دولت و حکومت مدرن هست،
Alexis de Tocqueville (1805- 1859)، حقوقدان و سیاستمدار فرانسوی و John Stuart Mill (1809- 1873)، فیلسوف انگلیسی از بنیانگذاران مشهور لیبرالیسم،Pierre Joseph Proudhon (1809- 1865)، اقتصاددان،جامعه شناس، آنارشیست فرانسوی، که آنارشیسم را فلسفه و مدل اجتماعی میدانست که هر فرد بدون اتوریته از سوی کسی یا حکومتی، خود را با دیگران هماهنگ خواهد کرد. از دیدگاهProudhon فدرالیسم باید این زمینه را در یک جامعه برای همهء اقشار آن هموار کند که همه بتوانند برای بر قراری برابری، عدالت اجتماعی و همبستگی فعالیّت کنند. Karl Gerog Winkelblech (1810- 1865)، اقتصاددان ملّی آلمانی که فدرالیسم را از دیدگاه: سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، مورد مطالعه قرار داد.
Konstantin Franz (1817- 1891)، تاریخدان و تحلیلگر سیاسی آلمانی که طرفدار فدرالیسم و برعلیه بیسمارک بود، بر این نظر بود که شکل گیری اجتماع کوچک ازدواج زن و مرد، تا در سطح وسیعتر آن همبستگی و اتحّاد مردمان و ملّت ها و اقوام همه کاراکتر و مفهوم مضمونی فدرالیسم را دارند، و سایر متفکران بسیار دیگر هریک بشکل ویژهء خود بر پرنسیپ فدرالیسم که همان چگونگی پیاده و عملی کردن ساختار دولتِ مدرن است را یادآوری و بهترین گزینه ارزیابی کرده اند.
Althuius, Proudhon, franz در مجموع فدرالیسم را یک پرنسیپ اجتماعی تعریف کرده اند و بر این عقیده بودند که اگر فدرالیسم به عنوان یک ایده و ایدئولوزی سیاسی برای ایجاد یک نظم و انظباط سیاسی بکار رود، آنوقت دموکراسی برای خود محدودیتی آفریده است، حتی اگر این فدرالیسم مورد نظر از اجتماع پادشاهان کوچک ایجاد شده باشد، مانند 1815 در آلمان.
پرنسیپ فدرالیسم در قرون 16 و 17 با سکولاریسم، انشعاب در دین، ساختار دولت با جدایی دین از سیاست بکارگرفته شده، در دوران روشنگری به شکل گیری دولت مدرن و تقسیم مسالمت آمیز قدرت سیاسی درونی بصورت عمودی و افقی کمک کرد، در بیرون از رویداد جنگ در بین دولتها و ملّت ها ممانعت بعمل آورد، در قرن نوزده کمک به گردش دولت رفاه، بر قراری عدالت اجتماعی، حقوق بشر، در دوران پست مدرن و نئو لیبرالیسم، و در عصر کنونی گلوبالیزاسیون که از آن به عنوان پرنسیپ جمهوری فدرال جهانی Fedrale Weltrepublik بکار میرود، بنا به نیاز زمان و مکان تغییرات چندی بخود گرفته است و اندیشمندانی که خود را با شناخت و تحقیق و شکل گیری این موضوع در کشورهای مختلف هم به آن پرداخته اند، دیدگاههای متفاوتی داشته اند و دارند، امّا
نمونهء پرنسیپ فدرالیسم آمریکا با زیر بنا قرادادن فلسفهء سیاسی Fedralist Papers، یا سند فدرالیست، ایالات متحدهء آمریکا که بر اندیشه های سیاسی اروپا هم تأثیرات بسزایی داشت، نمونهء مدرن و سمبلیک این پرنسیپ در جهان شناخته شده و مورد تأیید صاحب نظران فلسفی و سیاسی امروز میباشد که بر اساس آن فدرالیسم امروزی هم نوشته میشود.
پرداختن به جزئیات و یکایک آرتیکل های جمع آوری شدهء Fedralist Papers، در کتابی که ترجمهء آن به زبان آلمانی در 602 صفحه است الزامی نیست، هدف فقط دریافتن دیگاههای فلسفی سیاسی هست که منجر به این راه حل موفّق ساختاری و اجتماعی شده است.
سند تاریخی فدرال Fedralist Papers، ایالات متحدهء آمریکا که شامل 85 آرتیکل هست، در سالهای 1787- 1788 بصورت یکسری از نوشته ها در روزنامه های نیویورک انتشار یافت. نویسندگان این آرتیکل، John jay, James Madison, Alexander hamilton، هستند که هر کدام از این سه نفر در حوزه های مختلف سیاسی بنا به وظیفهء واگذار شده اقدام به تدوین این پارگرافها کرده اند:
51 از این آرتیکل ها را Alexander hamilton (1784- 1789) در شاخهء اقتصاد الهام گرفته از تئوری های اقتصادی آدام اسمیت Adam Smith نوشته است.
James Madison (1751- 1836)، 29 تا از آرتیکل ها را نوشت، آرتیکل شمارهء 10.Fed.No ، که در مجموع در میان 85 آرتیکل معروفترین آنهاست از سوی ایشان هست که به پلورالیسم، و حقوق، آزادی احزاب و گروهها و نهادهای مدنی پرداخته است. در دوران Thomas Jefferson رئیس جمهور وقت آمریکا، ابتدا به وزیر امور خارج (1801-1809)، سپس با پیشنهاد ایشان James Madison به چهارمین رئیس جمهور آمریکا بر گزیده شد(1817-1809).
John Jay (1745- 1829)، علیرغم بیماری فقط 5 آرتیکل از این مجموعه را نوشت، اما همین شمار کم آرتیکل، زیربنای سیاست خارجی آمریکای امروز قرار گرفت.
تئوری های فلسفی سیاسی ایی که بر پایه های آن قانون اساسی ایالات متحدهء آمریکا نوشته شده و هنوز هم در جامعهء آمریکا از محبوبیّت حقوقی و اجتماعی ویژه ای بر خوردار هست، از تئوری قراردادی و استقلال و تقسیم قدرت سیاسی های Montesqieu، در زمینهء مالکیت از افکار John Lock و در امرپلورالیسم و تئوری هویت و دموکراسی از اندیشهء Jacqes Rousseau Jean- و David Hume و سایر اندیشمندان بهره گرفته اند.
با توجه به نوشتهء بالا که در واقع مقدمه ای است بر دریای بیکران زحمات جامعهء انسانی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است و میشود. در ارتباط با نوشتهء آقای قندچی:
1- اصولأ انتخاب چنین تیتر و عنوانی" فدرالیسم درس 21 آذر هست" از چندین جهت انتخابِ مناسبی نیست. مقایسه کردن یک واقعهء تلخ و شوم تاریخی قومی با دانش گستردهء دموکراسی جهانی از یک سو مبالغه آمیز است، از سویی دیگر آشوب بر انگیز و باعث تحریک افکار و اقشار نا متعادل و متعصب قومی بدون آینده نگری جامعهء ایران خواهد شد.
2- شهریور 1324 و 1325 که آقای قندچی به آن اشاره کرده اند، تجاوز آشکار کشوری بیگانه بنام اتحاد جماهیر شوروی به جغرافیای سیاسی ایران بود، که زیر نام حکومتهای محلی آذربایجان و کردستان به رهبری جعفر پیشه وری و قاضی محمد زیر عکس استالین صورت گرفت، حتمأ آقای قندچی نادیده میگیرند که در آن زمان افسران روسی و قفقازی با کامیونهای بدون شماره، تفنگ و مسلسل ساخت شوروی را بین مردم آذربایجان تقسیم میکردند و آقای پیشه وری هم به آنها قول تحویل زمین میدادند. همین امروز هم اگر کشور خارجی به سرزمین ایران تجاوز کند و یا بوسیلهء هر نیروی داخلی امنیّت ملّی ایران را به خطر بیندازد، تا حد توان با آن بر خورد خواهد شد. نظم و انظباط، قانونمندی و امنیّت، زمینی است که دموکراسی و حقوق شهروندی و فردی در آن میتواند رشد یابد.
3- آقای قندچی در استدلال خود در مورد فدرالیسم، بجای وارد شدن به عرصهء دموکراسی، پیش شر طها و اگرهایی را مطرح کرده اند، که اگر حکومت مرکزی به خواسته های عمومی از جمله استقلال مردمانی که خود را اقوام مینامند تن در ندهد، چنین و چنان خواهد شد و راه جدایی را در پیش میگیرند، در جواب ایشان باید گفت که چنین روشی حجّت است و دگماتیسم و با پژوهش و دیالوگ برای یافتن راه حلّی مناسب، هنوز خیلی فاصله دارد، که نتیجه مند و پاسخگوی نیازهای مؤثر جامعهء امروز ایران نمی تواند باشد.
4- در جایی دیگر مطرح کرده اند که در دنیای گلوبال امروز اگر دولت مرکزی، گلوبال عمل نکند، اقوام مرز نشین با قدرتهای جهانی وارد عمل میشوند، که منجر به تجزیهء ایران خواهد شد: اولأ در جهان گلوبال و یا در جمهوری فدرال جهانی امروز، کشور ایران خود یک ایالت محسوب میشود و جهان گلوبال خود خواهان تجزیهء بیشتر آن نیست مگر برای سوء استفاده برای منافع و مواقع ضروری خویش، دوّمأ با تحلیل آقای قندچی میشود برداشت کرد که اقوام مرز نشین کشور حاضرند برای منافع مقطعی خود، بخشی از سرزمین ایران و حتی خود را را به بیگانه واگذارند و به سایر ایرانیان هموطن خود پشت کنند.
بنابراین آن عده از ایرانیانی که به نقل از آقای قندچی از فدرالیسم میترسند یا با آن مخالفند، شاید درست در یافته اند که بافت جامعه، روانکاوی، میزان درک لایه های گوناگون جامعه مفهوم دموکراسی را بخوبی لمس نکرده و پروسهء جایگزینی آن همراه با رشد اقتصادی و فرهنگی و دانش اجتماعی به زمان بیشتری نیاز هست، تا زمینهء زاویهء شناخت و اعتماد بوجود آید، از سویی دیگر از هرج ومرج و یاغیگری و آنارشی که سمّی است برای دموکراسی و مانع رشد همه جانبه در کشور است جلوگیری شود.
فدرالیسم زیر مجموعهء کوچکی از دموکراسی است و برای جایگزین کردن آن ایرانیان از زندگی خود مایه گذاشته اند و میگذارند، در این میان اگر هم ترسی باشد، نگرانی از درکِ کم دیگران از مفاهیمی مانند فدرالیسم و کج اندیشی است نه امری دیگر. چنین ترس و نگرانی ای هم زیر بنای اندیشه ورزی، بیداری و آینده نگری هست.
5- در جایی دیگر اشاره کرده اند که:اگر امروز کردستان عراق با داشتن منابع نفتی دولت مستقل خویش را تشکیل دهد و در ایران هنوز دیکتاتوری حاکم باشد، کُردهای ایرانی راه تجزیه را در پیش میگیرد و به آن می پیوندند، و ادامه میدهند که مردم به شرایط زندگی واقعی همسایگان برون مرزی نگاه میکنند و تصمیم میگیرند که بمانند و زجر بکشند و یا جدا شوند و آزاد شوند: در قدم اوّل باید تأکید کرد که آیا این دیکتاتوری حاکم در ایران فقط برای کُردها هست یا برای همهء ملّت ایران ؟؟، دوّم اینکه کسی بر این باور نیست که اکثریت کُردهای ایرانی چنین دیدگاه و وابستگی ایی سستی مانند برداشت آقای قندچی به سرزمین ایران داشته باشند، سوّم، جدا شدن قسمتی از سرزمین ایران به همین سادگی که آقای قندچی مطرح میکنند امکان پذیر نیست.
چهارم اینکه، بار دیگر آقای قندچی زیر بار مسئولیّت پذیری، وحدت، همبستگی ملّی، شانه خالی میکنند و سعی بر آن دارد که آنرا به دیگران هم انتقال دهند، و تازه بجای مبارزهء همگانی سیاسی برای دستیابی به دموکراسی در ایران در انتظار زحماتِ این و آن نشسته است. "نابرده رنج گنج میّسر نمیشود" از سویی دیگر از ایرانی بودن و سرزمین آن فقط استفادهء ابزاري بدون تعهّد میکنند. کسی را یک شهروند ایرانی مینامند که در هر شرایطی چه روز سخت و تنگ، و چه شاد و بر وفق مراد به این جغرافیای سیاسی و به تاریخ آن، به عهد و پیمان ملّی آن پای بند باشد و در کنار سایرین بماند، در آمریکا، در آلمان، یا در کشورهای دیگر، اگر به یک خارجی تابعیّت دهند، باید قسم یاد کنند که به ارزشها، منافع ملّی و بسیاری از مسائل دیگر که هر روز به آن می افزایند و شرایط را سخت تر میکنند وفادار باشند.
این شایستهء یک فرهنگِ تربیّت شدهء خلاقِ هدفمند نیست که نفت خوزستان هزاران کیلومتر به مناطق شمال غربی کشور و یا جاهای دور دست دیگر رسانده شود و یا سرمایه های ملّی ایرانیان با پرسنل خدماتی در خدمتگزاری به بخشی از ساکنین کشور باشند، امّا همین بخش از مردمان کشور، نگاه به بیرونِ مرزها داشته باشند و شعارهای ضد ملّی و ضد ایرانی دهند. پنجم: سالانه حدود 130 هزار نفر از کارگر صنعتی گرفته تا دانشمندان نمونهء آلمانی، سرزمین خود را ترک میکنند بدون اینکه یک وجب از خاک این سرزمین را با خود ببرند و یا چنین ادعایی کنند، بنابراین اگر کسانی باشند که ایران را برای زندگی کردن خویش مناسب نمی بینند، مینوانند آنرا ترک کنند، ششم: شما از کجا مطمئن هستید که اگر کُردهای ایران جدا شوند و بروند خوشبخت و آزاد خواهند شد ؟؟ برای آنها چه تضمینی هست؟؟.
6- آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند، البته خود اشاره کرده اند که مشکل عراق امروز نتیجهء بازمانده از عثمانیان هست که کشور مستقلی نبوده و تأسیس آن به 1919 بر میگردد که در واقع استقلال واقعی آن 1958 است، اما اشاره نمیکنند که یوگسلاوی و بالکان هم در نتیجهء بازمانده از همان عثمانیان و سوسیالیسم هست، که از قرن نوزده به بعد در صدد یافتن هویّت و سرزمین و دولت ملّی خود بوده اند که دچار مشکلات کنونی بودند و هستند، کشورهایی که در آسیای میانه و در شمال اروپا که بعد از فروپاشی شوروی از آن جدا شدند همه تسخیر شده بودند، در اروپا هم یکبار بعد از امپراطوری روم غربی، و بار دیگر بعد از اضمحلال امپراطوری ناپلئون، ملّت های اروپایی برای تشکیل دولتهای ملّی و تعیین مرزهای کشور، همچنین هویّت و استقلال خود با جنگهای بسیاری روبرو بوده اند. امّا
ایران درست هست که امپراطوری بوده است، امّا ایران نه اینکه سرزمینها و کشورهای تحت سلطهء خود را ، بلکه حدود یک میلیون کیلومتر مربع از سرزمین مادری خود را از دست داده است و این مساحت گربه نشانی که اکنون مانده است صیقل خوردهء زمانی طولانی هست که از ملّتی تصرف نشده است که اکنون گروهی بخواهد وجبی از آنرا از خود بداند. مقایسه کردن ایران با کشوری مانند عراق یا در آسیای میانه، بالکان و اروپا از چند جهت نادرست و پشتوانه تاریخی و علمی ندارد.
7- آقای قندچی در نوشتهء خود اشاره کرده اند که در زمان مشروطیّت بهتر بود که بجای یک سیستم حکومتی متمرکز مانند فرانسه، سیستم فدرال آمریکا را انتخاب میکردیم: اگر کمی واقع بین باشیم علی رغم یک قرن فاصله بین دو انقلاب آمریکا و مشروطیّت ایران مقایسه کردن آنها با میزان رشد اجتماعی و دموکراسی و یا تنها در رابطه با سکولاریسم امری تخیلی هست، از این گذشته اکثر روشنفکران عصر روشنگری و تولّد ساختار دولت مدرن بعد از آمریکا در فرانسه بوده است و میتوانستند و میتوانند تفاوت بین ساختارها و انواع دموکراسی ها را تشخیص دهند، دموکراسی متمرکز مدرنی را که انتخاب کرده اند یکی از پایدارترین سیستم هاست، که پرنسیپ فدرال آلمان با رفرمهای بسیار هر روز بسوی متمرکز شدن مانند فرانسه پیش میرود. و تقریبأ متمرکز شده است.
اگر کشور فرانسه در بروکسل یک دفتر برای تصمیم گیری در اتحادیهء اروپا و جهان گلوبال امروز را دارد، آلمان به تعداد ایالت ها 16 تا دارد. اگر فرانسه برای تصمیم گیری مفیدی در بروکسل یک روز وقت احتیاج داشته باشد، کشور آلمان ، گذشته از اینکه یک تصمیم ضعیف ائتلافی بین 16 ایالت بیرون خواهد آمد، به شانزده روز احتیاج دارد. بر عکس بسیاری از نظرات که فکر میکنند در جهان گلوبال همه چیز به سوی غیر متمرکز و تقسیمات پیش میرود ، تجربه عکس آنرا دارد ثابت میکند، که هر زمان و شرایط خاص، پرنسیپ و ساختار ویژهء خود را میطلبد، در واقع پرنسیپ فدرالیسم دارد از دور خارج میشود، و یا چنان تغییر شکل و ماهیّت داده است که با فدرالیسم و اهدافی که هنوز آقای قندچی میخواهند هم در درون و بیرون از کشور از آن نتیجه گیری کند تفاوت بسیار دارد. روش پیاده کردن انواع دموکراسی ها هم دگرگون شده است.
8- آقای قندچی از دیدگاه حقوقی به 29 آرتیکل James Madison که در بالا به آن اشاره شده است، استناد کرده اند و مسئله برده داری را در ایالتهای جنوبی آمریکا مثال زده اند و مینویسند که بلاخره حقوق بشر حاکم شد و برده داری برچیده شد: امّا آقای قندچی نمیگویند که بدون تشکیل دولت ملّی و شکل گیری یک ملّت واحد در آمریکا و بدون جنگ داخلی 1861- 1865 شمال و جنوب که علت اصلی آن لغو برده داری بود. چنین امری ممکن نبود. یعنی اگر دولتهای محلّی جنوب آمریکا همچنان استقلال کامل خود را بشکل کنفدراسیون میداشتند، طبق قانون خود به این زودیها مسئلهء برده داری را لغو نمی کردند.
9- ظاهرأ آقای قندچی پرنسیپ فدرال ایالات متحدهء آمریکا را بهترین گزینهء میدانند: اما تصوری را که خود از فدرالیسم دارند خلاف آن هست، زیرا مسیری راکه کشور آمریکا طی کرد تا موفق به تشکیل دولت مدرن امروزی شد، از بهم پیوستن واحدهای کوچک یا دولتهای ایالتی به یک واحدِ بزرگ یعنی دولت ملّی آمریکا بوده است، 13 دولت شمال آمریکا، 4 Juli 1776 در مقابل انگلستان اعلام استقلال میکند، یک ماه بعد از آن در "ویر جی نیا" زیربنای قانون اساسی را مینویسند، 1781 در فیلادلفیا معاهدهء کنفدراسیون Articles of Confederation را بدون دخالت مردم بین 13 دولت به امضاء میرسانند، شکل کنفدراسیون که فقط اتحاد دولتهای مستقل بود با مشکلات فراوان، از جمله: خواسته های متفاوت دولتها با ساختارهای گوناگون اداری و قوانین مالیاتی، در امر سرمایه گذاری و جمع آوری سرمایهء مشترک برای مخارج انقلاب، از همه مهمتر عدم هماهنگی و یکدست نبودن سیاست خارجی برای این 13 دولت روبرو شد، همین مشکلاتی که دولت فدرال آلمان امروزی با آن روبروست. در نهایت با کوشش بسیار دولتمردان و سیاست پردازان این کشور با توجه به مشکلات مذکور از سویی دیگر امتیازات چندگانه که در اتحاد و متمرکز شدن میدیدند، تئوری 85 آرتیکل Fedralist Papers را زیربنای قانون اساسی دولت جدید قرار دادند و 1788 میلادی دولتِ واحد و ملّیStaatnation آمریکا که سقفی بر این 13 دولت بود را بنیاد گذاشتند. پرنسیپ فدرال آمریکا از ترکیب جزء ها به کُل رسیدیم، امّا
پرنسیپ فدرالی را که آقای قندچی مطرح میکنند، در جهت مخالف روند شکل گیری فدرال آمریکا که مورد پسند ایشان هم هست میباشد و بر عکس آن ایشان خواهان تجزیهء مجموعهء کُل یعنی سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت هست. این پرنسیپ را Partikularism مینامند نه فدرالیسم، پارتیکولاریسم به این مفهوم که هر قومی سعی بر آن دارد بشیوهء آنارشیسم بی بند و بار گلیم خود را از آب بیرون کشد. در جهانی که میگویند بسوی همبستگی و یکی شدن بیش میرود، چنین اندیشه هایی دیگر جاو مکانی ندارند.
برای جایگزینی دموکراسی و برقراری عدالت اجتماعی در هر ساختاری و پرنسیپی بویژه در فدرالیسم، 3 عامل مهّم شرط هست: 1- شرایط و روابط درونی بین یک پدیده، یک واحد، یا یک گروه، یا در یک ایالت باید دموکراتیک باشد، که در ایران ما هیچ تضمینی نیست، که حزب کومله و حزب دموکرات کردستان، با خود و با مردم کُرد چه رفتاری داشته باشند و یا در جاهای دیگر کشور حقوق فردی به رسمیّت شناخته میشود و یا زیر پا گذاشته خواهد شد 2- روابط افقي دموکراتیکِ بین واحدها، گروهها، یا همان ایالت هاست، که نمیتوان با پیش فرضهایی که وجود دارد، پیشگویی کرد که بین آذری ها و کُردها در شمال غربی کشور و یا در خوزستان چه اتفاقی خواهد افتاد 3 - روابط عمودی بین مناطق و ایالت ها با دولتِ مرکزی است که با شعارهای تندی که از گوشه و کنار شنیده میشود بویی از دموکراسی نمیبرد.
بنا براین ایرانیانی که زحماتی را متحمل میشوند تا راه حّلی برای مشکلات کشور خود بیابند، این هوشیاری و ظریف کاری را میطلبد که با برگزیدن عنوانی و یا بکارگیری واژهء سیاسی مانند فدرالیسم اولأ بر پروسهء تاریخی و تجربی آنها مسلط باشند، و از پراکنده گویی خودداری کنند، گذشته از آن محدوده و کارآیی، نوع پرنسیپ، ابعادِ، طرح پیشنهادی خود را روشن و مشخص بیان دارند، همان کاری که جناب قندچی حداقل تاکنون بصورت کتبی موفّق به طرح آن نشده است.
کشور ایران دارای یک جغرافیای سیاسی یکپارچه و دارای ملّتی واحد با پیشینه های متفاوت و فرهنگهای الوان هست که از دیدگاه حقوقی و اجتماعی، نیازمند به ساختار دولتی مدرن و دموکراتیک دارد که از عهدهء پیاده کردن ترکیبی از فلسفهء سیاسی لیبرال دموکراتی و سوسیال دموکراتی، که اولی در زمینهء حقوق سیاسی و دومی در مورد اقتصاد است، همراه با سایر ارزشهاي مفیدِ جامعهء ایرانی و جهانی بر آید، که اگر زیاد خرده نگیریم، Federalism که چیزی جز تقسیم قدرت سیاسی نیست یا Unitarism که پرنسیپی متمرکز ، واحد، اما دموکراتیک هست نقش چندانی را بازی نمیکند.
Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی در نوشته فلسفی"صلح جاودانه" 1795 خودZum ewigen Frieden یک جمهوری فدرال جهانی را پیش بینی کرده بود، و مشکلاتی را هم سد راه رسیدن به این آرزو یاد آوری کرده است، راه حلّ فایق آمدن بر همهء این مشکلات را تنها در ارزشهای اخلاقی و شناخت Moralischen Verpflichtung، مسئولیبت پذیری فردی، گروهی و رهبران حکومتی دیده است، در واقع خلاقیّت و شایستگی، سطح فرهنگ و شناخت فردی و جمعی جامعهء انسانی را بر هر پرنسیپی ترجیح داده است.
همه میدانیم که مشکلات بیشمار بویژه در چند عرصه، کشور را به خرمنی از باروت تبدیل کرده است، آتش بر آن گذاشتن هنری نیست، هنرمند آن کسی هست که از آن خرمنی از گل و یا خرمنی از دستهای برهم گذاشته به نشانهء اتحّاد و وحدت ملّی ایرانیان از هر قوم و قبیله، امّا بلندِ و برافراشته بیافریند .
Nasse.karami@gmx.de
??