Friday, December 22, 2006
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ] سام قندچی
ناصر کرمی
تحلیل گرسیاسی / آینده نگر
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ]
تحلیل گرسیاسی / آینده نگر
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ]
سام قندچی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند
قراردادهای سیاسی در جوامع انسانی از گذشتهء بسیار دور تا امروز بر مبنای مدلهای ساختاری آن تعیین میشوند، ابزارهای تشکیل دهندهء این ساختار ها را گذر زمان، دوران تکاملی، موازین زندگی، دموکراسی های خاص خود، عدالت اجتماعی، حقوق فردی و شهروندی، فرم حقوقی، جامعه شناسی و روانکاوی رهبران آن مشخص میکند. در عصر نوین این ساختارها تغییرات بیشماری بخود گرفته اند، اما دو پرنسیپ از آنها:1- Föderalismus 2- Subsidiarität Prinzip مناسب بودن و ارزشمندی خود را به نمایش گذاشته است. این دو پرنسیپ باهم رقابتی ندارند و مکمل یکدیگر ند. هردو پرنسیپ پایه و اساس را بر دفاع از حقوق فردی Individualismus در مقابل حقوق جمع Kollektivismus گذاشته است.
اگر Subsidiarität Prinzip را یک ساختار بدانیم، چونگی پیاده کردن آنرا پرنسیپ فدرالیسم مینامیم. از زمانی که انسان دوران تکاملی خود را قاعده مند دنبال کرده است، ناخواسته و نا خودآگاه روش فدالیسم را در روابط اجتماعی خود بکار برده است. از آغاز دوران دین باوری و پدیده پرستی، در یونان باستان، در اسرائیل، در امپراوطوری روم، در عیلام باستان، در امپراطوری ایران باستان، اجماع اجتماعی بشیوهء فدرالیسم در اشکال گوناگون به تکامل خود تا به امروز ادامه داده است.
در اروپا، و در عرصهء جهانی امروز هم شاهد بکارگیری این پرنسیپ ها هستیم، تنها در دوران آغازین قرن بیست، کشورهای آلمان، کانادا، سویس و ایلات متحدهء آمریکا نمونه های کلاسیک فدرالیسم متحد Kooperative Föderalismus یا Bundesstaaten هستند. سه کشور دیگر: آرژانتین، برزیل، و مکزیکو هم به آنها پیوستند. در مقابل در اواخر همین قرنِ بیست، 52% از مساحت کرهء زمین با 40% جمعیّت کل جهان بصورت نظم و ساختار فدرالیسم Bundesstaaten اداره میشده است.
با وجود موفقیّت بکارگیری پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم، از آغاز تا کنون ادبیات بسیاری، در ابعاد حقوقی و ساختار فلسفی دولت نوشته شده است اما در هیچکدام، فدرالیسم را در ردیف یک شکل حکومتی و فلسفهء سیاسی دولتی بشمار نیاورده اند. زیرا دو شکل حکومتیAthenische, Polisdemokratie : 507 قبل از میلاد در یونان باستان، و ساختار جمهوریّت متمرکز در امپراطوری روم باستان 130 قبل از میلاد، نقش برجسته ای را داشته اند و دارند.
فدرالیسم از آغاز عصر روشنگری تا کنون، مراحل معینی از دموکراسی و تقسیم قدرتِ سیاسی دولتِ مدرن در دورانِ مدرنیته را سپری کرده است، به عبارتی دیگر آمیختن ترکیباتی از: "جمهوریّت" که همان تقسیم قدرت سیاسی است،با "پلورالیسم" و "دموکراسی و شیوهء عملی کردن آنرا میتوان پرنسیپ فدرالیسم نامید.
علاوه بر مفاهیم چندگانهء واژه ای فدرالیسم که از لاتین Foeudus گرفته میشود، و در نوشته های قبل بیان کردیم، و تنها معنانی و مفهومی را که نمیشود به آن نسبت داد: جدایی طلبی، تقسیم بندي سرزمین، هر نوع بد بینی، کینه توزی و یا انتقام گیری است. آخرین تعریفی که امروز از فدرالیسم ارائه میشود واژه های Bund که بستن پیمانِ دوستی، صلح و مدارا کردن، یکی و متحّد شدن را بیانگر هست، و دیگری Fides هست که با وفا، قابل اعتماد، صمیمیّت، معنی میشود میباشد، که یک همبستگی و گردههایی را برای تدوین مجموعه ای از قوانین که حقوق مساوی و برابری اجتماعی را برای همه یکسان کند را در پی دارد.
Subsidiarität Prinzip: از معنویات دین مسیح Christlichen Ethikسرچشمه میگیرد. در دانش سیاسی امروز، قاعده و قوانین بنیادینی هست که بر اساس آن در یک جامعه و در ساختار یک دولت، طبقات رهبری بالادست، فقط زمانی اجازهء دخالت در امور سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی طبقهء زیر دست را دارند، که طبقهء زیردست خود از حلّ مشکلات زمانِ خویش بر نیایند. لوکزامبورگ، سویس، لیشتن اشتاین، بر اساس این پرنسیپ اداره میشوند. این پرنسیپ با فدرالیسم بهم وابسته و رابطهء تگاتنگی دارند.
اندیشهء زیربنا قراردادن پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم در جامعه و در سیستم های حکومتی از دوران سده های میانه برجسته و شتاب بیشتری بخود گرفت، در آغاز با ایده های تئولگی در تصور جهان و چگونگی تقسیم سلسله مراتب دینی، با دوران رفرماسیون 1517 مارتین لوتری از سوی گروههای طرفدار تئولگی فدرال:Federal Theologen مطرح شد.
از قرن شانزده فدرالیسم در عرصه های سیاسی و اجتماعی نقش مؤثری را بازی کرده است. از متفکرین این دوره که پرنسیپ فدرالیسم را مورد بررسی قرار داد، Johannes Althusius (1563- 1638)، حقوقدان آلمانی هست که از طرفداران Jean Cauvin رفرمیستِ فرانسوی تبار سویسی میباشد که محور فکری خود را بر فرد و خانواده و بر همبستگی های طبیعی گروهی بنا نهاد که چگونه میشود از آنها ارگانی را ساخت. jean Bodin (1529-1596) فیلسوف و حقوقدانِ دولتي فرانسه، که مدافع حکومتِ مطلق گرای متمرکز بود. از مخالفین سرسختِ نظرات فدرالیسم Johannes Althusius بود.
در آغاز عصر روشنگری: John Locke (1632- 1704) دکتر و فیلسوف انگلیسی، و در آثاری از منتسکیو (1689-1755 ) فیلسوف و حقوقدان دولتی فرانسه، شکلی ازRepublik Federativ، امروزی در آلمان، هلند، سویس، و Louis de Jaucort (1704- 1779)، نویسنده فرانسوی، وDavid Hume (1711- 1776)، فیلسوف تجریه گرا، اقتصاددان، مورّخ اسکاتلندی، و Jacqes Rousseau Jean- (1712- 1778)فیلسوف فرانسوی، و Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی، همچنین متفکران دیگر این عصر:
(1748- 1836) Emmanuel Joseph Syeyes ، از متفکران برجستهء انقلاب فرانسه، که در 5 عرصهء: حقوق بشر، قانون اساسی، دموکراسی، تقسیم قدرت سیاسی، رعایت عدالت اجتماعی، در قانون اساسی، در یک کشور با دولتِ یگانه و واحد امّا غیر متمرکز، از اثرات مهم او هستند که افکار او علاوه بر کشور فرانسه امروز هم زبر بنای هر دولت و حکومت مدرن هست،
Alexis de Tocqueville (1805- 1859)، حقوقدان و سیاستمدار فرانسوی و John Stuart Mill (1809- 1873)، فیلسوف انگلیسی از بنیانگذاران مشهور لیبرالیسم،Pierre Joseph Proudhon (1809- 1865)، اقتصاددان،جامعه شناس، آنارشیست فرانسوی، که آنارشیسم را فلسفه و مدل اجتماعی میدانست که هر فرد بدون اتوریته از سوی کسی یا حکومتی، خود را با دیگران هماهنگ خواهد کرد. از دیدگاهProudhon فدرالیسم باید این زمینه را در یک جامعه برای همهء اقشار آن هموار کند که همه بتوانند برای بر قراری برابری، عدالت اجتماعی و همبستگی فعالیّت کنند. Karl Gerog Winkelblech (1810- 1865)، اقتصاددان ملّی آلمانی که فدرالیسم را از دیدگاه: سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، مورد مطالعه قرار داد.
Konstantin Franz (1817- 1891)، تاریخدان و تحلیلگر سیاسی آلمانی که طرفدار فدرالیسم و برعلیه بیسمارک بود، بر این نظر بود که شکل گیری اجتماع کوچک ازدواج زن و مرد، تا در سطح وسیعتر آن همبستگی و اتحّاد مردمان و ملّت ها و اقوام همه کاراکتر و مفهوم مضمونی فدرالیسم را دارند، و سایر متفکران بسیار دیگر هریک بشکل ویژهء خود بر پرنسیپ فدرالیسم که همان چگونگی پیاده و عملی کردن ساختار دولتِ مدرن است را یادآوری و بهترین گزینه ارزیابی کرده اند.
Althuius, Proudhon, franz در مجموع فدرالیسم را یک پرنسیپ اجتماعی تعریف کرده اند و بر این عقیده بودند که اگر فدرالیسم به عنوان یک ایده و ایدئولوزی سیاسی برای ایجاد یک نظم و انظباط سیاسی بکار رود، آنوقت دموکراسی برای خود محدودیتی آفریده است، حتی اگر این فدرالیسم مورد نظر از اجتماع پادشاهان کوچک ایجاد شده باشد، مانند 1815 در آلمان.
پرنسیپ فدرالیسم در قرون 16 و 17 با سکولاریسم، انشعاب در دین، ساختار دولت با جدایی دین از سیاست بکارگرفته شده، در دوران روشنگری به شکل گیری دولت مدرن و تقسیم مسالمت آمیز قدرت سیاسی درونی بصورت عمودی و افقی کمک کرد، در بیرون از رویداد جنگ در بین دولتها و ملّت ها ممانعت بعمل آورد، در قرن نوزده کمک به گردش دولت رفاه، بر قراری عدالت اجتماعی، حقوق بشر، در دوران پست مدرن و نئو لیبرالیسم، و در عصر کنونی گلوبالیزاسیون که از آن به عنوان پرنسیپ جمهوری فدرال جهانی Fedrale Weltrepublik بکار میرود، بنا به نیاز زمان و مکان تغییرات چندی بخود گرفته است و اندیشمندانی که خود را با شناخت و تحقیق و شکل گیری این موضوع در کشورهای مختلف هم به آن پرداخته اند، دیدگاههای متفاوتی داشته اند و دارند، امّا
نمونهء پرنسیپ فدرالیسم آمریکا با زیر بنا قرادادن فلسفهء سیاسی Fedralist Papers، یا سند فدرالیست، ایالات متحدهء آمریکا که بر اندیشه های سیاسی اروپا هم تأثیرات بسزایی داشت، نمونهء مدرن و سمبلیک این پرنسیپ در جهان شناخته شده و مورد تأیید صاحب نظران فلسفی و سیاسی امروز میباشد که بر اساس آن فدرالیسم امروزی هم نوشته میشود.
پرداختن به جزئیات و یکایک آرتیکل های جمع آوری شدهء Fedralist Papers، در کتابی که ترجمهء آن به زبان آلمانی در 602 صفحه است الزامی نیست، هدف فقط دریافتن دیگاههای فلسفی سیاسی هست که منجر به این راه حل موفّق ساختاری و اجتماعی شده است.
سند تاریخی فدرال Fedralist Papers، ایالات متحدهء آمریکا که شامل 85 آرتیکل هست، در سالهای 1787- 1788 بصورت یکسری از نوشته ها در روزنامه های نیویورک انتشار یافت. نویسندگان این آرتیکل، John jay, James Madison, Alexander hamilton، هستند که هر کدام از این سه نفر در حوزه های مختلف سیاسی بنا به وظیفهء واگذار شده اقدام به تدوین این پارگرافها کرده اند:
51 از این آرتیکل ها را Alexander hamilton (1784- 1789) در شاخهء اقتصاد الهام گرفته از تئوری های اقتصادی آدام اسمیت Adam Smith نوشته است.
James Madison (1751- 1836)، 29 تا از آرتیکل ها را نوشت، آرتیکل شمارهء 10.Fed.No ، که در مجموع در میان 85 آرتیکل معروفترین آنهاست از سوی ایشان هست که به پلورالیسم، و حقوق، آزادی احزاب و گروهها و نهادهای مدنی پرداخته است. در دوران Thomas Jefferson رئیس جمهور وقت آمریکا، ابتدا به وزیر امور خارج (1801-1809)، سپس با پیشنهاد ایشان James Madison به چهارمین رئیس جمهور آمریکا بر گزیده شد(1817-1809).
John Jay (1745- 1829)، علیرغم بیماری فقط 5 آرتیکل از این مجموعه را نوشت، اما همین شمار کم آرتیکل، زیربنای سیاست خارجی آمریکای امروز قرار گرفت.
تئوری های فلسفی سیاسی ایی که بر پایه های آن قانون اساسی ایالات متحدهء آمریکا نوشته شده و هنوز هم در جامعهء آمریکا از محبوبیّت حقوقی و اجتماعی ویژه ای بر خوردار هست، از تئوری قراردادی و استقلال و تقسیم قدرت سیاسی های Montesqieu، در زمینهء مالکیت از افکار John Lock و در امرپلورالیسم و تئوری هویت و دموکراسی از اندیشهء Jacqes Rousseau Jean- و David Hume و سایر اندیشمندان بهره گرفته اند.
با توجه به نوشتهء بالا که در واقع مقدمه ای است بر دریای بیکران زحمات جامعهء انسانی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است و میشود. در ارتباط با نوشتهء آقای قندچی:
1- اصولأ انتخاب چنین تیتر و عنوانی" فدرالیسم درس 21 آذر هست" از چندین جهت انتخابِ مناسبی نیست. مقایسه کردن یک واقعهء تلخ و شوم تاریخی قومی با دانش گستردهء دموکراسی جهانی از یک سو مبالغه آمیز است، از سویی دیگر آشوب بر انگیز و باعث تحریک افکار و اقشار نا متعادل و متعصب قومی بدون آینده نگری جامعهء ایران خواهد شد.
2- شهریور 1324 و 1325 که آقای قندچی به آن اشاره کرده اند، تجاوز آشکار کشوری بیگانه بنام اتحاد جماهیر شوروی به جغرافیای سیاسی ایران بود، که زیر نام حکومتهای محلی آذربایجان و کردستان به رهبری جعفر پیشه وری و قاضی محمد زیر عکس استالین صورت گرفت، حتمأ آقای قندچی نادیده میگیرند که در آن زمان افسران روسی و قفقازی با کامیونهای بدون شماره، تفنگ و مسلسل ساخت شوروی را بین مردم آذربایجان تقسیم میکردند و آقای پیشه وری هم به آنها قول تحویل زمین میدادند. همین امروز هم اگر کشور خارجی به سرزمین ایران تجاوز کند و یا بوسیلهء هر نیروی داخلی امنیّت ملّی ایران را به خطر بیندازد، تا حد توان با آن بر خورد خواهد شد. نظم و انظباط، قانونمندی و امنیّت، زمینی است که دموکراسی و حقوق شهروندی و فردی در آن میتواند رشد یابد.
3- آقای قندچی در استدلال خود در مورد فدرالیسم، بجای وارد شدن به عرصهء دموکراسی، پیش شر طها و اگرهایی را مطرح کرده اند، که اگر حکومت مرکزی به خواسته های عمومی از جمله استقلال مردمانی که خود را اقوام مینامند تن در ندهد، چنین و چنان خواهد شد و راه جدایی را در پیش میگیرند، در جواب ایشان باید گفت که چنین روشی حجّت است و دگماتیسم و با پژوهش و دیالوگ برای یافتن راه حلّی مناسب، هنوز خیلی فاصله دارد، که نتیجه مند و پاسخگوی نیازهای مؤثر جامعهء امروز ایران نمی تواند باشد.
4- در جایی دیگر مطرح کرده اند که در دنیای گلوبال امروز اگر دولت مرکزی، گلوبال عمل نکند، اقوام مرز نشین با قدرتهای جهانی وارد عمل میشوند، که منجر به تجزیهء ایران خواهد شد: اولأ در جهان گلوبال و یا در جمهوری فدرال جهانی امروز، کشور ایران خود یک ایالت محسوب میشود و جهان گلوبال خود خواهان تجزیهء بیشتر آن نیست مگر برای سوء استفاده برای منافع و مواقع ضروری خویش، دوّمأ با تحلیل آقای قندچی میشود برداشت کرد که اقوام مرز نشین کشور حاضرند برای منافع مقطعی خود، بخشی از سرزمین ایران و حتی خود را را به بیگانه واگذارند و به سایر ایرانیان هموطن خود پشت کنند.
بنابراین آن عده از ایرانیانی که به نقل از آقای قندچی از فدرالیسم میترسند یا با آن مخالفند، شاید درست در یافته اند که بافت جامعه، روانکاوی، میزان درک لایه های گوناگون جامعه مفهوم دموکراسی را بخوبی لمس نکرده و پروسهء جایگزینی آن همراه با رشد اقتصادی و فرهنگی و دانش اجتماعی به زمان بیشتری نیاز هست، تا زمینهء زاویهء شناخت و اعتماد بوجود آید، از سویی دیگر از هرج ومرج و یاغیگری و آنارشی که سمّی است برای دموکراسی و مانع رشد همه جانبه در کشور است جلوگیری شود.
فدرالیسم زیر مجموعهء کوچکی از دموکراسی است و برای جایگزین کردن آن ایرانیان از زندگی خود مایه گذاشته اند و میگذارند، در این میان اگر هم ترسی باشد، نگرانی از درکِ کم دیگران از مفاهیمی مانند فدرالیسم و کج اندیشی است نه امری دیگر. چنین ترس و نگرانی ای هم زیر بنای اندیشه ورزی، بیداری و آینده نگری هست.
5- در جایی دیگر اشاره کرده اند که:اگر امروز کردستان عراق با داشتن منابع نفتی دولت مستقل خویش را تشکیل دهد و در ایران هنوز دیکتاتوری حاکم باشد، کُردهای ایرانی راه تجزیه را در پیش میگیرد و به آن می پیوندند، و ادامه میدهند که مردم به شرایط زندگی واقعی همسایگان برون مرزی نگاه میکنند و تصمیم میگیرند که بمانند و زجر بکشند و یا جدا شوند و آزاد شوند: در قدم اوّل باید تأکید کرد که آیا این دیکتاتوری حاکم در ایران فقط برای کُردها هست یا برای همهء ملّت ایران ؟؟، دوّم اینکه کسی بر این باور نیست که اکثریت کُردهای ایرانی چنین دیدگاه و وابستگی ایی سستی مانند برداشت آقای قندچی به سرزمین ایران داشته باشند، سوّم، جدا شدن قسمتی از سرزمین ایران به همین سادگی که آقای قندچی مطرح میکنند امکان پذیر نیست.
چهارم اینکه، بار دیگر آقای قندچی زیر بار مسئولیّت پذیری، وحدت، همبستگی ملّی، شانه خالی میکنند و سعی بر آن دارد که آنرا به دیگران هم انتقال دهند، و تازه بجای مبارزهء همگانی سیاسی برای دستیابی به دموکراسی در ایران در انتظار زحماتِ این و آن نشسته است. "نابرده رنج گنج میّسر نمیشود" از سویی دیگر از ایرانی بودن و سرزمین آن فقط استفادهء ابزاري بدون تعهّد میکنند. کسی را یک شهروند ایرانی مینامند که در هر شرایطی چه روز سخت و تنگ، و چه شاد و بر وفق مراد به این جغرافیای سیاسی و به تاریخ آن، به عهد و پیمان ملّی آن پای بند باشد و در کنار سایرین بماند، در آمریکا، در آلمان، یا در کشورهای دیگر، اگر به یک خارجی تابعیّت دهند، باید قسم یاد کنند که به ارزشها، منافع ملّی و بسیاری از مسائل دیگر که هر روز به آن می افزایند و شرایط را سخت تر میکنند وفادار باشند.
این شایستهء یک فرهنگِ تربیّت شدهء خلاقِ هدفمند نیست که نفت خوزستان هزاران کیلومتر به مناطق شمال غربی کشور و یا جاهای دور دست دیگر رسانده شود و یا سرمایه های ملّی ایرانیان با پرسنل خدماتی در خدمتگزاری به بخشی از ساکنین کشور باشند، امّا همین بخش از مردمان کشور، نگاه به بیرونِ مرزها داشته باشند و شعارهای ضد ملّی و ضد ایرانی دهند. پنجم: سالانه حدود 130 هزار نفر از کارگر صنعتی گرفته تا دانشمندان نمونهء آلمانی، سرزمین خود را ترک میکنند بدون اینکه یک وجب از خاک این سرزمین را با خود ببرند و یا چنین ادعایی کنند، بنابراین اگر کسانی باشند که ایران را برای زندگی کردن خویش مناسب نمی بینند، مینوانند آنرا ترک کنند، ششم: شما از کجا مطمئن هستید که اگر کُردهای ایران جدا شوند و بروند خوشبخت و آزاد خواهند شد ؟؟ برای آنها چه تضمینی هست؟؟.
6- آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند، البته خود اشاره کرده اند که مشکل عراق امروز نتیجهء بازمانده از عثمانیان هست که کشور مستقلی نبوده و تأسیس آن به 1919 بر میگردد که در واقع استقلال واقعی آن 1958 است، اما اشاره نمیکنند که یوگسلاوی و بالکان هم در نتیجهء بازمانده از همان عثمانیان و سوسیالیسم هست، که از قرن نوزده به بعد در صدد یافتن هویّت و سرزمین و دولت ملّی خود بوده اند که دچار مشکلات کنونی بودند و هستند، کشورهایی که در آسیای میانه و در شمال اروپا که بعد از فروپاشی شوروی از آن جدا شدند همه تسخیر شده بودند، در اروپا هم یکبار بعد از امپراطوری روم غربی، و بار دیگر بعد از اضمحلال امپراطوری ناپلئون، ملّت های اروپایی برای تشکیل دولتهای ملّی و تعیین مرزهای کشور، همچنین هویّت و استقلال خود با جنگهای بسیاری روبرو بوده اند. امّا
ایران درست هست که امپراطوری بوده است، امّا ایران نه اینکه سرزمینها و کشورهای تحت سلطهء خود را ، بلکه حدود یک میلیون کیلومتر مربع از سرزمین مادری خود را از دست داده است و این مساحت گربه نشانی که اکنون مانده است صیقل خوردهء زمانی طولانی هست که از ملّتی تصرف نشده است که اکنون گروهی بخواهد وجبی از آنرا از خود بداند. مقایسه کردن ایران با کشوری مانند عراق یا در آسیای میانه، بالکان و اروپا از چند جهت نادرست و پشتوانه تاریخی و علمی ندارد.
7- آقای قندچی در نوشتهء خود اشاره کرده اند که در زمان مشروطیّت بهتر بود که بجای یک سیستم حکومتی متمرکز مانند فرانسه، سیستم فدرال آمریکا را انتخاب میکردیم: اگر کمی واقع بین باشیم علی رغم یک قرن فاصله بین دو انقلاب آمریکا و مشروطیّت ایران مقایسه کردن آنها با میزان رشد اجتماعی و دموکراسی و یا تنها در رابطه با سکولاریسم امری تخیلی هست، از این گذشته اکثر روشنفکران عصر روشنگری و تولّد ساختار دولت مدرن بعد از آمریکا در فرانسه بوده است و میتوانستند و میتوانند تفاوت بین ساختارها و انواع دموکراسی ها را تشخیص دهند، دموکراسی متمرکز مدرنی را که انتخاب کرده اند یکی از پایدارترین سیستم هاست، که پرنسیپ فدرال آلمان با رفرمهای بسیار هر روز بسوی متمرکز شدن مانند فرانسه پیش میرود. و تقریبأ متمرکز شده است.
اگر کشور فرانسه در بروکسل یک دفتر برای تصمیم گیری در اتحادیهء اروپا و جهان گلوبال امروز را دارد، آلمان به تعداد ایالت ها 16 تا دارد. اگر فرانسه برای تصمیم گیری مفیدی در بروکسل یک روز وقت احتیاج داشته باشد، کشور آلمان ، گذشته از اینکه یک تصمیم ضعیف ائتلافی بین 16 ایالت بیرون خواهد آمد، به شانزده روز احتیاج دارد. بر عکس بسیاری از نظرات که فکر میکنند در جهان گلوبال همه چیز به سوی غیر متمرکز و تقسیمات پیش میرود ، تجربه عکس آنرا دارد ثابت میکند، که هر زمان و شرایط خاص، پرنسیپ و ساختار ویژهء خود را میطلبد، در واقع پرنسیپ فدرالیسم دارد از دور خارج میشود، و یا چنان تغییر شکل و ماهیّت داده است که با فدرالیسم و اهدافی که هنوز آقای قندچی میخواهند هم در درون و بیرون از کشور از آن نتیجه گیری کند تفاوت بسیار دارد. روش پیاده کردن انواع دموکراسی ها هم دگرگون شده است.
8- آقای قندچی از دیدگاه حقوقی به 29 آرتیکل James Madison که در بالا به آن اشاره شده است، استناد کرده اند و مسئله برده داری را در ایالتهای جنوبی آمریکا مثال زده اند و مینویسند که بلاخره حقوق بشر حاکم شد و برده داری برچیده شد: امّا آقای قندچی نمیگویند که بدون تشکیل دولت ملّی و شکل گیری یک ملّت واحد در آمریکا و بدون جنگ داخلی 1861- 1865 شمال و جنوب که علت اصلی آن لغو برده داری بود. چنین امری ممکن نبود. یعنی اگر دولتهای محلّی جنوب آمریکا همچنان استقلال کامل خود را بشکل کنفدراسیون میداشتند، طبق قانون خود به این زودیها مسئلهء برده داری را لغو نمی کردند.
9- ظاهرأ آقای قندچی پرنسیپ فدرال ایالات متحدهء آمریکا را بهترین گزینهء میدانند: اما تصوری را که خود از فدرالیسم دارند خلاف آن هست، زیرا مسیری راکه کشور آمریکا طی کرد تا موفق به تشکیل دولت مدرن امروزی شد، از بهم پیوستن واحدهای کوچک یا دولتهای ایالتی به یک واحدِ بزرگ یعنی دولت ملّی آمریکا بوده است، 13 دولت شمال آمریکا، 4 Juli 1776 در مقابل انگلستان اعلام استقلال میکند، یک ماه بعد از آن در "ویر جی نیا" زیربنای قانون اساسی را مینویسند، 1781 در فیلادلفیا معاهدهء کنفدراسیون Articles of Confederation را بدون دخالت مردم بین 13 دولت به امضاء میرسانند، شکل کنفدراسیون که فقط اتحاد دولتهای مستقل بود با مشکلات فراوان، از جمله: خواسته های متفاوت دولتها با ساختارهای گوناگون اداری و قوانین مالیاتی، در امر سرمایه گذاری و جمع آوری سرمایهء مشترک برای مخارج انقلاب، از همه مهمتر عدم هماهنگی و یکدست نبودن سیاست خارجی برای این 13 دولت روبرو شد، همین مشکلاتی که دولت فدرال آلمان امروزی با آن روبروست. در نهایت با کوشش بسیار دولتمردان و سیاست پردازان این کشور با توجه به مشکلات مذکور از سویی دیگر امتیازات چندگانه که در اتحاد و متمرکز شدن میدیدند، تئوری 85 آرتیکل Fedralist Papers را زیربنای قانون اساسی دولت جدید قرار دادند و 1788 میلادی دولتِ واحد و ملّیStaatnation آمریکا که سقفی بر این 13 دولت بود را بنیاد گذاشتند. پرنسیپ فدرال آمریکا از ترکیب جزء ها به کُل رسیدیم، امّا
پرنسیپ فدرالی را که آقای قندچی مطرح میکنند، در جهت مخالف روند شکل گیری فدرال آمریکا که مورد پسند ایشان هم هست میباشد و بر عکس آن ایشان خواهان تجزیهء مجموعهء کُل یعنی سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت هست. این پرنسیپ را Partikularism مینامند نه فدرالیسم، پارتیکولاریسم به این مفهوم که هر قومی سعی بر آن دارد بشیوهء آنارشیسم بی بند و بار گلیم خود را از آب بیرون کشد. در جهانی که میگویند بسوی همبستگی و یکی شدن بیش میرود، چنین اندیشه هایی دیگر جاو مکانی ندارند.
برای جایگزینی دموکراسی و برقراری عدالت اجتماعی در هر ساختاری و پرنسیپی بویژه در فدرالیسم، 3 عامل مهّم شرط هست: 1- شرایط و روابط درونی بین یک پدیده، یک واحد، یا یک گروه، یا در یک ایالت باید دموکراتیک باشد، که در ایران ما هیچ تضمینی نیست، که حزب کومله و حزب دموکرات کردستان، با خود و با مردم کُرد چه رفتاری داشته باشند و یا در جاهای دیگر کشور حقوق فردی به رسمیّت شناخته میشود و یا زیر پا گذاشته خواهد شد 2- روابط افقي دموکراتیکِ بین واحدها، گروهها، یا همان ایالت هاست، که نمیتوان با پیش فرضهایی که وجود دارد، پیشگویی کرد که بین آذری ها و کُردها در شمال غربی کشور و یا در خوزستان چه اتفاقی خواهد افتاد 3 - روابط عمودی بین مناطق و ایالت ها با دولتِ مرکزی است که با شعارهای تندی که از گوشه و کنار شنیده میشود بویی از دموکراسی نمیبرد.
بنا براین ایرانیانی که زحماتی را متحمل میشوند تا راه حّلی برای مشکلات کشور خود بیابند، این هوشیاری و ظریف کاری را میطلبد که با برگزیدن عنوانی و یا بکارگیری واژهء سیاسی مانند فدرالیسم اولأ بر پروسهء تاریخی و تجربی آنها مسلط باشند، و از پراکنده گویی خودداری کنند، گذشته از آن محدوده و کارآیی، نوع پرنسیپ، ابعادِ، طرح پیشنهادی خود را روشن و مشخص بیان دارند، همان کاری که جناب قندچی حداقل تاکنون بصورت کتبی موفّق به طرح آن نشده است.
کشور ایران دارای یک جغرافیای سیاسی یکپارچه و دارای ملّتی واحد با پیشینه های متفاوت و فرهنگهای الوان هست که از دیدگاه حقوقی و اجتماعی، نیازمند به ساختار دولتی مدرن و دموکراتیک دارد که از عهدهء پیاده کردن ترکیبی از فلسفهء سیاسی لیبرال دموکراتی و سوسیال دموکراتی، که اولی در زمینهء حقوق سیاسی و دومی در مورد اقتصاد است، همراه با سایر ارزشهاي مفیدِ جامعهء ایرانی و جهانی بر آید، که اگر زیاد خرده نگیریم، Federalism که چیزی جز تقسیم قدرت سیاسی نیست یا Unitarism که پرنسیپی متمرکز ، واحد، اما دموکراتیک هست نقش چندانی را بازی نمیکند.
Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی در نوشته فلسفی"صلح جاودانه" 1795 خودZum ewigen Frieden یک جمهوری فدرال جهانی را پیش بینی کرده بود، و مشکلاتی را هم سد راه رسیدن به این آرزو یاد آوری کرده است، راه حلّ فایق آمدن بر همهء این مشکلات را تنها در ارزشهای اخلاقی و شناخت Moralischen Verpflichtung، مسئولیبت پذیری فردی، گروهی و رهبران حکومتی دیده است، در واقع خلاقیّت و شایستگی، سطح فرهنگ و شناخت فردی و جمعی جامعهء انسانی را بر هر پرنسیپی ترجیح داده است.
همه میدانیم که مشکلات بیشمار بویژه در چند عرصه، کشور را به خرمنی از باروت تبدیل کرده است، آتش بر آن گذاشتن هنری نیست، هنرمند آن کسی هست که از آن خرمنی از گل و یا خرمنی از دستهای برهم گذاشته به نشانهء اتحّاد و وحدت ملّی ایرانیان از هر قوم و قبیله، امّا بلندِ و برافراشته بیافریند .
Nasse.karami@gmx.de
??
قراردادهای سیاسی در جوامع انسانی از گذشتهء بسیار دور تا امروز بر مبنای مدلهای ساختاری آن تعیین میشوند، ابزارهای تشکیل دهندهء این ساختار ها را گذر زمان، دوران تکاملی، موازین زندگی، دموکراسی های خاص خود، عدالت اجتماعی، حقوق فردی و شهروندی، فرم حقوقی، جامعه شناسی و روانکاوی رهبران آن مشخص میکند. در عصر نوین این ساختارها تغییرات بیشماری بخود گرفته اند، اما دو پرنسیپ از آنها:1- Föderalismus 2- Subsidiarität Prinzip مناسب بودن و ارزشمندی خود را به نمایش گذاشته است. این دو پرنسیپ باهم رقابتی ندارند و مکمل یکدیگر ند. هردو پرنسیپ پایه و اساس را بر دفاع از حقوق فردی Individualismus در مقابل حقوق جمع Kollektivismus گذاشته است.
اگر Subsidiarität Prinzip را یک ساختار بدانیم، چونگی پیاده کردن آنرا پرنسیپ فدرالیسم مینامیم. از زمانی که انسان دوران تکاملی خود را قاعده مند دنبال کرده است، ناخواسته و نا خودآگاه روش فدالیسم را در روابط اجتماعی خود بکار برده است. از آغاز دوران دین باوری و پدیده پرستی، در یونان باستان، در اسرائیل، در امپراوطوری روم، در عیلام باستان، در امپراطوری ایران باستان، اجماع اجتماعی بشیوهء فدرالیسم در اشکال گوناگون به تکامل خود تا به امروز ادامه داده است.
در اروپا، و در عرصهء جهانی امروز هم شاهد بکارگیری این پرنسیپ ها هستیم، تنها در دوران آغازین قرن بیست، کشورهای آلمان، کانادا، سویس و ایلات متحدهء آمریکا نمونه های کلاسیک فدرالیسم متحد Kooperative Föderalismus یا Bundesstaaten هستند. سه کشور دیگر: آرژانتین، برزیل، و مکزیکو هم به آنها پیوستند. در مقابل در اواخر همین قرنِ بیست، 52% از مساحت کرهء زمین با 40% جمعیّت کل جهان بصورت نظم و ساختار فدرالیسم Bundesstaaten اداره میشده است.
با وجود موفقیّت بکارگیری پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم، از آغاز تا کنون ادبیات بسیاری، در ابعاد حقوقی و ساختار فلسفی دولت نوشته شده است اما در هیچکدام، فدرالیسم را در ردیف یک شکل حکومتی و فلسفهء سیاسی دولتی بشمار نیاورده اند. زیرا دو شکل حکومتیAthenische, Polisdemokratie : 507 قبل از میلاد در یونان باستان، و ساختار جمهوریّت متمرکز در امپراطوری روم باستان 130 قبل از میلاد، نقش برجسته ای را داشته اند و دارند.
فدرالیسم از آغاز عصر روشنگری تا کنون، مراحل معینی از دموکراسی و تقسیم قدرتِ سیاسی دولتِ مدرن در دورانِ مدرنیته را سپری کرده است، به عبارتی دیگر آمیختن ترکیباتی از: "جمهوریّت" که همان تقسیم قدرت سیاسی است،با "پلورالیسم" و "دموکراسی و شیوهء عملی کردن آنرا میتوان پرنسیپ فدرالیسم نامید.
علاوه بر مفاهیم چندگانهء واژه ای فدرالیسم که از لاتین Foeudus گرفته میشود، و در نوشته های قبل بیان کردیم، و تنها معنانی و مفهومی را که نمیشود به آن نسبت داد: جدایی طلبی، تقسیم بندي سرزمین، هر نوع بد بینی، کینه توزی و یا انتقام گیری است. آخرین تعریفی که امروز از فدرالیسم ارائه میشود واژه های Bund که بستن پیمانِ دوستی، صلح و مدارا کردن، یکی و متحّد شدن را بیانگر هست، و دیگری Fides هست که با وفا، قابل اعتماد، صمیمیّت، معنی میشود میباشد، که یک همبستگی و گردههایی را برای تدوین مجموعه ای از قوانین که حقوق مساوی و برابری اجتماعی را برای همه یکسان کند را در پی دارد.
Subsidiarität Prinzip: از معنویات دین مسیح Christlichen Ethikسرچشمه میگیرد. در دانش سیاسی امروز، قاعده و قوانین بنیادینی هست که بر اساس آن در یک جامعه و در ساختار یک دولت، طبقات رهبری بالادست، فقط زمانی اجازهء دخالت در امور سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی طبقهء زیر دست را دارند، که طبقهء زیردست خود از حلّ مشکلات زمانِ خویش بر نیایند. لوکزامبورگ، سویس، لیشتن اشتاین، بر اساس این پرنسیپ اداره میشوند. این پرنسیپ با فدرالیسم بهم وابسته و رابطهء تگاتنگی دارند.
اندیشهء زیربنا قراردادن پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم در جامعه و در سیستم های حکومتی از دوران سده های میانه برجسته و شتاب بیشتری بخود گرفت، در آغاز با ایده های تئولگی در تصور جهان و چگونگی تقسیم سلسله مراتب دینی، با دوران رفرماسیون 1517 مارتین لوتری از سوی گروههای طرفدار تئولگی فدرال:Federal Theologen مطرح شد.
از قرن شانزده فدرالیسم در عرصه های سیاسی و اجتماعی نقش مؤثری را بازی کرده است. از متفکرین این دوره که پرنسیپ فدرالیسم را مورد بررسی قرار داد، Johannes Althusius (1563- 1638)، حقوقدان آلمانی هست که از طرفداران Jean Cauvin رفرمیستِ فرانسوی تبار سویسی میباشد که محور فکری خود را بر فرد و خانواده و بر همبستگی های طبیعی گروهی بنا نهاد که چگونه میشود از آنها ارگانی را ساخت. jean Bodin (1529-1596) فیلسوف و حقوقدانِ دولتي فرانسه، که مدافع حکومتِ مطلق گرای متمرکز بود. از مخالفین سرسختِ نظرات فدرالیسم Johannes Althusius بود.
در آغاز عصر روشنگری: John Locke (1632- 1704) دکتر و فیلسوف انگلیسی، و در آثاری از منتسکیو (1689-1755 ) فیلسوف و حقوقدان دولتی فرانسه، شکلی ازRepublik Federativ، امروزی در آلمان، هلند، سویس، و Louis de Jaucort (1704- 1779)، نویسنده فرانسوی، وDavid Hume (1711- 1776)، فیلسوف تجریه گرا، اقتصاددان، مورّخ اسکاتلندی، و Jacqes Rousseau Jean- (1712- 1778)فیلسوف فرانسوی، و Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی، همچنین متفکران دیگر این عصر:
(1748- 1836) Emmanuel Joseph Syeyes ، از متفکران برجستهء انقلاب فرانسه، که در 5 عرصهء: حقوق بشر، قانون اساسی، دموکراسی، تقسیم قدرت سیاسی، رعایت عدالت اجتماعی، در قانون اساسی، در یک کشور با دولتِ یگانه و واحد امّا غیر متمرکز، از اثرات مهم او هستند که افکار او علاوه بر کشور فرانسه امروز هم زبر بنای هر دولت و حکومت مدرن هست،
Alexis de Tocqueville (1805- 1859)، حقوقدان و سیاستمدار فرانسوی و John Stuart Mill (1809- 1873)، فیلسوف انگلیسی از بنیانگذاران مشهور لیبرالیسم،Pierre Joseph Proudhon (1809- 1865)، اقتصاددان،جامعه شناس، آنارشیست فرانسوی، که آنارشیسم را فلسفه و مدل اجتماعی میدانست که هر فرد بدون اتوریته از سوی کسی یا حکومتی، خود را با دیگران هماهنگ خواهد کرد. از دیدگاهProudhon فدرالیسم باید این زمینه را در یک جامعه برای همهء اقشار آن هموار کند که همه بتوانند برای بر قراری برابری، عدالت اجتماعی و همبستگی فعالیّت کنند. Karl Gerog Winkelblech (1810- 1865)، اقتصاددان ملّی آلمانی که فدرالیسم را از دیدگاه: سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، مورد مطالعه قرار داد.
Konstantin Franz (1817- 1891)، تاریخدان و تحلیلگر سیاسی آلمانی که طرفدار فدرالیسم و برعلیه بیسمارک بود، بر این نظر بود که شکل گیری اجتماع کوچک ازدواج زن و مرد، تا در سطح وسیعتر آن همبستگی و اتحّاد مردمان و ملّت ها و اقوام همه کاراکتر و مفهوم مضمونی فدرالیسم را دارند، و سایر متفکران بسیار دیگر هریک بشکل ویژهء خود بر پرنسیپ فدرالیسم که همان چگونگی پیاده و عملی کردن ساختار دولتِ مدرن است را یادآوری و بهترین گزینه ارزیابی کرده اند.
Althuius, Proudhon, franz در مجموع فدرالیسم را یک پرنسیپ اجتماعی تعریف کرده اند و بر این عقیده بودند که اگر فدرالیسم به عنوان یک ایده و ایدئولوزی سیاسی برای ایجاد یک نظم و انظباط سیاسی بکار رود، آنوقت دموکراسی برای خود محدودیتی آفریده است، حتی اگر این فدرالیسم مورد نظر از اجتماع پادشاهان کوچک ایجاد شده باشد، مانند 1815 در آلمان.
پرنسیپ فدرالیسم در قرون 16 و 17 با سکولاریسم، انشعاب در دین، ساختار دولت با جدایی دین از سیاست بکارگرفته شده، در دوران روشنگری به شکل گیری دولت مدرن و تقسیم مسالمت آمیز قدرت سیاسی درونی بصورت عمودی و افقی کمک کرد، در بیرون از رویداد جنگ در بین دولتها و ملّت ها ممانعت بعمل آورد، در قرن نوزده کمک به گردش دولت رفاه، بر قراری عدالت اجتماعی، حقوق بشر، در دوران پست مدرن و نئو لیبرالیسم، و در عصر کنونی گلوبالیزاسیون که از آن به عنوان پرنسیپ جمهوری فدرال جهانی Fedrale Weltrepublik بکار میرود، بنا به نیاز زمان و مکان تغییرات چندی بخود گرفته است و اندیشمندانی که خود را با شناخت و تحقیق و شکل گیری این موضوع در کشورهای مختلف هم به آن پرداخته اند، دیدگاههای متفاوتی داشته اند و دارند، امّا
نمونهء پرنسیپ فدرالیسم آمریکا با زیر بنا قرادادن فلسفهء سیاسی Fedralist Papers، یا سند فدرالیست، ایالات متحدهء آمریکا که بر اندیشه های سیاسی اروپا هم تأثیرات بسزایی داشت، نمونهء مدرن و سمبلیک این پرنسیپ در جهان شناخته شده و مورد تأیید صاحب نظران فلسفی و سیاسی امروز میباشد که بر اساس آن فدرالیسم امروزی هم نوشته میشود.
پرداختن به جزئیات و یکایک آرتیکل های جمع آوری شدهء Fedralist Papers، در کتابی که ترجمهء آن به زبان آلمانی در 602 صفحه است الزامی نیست، هدف فقط دریافتن دیگاههای فلسفی سیاسی هست که منجر به این راه حل موفّق ساختاری و اجتماعی شده است.
سند تاریخی فدرال Fedralist Papers، ایالات متحدهء آمریکا که شامل 85 آرتیکل هست، در سالهای 1787- 1788 بصورت یکسری از نوشته ها در روزنامه های نیویورک انتشار یافت. نویسندگان این آرتیکل، John jay, James Madison, Alexander hamilton، هستند که هر کدام از این سه نفر در حوزه های مختلف سیاسی بنا به وظیفهء واگذار شده اقدام به تدوین این پارگرافها کرده اند:
51 از این آرتیکل ها را Alexander hamilton (1784- 1789) در شاخهء اقتصاد الهام گرفته از تئوری های اقتصادی آدام اسمیت Adam Smith نوشته است.
James Madison (1751- 1836)، 29 تا از آرتیکل ها را نوشت، آرتیکل شمارهء 10.Fed.No ، که در مجموع در میان 85 آرتیکل معروفترین آنهاست از سوی ایشان هست که به پلورالیسم، و حقوق، آزادی احزاب و گروهها و نهادهای مدنی پرداخته است. در دوران Thomas Jefferson رئیس جمهور وقت آمریکا، ابتدا به وزیر امور خارج (1801-1809)، سپس با پیشنهاد ایشان James Madison به چهارمین رئیس جمهور آمریکا بر گزیده شد(1817-1809).
John Jay (1745- 1829)، علیرغم بیماری فقط 5 آرتیکل از این مجموعه را نوشت، اما همین شمار کم آرتیکل، زیربنای سیاست خارجی آمریکای امروز قرار گرفت.
تئوری های فلسفی سیاسی ایی که بر پایه های آن قانون اساسی ایالات متحدهء آمریکا نوشته شده و هنوز هم در جامعهء آمریکا از محبوبیّت حقوقی و اجتماعی ویژه ای بر خوردار هست، از تئوری قراردادی و استقلال و تقسیم قدرت سیاسی های Montesqieu، در زمینهء مالکیت از افکار John Lock و در امرپلورالیسم و تئوری هویت و دموکراسی از اندیشهء Jacqes Rousseau Jean- و David Hume و سایر اندیشمندان بهره گرفته اند.
با توجه به نوشتهء بالا که در واقع مقدمه ای است بر دریای بیکران زحمات جامعهء انسانی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است و میشود. در ارتباط با نوشتهء آقای قندچی:
1- اصولأ انتخاب چنین تیتر و عنوانی" فدرالیسم درس 21 آذر هست" از چندین جهت انتخابِ مناسبی نیست. مقایسه کردن یک واقعهء تلخ و شوم تاریخی قومی با دانش گستردهء دموکراسی جهانی از یک سو مبالغه آمیز است، از سویی دیگر آشوب بر انگیز و باعث تحریک افکار و اقشار نا متعادل و متعصب قومی بدون آینده نگری جامعهء ایران خواهد شد.
2- شهریور 1324 و 1325 که آقای قندچی به آن اشاره کرده اند، تجاوز آشکار کشوری بیگانه بنام اتحاد جماهیر شوروی به جغرافیای سیاسی ایران بود، که زیر نام حکومتهای محلی آذربایجان و کردستان به رهبری جعفر پیشه وری و قاضی محمد زیر عکس استالین صورت گرفت، حتمأ آقای قندچی نادیده میگیرند که در آن زمان افسران روسی و قفقازی با کامیونهای بدون شماره، تفنگ و مسلسل ساخت شوروی را بین مردم آذربایجان تقسیم میکردند و آقای پیشه وری هم به آنها قول تحویل زمین میدادند. همین امروز هم اگر کشور خارجی به سرزمین ایران تجاوز کند و یا بوسیلهء هر نیروی داخلی امنیّت ملّی ایران را به خطر بیندازد، تا حد توان با آن بر خورد خواهد شد. نظم و انظباط، قانونمندی و امنیّت، زمینی است که دموکراسی و حقوق شهروندی و فردی در آن میتواند رشد یابد.
3- آقای قندچی در استدلال خود در مورد فدرالیسم، بجای وارد شدن به عرصهء دموکراسی، پیش شر طها و اگرهایی را مطرح کرده اند، که اگر حکومت مرکزی به خواسته های عمومی از جمله استقلال مردمانی که خود را اقوام مینامند تن در ندهد، چنین و چنان خواهد شد و راه جدایی را در پیش میگیرند، در جواب ایشان باید گفت که چنین روشی حجّت است و دگماتیسم و با پژوهش و دیالوگ برای یافتن راه حلّی مناسب، هنوز خیلی فاصله دارد، که نتیجه مند و پاسخگوی نیازهای مؤثر جامعهء امروز ایران نمی تواند باشد.
4- در جایی دیگر مطرح کرده اند که در دنیای گلوبال امروز اگر دولت مرکزی، گلوبال عمل نکند، اقوام مرز نشین با قدرتهای جهانی وارد عمل میشوند، که منجر به تجزیهء ایران خواهد شد: اولأ در جهان گلوبال و یا در جمهوری فدرال جهانی امروز، کشور ایران خود یک ایالت محسوب میشود و جهان گلوبال خود خواهان تجزیهء بیشتر آن نیست مگر برای سوء استفاده برای منافع و مواقع ضروری خویش، دوّمأ با تحلیل آقای قندچی میشود برداشت کرد که اقوام مرز نشین کشور حاضرند برای منافع مقطعی خود، بخشی از سرزمین ایران و حتی خود را را به بیگانه واگذارند و به سایر ایرانیان هموطن خود پشت کنند.
بنابراین آن عده از ایرانیانی که به نقل از آقای قندچی از فدرالیسم میترسند یا با آن مخالفند، شاید درست در یافته اند که بافت جامعه، روانکاوی، میزان درک لایه های گوناگون جامعه مفهوم دموکراسی را بخوبی لمس نکرده و پروسهء جایگزینی آن همراه با رشد اقتصادی و فرهنگی و دانش اجتماعی به زمان بیشتری نیاز هست، تا زمینهء زاویهء شناخت و اعتماد بوجود آید، از سویی دیگر از هرج ومرج و یاغیگری و آنارشی که سمّی است برای دموکراسی و مانع رشد همه جانبه در کشور است جلوگیری شود.
فدرالیسم زیر مجموعهء کوچکی از دموکراسی است و برای جایگزین کردن آن ایرانیان از زندگی خود مایه گذاشته اند و میگذارند، در این میان اگر هم ترسی باشد، نگرانی از درکِ کم دیگران از مفاهیمی مانند فدرالیسم و کج اندیشی است نه امری دیگر. چنین ترس و نگرانی ای هم زیر بنای اندیشه ورزی، بیداری و آینده نگری هست.
5- در جایی دیگر اشاره کرده اند که:اگر امروز کردستان عراق با داشتن منابع نفتی دولت مستقل خویش را تشکیل دهد و در ایران هنوز دیکتاتوری حاکم باشد، کُردهای ایرانی راه تجزیه را در پیش میگیرد و به آن می پیوندند، و ادامه میدهند که مردم به شرایط زندگی واقعی همسایگان برون مرزی نگاه میکنند و تصمیم میگیرند که بمانند و زجر بکشند و یا جدا شوند و آزاد شوند: در قدم اوّل باید تأکید کرد که آیا این دیکتاتوری حاکم در ایران فقط برای کُردها هست یا برای همهء ملّت ایران ؟؟، دوّم اینکه کسی بر این باور نیست که اکثریت کُردهای ایرانی چنین دیدگاه و وابستگی ایی سستی مانند برداشت آقای قندچی به سرزمین ایران داشته باشند، سوّم، جدا شدن قسمتی از سرزمین ایران به همین سادگی که آقای قندچی مطرح میکنند امکان پذیر نیست.
چهارم اینکه، بار دیگر آقای قندچی زیر بار مسئولیّت پذیری، وحدت، همبستگی ملّی، شانه خالی میکنند و سعی بر آن دارد که آنرا به دیگران هم انتقال دهند، و تازه بجای مبارزهء همگانی سیاسی برای دستیابی به دموکراسی در ایران در انتظار زحماتِ این و آن نشسته است. "نابرده رنج گنج میّسر نمیشود" از سویی دیگر از ایرانی بودن و سرزمین آن فقط استفادهء ابزاري بدون تعهّد میکنند. کسی را یک شهروند ایرانی مینامند که در هر شرایطی چه روز سخت و تنگ، و چه شاد و بر وفق مراد به این جغرافیای سیاسی و به تاریخ آن، به عهد و پیمان ملّی آن پای بند باشد و در کنار سایرین بماند، در آمریکا، در آلمان، یا در کشورهای دیگر، اگر به یک خارجی تابعیّت دهند، باید قسم یاد کنند که به ارزشها، منافع ملّی و بسیاری از مسائل دیگر که هر روز به آن می افزایند و شرایط را سخت تر میکنند وفادار باشند.
این شایستهء یک فرهنگِ تربیّت شدهء خلاقِ هدفمند نیست که نفت خوزستان هزاران کیلومتر به مناطق شمال غربی کشور و یا جاهای دور دست دیگر رسانده شود و یا سرمایه های ملّی ایرانیان با پرسنل خدماتی در خدمتگزاری به بخشی از ساکنین کشور باشند، امّا همین بخش از مردمان کشور، نگاه به بیرونِ مرزها داشته باشند و شعارهای ضد ملّی و ضد ایرانی دهند. پنجم: سالانه حدود 130 هزار نفر از کارگر صنعتی گرفته تا دانشمندان نمونهء آلمانی، سرزمین خود را ترک میکنند بدون اینکه یک وجب از خاک این سرزمین را با خود ببرند و یا چنین ادعایی کنند، بنابراین اگر کسانی باشند که ایران را برای زندگی کردن خویش مناسب نمی بینند، مینوانند آنرا ترک کنند، ششم: شما از کجا مطمئن هستید که اگر کُردهای ایران جدا شوند و بروند خوشبخت و آزاد خواهند شد ؟؟ برای آنها چه تضمینی هست؟؟.
6- آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند، البته خود اشاره کرده اند که مشکل عراق امروز نتیجهء بازمانده از عثمانیان هست که کشور مستقلی نبوده و تأسیس آن به 1919 بر میگردد که در واقع استقلال واقعی آن 1958 است، اما اشاره نمیکنند که یوگسلاوی و بالکان هم در نتیجهء بازمانده از همان عثمانیان و سوسیالیسم هست، که از قرن نوزده به بعد در صدد یافتن هویّت و سرزمین و دولت ملّی خود بوده اند که دچار مشکلات کنونی بودند و هستند، کشورهایی که در آسیای میانه و در شمال اروپا که بعد از فروپاشی شوروی از آن جدا شدند همه تسخیر شده بودند، در اروپا هم یکبار بعد از امپراطوری روم غربی، و بار دیگر بعد از اضمحلال امپراطوری ناپلئون، ملّت های اروپایی برای تشکیل دولتهای ملّی و تعیین مرزهای کشور، همچنین هویّت و استقلال خود با جنگهای بسیاری روبرو بوده اند. امّا
ایران درست هست که امپراطوری بوده است، امّا ایران نه اینکه سرزمینها و کشورهای تحت سلطهء خود را ، بلکه حدود یک میلیون کیلومتر مربع از سرزمین مادری خود را از دست داده است و این مساحت گربه نشانی که اکنون مانده است صیقل خوردهء زمانی طولانی هست که از ملّتی تصرف نشده است که اکنون گروهی بخواهد وجبی از آنرا از خود بداند. مقایسه کردن ایران با کشوری مانند عراق یا در آسیای میانه، بالکان و اروپا از چند جهت نادرست و پشتوانه تاریخی و علمی ندارد.
7- آقای قندچی در نوشتهء خود اشاره کرده اند که در زمان مشروطیّت بهتر بود که بجای یک سیستم حکومتی متمرکز مانند فرانسه، سیستم فدرال آمریکا را انتخاب میکردیم: اگر کمی واقع بین باشیم علی رغم یک قرن فاصله بین دو انقلاب آمریکا و مشروطیّت ایران مقایسه کردن آنها با میزان رشد اجتماعی و دموکراسی و یا تنها در رابطه با سکولاریسم امری تخیلی هست، از این گذشته اکثر روشنفکران عصر روشنگری و تولّد ساختار دولت مدرن بعد از آمریکا در فرانسه بوده است و میتوانستند و میتوانند تفاوت بین ساختارها و انواع دموکراسی ها را تشخیص دهند، دموکراسی متمرکز مدرنی را که انتخاب کرده اند یکی از پایدارترین سیستم هاست، که پرنسیپ فدرال آلمان با رفرمهای بسیار هر روز بسوی متمرکز شدن مانند فرانسه پیش میرود. و تقریبأ متمرکز شده است.
اگر کشور فرانسه در بروکسل یک دفتر برای تصمیم گیری در اتحادیهء اروپا و جهان گلوبال امروز را دارد، آلمان به تعداد ایالت ها 16 تا دارد. اگر فرانسه برای تصمیم گیری مفیدی در بروکسل یک روز وقت احتیاج داشته باشد، کشور آلمان ، گذشته از اینکه یک تصمیم ضعیف ائتلافی بین 16 ایالت بیرون خواهد آمد، به شانزده روز احتیاج دارد. بر عکس بسیاری از نظرات که فکر میکنند در جهان گلوبال همه چیز به سوی غیر متمرکز و تقسیمات پیش میرود ، تجربه عکس آنرا دارد ثابت میکند، که هر زمان و شرایط خاص، پرنسیپ و ساختار ویژهء خود را میطلبد، در واقع پرنسیپ فدرالیسم دارد از دور خارج میشود، و یا چنان تغییر شکل و ماهیّت داده است که با فدرالیسم و اهدافی که هنوز آقای قندچی میخواهند هم در درون و بیرون از کشور از آن نتیجه گیری کند تفاوت بسیار دارد. روش پیاده کردن انواع دموکراسی ها هم دگرگون شده است.
8- آقای قندچی از دیدگاه حقوقی به 29 آرتیکل James Madison که در بالا به آن اشاره شده است، استناد کرده اند و مسئله برده داری را در ایالتهای جنوبی آمریکا مثال زده اند و مینویسند که بلاخره حقوق بشر حاکم شد و برده داری برچیده شد: امّا آقای قندچی نمیگویند که بدون تشکیل دولت ملّی و شکل گیری یک ملّت واحد در آمریکا و بدون جنگ داخلی 1861- 1865 شمال و جنوب که علت اصلی آن لغو برده داری بود. چنین امری ممکن نبود. یعنی اگر دولتهای محلّی جنوب آمریکا همچنان استقلال کامل خود را بشکل کنفدراسیون میداشتند، طبق قانون خود به این زودیها مسئلهء برده داری را لغو نمی کردند.
9- ظاهرأ آقای قندچی پرنسیپ فدرال ایالات متحدهء آمریکا را بهترین گزینهء میدانند: اما تصوری را که خود از فدرالیسم دارند خلاف آن هست، زیرا مسیری راکه کشور آمریکا طی کرد تا موفق به تشکیل دولت مدرن امروزی شد، از بهم پیوستن واحدهای کوچک یا دولتهای ایالتی به یک واحدِ بزرگ یعنی دولت ملّی آمریکا بوده است، 13 دولت شمال آمریکا، 4 Juli 1776 در مقابل انگلستان اعلام استقلال میکند، یک ماه بعد از آن در "ویر جی نیا" زیربنای قانون اساسی را مینویسند، 1781 در فیلادلفیا معاهدهء کنفدراسیون Articles of Confederation را بدون دخالت مردم بین 13 دولت به امضاء میرسانند، شکل کنفدراسیون که فقط اتحاد دولتهای مستقل بود با مشکلات فراوان، از جمله: خواسته های متفاوت دولتها با ساختارهای گوناگون اداری و قوانین مالیاتی، در امر سرمایه گذاری و جمع آوری سرمایهء مشترک برای مخارج انقلاب، از همه مهمتر عدم هماهنگی و یکدست نبودن سیاست خارجی برای این 13 دولت روبرو شد، همین مشکلاتی که دولت فدرال آلمان امروزی با آن روبروست. در نهایت با کوشش بسیار دولتمردان و سیاست پردازان این کشور با توجه به مشکلات مذکور از سویی دیگر امتیازات چندگانه که در اتحاد و متمرکز شدن میدیدند، تئوری 85 آرتیکل Fedralist Papers را زیربنای قانون اساسی دولت جدید قرار دادند و 1788 میلادی دولتِ واحد و ملّیStaatnation آمریکا که سقفی بر این 13 دولت بود را بنیاد گذاشتند. پرنسیپ فدرال آمریکا از ترکیب جزء ها به کُل رسیدیم، امّا
پرنسیپ فدرالی را که آقای قندچی مطرح میکنند، در جهت مخالف روند شکل گیری فدرال آمریکا که مورد پسند ایشان هم هست میباشد و بر عکس آن ایشان خواهان تجزیهء مجموعهء کُل یعنی سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت هست. این پرنسیپ را Partikularism مینامند نه فدرالیسم، پارتیکولاریسم به این مفهوم که هر قومی سعی بر آن دارد بشیوهء آنارشیسم بی بند و بار گلیم خود را از آب بیرون کشد. در جهانی که میگویند بسوی همبستگی و یکی شدن بیش میرود، چنین اندیشه هایی دیگر جاو مکانی ندارند.
برای جایگزینی دموکراسی و برقراری عدالت اجتماعی در هر ساختاری و پرنسیپی بویژه در فدرالیسم، 3 عامل مهّم شرط هست: 1- شرایط و روابط درونی بین یک پدیده، یک واحد، یا یک گروه، یا در یک ایالت باید دموکراتیک باشد، که در ایران ما هیچ تضمینی نیست، که حزب کومله و حزب دموکرات کردستان، با خود و با مردم کُرد چه رفتاری داشته باشند و یا در جاهای دیگر کشور حقوق فردی به رسمیّت شناخته میشود و یا زیر پا گذاشته خواهد شد 2- روابط افقي دموکراتیکِ بین واحدها، گروهها، یا همان ایالت هاست، که نمیتوان با پیش فرضهایی که وجود دارد، پیشگویی کرد که بین آذری ها و کُردها در شمال غربی کشور و یا در خوزستان چه اتفاقی خواهد افتاد 3 - روابط عمودی بین مناطق و ایالت ها با دولتِ مرکزی است که با شعارهای تندی که از گوشه و کنار شنیده میشود بویی از دموکراسی نمیبرد.
بنا براین ایرانیانی که زحماتی را متحمل میشوند تا راه حّلی برای مشکلات کشور خود بیابند، این هوشیاری و ظریف کاری را میطلبد که با برگزیدن عنوانی و یا بکارگیری واژهء سیاسی مانند فدرالیسم اولأ بر پروسهء تاریخی و تجربی آنها مسلط باشند، و از پراکنده گویی خودداری کنند، گذشته از آن محدوده و کارآیی، نوع پرنسیپ، ابعادِ، طرح پیشنهادی خود را روشن و مشخص بیان دارند، همان کاری که جناب قندچی حداقل تاکنون بصورت کتبی موفّق به طرح آن نشده است.
کشور ایران دارای یک جغرافیای سیاسی یکپارچه و دارای ملّتی واحد با پیشینه های متفاوت و فرهنگهای الوان هست که از دیدگاه حقوقی و اجتماعی، نیازمند به ساختار دولتی مدرن و دموکراتیک دارد که از عهدهء پیاده کردن ترکیبی از فلسفهء سیاسی لیبرال دموکراتی و سوسیال دموکراتی، که اولی در زمینهء حقوق سیاسی و دومی در مورد اقتصاد است، همراه با سایر ارزشهاي مفیدِ جامعهء ایرانی و جهانی بر آید، که اگر زیاد خرده نگیریم، Federalism که چیزی جز تقسیم قدرت سیاسی نیست یا Unitarism که پرنسیپی متمرکز ، واحد، اما دموکراتیک هست نقش چندانی را بازی نمیکند.
Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی در نوشته فلسفی"صلح جاودانه" 1795 خودZum ewigen Frieden یک جمهوری فدرال جهانی را پیش بینی کرده بود، و مشکلاتی را هم سد راه رسیدن به این آرزو یاد آوری کرده است، راه حلّ فایق آمدن بر همهء این مشکلات را تنها در ارزشهای اخلاقی و شناخت Moralischen Verpflichtung، مسئولیبت پذیری فردی، گروهی و رهبران حکومتی دیده است، در واقع خلاقیّت و شایستگی، سطح فرهنگ و شناخت فردی و جمعی جامعهء انسانی را بر هر پرنسیپی ترجیح داده است.
همه میدانیم که مشکلات بیشمار بویژه در چند عرصه، کشور را به خرمنی از باروت تبدیل کرده است، آتش بر آن گذاشتن هنری نیست، هنرمند آن کسی هست که از آن خرمنی از گل و یا خرمنی از دستهای برهم گذاشته به نشانهء اتحّاد و وحدت ملّی ایرانیان از هر قوم و قبیله، امّا بلندِ و برافراشته بیافریند .
Nasse.karami@gmx.de
??