Monday, December 25, 2006
این مطلب را از طرفی فردی که نام و ایمیل او در موسسه موجود میباشد و ارسال شده است را در این پست قرار داده ایم و امید دارم شما هم نظرات خودتان را در مورد این مقاله بنویسیده تا نگارنده این مقاله نظرات شما را شخصاً مطالعه نماید "
....................................................................
هلوکاست از نوع ایرانی:
مدتهاست موضوع هولکاست در جهان شنیده میشود و هر کس از منظری خاص اقدام به نقد و بررسی آن مینماید. من هم به نوبه خود کار بسیار جالب آقای رئیس جمهور را در برگزاری نشست هلوکاست میستایم . نه از دیدگاه آن که من هلوکاست و وقایع مربوط به آن را تایید و یا تکذیب نمایم فقط از دیدگاه آن که عملی شایسته و در نوع خود بینظیر بود تا حقایق گذشته به درستی آشکار شوند. تا کسی جار بدبختی انسانی در گذشته را به سینه خود نکوبد و به بهانه آن اکنون سر و سوادای جان انسانی دیگری را به چوب حراج نگذارد.
بنده اطلاعی از هولکاست و یا انگیزه ها و دلایل بوجود آورنده آن ندارم و در این ضمینه مطالعه ای جدی انجام نداده ام . پس به همین دلیل توان ابراز عقیده در خصوص هلوکاست را نداشته و ندارم و مگر بغیر از آن است که انسان قبل از هر سخنی باید خوب بیندیشد تا سخنش مورد تمسخر دیگران و یا موجب ایجاد ذهنیت پریشانه در ذهن خواننده نگردد. موضوعی را بنده اقدام به نگارش آن نموده ام عنوان هلوکاست ایرانی را بر آن نهاده ام را بهتر است در ذیل مطالعه فرمایید.
استدعا دارم از دوستانی که به مطالعه این مقاله عنایت دارند:
· ابتدا قدردانی از شما سرور گرامی که وقتتان را برای مطالعه این مقالعه صرف نموده اید.
· بعد اینکه اگر از مواردی که بنده در این مقال به آنها اشاره نموده ام دچار شک و تردید شده اید میتوانند با مراجعه به اسناد و تاریخ و نشانه ها بیشمار نسبت به دریافت حقایق اهتمام وِیژه داشته باشند.
· و در نهایت اینکه بنده قصد توهین و جسارت به هیچ شخص و یا مذهبی را نداشته و ندارم و اینکه سطح علم و آگهی خود را در حد و اندازه ایراد به مذهبی ندانسته و نمیدانم و برای احترام به نام مذهب جلوی نام مذاهب را خالی گذاشته ام.
صفویان :
حاکمانی که از ندار به دار رسیدند و توانستند سالها ایران را در قبضه حکومتی خویش دربیاورند، کسانی که توانستند به صورت عملی راهگشای حضور بیگانگان در کشور باشند گرچه آنان را بارها راندند. بندر عباس " گمبرون " یادگار رشادت آنها در حفاظت از ایران بوده. در تاریخ همیشه به خدمات شایان صفویان اشاره شده است.ذوق و قریحه هنری و هنر ورزی این شاهان ، مانند ساخت بناهای همچون مساجد، کاروانسراها و غیره... خدماتی که خود بینظیر و بی مانند هستند و صنع و طبع و هنر آنان را هیچ حاکم و هیچ دوره حکومتی نداشته است.
که البته در این مورد هم بنده در شک و تردید عجیبی به سر میبرم چون آثاری که آنها بنا نموده اند از مدتها قبل هم وجود داشته است، یا باشکوه تر بوده اند که آنان از شکوه بنا کاسته و به نام خود اقدام به بازسازی نموده اند و یا گاهاً بازسازی نموده اند . و یا اینکه بنا به همان عنوان وجود داشته است ،" یا همان مسجد بوده اند و یا همان کاروانسرا و یا آتشکده و یا کلیسا و ..." که بر روی آنها به ظرافت تمام برای پوشاندن و تیغه نمودن تاریخ اعمالی انجام شده است . مانند مسجد امام اصفهان دارای قدمتی پیش از صفویان بوده و دارای بنای محکم تر باشکوه تر و شکیل تر البته با هر نوع کاربری " کارشناسان و باستان شناسان ایتالیایی که بروی این مکان در حال فعالیت میباشند" پل خواجو و سی و سه پل اصفهان هم به همین شکل ، و یا نمونه ای دیگر کاروانسراهای عباسی که در لشکر کشی شاه نابود و دوباره ساخته شده اند و یا اقلباً ساخته شده بوده اند و فقط کتیبه ساختشان تعویض گردیده است. که گاهاً کتیبه اصلی زیر کتیبه فعلی پنهان شده است .
یادم هست که چند مدت پیش مسجدی در اصفهان که منصوب به صفویان است در حال ریزش بود هنگامی که قسمتی از بنا در حال تخریب بود از پشت کاشی ها جلوهایی دیگر نمایان شد " چهار یار نبی .... " که گمان همچنین تحریفهایی برای دیگر بناها در ذهنم بیشتر قوت گرفت.
و اما : نمایی دیگر و چهره واقعی وارثان هلوکاست از نوع ایرانی :
صفویان این صفاکان و این جانیان بی رحم و این غارتگران بی عنوان و بی مثال بشریت که هر چه هم این گونه اصفاتی به آنها نسبت بدهیم کم گفته ایم و شان و مرتبه اعمال ننگینشان بالاتر از اینها است جنایات بس بیشماری را در حق ملت ایران انجام داده اند . جنایاتی که به قول عزیزی که میخواست به نوعی اعمال آنان را توجیه کند میگفت: " هر چه آنان انجام داده اند در مقابل جنایاتی که امثال خلافای عباسی و اموی و یا شاهان ترک عثمانی انجام داده اند کم بوده است "
اما دوست خوبم اگر به تاریخ برگردی و به تاریخ رجوع نمایید شاهان ترک جنایاتی را که انجام داده اند برای ملت خود نبوده بلکه برای نواحی بوده که تحت تسلط حکومتی آنان بوده اند و آنان هیچ قرابت و هیچ اشتراکاتی حتی از نظر نژادی ، قومیتی و ملیتی با آنان نداشته اند و فقط با هدف بسط و افزایش حوزه قدرت و نفوذ حکومت خود اینچنین اعمالی را نجام داده اند همچنین خلفای ذکر شده هم به همین گونه . اما اینجا ایران بوده است همه مناطقی که امروز جز ایران محسوب میشود از همان زمان کورش کبیر هم ایران خوانده میشده اند منتها تنها فرقی که دارد این است در آن روزگار ایران گسترده تر از الان بوده . پس دلیلی بر آن نیست که عالیجنابان آدم کش بر عیله مردم کشور خودشان دست به جنایت بزنند . و شاید شاهان ترکان عثمانی به این دلیل ، اینگونه اعمال را انجام میداده اند تا نژاد و تبار و همانگونه که گفتم حوزه قدرتی و حکومتی خودشان را بالاتر از اعراب زیر سلطه شان نشان دهند و یا خلفای منحوس عباسی و اموی هم به نوعی به همین شکل و به همین دلیل . اما اینجا ایران بوده است. صفویان جنایاتی را انجام داده اند که تاکنون اعمال بیشرمانه آنان در جنایت علیه بشریت به دلایل مختلف از جمله تحریف بی قید و شرط تاریخ در هاله ای از ابهام فرو رفته است. و یا در پاره ای از موارد جز رشادتهای این شاهان بوده اند.
اما با ندکی توجه به همین تاریخ تحریف شده میتوان به عمق فاجعه هولناک پی برد .چگونه شیخ صفی الدین اردبیلی این رانده شده حلقه تصوف از خانگاه خود اندیشه استیلای بر جهان را داشت. و چگونه حامیان و مریدان خون آشام او مانند قرون وسطای اروپا " جنگهای صلیبی " و چگونه این چنین جنگهای این بار در ایران و در برابر مذهب ... براه انداختند و اقدام به تفتیش عقاید و قتل و جنایت بر علیه بشریت در مرزهای داخلی ایران می نموده اند. چگونه زنان را به تاراج میبردند و مردان را سر از بدن جدا مینمودند، آن هم به جرم اینکه چرا در مذهب... مانده اند و چرا به مذهب ... روی آورده اند. و آنان را به زور شمشیر وادار به قبول مذهب .... مینمودند. بر هیچکسی پوشیده نیست که پیشینه مذهبی مردم ایران مذهب ... بوده است . دلیل گفتن این ادعا هم تمامی دانشمندان و شخصیتهای عالی مقام ، علمی و ادبی ایرانی است که به داشتن مذهب ... تاکید کرده اند . و اگر در پاره ای از موارد عنوان میشود که فلان شخصیت دارای مذهب ... بوده دلیلش هم فقط به این استناد این است که وی نامی ار ائمه اطهار (ع ) برده است . اما اگر این کتاب تحریف نشده است در پاراگرافهای بعدی و یا قبلی می توانید به اسامی خلافا و دیگر محترمان مذهب ... نیز توجه نمایید . مانند ادعا میشود که فردوسی دارای مذهب ... میباشد . اما اگر به شاهنامه آن رجوع نمایید اگر تحریفی در آن صورت نگرفته به قسمتهای جالبی بر خواهید خورد که این ادعا را به جد تکذیب مینماید . و اینکه باید بگویم که اینگونه دانشمندان و مورخان و اینگونه افراد تعلق خاطر و یا متعلق به مذهبی نمیباشند بلکه متعلق به همه مردم ایران حتی غیر مسلمانان ایرانی میباشند و شایسته نیست به صرف این چند کلمه حقیقت آنان را زیر سوال ببریم .
شهرهای دانشمند پروری مانند اصفهان ، شیراز ، طوس ، و غیره پاکسازی کامل شدند و آنان پایه های حکومتی را در این شهرها گسترش دادند.
بهتر است دوباره به همه کتابهای قدیمی که خوانده اید رجوع کنید البته اگر این کتابها به نوعی دستکاری نشده اند .
بهتر است از اصل بحثمان خارج نشویم و به شاهان صفوی برگردیم ، پاکسازی شهرهای بزرگ ایران مانند : اصفهان ، شیراز، کرمان ، استر آباد ، طوس ، تبریز ، دامغان و ... از وجود افراد ... مذهب ، کشتارهای دست جمعی ، سوزاندن اجساد آنها، سربریدند هزاران زن مرد و استفاده از بدنهای انان جهت تغذیه حیوانات و یا تبعید و فروش آنان به دیگر نواحی و ولایات خود به نوعی حقیقت پاکسازی در تاریخ جنایات بشری میباشد.چرا شاهان صفوی توان برپای حکومت خود در همان منطقه شروع پایه های حکومتی خویش را نداشتند زیرا مردم دلاور ان منطقه از پذیرش همچنین مردمانی امتناع نمودند و اینکه هنوز هم با گذشت سالیان متمادی اعقاب مردمان ... مذهب در اردبیل و تالش حضور دارند و اشکارا به داشتن مذهب ... افتخار میکنند.
و اگر توجه و عنایت داشته باشید تمامی پیروان مذهب .... هم اکنون در نواحی مرزی ایران سکنی دارند و نواحی مرکزی ایران به دلیل اعمال غرور آفرین صفویان از حیث وجود مذهب ... پاک سازی شده است. اگر به اسناد و مدارک قدیمی مانند قرانی که بنده مدتها قبل در شهر تبریز دیدم و صاحب آن ادعا میکرد که متعلق به اجداد وی میباشد و تاکنون دست به دست اجدادش گشته است تا به وی رسیده است . که در پشت جلد این قران زیبا عبارات و جمله های زیبایی از احادیث پیامبر و چهار یار نبی و عشره مبشره نوشته شده بود و صاحب قران شخصی به نام " محمد ابن ابوبکر بن عمر ثانی بن ... " بوده که صاحب جدید قران ادعا مینموده که ما از اصل مذهب ... و بارها در پیش بنده مذهب ... مورد بدترین اهانتها قرار میداد در حالی که آنچه پشت جلد قران مورد ادعای وی نوشته بود چیزی دیگر به میان می آورد .
هزاران دلیل و گواه دیگر مبنی بر وجود اکثریت مذهب ... در سر تاسر ایران وجود دارد که با اندکی توجه بدون هیچ حسی مذهب گونه ای و به صرف کشف ودرک حقایق میتوان آنان را درک کرد.
در نقشه ای قدمی نگاه میکردم در قلب کویر ایران چند ناحیه توجه ام را جلب کرد . چهار روستا به نام چهار خلیفه برای پیگری نام آنان به کتابهای جغرافیا قدیمی مراجعه نمودم بله این چهار ناحیه قبل از صفویان وجود داشته اند که در زمان پاکسازی مردمان آن نواحی پاک شده اند اما اسمشان را متاسفانه فراموش کرده بودند پاک کنند.
و هولکاست آفرینانی دیگر به نام قاجاریان:
جانیان بشریت ، پادشاهانی که به نوعی دچار سادیسم جنایت شده بودند ،در مورد این افراد خودتان هم گوشه های از جنایات بیشمار آنها را شاید خوانده باشید ، که چگونه آقا محمد خان قاجار این صد مرتبه بالاتر از هیتلرها که به قول دوستان اگر با هیتلر همزمان بود باید و میبایست هیتلر جلوی او از شرمساری لنگ پهن میکرد، این صفاک چگونه از سرهای اسیران که در چنگال سربازان او گرفتار بودند عمارتی ساخته بود و چگونه بدنهای عریان زنان را در زیر پای سم اسبان قرار میداد. نقل است که آقا محمد خان قاجار پس از فتح کرمان هزار نفر از مردم این شهر را سر برید و سرهای آنا را در جای جای قلعه خود قرار داد و تعدادی را برای عبرت مردمان دیگر نواحی ایران برایشان هدیه فرستاد و یا اینکه اگر خواهان دانستن بیشتر از قاجاریه میباشید باید به بلوچستان در تاریخ آن توجه و تامل کنید که هنوز هم با گذشت سالیان سال اگر بیگانه ای وارد این سرزمین میشود او را به نام گجر " قجر " یاد میکنند . این شاهان چگونه و چه جنایاتی را در بلوچستان مرتکب شده بودند؟که با گذشت صدها سال هنوز هم مردم جنایت آنان را یاد میکنند.
چگونه صدها مرد بلوچ را در یک روز به دار آویختند و چگونه هزاران زن نجیب و پاکدامن بلوچ را به دلیل همان سادیسم آدم کشی که شاهان قاجار به آن گرفتار بودند به نواحی دیگر ایران فرستادن . و اگر ترس از عاقبت نفرین آن سید بینوا نبود همان سیصد نفر از هزاران زن بیگناه را هم برنمیگرداندند. و یا چگونه هزاران نفر دیگر را در شیراز به همین شکل سر به نیست کردند و، شکمهای زنان حامله را پاره میکردند تا فرزندی بدنیا نیاورند تا این فرزند بلای حکومتشان نشود ، اینچنین اعمالی منوط به این نواحی نمیشود در دیگر نواحی ایران نیز جنایاتی مشابه صورت پذیرفته است ، که مشاده میکنید عاقب بعضی از تبعیدها که اینگونه تبعیدها حتی تا زمان رضا خان قلدر میرپنج هم رواج داشت قومتی در ناحیه ای از ایران که هیچ ارتباطی با آن ناحیه ندارد و متعلق به ناحیه ای دیگر میباشد و یا اینکه ادعا میشود ما به فلان قومیت و نژاد بر میگردیم ، هر کدام از سردمداران این حکومت خود یک افتخار افرین از نوع هولوکاست بوده اند ، ناصرالدین شاه، این شاه زن باره که حرمسرای او متشکل از چهار زن عقدی و صد زن صیغه ای بود که هرگاه موعد یک زن به اتمام میرسیده چگونه این زن سر به نیست میشده و دیگر اثری از وی وجود نداشته گویا هرگز همچنین انسانی در این دنیا حضور نداشته است چگونه برای اجرای خوشگذرانی های خود برای تکه تکه خاک ایران چوب حراج گذاشت و دیگران که چه جنایاتی مرتکب نشده اند . و حتی زنانشان هم در این عرصه ها حوزه نفوذی قوی داشته اند. و اینکه آق محمد خان قاجار در تائید جنایاتش گفته بود" که اگر میخواهید بر منطقه ای حکومت نمایید میبایست مردم آن منطقه را گرسنه و بیسواد نگه دارید"
در باره این وارثان هولکاست هزاران حرف و هزاران سخن دیگر وجود دارد که امید دارم خودتان با رجوع به اصل تاریخ و پیگیری و کشف حقایق ان رازهای ناگفته را دریابید. که حقایق تاریخی به رویتان گشوده شوند. که در این مورد باید بگویم ما خودمان صدها هلوکاست و امثال هلوکاست آفرینان را داریم حالا چرا از بیگانگان هلوکاستی به قرض بگریم و آن را پیرایه کلام خود بکنیم که این جز سرشکستگی برای ما به دلیل رجوع و پیگیری تاریخ بیگانگان و پیگیری احولات اجانب ندارد. و یا اینکه به نوعی تهاجم فرهنگی به دلیل استفاده از فرهنگ بیگانه محسوب میشود.
فقط میتوان گفت اگر به دنبال هولوکاست بودین:
اول از خویش بعد ز درویش
به قلم : س . ا . ا
....................................................................
هلوکاست از نوع ایرانی:
مدتهاست موضوع هولکاست در جهان شنیده میشود و هر کس از منظری خاص اقدام به نقد و بررسی آن مینماید. من هم به نوبه خود کار بسیار جالب آقای رئیس جمهور را در برگزاری نشست هلوکاست میستایم . نه از دیدگاه آن که من هلوکاست و وقایع مربوط به آن را تایید و یا تکذیب نمایم فقط از دیدگاه آن که عملی شایسته و در نوع خود بینظیر بود تا حقایق گذشته به درستی آشکار شوند. تا کسی جار بدبختی انسانی در گذشته را به سینه خود نکوبد و به بهانه آن اکنون سر و سوادای جان انسانی دیگری را به چوب حراج نگذارد.
بنده اطلاعی از هولکاست و یا انگیزه ها و دلایل بوجود آورنده آن ندارم و در این ضمینه مطالعه ای جدی انجام نداده ام . پس به همین دلیل توان ابراز عقیده در خصوص هلوکاست را نداشته و ندارم و مگر بغیر از آن است که انسان قبل از هر سخنی باید خوب بیندیشد تا سخنش مورد تمسخر دیگران و یا موجب ایجاد ذهنیت پریشانه در ذهن خواننده نگردد. موضوعی را بنده اقدام به نگارش آن نموده ام عنوان هلوکاست ایرانی را بر آن نهاده ام را بهتر است در ذیل مطالعه فرمایید.
استدعا دارم از دوستانی که به مطالعه این مقاله عنایت دارند:
· ابتدا قدردانی از شما سرور گرامی که وقتتان را برای مطالعه این مقالعه صرف نموده اید.
· بعد اینکه اگر از مواردی که بنده در این مقال به آنها اشاره نموده ام دچار شک و تردید شده اید میتوانند با مراجعه به اسناد و تاریخ و نشانه ها بیشمار نسبت به دریافت حقایق اهتمام وِیژه داشته باشند.
· و در نهایت اینکه بنده قصد توهین و جسارت به هیچ شخص و یا مذهبی را نداشته و ندارم و اینکه سطح علم و آگهی خود را در حد و اندازه ایراد به مذهبی ندانسته و نمیدانم و برای احترام به نام مذهب جلوی نام مذاهب را خالی گذاشته ام.
صفویان :
حاکمانی که از ندار به دار رسیدند و توانستند سالها ایران را در قبضه حکومتی خویش دربیاورند، کسانی که توانستند به صورت عملی راهگشای حضور بیگانگان در کشور باشند گرچه آنان را بارها راندند. بندر عباس " گمبرون " یادگار رشادت آنها در حفاظت از ایران بوده. در تاریخ همیشه به خدمات شایان صفویان اشاره شده است.ذوق و قریحه هنری و هنر ورزی این شاهان ، مانند ساخت بناهای همچون مساجد، کاروانسراها و غیره... خدماتی که خود بینظیر و بی مانند هستند و صنع و طبع و هنر آنان را هیچ حاکم و هیچ دوره حکومتی نداشته است.
که البته در این مورد هم بنده در شک و تردید عجیبی به سر میبرم چون آثاری که آنها بنا نموده اند از مدتها قبل هم وجود داشته است، یا باشکوه تر بوده اند که آنان از شکوه بنا کاسته و به نام خود اقدام به بازسازی نموده اند و یا گاهاً بازسازی نموده اند . و یا اینکه بنا به همان عنوان وجود داشته است ،" یا همان مسجد بوده اند و یا همان کاروانسرا و یا آتشکده و یا کلیسا و ..." که بر روی آنها به ظرافت تمام برای پوشاندن و تیغه نمودن تاریخ اعمالی انجام شده است . مانند مسجد امام اصفهان دارای قدمتی پیش از صفویان بوده و دارای بنای محکم تر باشکوه تر و شکیل تر البته با هر نوع کاربری " کارشناسان و باستان شناسان ایتالیایی که بروی این مکان در حال فعالیت میباشند" پل خواجو و سی و سه پل اصفهان هم به همین شکل ، و یا نمونه ای دیگر کاروانسراهای عباسی که در لشکر کشی شاه نابود و دوباره ساخته شده اند و یا اقلباً ساخته شده بوده اند و فقط کتیبه ساختشان تعویض گردیده است. که گاهاً کتیبه اصلی زیر کتیبه فعلی پنهان شده است .
یادم هست که چند مدت پیش مسجدی در اصفهان که منصوب به صفویان است در حال ریزش بود هنگامی که قسمتی از بنا در حال تخریب بود از پشت کاشی ها جلوهایی دیگر نمایان شد " چهار یار نبی .... " که گمان همچنین تحریفهایی برای دیگر بناها در ذهنم بیشتر قوت گرفت.
و اما : نمایی دیگر و چهره واقعی وارثان هلوکاست از نوع ایرانی :
صفویان این صفاکان و این جانیان بی رحم و این غارتگران بی عنوان و بی مثال بشریت که هر چه هم این گونه اصفاتی به آنها نسبت بدهیم کم گفته ایم و شان و مرتبه اعمال ننگینشان بالاتر از اینها است جنایات بس بیشماری را در حق ملت ایران انجام داده اند . جنایاتی که به قول عزیزی که میخواست به نوعی اعمال آنان را توجیه کند میگفت: " هر چه آنان انجام داده اند در مقابل جنایاتی که امثال خلافای عباسی و اموی و یا شاهان ترک عثمانی انجام داده اند کم بوده است "
اما دوست خوبم اگر به تاریخ برگردی و به تاریخ رجوع نمایید شاهان ترک جنایاتی را که انجام داده اند برای ملت خود نبوده بلکه برای نواحی بوده که تحت تسلط حکومتی آنان بوده اند و آنان هیچ قرابت و هیچ اشتراکاتی حتی از نظر نژادی ، قومیتی و ملیتی با آنان نداشته اند و فقط با هدف بسط و افزایش حوزه قدرت و نفوذ حکومت خود اینچنین اعمالی را نجام داده اند همچنین خلفای ذکر شده هم به همین گونه . اما اینجا ایران بوده است همه مناطقی که امروز جز ایران محسوب میشود از همان زمان کورش کبیر هم ایران خوانده میشده اند منتها تنها فرقی که دارد این است در آن روزگار ایران گسترده تر از الان بوده . پس دلیلی بر آن نیست که عالیجنابان آدم کش بر عیله مردم کشور خودشان دست به جنایت بزنند . و شاید شاهان ترکان عثمانی به این دلیل ، اینگونه اعمال را انجام میداده اند تا نژاد و تبار و همانگونه که گفتم حوزه قدرتی و حکومتی خودشان را بالاتر از اعراب زیر سلطه شان نشان دهند و یا خلفای منحوس عباسی و اموی هم به نوعی به همین شکل و به همین دلیل . اما اینجا ایران بوده است. صفویان جنایاتی را انجام داده اند که تاکنون اعمال بیشرمانه آنان در جنایت علیه بشریت به دلایل مختلف از جمله تحریف بی قید و شرط تاریخ در هاله ای از ابهام فرو رفته است. و یا در پاره ای از موارد جز رشادتهای این شاهان بوده اند.
اما با ندکی توجه به همین تاریخ تحریف شده میتوان به عمق فاجعه هولناک پی برد .چگونه شیخ صفی الدین اردبیلی این رانده شده حلقه تصوف از خانگاه خود اندیشه استیلای بر جهان را داشت. و چگونه حامیان و مریدان خون آشام او مانند قرون وسطای اروپا " جنگهای صلیبی " و چگونه این چنین جنگهای این بار در ایران و در برابر مذهب ... براه انداختند و اقدام به تفتیش عقاید و قتل و جنایت بر علیه بشریت در مرزهای داخلی ایران می نموده اند. چگونه زنان را به تاراج میبردند و مردان را سر از بدن جدا مینمودند، آن هم به جرم اینکه چرا در مذهب... مانده اند و چرا به مذهب ... روی آورده اند. و آنان را به زور شمشیر وادار به قبول مذهب .... مینمودند. بر هیچکسی پوشیده نیست که پیشینه مذهبی مردم ایران مذهب ... بوده است . دلیل گفتن این ادعا هم تمامی دانشمندان و شخصیتهای عالی مقام ، علمی و ادبی ایرانی است که به داشتن مذهب ... تاکید کرده اند . و اگر در پاره ای از موارد عنوان میشود که فلان شخصیت دارای مذهب ... بوده دلیلش هم فقط به این استناد این است که وی نامی ار ائمه اطهار (ع ) برده است . اما اگر این کتاب تحریف نشده است در پاراگرافهای بعدی و یا قبلی می توانید به اسامی خلافا و دیگر محترمان مذهب ... نیز توجه نمایید . مانند ادعا میشود که فردوسی دارای مذهب ... میباشد . اما اگر به شاهنامه آن رجوع نمایید اگر تحریفی در آن صورت نگرفته به قسمتهای جالبی بر خواهید خورد که این ادعا را به جد تکذیب مینماید . و اینکه باید بگویم که اینگونه دانشمندان و مورخان و اینگونه افراد تعلق خاطر و یا متعلق به مذهبی نمیباشند بلکه متعلق به همه مردم ایران حتی غیر مسلمانان ایرانی میباشند و شایسته نیست به صرف این چند کلمه حقیقت آنان را زیر سوال ببریم .
شهرهای دانشمند پروری مانند اصفهان ، شیراز ، طوس ، و غیره پاکسازی کامل شدند و آنان پایه های حکومتی را در این شهرها گسترش دادند.
بهتر است دوباره به همه کتابهای قدیمی که خوانده اید رجوع کنید البته اگر این کتابها به نوعی دستکاری نشده اند .
بهتر است از اصل بحثمان خارج نشویم و به شاهان صفوی برگردیم ، پاکسازی شهرهای بزرگ ایران مانند : اصفهان ، شیراز، کرمان ، استر آباد ، طوس ، تبریز ، دامغان و ... از وجود افراد ... مذهب ، کشتارهای دست جمعی ، سوزاندن اجساد آنها، سربریدند هزاران زن مرد و استفاده از بدنهای انان جهت تغذیه حیوانات و یا تبعید و فروش آنان به دیگر نواحی و ولایات خود به نوعی حقیقت پاکسازی در تاریخ جنایات بشری میباشد.چرا شاهان صفوی توان برپای حکومت خود در همان منطقه شروع پایه های حکومتی خویش را نداشتند زیرا مردم دلاور ان منطقه از پذیرش همچنین مردمانی امتناع نمودند و اینکه هنوز هم با گذشت سالیان متمادی اعقاب مردمان ... مذهب در اردبیل و تالش حضور دارند و اشکارا به داشتن مذهب ... افتخار میکنند.
و اگر توجه و عنایت داشته باشید تمامی پیروان مذهب .... هم اکنون در نواحی مرزی ایران سکنی دارند و نواحی مرکزی ایران به دلیل اعمال غرور آفرین صفویان از حیث وجود مذهب ... پاک سازی شده است. اگر به اسناد و مدارک قدیمی مانند قرانی که بنده مدتها قبل در شهر تبریز دیدم و صاحب آن ادعا میکرد که متعلق به اجداد وی میباشد و تاکنون دست به دست اجدادش گشته است تا به وی رسیده است . که در پشت جلد این قران زیبا عبارات و جمله های زیبایی از احادیث پیامبر و چهار یار نبی و عشره مبشره نوشته شده بود و صاحب قران شخصی به نام " محمد ابن ابوبکر بن عمر ثانی بن ... " بوده که صاحب جدید قران ادعا مینموده که ما از اصل مذهب ... و بارها در پیش بنده مذهب ... مورد بدترین اهانتها قرار میداد در حالی که آنچه پشت جلد قران مورد ادعای وی نوشته بود چیزی دیگر به میان می آورد .
هزاران دلیل و گواه دیگر مبنی بر وجود اکثریت مذهب ... در سر تاسر ایران وجود دارد که با اندکی توجه بدون هیچ حسی مذهب گونه ای و به صرف کشف ودرک حقایق میتوان آنان را درک کرد.
در نقشه ای قدمی نگاه میکردم در قلب کویر ایران چند ناحیه توجه ام را جلب کرد . چهار روستا به نام چهار خلیفه برای پیگری نام آنان به کتابهای جغرافیا قدیمی مراجعه نمودم بله این چهار ناحیه قبل از صفویان وجود داشته اند که در زمان پاکسازی مردمان آن نواحی پاک شده اند اما اسمشان را متاسفانه فراموش کرده بودند پاک کنند.
و هولکاست آفرینانی دیگر به نام قاجاریان:
جانیان بشریت ، پادشاهانی که به نوعی دچار سادیسم جنایت شده بودند ،در مورد این افراد خودتان هم گوشه های از جنایات بیشمار آنها را شاید خوانده باشید ، که چگونه آقا محمد خان قاجار این صد مرتبه بالاتر از هیتلرها که به قول دوستان اگر با هیتلر همزمان بود باید و میبایست هیتلر جلوی او از شرمساری لنگ پهن میکرد، این صفاک چگونه از سرهای اسیران که در چنگال سربازان او گرفتار بودند عمارتی ساخته بود و چگونه بدنهای عریان زنان را در زیر پای سم اسبان قرار میداد. نقل است که آقا محمد خان قاجار پس از فتح کرمان هزار نفر از مردم این شهر را سر برید و سرهای آنا را در جای جای قلعه خود قرار داد و تعدادی را برای عبرت مردمان دیگر نواحی ایران برایشان هدیه فرستاد و یا اینکه اگر خواهان دانستن بیشتر از قاجاریه میباشید باید به بلوچستان در تاریخ آن توجه و تامل کنید که هنوز هم با گذشت سالیان سال اگر بیگانه ای وارد این سرزمین میشود او را به نام گجر " قجر " یاد میکنند . این شاهان چگونه و چه جنایاتی را در بلوچستان مرتکب شده بودند؟که با گذشت صدها سال هنوز هم مردم جنایت آنان را یاد میکنند.
چگونه صدها مرد بلوچ را در یک روز به دار آویختند و چگونه هزاران زن نجیب و پاکدامن بلوچ را به دلیل همان سادیسم آدم کشی که شاهان قاجار به آن گرفتار بودند به نواحی دیگر ایران فرستادن . و اگر ترس از عاقبت نفرین آن سید بینوا نبود همان سیصد نفر از هزاران زن بیگناه را هم برنمیگرداندند. و یا چگونه هزاران نفر دیگر را در شیراز به همین شکل سر به نیست کردند و، شکمهای زنان حامله را پاره میکردند تا فرزندی بدنیا نیاورند تا این فرزند بلای حکومتشان نشود ، اینچنین اعمالی منوط به این نواحی نمیشود در دیگر نواحی ایران نیز جنایاتی مشابه صورت پذیرفته است ، که مشاده میکنید عاقب بعضی از تبعیدها که اینگونه تبعیدها حتی تا زمان رضا خان قلدر میرپنج هم رواج داشت قومتی در ناحیه ای از ایران که هیچ ارتباطی با آن ناحیه ندارد و متعلق به ناحیه ای دیگر میباشد و یا اینکه ادعا میشود ما به فلان قومیت و نژاد بر میگردیم ، هر کدام از سردمداران این حکومت خود یک افتخار افرین از نوع هولوکاست بوده اند ، ناصرالدین شاه، این شاه زن باره که حرمسرای او متشکل از چهار زن عقدی و صد زن صیغه ای بود که هرگاه موعد یک زن به اتمام میرسیده چگونه این زن سر به نیست میشده و دیگر اثری از وی وجود نداشته گویا هرگز همچنین انسانی در این دنیا حضور نداشته است چگونه برای اجرای خوشگذرانی های خود برای تکه تکه خاک ایران چوب حراج گذاشت و دیگران که چه جنایاتی مرتکب نشده اند . و حتی زنانشان هم در این عرصه ها حوزه نفوذی قوی داشته اند. و اینکه آق محمد خان قاجار در تائید جنایاتش گفته بود" که اگر میخواهید بر منطقه ای حکومت نمایید میبایست مردم آن منطقه را گرسنه و بیسواد نگه دارید"
در باره این وارثان هولکاست هزاران حرف و هزاران سخن دیگر وجود دارد که امید دارم خودتان با رجوع به اصل تاریخ و پیگیری و کشف حقایق ان رازهای ناگفته را دریابید. که حقایق تاریخی به رویتان گشوده شوند. که در این مورد باید بگویم ما خودمان صدها هلوکاست و امثال هلوکاست آفرینان را داریم حالا چرا از بیگانگان هلوکاستی به قرض بگریم و آن را پیرایه کلام خود بکنیم که این جز سرشکستگی برای ما به دلیل رجوع و پیگیری تاریخ بیگانگان و پیگیری احولات اجانب ندارد. و یا اینکه به نوعی تهاجم فرهنگی به دلیل استفاده از فرهنگ بیگانه محسوب میشود.
فقط میتوان گفت اگر به دنبال هولوکاست بودین:
اول از خویش بعد ز درویش
به قلم : س . ا . ا
Friday, December 22, 2006
چرا جاسوس ایرانی شناسایی شده آزادانه در سوئد پرسه میزند؟
• بنا بر سند محرمانه سازمان امنیت سوئد که در اختیار مترو قرار گرفته است مجری رادیوی محلی فارسی زبان در استکهلم برای سازمان اطلاعات و امنیت ایران کار میکند. به رغم این اطلاعات سازمان امنیت سوئد بیش از یکسال است که از دستگیری و یا اخراج او خوداری کرده است. در این مدت این فرد با فراق بال به نفوذ در گروه های اپوزیسیون و گزارش دهی از آنان مشغول بوده است! ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com چهارشنبه ۲۹ آذر ۱٣٨۵ - ۲۰ دسامبر ۲۰۰۶
در مقاله سازمان امنیت سوئد حقیقتاً از چه کسی دفاع میکند ؟ (اخبار روز ، یکشنبه 5 نوامبر 2006 - http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=6550) به سکوت سازمان امنیت سوئد در باره دلایل حکم اخراج «عامل نامطلوب» ایرانی از کشور سوئد اشاره شد. پیش از این نام این مجری رادیوی محلی فارسی زبان در استکهلم از جمله در سایت اینترنتی استکهلمیان در 11 نوامبر 2006 فاش شده است. این فرد از تصمیم اداره مهاجرت سوئد مبنی بر اخراجش از سوئد که از نظر سازمان امنیت آن کشور به جاسوسی برای دولت ایران متهم است ، شکایت کرده است . اما به دلیل حساسیت موضوع ، دولت سوئد خود راسآ قرار است به بررسی این پرونده بپردازد. پرسش اصلی این جاست که آیا تصمیم گیری دولت تنها بر پایه مصالح سیاسی و اقتصادی دو کشور ایران و سوئد استوارخواهد بود و یا حقوق و امنیت شهروندان ایرانی تبار سوئد نیز در نظر گرفته میشود؟ اپوزیسیون ایرانی که با دقت و حساسیت موضوع را دنبال میکند همواره خوهان علنی شدن این پرونده و موارد مشابه بوده است. اما به این خواست تا کنون توجهی نشده است. در این میان ، مترو روزنامه صبح سوئد در تاریخ 20 دسامبر 2006 با چاپ گزارشی به قلم روزنامه نگاری به نام « نوری کینو » از علت اتهام جاسوسی این شخص پرده برداشت. علاوه بر آن مترو وعده کرده است که روز 21 دسامبر نیز به افشای یک جاسوس دیگر بپردازد. بنا بر سند محرمانه سازمان امنیت سوئد که در اختیار مترو قرار گرفته است مجری رادیوی محلی فارسی زبان در استکهلم برای سازمان اطلاعات و امنیت ایران کار میکند. به رغم این اطلاعات سازمان امنیت سوئد بیش از یکسال است که از دستگیری و یا اخراج او خوداری کرده است. در این مدت این فرد با فراق بال به نفوذ در گروه های اپوزیسیون و گزارش دهی از آنان مشغول بوده است! بسیاری از ایرانیانی که به نحوی در تماس با این فرد قرار گرفته اند ضمن ابراز خشم از سکوت سازمان امنیت سوئد دل نگران کم و کیف جاسوسی های او هستند. برای مثال تعدادی از پناهجویان ایرانی شهادت داده اند که این فرد به آن ها وعده داده است که نزدیکانشان را که به دلیل فعالیت های سیاسی تحت پیگرد هستند به سوئد آورده و اجازه اقامت آن ها را تاٌمین خواهد کرد. اما با فاش شدن اسناد سازمان امنیت سوئد در باره فعالیت های جاسوسی وی و گزارش دهی وی به مقامات ایرانی، این افراد احساس ناامنی می کنند و خواستار محاکمه وی در خاک سوئد هستند. این گزارش نشان میدهد که اکنون برای سازمان امنیت سوئد، اداره مهاجرت و کمیساریای عالی امور پناهندگی سازمان ملل در ژنو روشن شده است که او با ارائه مدارک جعلی و ادعاهای دروغین کوشیده است تا با فریفتن دفتر پناهندگی سازمان ملل در ترکیه و مخاطره آمیز جلوه دادن حضورش در آن کشور، تصویری از خود ار ا ئه دهد که به بهانه خطر باز گرداندنش به ایران فورا از حق سهیه پناهندگی UNHCR برخوردار شود و به یاری آن پس از مدتی کوتاه به سوئد بیاید. برای نمونه روشن شده است که کلیه ادعاهای این فرد مبنی بر پزشک بودن ، روزنامه نگاری در مجله حیات نو و عضویت در رهبری تشکل دانشجویی دفتر تحکیم وحدت دروغ هایی بیش نبوده اند. بلکه او به دلیل اختلاس مالی از سپاه پاسداران تحت پیگرد بوده است و در سال 2003 از دوبی به ترکیه آمده است. بنا بر قوانین پناهندگی سوئد ، پیگرد اشخاص به جرم دگراندیشی و عقاید و فعالیت سیاسی اشان ، دلیل مناسبی برای برخورداری از حق پناهندگی است. اما اگر فردی نه فقط به جعل هویت و اسناد دست زند بلکه به ملاقات مخفیانه با مقامات بلند پایه دولت ایران (نظیر معاون ریاست جمهوری و سفیر ایران در سوئد) رفته و حتی از آنان پول دریافت کرده باشد، روشن است که خود به خود ادعای نیاز به پناه جستن در کشور دیگر را زیر سـوال برده است. از آن بدتر اگر این شخص با مامور امنیتی رژیم تهران در سوئد نیز ملاقات نموده باشد ، روشن است که سازمان امنیت سوئد او را "نامطلوب" و "تهدیدی برای امنیت کشور" تلقی نماید و خواستار اخراج او شود. گزارش مترو و اسناد محرمانه سازمان امنیت سوئد و دیگر مدارک به دست آمده در این زمینه از صراحت بالایی برخوردارند. مسئله صرفا این نیست که ما خواستار ابقای حکم اخراج و یا مجازات های دیگری برای این گونه افراد شویم. مسئله اصلی این است که چگونه باید جلوی این گونه فعالیت ها را سد نمود. در واقع جاسوسی و یا خبرچینی تنها جرمی است که با فاش شدنش کاملا بی اثر می گردد که آن نیز با علنی شدن پرونده و محاکمه افراد متهم به جاسوسی میسر است. اما سازمان امنیت سوئد سالانه به اخراج بی سرو صدای دستکم 10جاسوس میپردازد بی آنکه نام و هویت آنان را آشکار سازد و یا این افراد را در خاک سوئد محاکمه و مجازات نماید. برای نمونه گفته میشود در سال گذشته یکی از کارمندان سفارت ایران در سوئد به جرم جاسوسی اخراج شده است. هنوز روشن نیست که در صورت صحت این خبر آیا این فرد اخراجی، همان مامورامنیتی شناسایی شده درسفارت ایران در سوئد است که با مجری رادیوی فارسی زبان در استکهلم تماس داشته است و یا او فرد دیگری است؟ به نظر میرسد سازمان امنیت سوئد تمایلی ندارد در مورد سرنوشت مامور امنیتی ایرانی که او را شناسایی کرده است سکوت خود را بشکند. آیا او نیز همچنان آزادانه به فعالیت در سفارت ایران در سوئد مشغول است؟ و یا اگر این فرد مصونیت دیپلماتیک دارد چرا دستگیر و افشا و اخراج نمیشود؟ براستی با سفارت کشوری که سال هاست به عنوان لانه جاسوسی عمل می کند چه باید کرد؟ در مورد مجری رادیوی فارسی زبان محلی در استکهلم نیز که بیش از یک سال است سازمان امنیت سوئد او را به عنوان جاسوس شناسایی کرده است پرسش بر سر جای خود باقی است: چرا جلوی فعالیت های او گرفته نشده و او توانسته است پس از شناسایی شدن نیز آزادانه به جاسوسی بیشتر و گزارش دهی از فعالیت های اپوزیسیون در خاک سوئد بپردازد؟ آیا امنیت پناهندگان و ایرانیان تبعیدی اینقدر برای سازمان امنیت سوئد کم ارزش است؟ همان طور که تجربه تا کنون نشان داده است اگر این موارد توسط اپوزیسیون و یا رسانه ها برملا نشوند دولت سوئد همواره آنرا با سکوت برگزار میکند. برای نمونه سازمان امنیت سوئد در پاسخ به 18 سئوال خبرنگار مترو در باره فعالیت های جاسوسی این شخص و موارد دیگر تنها یک پاسخ داده است: به دلایل امنیتی به هیچ یک از موارد نمیتواند پاسخ دهد! بی تردید نقش معاملات اقتصادی با ایران در سکوت دولت سوئد در هنگام کشف جاسوسان ایرانی اهمیت بسیاری دارد. پرسش اینجاست آیا حق ما نیست که خواستار آن شویم به این روند خاتمه داده شود و جاسوسان شناسایی شده جمهوری اسلامی ایران در خاک سوئد، معرفی، محاکمه و مجازات گردند؟ آیا هر بار به جای سازمان امنیت سوئد، این وظیفه خبرنگاران و به ویژه فعالان اپوزیسیون ایرانی است که می باید بار این مسئولیت خطیر را به عهده گیرند و فعالیت های جاسوسی جمهوری اسلامی ایران را کشف و افشا کنند و عواقب احتمالی آن را به جان بخرند؟ چهارشنبه 20 دسامبر 2006 امضا محفوظ
رژیم و امنیت در بلوچستان
رژیم آخوندی ایران با سیاست سرکوب و لشکرکشی و استفاده از انواع برچسبها و حربه ها در خدشه دار نمودن چهره مبارزان سعی نمود که نشان دهند که منطقه را کاملا تحت سیطره و قدرت خویش دارد و به اصطلاح امنیت را در منطقه برقرار نموده است.
البته در مناطقی اینچنین نظیر بلوچستان ، کردستان و احواز بیشتر یا کاملا منظور از امنیت ، امنیت برای مزدوران و عمال رژیم در آن مناطق است و مردم آن مناطق مدتهاست که با امنیت بیگانه اند . مراد از امنیت برای عمال و مزدوران همان است که کسی از آنان پرس و جویی در چپاولگریها و فساد و ظلمشان بر مردم نداشته باشد و آنان با آسودگی خاطر همچنان سیاستهای ضد بشری خویش را بر این مردم ادامه دهند . نداشتن امنیت مردم محلی را ساده می توان اینطور شرح داد و آن اینگونه است که مردم بومی این مناطق هرگز در ناامنی از جانب مبارزان و فعالان سیاسی نبوده اند زیرا مبارزان خود برخاسته از بطن همان جامعه بر ضد این امنیتچی های مخل امنیت بوده اند و امنیت مردم بومی همواره و در بسیاری از ابعاد مورد تعرض همین به اصطلاح امنیتچی ها و مزدوران رژیم و عمال محلیشان بوده است . پس آنجاست که تعریف امنیت برای رژیم و برای مردم بومی این مناطق بس تعریفی متفاوت دارد و همان ماه من و ماه تو است .
آری ، رژیم برای اثبات این به اصطلاح امنیت و آسودگی خاطر مزدوران خود در بلوچستان یک سفر فرمایشی برای رییس مجلس آخوندی (حدادعادل) ترتیب داد .
حداد عادل با سفرش به بلوچستان سعی در اثبات برقراری همان امنیت برای اربابان آخوند و پاسدارش در تهران را داشت و سردار رضایی فرمانده قرارگاه سرکوب و توحش شرق کشور در زاهدان ، شهریاری نماینده انتصابی رژیم در مجلس آخوندی و نکونام آخوند جانی رییس دادگستری در بلوچستان و دهمرده استاندار مزدور رژیم با دعوت و آوردن این آقای حداد عادل به بلوچستان خواستند علی خامنه ای را اطمینان خاطری دهند که میلیاردها بودجه و لشکرکشیهایی که در بلوچستان شده مثمر ثمر بوده و چپاول و تجاوز و جنایات رژیم در بلوچستان بدون هیچ خللی همچنان مستدام خواهد بود.
ولی این به اصطلاح امنیت دیری نپایید و با نسیمی صبحگاهی توسط فرزندان رشید بلوچستان از هم پاشید و آنچه را که رژیم و عمال جنایتکارش در ماههای اخیر بافته بودند را واریخت .
بلی ، فرزندان بلوچستان با انفجار بمب در مقابل استانداری در شبانگاه 23 آذرماه 1385 شب قبل از انتخابات شوراها و خبرگان ، در کنار دفتر نمایندگی رهبری در بلوچستان ، اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات در میدان آزادی زاهدان که یکی از بالاترین ضریبهای امنیتی را در کل کشور داراست و مجهزبه انواع سیستمهای امنیتی و اطلاعاتی است ، نشان دادند که تمهیدات و تلاشهای رژیم در خفه کردن صدای آزادیخواهانه مردم پوچ و بی اثر بوده و است.
نیروهای مقاومت مردمی با این عمل باری دیگر به همه مردم و مبارزان در جای جای کشور اثبات نمودند که اینان به چه آسانی آسیب پذیرند و با اندک اراده و تلاشی می توان خواب خرگوشی رژیم و مزدوران محلیش را بر هم زد و ندای آزادی و آزادگی را طنین انداز کرد .
دلاور مردان مقاومت 4 روز پس از آن واقعه در تاریخ 27 آذرماه 1385 با به هلاکت رساندن تعدادی دیگر از نیروهای سرکوبگر در جنوب بلوچستان در منطقه مورتان از توابع بخش سرباز، قدرت ایمان و اراده مردم مظلوم بلوچستان در مبارزه علیه ظلم و استبداد را به مانور گذاشتند تا رژیم بداند که ننگ را با رنگ نخواهد توانست از بین بردن و روزهای عیش و نوش مزدوران رژیم در بلوچستان به پایان خویش نزدیکتر میشود .
اینها شمه های کوچکی از قدرت ایمان و اراده فرزندان مؤمن و مبارز بلوچستان بود که همچون نسیمی صبحگاهی بر ظلم و استبداد وزیدن گرفت و رژیم را یارای حفظ امنیت عمالش نیست.
روزی که نسیم ایمان و رشادت فرزندان بلوچستان به طوفانی بدل گشت و کاسه صبرشان لبریز شد آنگاه فرزندان بلوچستان خواب را بر همه مستبدان و جنایتکاران حتی در تهران حرام خواهند نمود و باز هم به قول دوستی کس جلودارش نتوان بودن که نتواند بودن .
آری ، فرزندان مؤمن و غیور بلوچستان در ادامه رشته عملیاتهای اقتدار 2 که همچون نمایشی برای ندای حق علیه باطل، در تاریخ 29 آذرماه 1385 بر آن شدند که تعدادی از پاسداران رژیم را به سزای اعمالشان برسانند و افسوس و صد افسوس که چاشنی فرستادن این جنایتکاران به درک عمل ننمود و به قول دوستی اینبار بخب یاریشان نمود ولی دلاور مردان بلوچستان باری دیگر به سادگی توانستند به رژیم و عمالش بفهمانند که روزشان به سر رسیده و امنیت سردار رضایی ها ،پورمحمدی ها ،شهریاری ها ،نکونام ها و دهمرده ها و خامنه ای ها بیش از آن شکننده است و آن چاشنی عمل ننموده ، به راحتی شورای عالی امنیت ملی شرق کشور را به تشکیل جلسه واداشت و پورمحمدی وزیرکشور رژیم را از تهران جهت زیارت آن" چاشنی مقدس امنیت" به بلوچستان کشانید .
رژیم و مزدوران محلیش چه ساده لوحانه بر این باورند که آنها با اعدام و سرکوب فرزندان و مظلومان بلوچستان می توانند بقای رژیم جهل و جورشان را بیمه نمایند ولی نمی دانند که فرزندان بلوچستان در راه قیام حق علیه باطل و رهایی مردم مظلومشان از استبداد آخوندی آنچنان کمر بربسته اند که در این راه عاشقانه به سوی گلوله ظلم و جور می شتابند تا بدانجا که عملیاتهای فدایی در شرف اجرا بر ضد مستبدان و زالوصفتان رژیم در منطقه و کشور را در برنامه مبارزات آزادیخواهانه و حق طلبانه خویش دارند .
و در یک کلام کاه امنیت رژیم در شعله های خشم ، اراده و ایمان فرزندان بلوچستان تا براندازی نظام فاسد و شیطانی آخوندها خواهد سوخت.
فرزند بلوچستان : احمد بلوچ
رژیم آخوندی ایران با سیاست سرکوب و لشکرکشی و استفاده از انواع برچسبها و حربه ها در خدشه دار نمودن چهره مبارزان سعی نمود که نشان دهند که منطقه را کاملا تحت سیطره و قدرت خویش دارد و به اصطلاح امنیت را در منطقه برقرار نموده است.
البته در مناطقی اینچنین نظیر بلوچستان ، کردستان و احواز بیشتر یا کاملا منظور از امنیت ، امنیت برای مزدوران و عمال رژیم در آن مناطق است و مردم آن مناطق مدتهاست که با امنیت بیگانه اند . مراد از امنیت برای عمال و مزدوران همان است که کسی از آنان پرس و جویی در چپاولگریها و فساد و ظلمشان بر مردم نداشته باشد و آنان با آسودگی خاطر همچنان سیاستهای ضد بشری خویش را بر این مردم ادامه دهند . نداشتن امنیت مردم محلی را ساده می توان اینطور شرح داد و آن اینگونه است که مردم بومی این مناطق هرگز در ناامنی از جانب مبارزان و فعالان سیاسی نبوده اند زیرا مبارزان خود برخاسته از بطن همان جامعه بر ضد این امنیتچی های مخل امنیت بوده اند و امنیت مردم بومی همواره و در بسیاری از ابعاد مورد تعرض همین به اصطلاح امنیتچی ها و مزدوران رژیم و عمال محلیشان بوده است . پس آنجاست که تعریف امنیت برای رژیم و برای مردم بومی این مناطق بس تعریفی متفاوت دارد و همان ماه من و ماه تو است .
آری ، رژیم برای اثبات این به اصطلاح امنیت و آسودگی خاطر مزدوران خود در بلوچستان یک سفر فرمایشی برای رییس مجلس آخوندی (حدادعادل) ترتیب داد .
حداد عادل با سفرش به بلوچستان سعی در اثبات برقراری همان امنیت برای اربابان آخوند و پاسدارش در تهران را داشت و سردار رضایی فرمانده قرارگاه سرکوب و توحش شرق کشور در زاهدان ، شهریاری نماینده انتصابی رژیم در مجلس آخوندی و نکونام آخوند جانی رییس دادگستری در بلوچستان و دهمرده استاندار مزدور رژیم با دعوت و آوردن این آقای حداد عادل به بلوچستان خواستند علی خامنه ای را اطمینان خاطری دهند که میلیاردها بودجه و لشکرکشیهایی که در بلوچستان شده مثمر ثمر بوده و چپاول و تجاوز و جنایات رژیم در بلوچستان بدون هیچ خللی همچنان مستدام خواهد بود.
ولی این به اصطلاح امنیت دیری نپایید و با نسیمی صبحگاهی توسط فرزندان رشید بلوچستان از هم پاشید و آنچه را که رژیم و عمال جنایتکارش در ماههای اخیر بافته بودند را واریخت .
بلی ، فرزندان بلوچستان با انفجار بمب در مقابل استانداری در شبانگاه 23 آذرماه 1385 شب قبل از انتخابات شوراها و خبرگان ، در کنار دفتر نمایندگی رهبری در بلوچستان ، اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات در میدان آزادی زاهدان که یکی از بالاترین ضریبهای امنیتی را در کل کشور داراست و مجهزبه انواع سیستمهای امنیتی و اطلاعاتی است ، نشان دادند که تمهیدات و تلاشهای رژیم در خفه کردن صدای آزادیخواهانه مردم پوچ و بی اثر بوده و است.
نیروهای مقاومت مردمی با این عمل باری دیگر به همه مردم و مبارزان در جای جای کشور اثبات نمودند که اینان به چه آسانی آسیب پذیرند و با اندک اراده و تلاشی می توان خواب خرگوشی رژیم و مزدوران محلیش را بر هم زد و ندای آزادی و آزادگی را طنین انداز کرد .
دلاور مردان مقاومت 4 روز پس از آن واقعه در تاریخ 27 آذرماه 1385 با به هلاکت رساندن تعدادی دیگر از نیروهای سرکوبگر در جنوب بلوچستان در منطقه مورتان از توابع بخش سرباز، قدرت ایمان و اراده مردم مظلوم بلوچستان در مبارزه علیه ظلم و استبداد را به مانور گذاشتند تا رژیم بداند که ننگ را با رنگ نخواهد توانست از بین بردن و روزهای عیش و نوش مزدوران رژیم در بلوچستان به پایان خویش نزدیکتر میشود .
اینها شمه های کوچکی از قدرت ایمان و اراده فرزندان مؤمن و مبارز بلوچستان بود که همچون نسیمی صبحگاهی بر ظلم و استبداد وزیدن گرفت و رژیم را یارای حفظ امنیت عمالش نیست.
روزی که نسیم ایمان و رشادت فرزندان بلوچستان به طوفانی بدل گشت و کاسه صبرشان لبریز شد آنگاه فرزندان بلوچستان خواب را بر همه مستبدان و جنایتکاران حتی در تهران حرام خواهند نمود و باز هم به قول دوستی کس جلودارش نتوان بودن که نتواند بودن .
آری ، فرزندان مؤمن و غیور بلوچستان در ادامه رشته عملیاتهای اقتدار 2 که همچون نمایشی برای ندای حق علیه باطل، در تاریخ 29 آذرماه 1385 بر آن شدند که تعدادی از پاسداران رژیم را به سزای اعمالشان برسانند و افسوس و صد افسوس که چاشنی فرستادن این جنایتکاران به درک عمل ننمود و به قول دوستی اینبار بخب یاریشان نمود ولی دلاور مردان بلوچستان باری دیگر به سادگی توانستند به رژیم و عمالش بفهمانند که روزشان به سر رسیده و امنیت سردار رضایی ها ،پورمحمدی ها ،شهریاری ها ،نکونام ها و دهمرده ها و خامنه ای ها بیش از آن شکننده است و آن چاشنی عمل ننموده ، به راحتی شورای عالی امنیت ملی شرق کشور را به تشکیل جلسه واداشت و پورمحمدی وزیرکشور رژیم را از تهران جهت زیارت آن" چاشنی مقدس امنیت" به بلوچستان کشانید .
رژیم و مزدوران محلیش چه ساده لوحانه بر این باورند که آنها با اعدام و سرکوب فرزندان و مظلومان بلوچستان می توانند بقای رژیم جهل و جورشان را بیمه نمایند ولی نمی دانند که فرزندان بلوچستان در راه قیام حق علیه باطل و رهایی مردم مظلومشان از استبداد آخوندی آنچنان کمر بربسته اند که در این راه عاشقانه به سوی گلوله ظلم و جور می شتابند تا بدانجا که عملیاتهای فدایی در شرف اجرا بر ضد مستبدان و زالوصفتان رژیم در منطقه و کشور را در برنامه مبارزات آزادیخواهانه و حق طلبانه خویش دارند .
و در یک کلام کاه امنیت رژیم در شعله های خشم ، اراده و ایمان فرزندان بلوچستان تا براندازی نظام فاسد و شیطانی آخوندها خواهد سوخت.
فرزند بلوچستان : احمد بلوچ
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ] سام قندچی
ناصر کرمی
تحلیل گرسیاسی / آینده نگر
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ]
تحلیل گرسیاسی / آینده نگر
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ]
سام قندچی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند
قراردادهای سیاسی در جوامع انسانی از گذشتهء بسیار دور تا امروز بر مبنای مدلهای ساختاری آن تعیین میشوند، ابزارهای تشکیل دهندهء این ساختار ها را گذر زمان، دوران تکاملی، موازین زندگی، دموکراسی های خاص خود، عدالت اجتماعی، حقوق فردی و شهروندی، فرم حقوقی، جامعه شناسی و روانکاوی رهبران آن مشخص میکند. در عصر نوین این ساختارها تغییرات بیشماری بخود گرفته اند، اما دو پرنسیپ از آنها:1- Föderalismus 2- Subsidiarität Prinzip مناسب بودن و ارزشمندی خود را به نمایش گذاشته است. این دو پرنسیپ باهم رقابتی ندارند و مکمل یکدیگر ند. هردو پرنسیپ پایه و اساس را بر دفاع از حقوق فردی Individualismus در مقابل حقوق جمع Kollektivismus گذاشته است.
اگر Subsidiarität Prinzip را یک ساختار بدانیم، چونگی پیاده کردن آنرا پرنسیپ فدرالیسم مینامیم. از زمانی که انسان دوران تکاملی خود را قاعده مند دنبال کرده است، ناخواسته و نا خودآگاه روش فدالیسم را در روابط اجتماعی خود بکار برده است. از آغاز دوران دین باوری و پدیده پرستی، در یونان باستان، در اسرائیل، در امپراوطوری روم، در عیلام باستان، در امپراطوری ایران باستان، اجماع اجتماعی بشیوهء فدرالیسم در اشکال گوناگون به تکامل خود تا به امروز ادامه داده است.
در اروپا، و در عرصهء جهانی امروز هم شاهد بکارگیری این پرنسیپ ها هستیم، تنها در دوران آغازین قرن بیست، کشورهای آلمان، کانادا، سویس و ایلات متحدهء آمریکا نمونه های کلاسیک فدرالیسم متحد Kooperative Föderalismus یا Bundesstaaten هستند. سه کشور دیگر: آرژانتین، برزیل، و مکزیکو هم به آنها پیوستند. در مقابل در اواخر همین قرنِ بیست، 52% از مساحت کرهء زمین با 40% جمعیّت کل جهان بصورت نظم و ساختار فدرالیسم Bundesstaaten اداره میشده است.
با وجود موفقیّت بکارگیری پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم، از آغاز تا کنون ادبیات بسیاری، در ابعاد حقوقی و ساختار فلسفی دولت نوشته شده است اما در هیچکدام، فدرالیسم را در ردیف یک شکل حکومتی و فلسفهء سیاسی دولتی بشمار نیاورده اند. زیرا دو شکل حکومتیAthenische, Polisdemokratie : 507 قبل از میلاد در یونان باستان، و ساختار جمهوریّت متمرکز در امپراطوری روم باستان 130 قبل از میلاد، نقش برجسته ای را داشته اند و دارند.
فدرالیسم از آغاز عصر روشنگری تا کنون، مراحل معینی از دموکراسی و تقسیم قدرتِ سیاسی دولتِ مدرن در دورانِ مدرنیته را سپری کرده است، به عبارتی دیگر آمیختن ترکیباتی از: "جمهوریّت" که همان تقسیم قدرت سیاسی است،با "پلورالیسم" و "دموکراسی و شیوهء عملی کردن آنرا میتوان پرنسیپ فدرالیسم نامید.
علاوه بر مفاهیم چندگانهء واژه ای فدرالیسم که از لاتین Foeudus گرفته میشود، و در نوشته های قبل بیان کردیم، و تنها معنانی و مفهومی را که نمیشود به آن نسبت داد: جدایی طلبی، تقسیم بندي سرزمین، هر نوع بد بینی، کینه توزی و یا انتقام گیری است. آخرین تعریفی که امروز از فدرالیسم ارائه میشود واژه های Bund که بستن پیمانِ دوستی، صلح و مدارا کردن، یکی و متحّد شدن را بیانگر هست، و دیگری Fides هست که با وفا، قابل اعتماد، صمیمیّت، معنی میشود میباشد، که یک همبستگی و گردههایی را برای تدوین مجموعه ای از قوانین که حقوق مساوی و برابری اجتماعی را برای همه یکسان کند را در پی دارد.
Subsidiarität Prinzip: از معنویات دین مسیح Christlichen Ethikسرچشمه میگیرد. در دانش سیاسی امروز، قاعده و قوانین بنیادینی هست که بر اساس آن در یک جامعه و در ساختار یک دولت، طبقات رهبری بالادست، فقط زمانی اجازهء دخالت در امور سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی طبقهء زیر دست را دارند، که طبقهء زیردست خود از حلّ مشکلات زمانِ خویش بر نیایند. لوکزامبورگ، سویس، لیشتن اشتاین، بر اساس این پرنسیپ اداره میشوند. این پرنسیپ با فدرالیسم بهم وابسته و رابطهء تگاتنگی دارند.
اندیشهء زیربنا قراردادن پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم در جامعه و در سیستم های حکومتی از دوران سده های میانه برجسته و شتاب بیشتری بخود گرفت، در آغاز با ایده های تئولگی در تصور جهان و چگونگی تقسیم سلسله مراتب دینی، با دوران رفرماسیون 1517 مارتین لوتری از سوی گروههای طرفدار تئولگی فدرال:Federal Theologen مطرح شد.
از قرن شانزده فدرالیسم در عرصه های سیاسی و اجتماعی نقش مؤثری را بازی کرده است. از متفکرین این دوره که پرنسیپ فدرالیسم را مورد بررسی قرار داد، Johannes Althusius (1563- 1638)، حقوقدان آلمانی هست که از طرفداران Jean Cauvin رفرمیستِ فرانسوی تبار سویسی میباشد که محور فکری خود را بر فرد و خانواده و بر همبستگی های طبیعی گروهی بنا نهاد که چگونه میشود از آنها ارگانی را ساخت. jean Bodin (1529-1596) فیلسوف و حقوقدانِ دولتي فرانسه، که مدافع حکومتِ مطلق گرای متمرکز بود. از مخالفین سرسختِ نظرات فدرالیسم Johannes Althusius بود.
در آغاز عصر روشنگری: John Locke (1632- 1704) دکتر و فیلسوف انگلیسی، و در آثاری از منتسکیو (1689-1755 ) فیلسوف و حقوقدان دولتی فرانسه، شکلی ازRepublik Federativ، امروزی در آلمان، هلند، سویس، و Louis de Jaucort (1704- 1779)، نویسنده فرانسوی، وDavid Hume (1711- 1776)، فیلسوف تجریه گرا، اقتصاددان، مورّخ اسکاتلندی، و Jacqes Rousseau Jean- (1712- 1778)فیلسوف فرانسوی، و Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی، همچنین متفکران دیگر این عصر:
(1748- 1836) Emmanuel Joseph Syeyes ، از متفکران برجستهء انقلاب فرانسه، که در 5 عرصهء: حقوق بشر، قانون اساسی، دموکراسی، تقسیم قدرت سیاسی، رعایت عدالت اجتماعی، در قانون اساسی، در یک کشور با دولتِ یگانه و واحد امّا غیر متمرکز، از اثرات مهم او هستند که افکار او علاوه بر کشور فرانسه امروز هم زبر بنای هر دولت و حکومت مدرن هست،
Alexis de Tocqueville (1805- 1859)، حقوقدان و سیاستمدار فرانسوی و John Stuart Mill (1809- 1873)، فیلسوف انگلیسی از بنیانگذاران مشهور لیبرالیسم،Pierre Joseph Proudhon (1809- 1865)، اقتصاددان،جامعه شناس، آنارشیست فرانسوی، که آنارشیسم را فلسفه و مدل اجتماعی میدانست که هر فرد بدون اتوریته از سوی کسی یا حکومتی، خود را با دیگران هماهنگ خواهد کرد. از دیدگاهProudhon فدرالیسم باید این زمینه را در یک جامعه برای همهء اقشار آن هموار کند که همه بتوانند برای بر قراری برابری، عدالت اجتماعی و همبستگی فعالیّت کنند. Karl Gerog Winkelblech (1810- 1865)، اقتصاددان ملّی آلمانی که فدرالیسم را از دیدگاه: سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، مورد مطالعه قرار داد.
Konstantin Franz (1817- 1891)، تاریخدان و تحلیلگر سیاسی آلمانی که طرفدار فدرالیسم و برعلیه بیسمارک بود، بر این نظر بود که شکل گیری اجتماع کوچک ازدواج زن و مرد، تا در سطح وسیعتر آن همبستگی و اتحّاد مردمان و ملّت ها و اقوام همه کاراکتر و مفهوم مضمونی فدرالیسم را دارند، و سایر متفکران بسیار دیگر هریک بشکل ویژهء خود بر پرنسیپ فدرالیسم که همان چگونگی پیاده و عملی کردن ساختار دولتِ مدرن است را یادآوری و بهترین گزینه ارزیابی کرده اند.
Althuius, Proudhon, franz در مجموع فدرالیسم را یک پرنسیپ اجتماعی تعریف کرده اند و بر این عقیده بودند که اگر فدرالیسم به عنوان یک ایده و ایدئولوزی سیاسی برای ایجاد یک نظم و انظباط سیاسی بکار رود، آنوقت دموکراسی برای خود محدودیتی آفریده است، حتی اگر این فدرالیسم مورد نظر از اجتماع پادشاهان کوچک ایجاد شده باشد، مانند 1815 در آلمان.
پرنسیپ فدرالیسم در قرون 16 و 17 با سکولاریسم، انشعاب در دین، ساختار دولت با جدایی دین از سیاست بکارگرفته شده، در دوران روشنگری به شکل گیری دولت مدرن و تقسیم مسالمت آمیز قدرت سیاسی درونی بصورت عمودی و افقی کمک کرد، در بیرون از رویداد جنگ در بین دولتها و ملّت ها ممانعت بعمل آورد، در قرن نوزده کمک به گردش دولت رفاه، بر قراری عدالت اجتماعی، حقوق بشر، در دوران پست مدرن و نئو لیبرالیسم، و در عصر کنونی گلوبالیزاسیون که از آن به عنوان پرنسیپ جمهوری فدرال جهانی Fedrale Weltrepublik بکار میرود، بنا به نیاز زمان و مکان تغییرات چندی بخود گرفته است و اندیشمندانی که خود را با شناخت و تحقیق و شکل گیری این موضوع در کشورهای مختلف هم به آن پرداخته اند، دیدگاههای متفاوتی داشته اند و دارند، امّا
نمونهء پرنسیپ فدرالیسم آمریکا با زیر بنا قرادادن فلسفهء سیاسی Fedralist Papers، یا سند فدرالیست، ایالات متحدهء آمریکا که بر اندیشه های سیاسی اروپا هم تأثیرات بسزایی داشت، نمونهء مدرن و سمبلیک این پرنسیپ در جهان شناخته شده و مورد تأیید صاحب نظران فلسفی و سیاسی امروز میباشد که بر اساس آن فدرالیسم امروزی هم نوشته میشود.
پرداختن به جزئیات و یکایک آرتیکل های جمع آوری شدهء Fedralist Papers، در کتابی که ترجمهء آن به زبان آلمانی در 602 صفحه است الزامی نیست، هدف فقط دریافتن دیگاههای فلسفی سیاسی هست که منجر به این راه حل موفّق ساختاری و اجتماعی شده است.
سند تاریخی فدرال Fedralist Papers، ایالات متحدهء آمریکا که شامل 85 آرتیکل هست، در سالهای 1787- 1788 بصورت یکسری از نوشته ها در روزنامه های نیویورک انتشار یافت. نویسندگان این آرتیکل، John jay, James Madison, Alexander hamilton، هستند که هر کدام از این سه نفر در حوزه های مختلف سیاسی بنا به وظیفهء واگذار شده اقدام به تدوین این پارگرافها کرده اند:
51 از این آرتیکل ها را Alexander hamilton (1784- 1789) در شاخهء اقتصاد الهام گرفته از تئوری های اقتصادی آدام اسمیت Adam Smith نوشته است.
James Madison (1751- 1836)، 29 تا از آرتیکل ها را نوشت، آرتیکل شمارهء 10.Fed.No ، که در مجموع در میان 85 آرتیکل معروفترین آنهاست از سوی ایشان هست که به پلورالیسم، و حقوق، آزادی احزاب و گروهها و نهادهای مدنی پرداخته است. در دوران Thomas Jefferson رئیس جمهور وقت آمریکا، ابتدا به وزیر امور خارج (1801-1809)، سپس با پیشنهاد ایشان James Madison به چهارمین رئیس جمهور آمریکا بر گزیده شد(1817-1809).
John Jay (1745- 1829)، علیرغم بیماری فقط 5 آرتیکل از این مجموعه را نوشت، اما همین شمار کم آرتیکل، زیربنای سیاست خارجی آمریکای امروز قرار گرفت.
تئوری های فلسفی سیاسی ایی که بر پایه های آن قانون اساسی ایالات متحدهء آمریکا نوشته شده و هنوز هم در جامعهء آمریکا از محبوبیّت حقوقی و اجتماعی ویژه ای بر خوردار هست، از تئوری قراردادی و استقلال و تقسیم قدرت سیاسی های Montesqieu، در زمینهء مالکیت از افکار John Lock و در امرپلورالیسم و تئوری هویت و دموکراسی از اندیشهء Jacqes Rousseau Jean- و David Hume و سایر اندیشمندان بهره گرفته اند.
با توجه به نوشتهء بالا که در واقع مقدمه ای است بر دریای بیکران زحمات جامعهء انسانی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است و میشود. در ارتباط با نوشتهء آقای قندچی:
1- اصولأ انتخاب چنین تیتر و عنوانی" فدرالیسم درس 21 آذر هست" از چندین جهت انتخابِ مناسبی نیست. مقایسه کردن یک واقعهء تلخ و شوم تاریخی قومی با دانش گستردهء دموکراسی جهانی از یک سو مبالغه آمیز است، از سویی دیگر آشوب بر انگیز و باعث تحریک افکار و اقشار نا متعادل و متعصب قومی بدون آینده نگری جامعهء ایران خواهد شد.
2- شهریور 1324 و 1325 که آقای قندچی به آن اشاره کرده اند، تجاوز آشکار کشوری بیگانه بنام اتحاد جماهیر شوروی به جغرافیای سیاسی ایران بود، که زیر نام حکومتهای محلی آذربایجان و کردستان به رهبری جعفر پیشه وری و قاضی محمد زیر عکس استالین صورت گرفت، حتمأ آقای قندچی نادیده میگیرند که در آن زمان افسران روسی و قفقازی با کامیونهای بدون شماره، تفنگ و مسلسل ساخت شوروی را بین مردم آذربایجان تقسیم میکردند و آقای پیشه وری هم به آنها قول تحویل زمین میدادند. همین امروز هم اگر کشور خارجی به سرزمین ایران تجاوز کند و یا بوسیلهء هر نیروی داخلی امنیّت ملّی ایران را به خطر بیندازد، تا حد توان با آن بر خورد خواهد شد. نظم و انظباط، قانونمندی و امنیّت، زمینی است که دموکراسی و حقوق شهروندی و فردی در آن میتواند رشد یابد.
3- آقای قندچی در استدلال خود در مورد فدرالیسم، بجای وارد شدن به عرصهء دموکراسی، پیش شر طها و اگرهایی را مطرح کرده اند، که اگر حکومت مرکزی به خواسته های عمومی از جمله استقلال مردمانی که خود را اقوام مینامند تن در ندهد، چنین و چنان خواهد شد و راه جدایی را در پیش میگیرند، در جواب ایشان باید گفت که چنین روشی حجّت است و دگماتیسم و با پژوهش و دیالوگ برای یافتن راه حلّی مناسب، هنوز خیلی فاصله دارد، که نتیجه مند و پاسخگوی نیازهای مؤثر جامعهء امروز ایران نمی تواند باشد.
4- در جایی دیگر مطرح کرده اند که در دنیای گلوبال امروز اگر دولت مرکزی، گلوبال عمل نکند، اقوام مرز نشین با قدرتهای جهانی وارد عمل میشوند، که منجر به تجزیهء ایران خواهد شد: اولأ در جهان گلوبال و یا در جمهوری فدرال جهانی امروز، کشور ایران خود یک ایالت محسوب میشود و جهان گلوبال خود خواهان تجزیهء بیشتر آن نیست مگر برای سوء استفاده برای منافع و مواقع ضروری خویش، دوّمأ با تحلیل آقای قندچی میشود برداشت کرد که اقوام مرز نشین کشور حاضرند برای منافع مقطعی خود، بخشی از سرزمین ایران و حتی خود را را به بیگانه واگذارند و به سایر ایرانیان هموطن خود پشت کنند.
بنابراین آن عده از ایرانیانی که به نقل از آقای قندچی از فدرالیسم میترسند یا با آن مخالفند، شاید درست در یافته اند که بافت جامعه، روانکاوی، میزان درک لایه های گوناگون جامعه مفهوم دموکراسی را بخوبی لمس نکرده و پروسهء جایگزینی آن همراه با رشد اقتصادی و فرهنگی و دانش اجتماعی به زمان بیشتری نیاز هست، تا زمینهء زاویهء شناخت و اعتماد بوجود آید، از سویی دیگر از هرج ومرج و یاغیگری و آنارشی که سمّی است برای دموکراسی و مانع رشد همه جانبه در کشور است جلوگیری شود.
فدرالیسم زیر مجموعهء کوچکی از دموکراسی است و برای جایگزین کردن آن ایرانیان از زندگی خود مایه گذاشته اند و میگذارند، در این میان اگر هم ترسی باشد، نگرانی از درکِ کم دیگران از مفاهیمی مانند فدرالیسم و کج اندیشی است نه امری دیگر. چنین ترس و نگرانی ای هم زیر بنای اندیشه ورزی، بیداری و آینده نگری هست.
5- در جایی دیگر اشاره کرده اند که:اگر امروز کردستان عراق با داشتن منابع نفتی دولت مستقل خویش را تشکیل دهد و در ایران هنوز دیکتاتوری حاکم باشد، کُردهای ایرانی راه تجزیه را در پیش میگیرد و به آن می پیوندند، و ادامه میدهند که مردم به شرایط زندگی واقعی همسایگان برون مرزی نگاه میکنند و تصمیم میگیرند که بمانند و زجر بکشند و یا جدا شوند و آزاد شوند: در قدم اوّل باید تأکید کرد که آیا این دیکتاتوری حاکم در ایران فقط برای کُردها هست یا برای همهء ملّت ایران ؟؟، دوّم اینکه کسی بر این باور نیست که اکثریت کُردهای ایرانی چنین دیدگاه و وابستگی ایی سستی مانند برداشت آقای قندچی به سرزمین ایران داشته باشند، سوّم، جدا شدن قسمتی از سرزمین ایران به همین سادگی که آقای قندچی مطرح میکنند امکان پذیر نیست.
چهارم اینکه، بار دیگر آقای قندچی زیر بار مسئولیّت پذیری، وحدت، همبستگی ملّی، شانه خالی میکنند و سعی بر آن دارد که آنرا به دیگران هم انتقال دهند، و تازه بجای مبارزهء همگانی سیاسی برای دستیابی به دموکراسی در ایران در انتظار زحماتِ این و آن نشسته است. "نابرده رنج گنج میّسر نمیشود" از سویی دیگر از ایرانی بودن و سرزمین آن فقط استفادهء ابزاري بدون تعهّد میکنند. کسی را یک شهروند ایرانی مینامند که در هر شرایطی چه روز سخت و تنگ، و چه شاد و بر وفق مراد به این جغرافیای سیاسی و به تاریخ آن، به عهد و پیمان ملّی آن پای بند باشد و در کنار سایرین بماند، در آمریکا، در آلمان، یا در کشورهای دیگر، اگر به یک خارجی تابعیّت دهند، باید قسم یاد کنند که به ارزشها، منافع ملّی و بسیاری از مسائل دیگر که هر روز به آن می افزایند و شرایط را سخت تر میکنند وفادار باشند.
این شایستهء یک فرهنگِ تربیّت شدهء خلاقِ هدفمند نیست که نفت خوزستان هزاران کیلومتر به مناطق شمال غربی کشور و یا جاهای دور دست دیگر رسانده شود و یا سرمایه های ملّی ایرانیان با پرسنل خدماتی در خدمتگزاری به بخشی از ساکنین کشور باشند، امّا همین بخش از مردمان کشور، نگاه به بیرونِ مرزها داشته باشند و شعارهای ضد ملّی و ضد ایرانی دهند. پنجم: سالانه حدود 130 هزار نفر از کارگر صنعتی گرفته تا دانشمندان نمونهء آلمانی، سرزمین خود را ترک میکنند بدون اینکه یک وجب از خاک این سرزمین را با خود ببرند و یا چنین ادعایی کنند، بنابراین اگر کسانی باشند که ایران را برای زندگی کردن خویش مناسب نمی بینند، مینوانند آنرا ترک کنند، ششم: شما از کجا مطمئن هستید که اگر کُردهای ایران جدا شوند و بروند خوشبخت و آزاد خواهند شد ؟؟ برای آنها چه تضمینی هست؟؟.
6- آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند، البته خود اشاره کرده اند که مشکل عراق امروز نتیجهء بازمانده از عثمانیان هست که کشور مستقلی نبوده و تأسیس آن به 1919 بر میگردد که در واقع استقلال واقعی آن 1958 است، اما اشاره نمیکنند که یوگسلاوی و بالکان هم در نتیجهء بازمانده از همان عثمانیان و سوسیالیسم هست، که از قرن نوزده به بعد در صدد یافتن هویّت و سرزمین و دولت ملّی خود بوده اند که دچار مشکلات کنونی بودند و هستند، کشورهایی که در آسیای میانه و در شمال اروپا که بعد از فروپاشی شوروی از آن جدا شدند همه تسخیر شده بودند، در اروپا هم یکبار بعد از امپراطوری روم غربی، و بار دیگر بعد از اضمحلال امپراطوری ناپلئون، ملّت های اروپایی برای تشکیل دولتهای ملّی و تعیین مرزهای کشور، همچنین هویّت و استقلال خود با جنگهای بسیاری روبرو بوده اند. امّا
ایران درست هست که امپراطوری بوده است، امّا ایران نه اینکه سرزمینها و کشورهای تحت سلطهء خود را ، بلکه حدود یک میلیون کیلومتر مربع از سرزمین مادری خود را از دست داده است و این مساحت گربه نشانی که اکنون مانده است صیقل خوردهء زمانی طولانی هست که از ملّتی تصرف نشده است که اکنون گروهی بخواهد وجبی از آنرا از خود بداند. مقایسه کردن ایران با کشوری مانند عراق یا در آسیای میانه، بالکان و اروپا از چند جهت نادرست و پشتوانه تاریخی و علمی ندارد.
7- آقای قندچی در نوشتهء خود اشاره کرده اند که در زمان مشروطیّت بهتر بود که بجای یک سیستم حکومتی متمرکز مانند فرانسه، سیستم فدرال آمریکا را انتخاب میکردیم: اگر کمی واقع بین باشیم علی رغم یک قرن فاصله بین دو انقلاب آمریکا و مشروطیّت ایران مقایسه کردن آنها با میزان رشد اجتماعی و دموکراسی و یا تنها در رابطه با سکولاریسم امری تخیلی هست، از این گذشته اکثر روشنفکران عصر روشنگری و تولّد ساختار دولت مدرن بعد از آمریکا در فرانسه بوده است و میتوانستند و میتوانند تفاوت بین ساختارها و انواع دموکراسی ها را تشخیص دهند، دموکراسی متمرکز مدرنی را که انتخاب کرده اند یکی از پایدارترین سیستم هاست، که پرنسیپ فدرال آلمان با رفرمهای بسیار هر روز بسوی متمرکز شدن مانند فرانسه پیش میرود. و تقریبأ متمرکز شده است.
اگر کشور فرانسه در بروکسل یک دفتر برای تصمیم گیری در اتحادیهء اروپا و جهان گلوبال امروز را دارد، آلمان به تعداد ایالت ها 16 تا دارد. اگر فرانسه برای تصمیم گیری مفیدی در بروکسل یک روز وقت احتیاج داشته باشد، کشور آلمان ، گذشته از اینکه یک تصمیم ضعیف ائتلافی بین 16 ایالت بیرون خواهد آمد، به شانزده روز احتیاج دارد. بر عکس بسیاری از نظرات که فکر میکنند در جهان گلوبال همه چیز به سوی غیر متمرکز و تقسیمات پیش میرود ، تجربه عکس آنرا دارد ثابت میکند، که هر زمان و شرایط خاص، پرنسیپ و ساختار ویژهء خود را میطلبد، در واقع پرنسیپ فدرالیسم دارد از دور خارج میشود، و یا چنان تغییر شکل و ماهیّت داده است که با فدرالیسم و اهدافی که هنوز آقای قندچی میخواهند هم در درون و بیرون از کشور از آن نتیجه گیری کند تفاوت بسیار دارد. روش پیاده کردن انواع دموکراسی ها هم دگرگون شده است.
8- آقای قندچی از دیدگاه حقوقی به 29 آرتیکل James Madison که در بالا به آن اشاره شده است، استناد کرده اند و مسئله برده داری را در ایالتهای جنوبی آمریکا مثال زده اند و مینویسند که بلاخره حقوق بشر حاکم شد و برده داری برچیده شد: امّا آقای قندچی نمیگویند که بدون تشکیل دولت ملّی و شکل گیری یک ملّت واحد در آمریکا و بدون جنگ داخلی 1861- 1865 شمال و جنوب که علت اصلی آن لغو برده داری بود. چنین امری ممکن نبود. یعنی اگر دولتهای محلّی جنوب آمریکا همچنان استقلال کامل خود را بشکل کنفدراسیون میداشتند، طبق قانون خود به این زودیها مسئلهء برده داری را لغو نمی کردند.
9- ظاهرأ آقای قندچی پرنسیپ فدرال ایالات متحدهء آمریکا را بهترین گزینهء میدانند: اما تصوری را که خود از فدرالیسم دارند خلاف آن هست، زیرا مسیری راکه کشور آمریکا طی کرد تا موفق به تشکیل دولت مدرن امروزی شد، از بهم پیوستن واحدهای کوچک یا دولتهای ایالتی به یک واحدِ بزرگ یعنی دولت ملّی آمریکا بوده است، 13 دولت شمال آمریکا، 4 Juli 1776 در مقابل انگلستان اعلام استقلال میکند، یک ماه بعد از آن در "ویر جی نیا" زیربنای قانون اساسی را مینویسند، 1781 در فیلادلفیا معاهدهء کنفدراسیون Articles of Confederation را بدون دخالت مردم بین 13 دولت به امضاء میرسانند، شکل کنفدراسیون که فقط اتحاد دولتهای مستقل بود با مشکلات فراوان، از جمله: خواسته های متفاوت دولتها با ساختارهای گوناگون اداری و قوانین مالیاتی، در امر سرمایه گذاری و جمع آوری سرمایهء مشترک برای مخارج انقلاب، از همه مهمتر عدم هماهنگی و یکدست نبودن سیاست خارجی برای این 13 دولت روبرو شد، همین مشکلاتی که دولت فدرال آلمان امروزی با آن روبروست. در نهایت با کوشش بسیار دولتمردان و سیاست پردازان این کشور با توجه به مشکلات مذکور از سویی دیگر امتیازات چندگانه که در اتحاد و متمرکز شدن میدیدند، تئوری 85 آرتیکل Fedralist Papers را زیربنای قانون اساسی دولت جدید قرار دادند و 1788 میلادی دولتِ واحد و ملّیStaatnation آمریکا که سقفی بر این 13 دولت بود را بنیاد گذاشتند. پرنسیپ فدرال آمریکا از ترکیب جزء ها به کُل رسیدیم، امّا
پرنسیپ فدرالی را که آقای قندچی مطرح میکنند، در جهت مخالف روند شکل گیری فدرال آمریکا که مورد پسند ایشان هم هست میباشد و بر عکس آن ایشان خواهان تجزیهء مجموعهء کُل یعنی سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت هست. این پرنسیپ را Partikularism مینامند نه فدرالیسم، پارتیکولاریسم به این مفهوم که هر قومی سعی بر آن دارد بشیوهء آنارشیسم بی بند و بار گلیم خود را از آب بیرون کشد. در جهانی که میگویند بسوی همبستگی و یکی شدن بیش میرود، چنین اندیشه هایی دیگر جاو مکانی ندارند.
برای جایگزینی دموکراسی و برقراری عدالت اجتماعی در هر ساختاری و پرنسیپی بویژه در فدرالیسم، 3 عامل مهّم شرط هست: 1- شرایط و روابط درونی بین یک پدیده، یک واحد، یا یک گروه، یا در یک ایالت باید دموکراتیک باشد، که در ایران ما هیچ تضمینی نیست، که حزب کومله و حزب دموکرات کردستان، با خود و با مردم کُرد چه رفتاری داشته باشند و یا در جاهای دیگر کشور حقوق فردی به رسمیّت شناخته میشود و یا زیر پا گذاشته خواهد شد 2- روابط افقي دموکراتیکِ بین واحدها، گروهها، یا همان ایالت هاست، که نمیتوان با پیش فرضهایی که وجود دارد، پیشگویی کرد که بین آذری ها و کُردها در شمال غربی کشور و یا در خوزستان چه اتفاقی خواهد افتاد 3 - روابط عمودی بین مناطق و ایالت ها با دولتِ مرکزی است که با شعارهای تندی که از گوشه و کنار شنیده میشود بویی از دموکراسی نمیبرد.
بنا براین ایرانیانی که زحماتی را متحمل میشوند تا راه حّلی برای مشکلات کشور خود بیابند، این هوشیاری و ظریف کاری را میطلبد که با برگزیدن عنوانی و یا بکارگیری واژهء سیاسی مانند فدرالیسم اولأ بر پروسهء تاریخی و تجربی آنها مسلط باشند، و از پراکنده گویی خودداری کنند، گذشته از آن محدوده و کارآیی، نوع پرنسیپ، ابعادِ، طرح پیشنهادی خود را روشن و مشخص بیان دارند، همان کاری که جناب قندچی حداقل تاکنون بصورت کتبی موفّق به طرح آن نشده است.
کشور ایران دارای یک جغرافیای سیاسی یکپارچه و دارای ملّتی واحد با پیشینه های متفاوت و فرهنگهای الوان هست که از دیدگاه حقوقی و اجتماعی، نیازمند به ساختار دولتی مدرن و دموکراتیک دارد که از عهدهء پیاده کردن ترکیبی از فلسفهء سیاسی لیبرال دموکراتی و سوسیال دموکراتی، که اولی در زمینهء حقوق سیاسی و دومی در مورد اقتصاد است، همراه با سایر ارزشهاي مفیدِ جامعهء ایرانی و جهانی بر آید، که اگر زیاد خرده نگیریم، Federalism که چیزی جز تقسیم قدرت سیاسی نیست یا Unitarism که پرنسیپی متمرکز ، واحد، اما دموکراتیک هست نقش چندانی را بازی نمیکند.
Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی در نوشته فلسفی"صلح جاودانه" 1795 خودZum ewigen Frieden یک جمهوری فدرال جهانی را پیش بینی کرده بود، و مشکلاتی را هم سد راه رسیدن به این آرزو یاد آوری کرده است، راه حلّ فایق آمدن بر همهء این مشکلات را تنها در ارزشهای اخلاقی و شناخت Moralischen Verpflichtung، مسئولیبت پذیری فردی، گروهی و رهبران حکومتی دیده است، در واقع خلاقیّت و شایستگی، سطح فرهنگ و شناخت فردی و جمعی جامعهء انسانی را بر هر پرنسیپی ترجیح داده است.
همه میدانیم که مشکلات بیشمار بویژه در چند عرصه، کشور را به خرمنی از باروت تبدیل کرده است، آتش بر آن گذاشتن هنری نیست، هنرمند آن کسی هست که از آن خرمنی از گل و یا خرمنی از دستهای برهم گذاشته به نشانهء اتحّاد و وحدت ملّی ایرانیان از هر قوم و قبیله، امّا بلندِ و برافراشته بیافریند .
Nasse.karami@gmx.de
??
قراردادهای سیاسی در جوامع انسانی از گذشتهء بسیار دور تا امروز بر مبنای مدلهای ساختاری آن تعیین میشوند، ابزارهای تشکیل دهندهء این ساختار ها را گذر زمان، دوران تکاملی، موازین زندگی، دموکراسی های خاص خود، عدالت اجتماعی، حقوق فردی و شهروندی، فرم حقوقی، جامعه شناسی و روانکاوی رهبران آن مشخص میکند. در عصر نوین این ساختارها تغییرات بیشماری بخود گرفته اند، اما دو پرنسیپ از آنها:1- Föderalismus 2- Subsidiarität Prinzip مناسب بودن و ارزشمندی خود را به نمایش گذاشته است. این دو پرنسیپ باهم رقابتی ندارند و مکمل یکدیگر ند. هردو پرنسیپ پایه و اساس را بر دفاع از حقوق فردی Individualismus در مقابل حقوق جمع Kollektivismus گذاشته است.
اگر Subsidiarität Prinzip را یک ساختار بدانیم، چونگی پیاده کردن آنرا پرنسیپ فدرالیسم مینامیم. از زمانی که انسان دوران تکاملی خود را قاعده مند دنبال کرده است، ناخواسته و نا خودآگاه روش فدالیسم را در روابط اجتماعی خود بکار برده است. از آغاز دوران دین باوری و پدیده پرستی، در یونان باستان، در اسرائیل، در امپراوطوری روم، در عیلام باستان، در امپراطوری ایران باستان، اجماع اجتماعی بشیوهء فدرالیسم در اشکال گوناگون به تکامل خود تا به امروز ادامه داده است.
در اروپا، و در عرصهء جهانی امروز هم شاهد بکارگیری این پرنسیپ ها هستیم، تنها در دوران آغازین قرن بیست، کشورهای آلمان، کانادا، سویس و ایلات متحدهء آمریکا نمونه های کلاسیک فدرالیسم متحد Kooperative Föderalismus یا Bundesstaaten هستند. سه کشور دیگر: آرژانتین، برزیل، و مکزیکو هم به آنها پیوستند. در مقابل در اواخر همین قرنِ بیست، 52% از مساحت کرهء زمین با 40% جمعیّت کل جهان بصورت نظم و ساختار فدرالیسم Bundesstaaten اداره میشده است.
با وجود موفقیّت بکارگیری پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم، از آغاز تا کنون ادبیات بسیاری، در ابعاد حقوقی و ساختار فلسفی دولت نوشته شده است اما در هیچکدام، فدرالیسم را در ردیف یک شکل حکومتی و فلسفهء سیاسی دولتی بشمار نیاورده اند. زیرا دو شکل حکومتیAthenische, Polisdemokratie : 507 قبل از میلاد در یونان باستان، و ساختار جمهوریّت متمرکز در امپراطوری روم باستان 130 قبل از میلاد، نقش برجسته ای را داشته اند و دارند.
فدرالیسم از آغاز عصر روشنگری تا کنون، مراحل معینی از دموکراسی و تقسیم قدرتِ سیاسی دولتِ مدرن در دورانِ مدرنیته را سپری کرده است، به عبارتی دیگر آمیختن ترکیباتی از: "جمهوریّت" که همان تقسیم قدرت سیاسی است،با "پلورالیسم" و "دموکراسی و شیوهء عملی کردن آنرا میتوان پرنسیپ فدرالیسم نامید.
علاوه بر مفاهیم چندگانهء واژه ای فدرالیسم که از لاتین Foeudus گرفته میشود، و در نوشته های قبل بیان کردیم، و تنها معنانی و مفهومی را که نمیشود به آن نسبت داد: جدایی طلبی، تقسیم بندي سرزمین، هر نوع بد بینی، کینه توزی و یا انتقام گیری است. آخرین تعریفی که امروز از فدرالیسم ارائه میشود واژه های Bund که بستن پیمانِ دوستی، صلح و مدارا کردن، یکی و متحّد شدن را بیانگر هست، و دیگری Fides هست که با وفا، قابل اعتماد، صمیمیّت، معنی میشود میباشد، که یک همبستگی و گردههایی را برای تدوین مجموعه ای از قوانین که حقوق مساوی و برابری اجتماعی را برای همه یکسان کند را در پی دارد.
Subsidiarität Prinzip: از معنویات دین مسیح Christlichen Ethikسرچشمه میگیرد. در دانش سیاسی امروز، قاعده و قوانین بنیادینی هست که بر اساس آن در یک جامعه و در ساختار یک دولت، طبقات رهبری بالادست، فقط زمانی اجازهء دخالت در امور سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی طبقهء زیر دست را دارند، که طبقهء زیردست خود از حلّ مشکلات زمانِ خویش بر نیایند. لوکزامبورگ، سویس، لیشتن اشتاین، بر اساس این پرنسیپ اداره میشوند. این پرنسیپ با فدرالیسم بهم وابسته و رابطهء تگاتنگی دارند.
اندیشهء زیربنا قراردادن پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم در جامعه و در سیستم های حکومتی از دوران سده های میانه برجسته و شتاب بیشتری بخود گرفت، در آغاز با ایده های تئولگی در تصور جهان و چگونگی تقسیم سلسله مراتب دینی، با دوران رفرماسیون 1517 مارتین لوتری از سوی گروههای طرفدار تئولگی فدرال:Federal Theologen مطرح شد.
از قرن شانزده فدرالیسم در عرصه های سیاسی و اجتماعی نقش مؤثری را بازی کرده است. از متفکرین این دوره که پرنسیپ فدرالیسم را مورد بررسی قرار داد، Johannes Althusius (1563- 1638)، حقوقدان آلمانی هست که از طرفداران Jean Cauvin رفرمیستِ فرانسوی تبار سویسی میباشد که محور فکری خود را بر فرد و خانواده و بر همبستگی های طبیعی گروهی بنا نهاد که چگونه میشود از آنها ارگانی را ساخت. jean Bodin (1529-1596) فیلسوف و حقوقدانِ دولتي فرانسه، که مدافع حکومتِ مطلق گرای متمرکز بود. از مخالفین سرسختِ نظرات فدرالیسم Johannes Althusius بود.
در آغاز عصر روشنگری: John Locke (1632- 1704) دکتر و فیلسوف انگلیسی، و در آثاری از منتسکیو (1689-1755 ) فیلسوف و حقوقدان دولتی فرانسه، شکلی ازRepublik Federativ، امروزی در آلمان، هلند، سویس، و Louis de Jaucort (1704- 1779)، نویسنده فرانسوی، وDavid Hume (1711- 1776)، فیلسوف تجریه گرا، اقتصاددان، مورّخ اسکاتلندی، و Jacqes Rousseau Jean- (1712- 1778)فیلسوف فرانسوی، و Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی، همچنین متفکران دیگر این عصر:
(1748- 1836) Emmanuel Joseph Syeyes ، از متفکران برجستهء انقلاب فرانسه، که در 5 عرصهء: حقوق بشر، قانون اساسی، دموکراسی، تقسیم قدرت سیاسی، رعایت عدالت اجتماعی، در قانون اساسی، در یک کشور با دولتِ یگانه و واحد امّا غیر متمرکز، از اثرات مهم او هستند که افکار او علاوه بر کشور فرانسه امروز هم زبر بنای هر دولت و حکومت مدرن هست،
Alexis de Tocqueville (1805- 1859)، حقوقدان و سیاستمدار فرانسوی و John Stuart Mill (1809- 1873)، فیلسوف انگلیسی از بنیانگذاران مشهور لیبرالیسم،Pierre Joseph Proudhon (1809- 1865)، اقتصاددان،جامعه شناس، آنارشیست فرانسوی، که آنارشیسم را فلسفه و مدل اجتماعی میدانست که هر فرد بدون اتوریته از سوی کسی یا حکومتی، خود را با دیگران هماهنگ خواهد کرد. از دیدگاهProudhon فدرالیسم باید این زمینه را در یک جامعه برای همهء اقشار آن هموار کند که همه بتوانند برای بر قراری برابری، عدالت اجتماعی و همبستگی فعالیّت کنند. Karl Gerog Winkelblech (1810- 1865)، اقتصاددان ملّی آلمانی که فدرالیسم را از دیدگاه: سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، مورد مطالعه قرار داد.
Konstantin Franz (1817- 1891)، تاریخدان و تحلیلگر سیاسی آلمانی که طرفدار فدرالیسم و برعلیه بیسمارک بود، بر این نظر بود که شکل گیری اجتماع کوچک ازدواج زن و مرد، تا در سطح وسیعتر آن همبستگی و اتحّاد مردمان و ملّت ها و اقوام همه کاراکتر و مفهوم مضمونی فدرالیسم را دارند، و سایر متفکران بسیار دیگر هریک بشکل ویژهء خود بر پرنسیپ فدرالیسم که همان چگونگی پیاده و عملی کردن ساختار دولتِ مدرن است را یادآوری و بهترین گزینه ارزیابی کرده اند.
Althuius, Proudhon, franz در مجموع فدرالیسم را یک پرنسیپ اجتماعی تعریف کرده اند و بر این عقیده بودند که اگر فدرالیسم به عنوان یک ایده و ایدئولوزی سیاسی برای ایجاد یک نظم و انظباط سیاسی بکار رود، آنوقت دموکراسی برای خود محدودیتی آفریده است، حتی اگر این فدرالیسم مورد نظر از اجتماع پادشاهان کوچک ایجاد شده باشد، مانند 1815 در آلمان.
پرنسیپ فدرالیسم در قرون 16 و 17 با سکولاریسم، انشعاب در دین، ساختار دولت با جدایی دین از سیاست بکارگرفته شده، در دوران روشنگری به شکل گیری دولت مدرن و تقسیم مسالمت آمیز قدرت سیاسی درونی بصورت عمودی و افقی کمک کرد، در بیرون از رویداد جنگ در بین دولتها و ملّت ها ممانعت بعمل آورد، در قرن نوزده کمک به گردش دولت رفاه، بر قراری عدالت اجتماعی، حقوق بشر، در دوران پست مدرن و نئو لیبرالیسم، و در عصر کنونی گلوبالیزاسیون که از آن به عنوان پرنسیپ جمهوری فدرال جهانی Fedrale Weltrepublik بکار میرود، بنا به نیاز زمان و مکان تغییرات چندی بخود گرفته است و اندیشمندانی که خود را با شناخت و تحقیق و شکل گیری این موضوع در کشورهای مختلف هم به آن پرداخته اند، دیدگاههای متفاوتی داشته اند و دارند، امّا
نمونهء پرنسیپ فدرالیسم آمریکا با زیر بنا قرادادن فلسفهء سیاسی Fedralist Papers، یا سند فدرالیست، ایالات متحدهء آمریکا که بر اندیشه های سیاسی اروپا هم تأثیرات بسزایی داشت، نمونهء مدرن و سمبلیک این پرنسیپ در جهان شناخته شده و مورد تأیید صاحب نظران فلسفی و سیاسی امروز میباشد که بر اساس آن فدرالیسم امروزی هم نوشته میشود.
پرداختن به جزئیات و یکایک آرتیکل های جمع آوری شدهء Fedralist Papers، در کتابی که ترجمهء آن به زبان آلمانی در 602 صفحه است الزامی نیست، هدف فقط دریافتن دیگاههای فلسفی سیاسی هست که منجر به این راه حل موفّق ساختاری و اجتماعی شده است.
سند تاریخی فدرال Fedralist Papers، ایالات متحدهء آمریکا که شامل 85 آرتیکل هست، در سالهای 1787- 1788 بصورت یکسری از نوشته ها در روزنامه های نیویورک انتشار یافت. نویسندگان این آرتیکل، John jay, James Madison, Alexander hamilton، هستند که هر کدام از این سه نفر در حوزه های مختلف سیاسی بنا به وظیفهء واگذار شده اقدام به تدوین این پارگرافها کرده اند:
51 از این آرتیکل ها را Alexander hamilton (1784- 1789) در شاخهء اقتصاد الهام گرفته از تئوری های اقتصادی آدام اسمیت Adam Smith نوشته است.
James Madison (1751- 1836)، 29 تا از آرتیکل ها را نوشت، آرتیکل شمارهء 10.Fed.No ، که در مجموع در میان 85 آرتیکل معروفترین آنهاست از سوی ایشان هست که به پلورالیسم، و حقوق، آزادی احزاب و گروهها و نهادهای مدنی پرداخته است. در دوران Thomas Jefferson رئیس جمهور وقت آمریکا، ابتدا به وزیر امور خارج (1801-1809)، سپس با پیشنهاد ایشان James Madison به چهارمین رئیس جمهور آمریکا بر گزیده شد(1817-1809).
John Jay (1745- 1829)، علیرغم بیماری فقط 5 آرتیکل از این مجموعه را نوشت، اما همین شمار کم آرتیکل، زیربنای سیاست خارجی آمریکای امروز قرار گرفت.
تئوری های فلسفی سیاسی ایی که بر پایه های آن قانون اساسی ایالات متحدهء آمریکا نوشته شده و هنوز هم در جامعهء آمریکا از محبوبیّت حقوقی و اجتماعی ویژه ای بر خوردار هست، از تئوری قراردادی و استقلال و تقسیم قدرت سیاسی های Montesqieu، در زمینهء مالکیت از افکار John Lock و در امرپلورالیسم و تئوری هویت و دموکراسی از اندیشهء Jacqes Rousseau Jean- و David Hume و سایر اندیشمندان بهره گرفته اند.
با توجه به نوشتهء بالا که در واقع مقدمه ای است بر دریای بیکران زحمات جامعهء انسانی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است و میشود. در ارتباط با نوشتهء آقای قندچی:
1- اصولأ انتخاب چنین تیتر و عنوانی" فدرالیسم درس 21 آذر هست" از چندین جهت انتخابِ مناسبی نیست. مقایسه کردن یک واقعهء تلخ و شوم تاریخی قومی با دانش گستردهء دموکراسی جهانی از یک سو مبالغه آمیز است، از سویی دیگر آشوب بر انگیز و باعث تحریک افکار و اقشار نا متعادل و متعصب قومی بدون آینده نگری جامعهء ایران خواهد شد.
2- شهریور 1324 و 1325 که آقای قندچی به آن اشاره کرده اند، تجاوز آشکار کشوری بیگانه بنام اتحاد جماهیر شوروی به جغرافیای سیاسی ایران بود، که زیر نام حکومتهای محلی آذربایجان و کردستان به رهبری جعفر پیشه وری و قاضی محمد زیر عکس استالین صورت گرفت، حتمأ آقای قندچی نادیده میگیرند که در آن زمان افسران روسی و قفقازی با کامیونهای بدون شماره، تفنگ و مسلسل ساخت شوروی را بین مردم آذربایجان تقسیم میکردند و آقای پیشه وری هم به آنها قول تحویل زمین میدادند. همین امروز هم اگر کشور خارجی به سرزمین ایران تجاوز کند و یا بوسیلهء هر نیروی داخلی امنیّت ملّی ایران را به خطر بیندازد، تا حد توان با آن بر خورد خواهد شد. نظم و انظباط، قانونمندی و امنیّت، زمینی است که دموکراسی و حقوق شهروندی و فردی در آن میتواند رشد یابد.
3- آقای قندچی در استدلال خود در مورد فدرالیسم، بجای وارد شدن به عرصهء دموکراسی، پیش شر طها و اگرهایی را مطرح کرده اند، که اگر حکومت مرکزی به خواسته های عمومی از جمله استقلال مردمانی که خود را اقوام مینامند تن در ندهد، چنین و چنان خواهد شد و راه جدایی را در پیش میگیرند، در جواب ایشان باید گفت که چنین روشی حجّت است و دگماتیسم و با پژوهش و دیالوگ برای یافتن راه حلّی مناسب، هنوز خیلی فاصله دارد، که نتیجه مند و پاسخگوی نیازهای مؤثر جامعهء امروز ایران نمی تواند باشد.
4- در جایی دیگر مطرح کرده اند که در دنیای گلوبال امروز اگر دولت مرکزی، گلوبال عمل نکند، اقوام مرز نشین با قدرتهای جهانی وارد عمل میشوند، که منجر به تجزیهء ایران خواهد شد: اولأ در جهان گلوبال و یا در جمهوری فدرال جهانی امروز، کشور ایران خود یک ایالت محسوب میشود و جهان گلوبال خود خواهان تجزیهء بیشتر آن نیست مگر برای سوء استفاده برای منافع و مواقع ضروری خویش، دوّمأ با تحلیل آقای قندچی میشود برداشت کرد که اقوام مرز نشین کشور حاضرند برای منافع مقطعی خود، بخشی از سرزمین ایران و حتی خود را را به بیگانه واگذارند و به سایر ایرانیان هموطن خود پشت کنند.
بنابراین آن عده از ایرانیانی که به نقل از آقای قندچی از فدرالیسم میترسند یا با آن مخالفند، شاید درست در یافته اند که بافت جامعه، روانکاوی، میزان درک لایه های گوناگون جامعه مفهوم دموکراسی را بخوبی لمس نکرده و پروسهء جایگزینی آن همراه با رشد اقتصادی و فرهنگی و دانش اجتماعی به زمان بیشتری نیاز هست، تا زمینهء زاویهء شناخت و اعتماد بوجود آید، از سویی دیگر از هرج ومرج و یاغیگری و آنارشی که سمّی است برای دموکراسی و مانع رشد همه جانبه در کشور است جلوگیری شود.
فدرالیسم زیر مجموعهء کوچکی از دموکراسی است و برای جایگزین کردن آن ایرانیان از زندگی خود مایه گذاشته اند و میگذارند، در این میان اگر هم ترسی باشد، نگرانی از درکِ کم دیگران از مفاهیمی مانند فدرالیسم و کج اندیشی است نه امری دیگر. چنین ترس و نگرانی ای هم زیر بنای اندیشه ورزی، بیداری و آینده نگری هست.
5- در جایی دیگر اشاره کرده اند که:اگر امروز کردستان عراق با داشتن منابع نفتی دولت مستقل خویش را تشکیل دهد و در ایران هنوز دیکتاتوری حاکم باشد، کُردهای ایرانی راه تجزیه را در پیش میگیرد و به آن می پیوندند، و ادامه میدهند که مردم به شرایط زندگی واقعی همسایگان برون مرزی نگاه میکنند و تصمیم میگیرند که بمانند و زجر بکشند و یا جدا شوند و آزاد شوند: در قدم اوّل باید تأکید کرد که آیا این دیکتاتوری حاکم در ایران فقط برای کُردها هست یا برای همهء ملّت ایران ؟؟، دوّم اینکه کسی بر این باور نیست که اکثریت کُردهای ایرانی چنین دیدگاه و وابستگی ایی سستی مانند برداشت آقای قندچی به سرزمین ایران داشته باشند، سوّم، جدا شدن قسمتی از سرزمین ایران به همین سادگی که آقای قندچی مطرح میکنند امکان پذیر نیست.
چهارم اینکه، بار دیگر آقای قندچی زیر بار مسئولیّت پذیری، وحدت، همبستگی ملّی، شانه خالی میکنند و سعی بر آن دارد که آنرا به دیگران هم انتقال دهند، و تازه بجای مبارزهء همگانی سیاسی برای دستیابی به دموکراسی در ایران در انتظار زحماتِ این و آن نشسته است. "نابرده رنج گنج میّسر نمیشود" از سویی دیگر از ایرانی بودن و سرزمین آن فقط استفادهء ابزاري بدون تعهّد میکنند. کسی را یک شهروند ایرانی مینامند که در هر شرایطی چه روز سخت و تنگ، و چه شاد و بر وفق مراد به این جغرافیای سیاسی و به تاریخ آن، به عهد و پیمان ملّی آن پای بند باشد و در کنار سایرین بماند، در آمریکا، در آلمان، یا در کشورهای دیگر، اگر به یک خارجی تابعیّت دهند، باید قسم یاد کنند که به ارزشها، منافع ملّی و بسیاری از مسائل دیگر که هر روز به آن می افزایند و شرایط را سخت تر میکنند وفادار باشند.
این شایستهء یک فرهنگِ تربیّت شدهء خلاقِ هدفمند نیست که نفت خوزستان هزاران کیلومتر به مناطق شمال غربی کشور و یا جاهای دور دست دیگر رسانده شود و یا سرمایه های ملّی ایرانیان با پرسنل خدماتی در خدمتگزاری به بخشی از ساکنین کشور باشند، امّا همین بخش از مردمان کشور، نگاه به بیرونِ مرزها داشته باشند و شعارهای ضد ملّی و ضد ایرانی دهند. پنجم: سالانه حدود 130 هزار نفر از کارگر صنعتی گرفته تا دانشمندان نمونهء آلمانی، سرزمین خود را ترک میکنند بدون اینکه یک وجب از خاک این سرزمین را با خود ببرند و یا چنین ادعایی کنند، بنابراین اگر کسانی باشند که ایران را برای زندگی کردن خویش مناسب نمی بینند، مینوانند آنرا ترک کنند، ششم: شما از کجا مطمئن هستید که اگر کُردهای ایران جدا شوند و بروند خوشبخت و آزاد خواهند شد ؟؟ برای آنها چه تضمینی هست؟؟.
6- آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند، البته خود اشاره کرده اند که مشکل عراق امروز نتیجهء بازمانده از عثمانیان هست که کشور مستقلی نبوده و تأسیس آن به 1919 بر میگردد که در واقع استقلال واقعی آن 1958 است، اما اشاره نمیکنند که یوگسلاوی و بالکان هم در نتیجهء بازمانده از همان عثمانیان و سوسیالیسم هست، که از قرن نوزده به بعد در صدد یافتن هویّت و سرزمین و دولت ملّی خود بوده اند که دچار مشکلات کنونی بودند و هستند، کشورهایی که در آسیای میانه و در شمال اروپا که بعد از فروپاشی شوروی از آن جدا شدند همه تسخیر شده بودند، در اروپا هم یکبار بعد از امپراطوری روم غربی، و بار دیگر بعد از اضمحلال امپراطوری ناپلئون، ملّت های اروپایی برای تشکیل دولتهای ملّی و تعیین مرزهای کشور، همچنین هویّت و استقلال خود با جنگهای بسیاری روبرو بوده اند. امّا
ایران درست هست که امپراطوری بوده است، امّا ایران نه اینکه سرزمینها و کشورهای تحت سلطهء خود را ، بلکه حدود یک میلیون کیلومتر مربع از سرزمین مادری خود را از دست داده است و این مساحت گربه نشانی که اکنون مانده است صیقل خوردهء زمانی طولانی هست که از ملّتی تصرف نشده است که اکنون گروهی بخواهد وجبی از آنرا از خود بداند. مقایسه کردن ایران با کشوری مانند عراق یا در آسیای میانه، بالکان و اروپا از چند جهت نادرست و پشتوانه تاریخی و علمی ندارد.
7- آقای قندچی در نوشتهء خود اشاره کرده اند که در زمان مشروطیّت بهتر بود که بجای یک سیستم حکومتی متمرکز مانند فرانسه، سیستم فدرال آمریکا را انتخاب میکردیم: اگر کمی واقع بین باشیم علی رغم یک قرن فاصله بین دو انقلاب آمریکا و مشروطیّت ایران مقایسه کردن آنها با میزان رشد اجتماعی و دموکراسی و یا تنها در رابطه با سکولاریسم امری تخیلی هست، از این گذشته اکثر روشنفکران عصر روشنگری و تولّد ساختار دولت مدرن بعد از آمریکا در فرانسه بوده است و میتوانستند و میتوانند تفاوت بین ساختارها و انواع دموکراسی ها را تشخیص دهند، دموکراسی متمرکز مدرنی را که انتخاب کرده اند یکی از پایدارترین سیستم هاست، که پرنسیپ فدرال آلمان با رفرمهای بسیار هر روز بسوی متمرکز شدن مانند فرانسه پیش میرود. و تقریبأ متمرکز شده است.
اگر کشور فرانسه در بروکسل یک دفتر برای تصمیم گیری در اتحادیهء اروپا و جهان گلوبال امروز را دارد، آلمان به تعداد ایالت ها 16 تا دارد. اگر فرانسه برای تصمیم گیری مفیدی در بروکسل یک روز وقت احتیاج داشته باشد، کشور آلمان ، گذشته از اینکه یک تصمیم ضعیف ائتلافی بین 16 ایالت بیرون خواهد آمد، به شانزده روز احتیاج دارد. بر عکس بسیاری از نظرات که فکر میکنند در جهان گلوبال همه چیز به سوی غیر متمرکز و تقسیمات پیش میرود ، تجربه عکس آنرا دارد ثابت میکند، که هر زمان و شرایط خاص، پرنسیپ و ساختار ویژهء خود را میطلبد، در واقع پرنسیپ فدرالیسم دارد از دور خارج میشود، و یا چنان تغییر شکل و ماهیّت داده است که با فدرالیسم و اهدافی که هنوز آقای قندچی میخواهند هم در درون و بیرون از کشور از آن نتیجه گیری کند تفاوت بسیار دارد. روش پیاده کردن انواع دموکراسی ها هم دگرگون شده است.
8- آقای قندچی از دیدگاه حقوقی به 29 آرتیکل James Madison که در بالا به آن اشاره شده است، استناد کرده اند و مسئله برده داری را در ایالتهای جنوبی آمریکا مثال زده اند و مینویسند که بلاخره حقوق بشر حاکم شد و برده داری برچیده شد: امّا آقای قندچی نمیگویند که بدون تشکیل دولت ملّی و شکل گیری یک ملّت واحد در آمریکا و بدون جنگ داخلی 1861- 1865 شمال و جنوب که علت اصلی آن لغو برده داری بود. چنین امری ممکن نبود. یعنی اگر دولتهای محلّی جنوب آمریکا همچنان استقلال کامل خود را بشکل کنفدراسیون میداشتند، طبق قانون خود به این زودیها مسئلهء برده داری را لغو نمی کردند.
9- ظاهرأ آقای قندچی پرنسیپ فدرال ایالات متحدهء آمریکا را بهترین گزینهء میدانند: اما تصوری را که خود از فدرالیسم دارند خلاف آن هست، زیرا مسیری راکه کشور آمریکا طی کرد تا موفق به تشکیل دولت مدرن امروزی شد، از بهم پیوستن واحدهای کوچک یا دولتهای ایالتی به یک واحدِ بزرگ یعنی دولت ملّی آمریکا بوده است، 13 دولت شمال آمریکا، 4 Juli 1776 در مقابل انگلستان اعلام استقلال میکند، یک ماه بعد از آن در "ویر جی نیا" زیربنای قانون اساسی را مینویسند، 1781 در فیلادلفیا معاهدهء کنفدراسیون Articles of Confederation را بدون دخالت مردم بین 13 دولت به امضاء میرسانند، شکل کنفدراسیون که فقط اتحاد دولتهای مستقل بود با مشکلات فراوان، از جمله: خواسته های متفاوت دولتها با ساختارهای گوناگون اداری و قوانین مالیاتی، در امر سرمایه گذاری و جمع آوری سرمایهء مشترک برای مخارج انقلاب، از همه مهمتر عدم هماهنگی و یکدست نبودن سیاست خارجی برای این 13 دولت روبرو شد، همین مشکلاتی که دولت فدرال آلمان امروزی با آن روبروست. در نهایت با کوشش بسیار دولتمردان و سیاست پردازان این کشور با توجه به مشکلات مذکور از سویی دیگر امتیازات چندگانه که در اتحاد و متمرکز شدن میدیدند، تئوری 85 آرتیکل Fedralist Papers را زیربنای قانون اساسی دولت جدید قرار دادند و 1788 میلادی دولتِ واحد و ملّیStaatnation آمریکا که سقفی بر این 13 دولت بود را بنیاد گذاشتند. پرنسیپ فدرال آمریکا از ترکیب جزء ها به کُل رسیدیم، امّا
پرنسیپ فدرالی را که آقای قندچی مطرح میکنند، در جهت مخالف روند شکل گیری فدرال آمریکا که مورد پسند ایشان هم هست میباشد و بر عکس آن ایشان خواهان تجزیهء مجموعهء کُل یعنی سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت هست. این پرنسیپ را Partikularism مینامند نه فدرالیسم، پارتیکولاریسم به این مفهوم که هر قومی سعی بر آن دارد بشیوهء آنارشیسم بی بند و بار گلیم خود را از آب بیرون کشد. در جهانی که میگویند بسوی همبستگی و یکی شدن بیش میرود، چنین اندیشه هایی دیگر جاو مکانی ندارند.
برای جایگزینی دموکراسی و برقراری عدالت اجتماعی در هر ساختاری و پرنسیپی بویژه در فدرالیسم، 3 عامل مهّم شرط هست: 1- شرایط و روابط درونی بین یک پدیده، یک واحد، یا یک گروه، یا در یک ایالت باید دموکراتیک باشد، که در ایران ما هیچ تضمینی نیست، که حزب کومله و حزب دموکرات کردستان، با خود و با مردم کُرد چه رفتاری داشته باشند و یا در جاهای دیگر کشور حقوق فردی به رسمیّت شناخته میشود و یا زیر پا گذاشته خواهد شد 2- روابط افقي دموکراتیکِ بین واحدها، گروهها، یا همان ایالت هاست، که نمیتوان با پیش فرضهایی که وجود دارد، پیشگویی کرد که بین آذری ها و کُردها در شمال غربی کشور و یا در خوزستان چه اتفاقی خواهد افتاد 3 - روابط عمودی بین مناطق و ایالت ها با دولتِ مرکزی است که با شعارهای تندی که از گوشه و کنار شنیده میشود بویی از دموکراسی نمیبرد.
بنا براین ایرانیانی که زحماتی را متحمل میشوند تا راه حّلی برای مشکلات کشور خود بیابند، این هوشیاری و ظریف کاری را میطلبد که با برگزیدن عنوانی و یا بکارگیری واژهء سیاسی مانند فدرالیسم اولأ بر پروسهء تاریخی و تجربی آنها مسلط باشند، و از پراکنده گویی خودداری کنند، گذشته از آن محدوده و کارآیی، نوع پرنسیپ، ابعادِ، طرح پیشنهادی خود را روشن و مشخص بیان دارند، همان کاری که جناب قندچی حداقل تاکنون بصورت کتبی موفّق به طرح آن نشده است.
کشور ایران دارای یک جغرافیای سیاسی یکپارچه و دارای ملّتی واحد با پیشینه های متفاوت و فرهنگهای الوان هست که از دیدگاه حقوقی و اجتماعی، نیازمند به ساختار دولتی مدرن و دموکراتیک دارد که از عهدهء پیاده کردن ترکیبی از فلسفهء سیاسی لیبرال دموکراتی و سوسیال دموکراتی، که اولی در زمینهء حقوق سیاسی و دومی در مورد اقتصاد است، همراه با سایر ارزشهاي مفیدِ جامعهء ایرانی و جهانی بر آید، که اگر زیاد خرده نگیریم، Federalism که چیزی جز تقسیم قدرت سیاسی نیست یا Unitarism که پرنسیپی متمرکز ، واحد، اما دموکراتیک هست نقش چندانی را بازی نمیکند.
Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی در نوشته فلسفی"صلح جاودانه" 1795 خودZum ewigen Frieden یک جمهوری فدرال جهانی را پیش بینی کرده بود، و مشکلاتی را هم سد راه رسیدن به این آرزو یاد آوری کرده است، راه حلّ فایق آمدن بر همهء این مشکلات را تنها در ارزشهای اخلاقی و شناخت Moralischen Verpflichtung، مسئولیبت پذیری فردی، گروهی و رهبران حکومتی دیده است، در واقع خلاقیّت و شایستگی، سطح فرهنگ و شناخت فردی و جمعی جامعهء انسانی را بر هر پرنسیپی ترجیح داده است.
همه میدانیم که مشکلات بیشمار بویژه در چند عرصه، کشور را به خرمنی از باروت تبدیل کرده است، آتش بر آن گذاشتن هنری نیست، هنرمند آن کسی هست که از آن خرمنی از گل و یا خرمنی از دستهای برهم گذاشته به نشانهء اتحّاد و وحدت ملّی ایرانیان از هر قوم و قبیله، امّا بلندِ و برافراشته بیافریند .
Nasse.karami@gmx.de
??
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ] سام قندچی
ناصر کرمی
تحلیل گرسیاسی / آینده نگر
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ]
تحلیل گرسیاسی / آینده نگر
نقدی کوتاه بر نوشتهء [ فدرالیسم درس 21 آذر استِ ]
سام قندچی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند
قراردادهای سیاسی در جوامع انسانی از گذشتهء بسیار دور تا امروز بر مبنای مدلهای ساختاری آن تعیین میشوند، ابزارهای تشکیل دهندهء این ساختار ها را گذر زمان، دوران تکاملی، موازین زندگی، دموکراسی های خاص خود، عدالت اجتماعی، حقوق فردی و شهروندی، فرم حقوقی، جامعه شناسی و روانکاوی رهبران آن مشخص میکند. در عصر نوین این ساختارها تغییرات بیشماری بخود گرفته اند، اما دو پرنسیپ از آنها:1- Föderalismus 2- Subsidiarität Prinzip مناسب بودن و ارزشمندی خود را به نمایش گذاشته است. این دو پرنسیپ باهم رقابتی ندارند و مکمل یکدیگر ند. هردو پرنسیپ پایه و اساس را بر دفاع از حقوق فردی Individualismus در مقابل حقوق جمع Kollektivismus گذاشته است.
اگر Subsidiarität Prinzip را یک ساختار بدانیم، چونگی پیاده کردن آنرا پرنسیپ فدرالیسم مینامیم. از زمانی که انسان دوران تکاملی خود را قاعده مند دنبال کرده است، ناخواسته و نا خودآگاه روش فدالیسم را در روابط اجتماعی خود بکار برده است. از آغاز دوران دین باوری و پدیده پرستی، در یونان باستان، در اسرائیل، در امپراوطوری روم، در عیلام باستان، در امپراطوری ایران باستان، اجماع اجتماعی بشیوهء فدرالیسم در اشکال گوناگون به تکامل خود تا به امروز ادامه داده است.
در اروپا، و در عرصهء جهانی امروز هم شاهد بکارگیری این پرنسیپ ها هستیم، تنها در دوران آغازین قرن بیست، کشورهای آلمان، کانادا، سویس و ایلات متحدهء آمریکا نمونه های کلاسیک فدرالیسم متحد Kooperative Föderalismus یا Bundesstaaten هستند. سه کشور دیگر: آرژانتین، برزیل، و مکزیکو هم به آنها پیوستند. در مقابل در اواخر همین قرنِ بیست، 52% از مساحت کرهء زمین با 40% جمعیّت کل جهان بصورت نظم و ساختار فدرالیسم Bundesstaaten اداره میشده است.
با وجود موفقیّت بکارگیری پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم، از آغاز تا کنون ادبیات بسیاری، در ابعاد حقوقی و ساختار فلسفی دولت نوشته شده است اما در هیچکدام، فدرالیسم را در ردیف یک شکل حکومتی و فلسفهء سیاسی دولتی بشمار نیاورده اند. زیرا دو شکل حکومتیAthenische, Polisdemokratie : 507 قبل از میلاد در یونان باستان، و ساختار جمهوریّت متمرکز در امپراطوری روم باستان 130 قبل از میلاد، نقش برجسته ای را داشته اند و دارند.
فدرالیسم از آغاز عصر روشنگری تا کنون، مراحل معینی از دموکراسی و تقسیم قدرتِ سیاسی دولتِ مدرن در دورانِ مدرنیته را سپری کرده است، به عبارتی دیگر آمیختن ترکیباتی از: "جمهوریّت" که همان تقسیم قدرت سیاسی است،با "پلورالیسم" و "دموکراسی و شیوهء عملی کردن آنرا میتوان پرنسیپ فدرالیسم نامید.
علاوه بر مفاهیم چندگانهء واژه ای فدرالیسم که از لاتین Foeudus گرفته میشود، و در نوشته های قبل بیان کردیم، و تنها معنانی و مفهومی را که نمیشود به آن نسبت داد: جدایی طلبی، تقسیم بندي سرزمین، هر نوع بد بینی، کینه توزی و یا انتقام گیری است. آخرین تعریفی که امروز از فدرالیسم ارائه میشود واژه های Bund که بستن پیمانِ دوستی، صلح و مدارا کردن، یکی و متحّد شدن را بیانگر هست، و دیگری Fides هست که با وفا، قابل اعتماد، صمیمیّت، معنی میشود میباشد، که یک همبستگی و گردههایی را برای تدوین مجموعه ای از قوانین که حقوق مساوی و برابری اجتماعی را برای همه یکسان کند را در پی دارد.
Subsidiarität Prinzip: از معنویات دین مسیح Christlichen Ethikسرچشمه میگیرد. در دانش سیاسی امروز، قاعده و قوانین بنیادینی هست که بر اساس آن در یک جامعه و در ساختار یک دولت، طبقات رهبری بالادست، فقط زمانی اجازهء دخالت در امور سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی طبقهء زیر دست را دارند، که طبقهء زیردست خود از حلّ مشکلات زمانِ خویش بر نیایند. لوکزامبورگ، سویس، لیشتن اشتاین، بر اساس این پرنسیپ اداره میشوند. این پرنسیپ با فدرالیسم بهم وابسته و رابطهء تگاتنگی دارند.
اندیشهء زیربنا قراردادن پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم در جامعه و در سیستم های حکومتی از دوران سده های میانه برجسته و شتاب بیشتری بخود گرفت، در آغاز با ایده های تئولگی در تصور جهان و چگونگی تقسیم سلسله مراتب دینی، با دوران رفرماسیون 1517 مارتین لوتری از سوی گروههای طرفدار تئولگی فدرال:Federal Theologen مطرح شد.
از قرن شانزده فدرالیسم در عرصه های سیاسی و اجتماعی نقش مؤثری را بازی کرده است. از متفکرین این دوره که پرنسیپ فدرالیسم را مورد بررسی قرار داد، Johannes Althusius (1563- 1638)، حقوقدان آلمانی هست که از طرفداران Jean Cauvin رفرمیستِ فرانسوی تبار سویسی میباشد که محور فکری خود را بر فرد و خانواده و بر همبستگی های طبیعی گروهی بنا نهاد که چگونه میشود از آنها ارگانی را ساخت. jean Bodin (1529-1596) فیلسوف و حقوقدانِ دولتي فرانسه، که مدافع حکومتِ مطلق گرای متمرکز بود. از مخالفین سرسختِ نظرات فدرالیسم Johannes Althusius بود.
در آغاز عصر روشنگری: John Locke (1632- 1704) دکتر و فیلسوف انگلیسی، و در آثاری از منتسکیو (1689-1755 ) فیلسوف و حقوقدان دولتی فرانسه، شکلی ازRepublik Federativ، امروزی در آلمان، هلند، سویس، و Louis de Jaucort (1704- 1779)، نویسنده فرانسوی، وDavid Hume (1711- 1776)، فیلسوف تجریه گرا، اقتصاددان، مورّخ اسکاتلندی، و Jacqes Rousseau Jean- (1712- 1778)فیلسوف فرانسوی، و Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی، همچنین متفکران دیگر این عصر:
(1748- 1836) Emmanuel Joseph Syeyes ، از متفکران برجستهء انقلاب فرانسه، که در 5 عرصهء: حقوق بشر، قانون اساسی، دموکراسی، تقسیم قدرت سیاسی، رعایت عدالت اجتماعی، در قانون اساسی، در یک کشور با دولتِ یگانه و واحد امّا غیر متمرکز، از اثرات مهم او هستند که افکار او علاوه بر کشور فرانسه امروز هم زبر بنای هر دولت و حکومت مدرن هست،
Alexis de Tocqueville (1805- 1859)، حقوقدان و سیاستمدار فرانسوی و John Stuart Mill (1809- 1873)، فیلسوف انگلیسی از بنیانگذاران مشهور لیبرالیسم،Pierre Joseph Proudhon (1809- 1865)، اقتصاددان،جامعه شناس، آنارشیست فرانسوی، که آنارشیسم را فلسفه و مدل اجتماعی میدانست که هر فرد بدون اتوریته از سوی کسی یا حکومتی، خود را با دیگران هماهنگ خواهد کرد. از دیدگاهProudhon فدرالیسم باید این زمینه را در یک جامعه برای همهء اقشار آن هموار کند که همه بتوانند برای بر قراری برابری، عدالت اجتماعی و همبستگی فعالیّت کنند. Karl Gerog Winkelblech (1810- 1865)، اقتصاددان ملّی آلمانی که فدرالیسم را از دیدگاه: سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، مورد مطالعه قرار داد.
Konstantin Franz (1817- 1891)، تاریخدان و تحلیلگر سیاسی آلمانی که طرفدار فدرالیسم و برعلیه بیسمارک بود، بر این نظر بود که شکل گیری اجتماع کوچک ازدواج زن و مرد، تا در سطح وسیعتر آن همبستگی و اتحّاد مردمان و ملّت ها و اقوام همه کاراکتر و مفهوم مضمونی فدرالیسم را دارند، و سایر متفکران بسیار دیگر هریک بشکل ویژهء خود بر پرنسیپ فدرالیسم که همان چگونگی پیاده و عملی کردن ساختار دولتِ مدرن است را یادآوری و بهترین گزینه ارزیابی کرده اند.
Althuius, Proudhon, franz در مجموع فدرالیسم را یک پرنسیپ اجتماعی تعریف کرده اند و بر این عقیده بودند که اگر فدرالیسم به عنوان یک ایده و ایدئولوزی سیاسی برای ایجاد یک نظم و انظباط سیاسی بکار رود، آنوقت دموکراسی برای خود محدودیتی آفریده است، حتی اگر این فدرالیسم مورد نظر از اجتماع پادشاهان کوچک ایجاد شده باشد، مانند 1815 در آلمان.
پرنسیپ فدرالیسم در قرون 16 و 17 با سکولاریسم، انشعاب در دین، ساختار دولت با جدایی دین از سیاست بکارگرفته شده، در دوران روشنگری به شکل گیری دولت مدرن و تقسیم مسالمت آمیز قدرت سیاسی درونی بصورت عمودی و افقی کمک کرد، در بیرون از رویداد جنگ در بین دولتها و ملّت ها ممانعت بعمل آورد، در قرن نوزده کمک به گردش دولت رفاه، بر قراری عدالت اجتماعی، حقوق بشر، در دوران پست مدرن و نئو لیبرالیسم، و در عصر کنونی گلوبالیزاسیون که از آن به عنوان پرنسیپ جمهوری فدرال جهانی Fedrale Weltrepublik بکار میرود، بنا به نیاز زمان و مکان تغییرات چندی بخود گرفته است و اندیشمندانی که خود را با شناخت و تحقیق و شکل گیری این موضوع در کشورهای مختلف هم به آن پرداخته اند، دیدگاههای متفاوتی داشته اند و دارند، امّا
نمونهء پرنسیپ فدرالیسم آمریکا با زیر بنا قرادادن فلسفهء سیاسی Fedralist Papers، یا سند فدرالیست، ایالات متحدهء آمریکا که بر اندیشه های سیاسی اروپا هم تأثیرات بسزایی داشت، نمونهء مدرن و سمبلیک این پرنسیپ در جهان شناخته شده و مورد تأیید صاحب نظران فلسفی و سیاسی امروز میباشد که بر اساس آن فدرالیسم امروزی هم نوشته میشود.
پرداختن به جزئیات و یکایک آرتیکل های جمع آوری شدهء Fedralist Papers، در کتابی که ترجمهء آن به زبان آلمانی در 602 صفحه است الزامی نیست، هدف فقط دریافتن دیگاههای فلسفی سیاسی هست که منجر به این راه حل موفّق ساختاری و اجتماعی شده است.
سند تاریخی فدرال Fedralist Papers، ایالات متحدهء آمریکا که شامل 85 آرتیکل هست، در سالهای 1787- 1788 بصورت یکسری از نوشته ها در روزنامه های نیویورک انتشار یافت. نویسندگان این آرتیکل، John jay, James Madison, Alexander hamilton، هستند که هر کدام از این سه نفر در حوزه های مختلف سیاسی بنا به وظیفهء واگذار شده اقدام به تدوین این پارگرافها کرده اند:
51 از این آرتیکل ها را Alexander hamilton (1784- 1789) در شاخهء اقتصاد الهام گرفته از تئوری های اقتصادی آدام اسمیت Adam Smith نوشته است.
James Madison (1751- 1836)، 29 تا از آرتیکل ها را نوشت، آرتیکل شمارهء 10.Fed.No ، که در مجموع در میان 85 آرتیکل معروفترین آنهاست از سوی ایشان هست که به پلورالیسم، و حقوق، آزادی احزاب و گروهها و نهادهای مدنی پرداخته است. در دوران Thomas Jefferson رئیس جمهور وقت آمریکا، ابتدا به وزیر امور خارج (1801-1809)، سپس با پیشنهاد ایشان James Madison به چهارمین رئیس جمهور آمریکا بر گزیده شد(1817-1809).
John Jay (1745- 1829)، علیرغم بیماری فقط 5 آرتیکل از این مجموعه را نوشت، اما همین شمار کم آرتیکل، زیربنای سیاست خارجی آمریکای امروز قرار گرفت.
تئوری های فلسفی سیاسی ایی که بر پایه های آن قانون اساسی ایالات متحدهء آمریکا نوشته شده و هنوز هم در جامعهء آمریکا از محبوبیّت حقوقی و اجتماعی ویژه ای بر خوردار هست، از تئوری قراردادی و استقلال و تقسیم قدرت سیاسی های Montesqieu، در زمینهء مالکیت از افکار John Lock و در امرپلورالیسم و تئوری هویت و دموکراسی از اندیشهء Jacqes Rousseau Jean- و David Hume و سایر اندیشمندان بهره گرفته اند.
با توجه به نوشتهء بالا که در واقع مقدمه ای است بر دریای بیکران زحمات جامعهء انسانی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است و میشود. در ارتباط با نوشتهء آقای قندچی:
1- اصولأ انتخاب چنین تیتر و عنوانی" فدرالیسم درس 21 آذر هست" از چندین جهت انتخابِ مناسبی نیست. مقایسه کردن یک واقعهء تلخ و شوم تاریخی قومی با دانش گستردهء دموکراسی جهانی از یک سو مبالغه آمیز است، از سویی دیگر آشوب بر انگیز و باعث تحریک افکار و اقشار نا متعادل و متعصب قومی بدون آینده نگری جامعهء ایران خواهد شد.
2- شهریور 1324 و 1325 که آقای قندچی به آن اشاره کرده اند، تجاوز آشکار کشوری بیگانه بنام اتحاد جماهیر شوروی به جغرافیای سیاسی ایران بود، که زیر نام حکومتهای محلی آذربایجان و کردستان به رهبری جعفر پیشه وری و قاضی محمد زیر عکس استالین صورت گرفت، حتمأ آقای قندچی نادیده میگیرند که در آن زمان افسران روسی و قفقازی با کامیونهای بدون شماره، تفنگ و مسلسل ساخت شوروی را بین مردم آذربایجان تقسیم میکردند و آقای پیشه وری هم به آنها قول تحویل زمین میدادند. همین امروز هم اگر کشور خارجی به سرزمین ایران تجاوز کند و یا بوسیلهء هر نیروی داخلی امنیّت ملّی ایران را به خطر بیندازد، تا حد توان با آن بر خورد خواهد شد. نظم و انظباط، قانونمندی و امنیّت، زمینی است که دموکراسی و حقوق شهروندی و فردی در آن میتواند رشد یابد.
3- آقای قندچی در استدلال خود در مورد فدرالیسم، بجای وارد شدن به عرصهء دموکراسی، پیش شر طها و اگرهایی را مطرح کرده اند، که اگر حکومت مرکزی به خواسته های عمومی از جمله استقلال مردمانی که خود را اقوام مینامند تن در ندهد، چنین و چنان خواهد شد و راه جدایی را در پیش میگیرند، در جواب ایشان باید گفت که چنین روشی حجّت است و دگماتیسم و با پژوهش و دیالوگ برای یافتن راه حلّی مناسب، هنوز خیلی فاصله دارد، که نتیجه مند و پاسخگوی نیازهای مؤثر جامعهء امروز ایران نمی تواند باشد.
4- در جایی دیگر مطرح کرده اند که در دنیای گلوبال امروز اگر دولت مرکزی، گلوبال عمل نکند، اقوام مرز نشین با قدرتهای جهانی وارد عمل میشوند، که منجر به تجزیهء ایران خواهد شد: اولأ در جهان گلوبال و یا در جمهوری فدرال جهانی امروز، کشور ایران خود یک ایالت محسوب میشود و جهان گلوبال خود خواهان تجزیهء بیشتر آن نیست مگر برای سوء استفاده برای منافع و مواقع ضروری خویش، دوّمأ با تحلیل آقای قندچی میشود برداشت کرد که اقوام مرز نشین کشور حاضرند برای منافع مقطعی خود، بخشی از سرزمین ایران و حتی خود را را به بیگانه واگذارند و به سایر ایرانیان هموطن خود پشت کنند.
بنابراین آن عده از ایرانیانی که به نقل از آقای قندچی از فدرالیسم میترسند یا با آن مخالفند، شاید درست در یافته اند که بافت جامعه، روانکاوی، میزان درک لایه های گوناگون جامعه مفهوم دموکراسی را بخوبی لمس نکرده و پروسهء جایگزینی آن همراه با رشد اقتصادی و فرهنگی و دانش اجتماعی به زمان بیشتری نیاز هست، تا زمینهء زاویهء شناخت و اعتماد بوجود آید، از سویی دیگر از هرج ومرج و یاغیگری و آنارشی که سمّی است برای دموکراسی و مانع رشد همه جانبه در کشور است جلوگیری شود.
فدرالیسم زیر مجموعهء کوچکی از دموکراسی است و برای جایگزین کردن آن ایرانیان از زندگی خود مایه گذاشته اند و میگذارند، در این میان اگر هم ترسی باشد، نگرانی از درکِ کم دیگران از مفاهیمی مانند فدرالیسم و کج اندیشی است نه امری دیگر. چنین ترس و نگرانی ای هم زیر بنای اندیشه ورزی، بیداری و آینده نگری هست.
5- در جایی دیگر اشاره کرده اند که:اگر امروز کردستان عراق با داشتن منابع نفتی دولت مستقل خویش را تشکیل دهد و در ایران هنوز دیکتاتوری حاکم باشد، کُردهای ایرانی راه تجزیه را در پیش میگیرد و به آن می پیوندند، و ادامه میدهند که مردم به شرایط زندگی واقعی همسایگان برون مرزی نگاه میکنند و تصمیم میگیرند که بمانند و زجر بکشند و یا جدا شوند و آزاد شوند: در قدم اوّل باید تأکید کرد که آیا این دیکتاتوری حاکم در ایران فقط برای کُردها هست یا برای همهء ملّت ایران ؟؟، دوّم اینکه کسی بر این باور نیست که اکثریت کُردهای ایرانی چنین دیدگاه و وابستگی ایی سستی مانند برداشت آقای قندچی به سرزمین ایران داشته باشند، سوّم، جدا شدن قسمتی از سرزمین ایران به همین سادگی که آقای قندچی مطرح میکنند امکان پذیر نیست.
چهارم اینکه، بار دیگر آقای قندچی زیر بار مسئولیّت پذیری، وحدت، همبستگی ملّی، شانه خالی میکنند و سعی بر آن دارد که آنرا به دیگران هم انتقال دهند، و تازه بجای مبارزهء همگانی سیاسی برای دستیابی به دموکراسی در ایران در انتظار زحماتِ این و آن نشسته است. "نابرده رنج گنج میّسر نمیشود" از سویی دیگر از ایرانی بودن و سرزمین آن فقط استفادهء ابزاري بدون تعهّد میکنند. کسی را یک شهروند ایرانی مینامند که در هر شرایطی چه روز سخت و تنگ، و چه شاد و بر وفق مراد به این جغرافیای سیاسی و به تاریخ آن، به عهد و پیمان ملّی آن پای بند باشد و در کنار سایرین بماند، در آمریکا، در آلمان، یا در کشورهای دیگر، اگر به یک خارجی تابعیّت دهند، باید قسم یاد کنند که به ارزشها، منافع ملّی و بسیاری از مسائل دیگر که هر روز به آن می افزایند و شرایط را سخت تر میکنند وفادار باشند.
این شایستهء یک فرهنگِ تربیّت شدهء خلاقِ هدفمند نیست که نفت خوزستان هزاران کیلومتر به مناطق شمال غربی کشور و یا جاهای دور دست دیگر رسانده شود و یا سرمایه های ملّی ایرانیان با پرسنل خدماتی در خدمتگزاری به بخشی از ساکنین کشور باشند، امّا همین بخش از مردمان کشور، نگاه به بیرونِ مرزها داشته باشند و شعارهای ضد ملّی و ضد ایرانی دهند. پنجم: سالانه حدود 130 هزار نفر از کارگر صنعتی گرفته تا دانشمندان نمونهء آلمانی، سرزمین خود را ترک میکنند بدون اینکه یک وجب از خاک این سرزمین را با خود ببرند و یا چنین ادعایی کنند، بنابراین اگر کسانی باشند که ایران را برای زندگی کردن خویش مناسب نمی بینند، مینوانند آنرا ترک کنند، ششم: شما از کجا مطمئن هستید که اگر کُردهای ایران جدا شوند و بروند خوشبخت و آزاد خواهند شد ؟؟ برای آنها چه تضمینی هست؟؟.
6- آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند، البته خود اشاره کرده اند که مشکل عراق امروز نتیجهء بازمانده از عثمانیان هست که کشور مستقلی نبوده و تأسیس آن به 1919 بر میگردد که در واقع استقلال واقعی آن 1958 است، اما اشاره نمیکنند که یوگسلاوی و بالکان هم در نتیجهء بازمانده از همان عثمانیان و سوسیالیسم هست، که از قرن نوزده به بعد در صدد یافتن هویّت و سرزمین و دولت ملّی خود بوده اند که دچار مشکلات کنونی بودند و هستند، کشورهایی که در آسیای میانه و در شمال اروپا که بعد از فروپاشی شوروی از آن جدا شدند همه تسخیر شده بودند، در اروپا هم یکبار بعد از امپراطوری روم غربی، و بار دیگر بعد از اضمحلال امپراطوری ناپلئون، ملّت های اروپایی برای تشکیل دولتهای ملّی و تعیین مرزهای کشور، همچنین هویّت و استقلال خود با جنگهای بسیاری روبرو بوده اند. امّا
ایران درست هست که امپراطوری بوده است، امّا ایران نه اینکه سرزمینها و کشورهای تحت سلطهء خود را ، بلکه حدود یک میلیون کیلومتر مربع از سرزمین مادری خود را از دست داده است و این مساحت گربه نشانی که اکنون مانده است صیقل خوردهء زمانی طولانی هست که از ملّتی تصرف نشده است که اکنون گروهی بخواهد وجبی از آنرا از خود بداند. مقایسه کردن ایران با کشوری مانند عراق یا در آسیای میانه، بالکان و اروپا از چند جهت نادرست و پشتوانه تاریخی و علمی ندارد.
7- آقای قندچی در نوشتهء خود اشاره کرده اند که در زمان مشروطیّت بهتر بود که بجای یک سیستم حکومتی متمرکز مانند فرانسه، سیستم فدرال آمریکا را انتخاب میکردیم: اگر کمی واقع بین باشیم علی رغم یک قرن فاصله بین دو انقلاب آمریکا و مشروطیّت ایران مقایسه کردن آنها با میزان رشد اجتماعی و دموکراسی و یا تنها در رابطه با سکولاریسم امری تخیلی هست، از این گذشته اکثر روشنفکران عصر روشنگری و تولّد ساختار دولت مدرن بعد از آمریکا در فرانسه بوده است و میتوانستند و میتوانند تفاوت بین ساختارها و انواع دموکراسی ها را تشخیص دهند، دموکراسی متمرکز مدرنی را که انتخاب کرده اند یکی از پایدارترین سیستم هاست، که پرنسیپ فدرال آلمان با رفرمهای بسیار هر روز بسوی متمرکز شدن مانند فرانسه پیش میرود. و تقریبأ متمرکز شده است.
اگر کشور فرانسه در بروکسل یک دفتر برای تصمیم گیری در اتحادیهء اروپا و جهان گلوبال امروز را دارد، آلمان به تعداد ایالت ها 16 تا دارد. اگر فرانسه برای تصمیم گیری مفیدی در بروکسل یک روز وقت احتیاج داشته باشد، کشور آلمان ، گذشته از اینکه یک تصمیم ضعیف ائتلافی بین 16 ایالت بیرون خواهد آمد، به شانزده روز احتیاج دارد. بر عکس بسیاری از نظرات که فکر میکنند در جهان گلوبال همه چیز به سوی غیر متمرکز و تقسیمات پیش میرود ، تجربه عکس آنرا دارد ثابت میکند، که هر زمان و شرایط خاص، پرنسیپ و ساختار ویژهء خود را میطلبد، در واقع پرنسیپ فدرالیسم دارد از دور خارج میشود، و یا چنان تغییر شکل و ماهیّت داده است که با فدرالیسم و اهدافی که هنوز آقای قندچی میخواهند هم در درون و بیرون از کشور از آن نتیجه گیری کند تفاوت بسیار دارد. روش پیاده کردن انواع دموکراسی ها هم دگرگون شده است.
8- آقای قندچی از دیدگاه حقوقی به 29 آرتیکل James Madison که در بالا به آن اشاره شده است، استناد کرده اند و مسئله برده داری را در ایالتهای جنوبی آمریکا مثال زده اند و مینویسند که بلاخره حقوق بشر حاکم شد و برده داری برچیده شد: امّا آقای قندچی نمیگویند که بدون تشکیل دولت ملّی و شکل گیری یک ملّت واحد در آمریکا و بدون جنگ داخلی 1861- 1865 شمال و جنوب که علت اصلی آن لغو برده داری بود. چنین امری ممکن نبود. یعنی اگر دولتهای محلّی جنوب آمریکا همچنان استقلال کامل خود را بشکل کنفدراسیون میداشتند، طبق قانون خود به این زودیها مسئلهء برده داری را لغو نمی کردند.
9- ظاهرأ آقای قندچی پرنسیپ فدرال ایالات متحدهء آمریکا را بهترین گزینهء میدانند: اما تصوری را که خود از فدرالیسم دارند خلاف آن هست، زیرا مسیری راکه کشور آمریکا طی کرد تا موفق به تشکیل دولت مدرن امروزی شد، از بهم پیوستن واحدهای کوچک یا دولتهای ایالتی به یک واحدِ بزرگ یعنی دولت ملّی آمریکا بوده است، 13 دولت شمال آمریکا، 4 Juli 1776 در مقابل انگلستان اعلام استقلال میکند، یک ماه بعد از آن در "ویر جی نیا" زیربنای قانون اساسی را مینویسند، 1781 در فیلادلفیا معاهدهء کنفدراسیون Articles of Confederation را بدون دخالت مردم بین 13 دولت به امضاء میرسانند، شکل کنفدراسیون که فقط اتحاد دولتهای مستقل بود با مشکلات فراوان، از جمله: خواسته های متفاوت دولتها با ساختارهای گوناگون اداری و قوانین مالیاتی، در امر سرمایه گذاری و جمع آوری سرمایهء مشترک برای مخارج انقلاب، از همه مهمتر عدم هماهنگی و یکدست نبودن سیاست خارجی برای این 13 دولت روبرو شد، همین مشکلاتی که دولت فدرال آلمان امروزی با آن روبروست. در نهایت با کوشش بسیار دولتمردان و سیاست پردازان این کشور با توجه به مشکلات مذکور از سویی دیگر امتیازات چندگانه که در اتحاد و متمرکز شدن میدیدند، تئوری 85 آرتیکل Fedralist Papers را زیربنای قانون اساسی دولت جدید قرار دادند و 1788 میلادی دولتِ واحد و ملّیStaatnation آمریکا که سقفی بر این 13 دولت بود را بنیاد گذاشتند. پرنسیپ فدرال آمریکا از ترکیب جزء ها به کُل رسیدیم، امّا
پرنسیپ فدرالی را که آقای قندچی مطرح میکنند، در جهت مخالف روند شکل گیری فدرال آمریکا که مورد پسند ایشان هم هست میباشد و بر عکس آن ایشان خواهان تجزیهء مجموعهء کُل یعنی سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت هست. این پرنسیپ را Partikularism مینامند نه فدرالیسم، پارتیکولاریسم به این مفهوم که هر قومی سعی بر آن دارد بشیوهء آنارشیسم بی بند و بار گلیم خود را از آب بیرون کشد. در جهانی که میگویند بسوی همبستگی و یکی شدن بیش میرود، چنین اندیشه هایی دیگر جاو مکانی ندارند.
برای جایگزینی دموکراسی و برقراری عدالت اجتماعی در هر ساختاری و پرنسیپی بویژه در فدرالیسم، 3 عامل مهّم شرط هست: 1- شرایط و روابط درونی بین یک پدیده، یک واحد، یا یک گروه، یا در یک ایالت باید دموکراتیک باشد، که در ایران ما هیچ تضمینی نیست، که حزب کومله و حزب دموکرات کردستان، با خود و با مردم کُرد چه رفتاری داشته باشند و یا در جاهای دیگر کشور حقوق فردی به رسمیّت شناخته میشود و یا زیر پا گذاشته خواهد شد 2- روابط افقي دموکراتیکِ بین واحدها، گروهها، یا همان ایالت هاست، که نمیتوان با پیش فرضهایی که وجود دارد، پیشگویی کرد که بین آذری ها و کُردها در شمال غربی کشور و یا در خوزستان چه اتفاقی خواهد افتاد 3 - روابط عمودی بین مناطق و ایالت ها با دولتِ مرکزی است که با شعارهای تندی که از گوشه و کنار شنیده میشود بویی از دموکراسی نمیبرد.
بنا براین ایرانیانی که زحماتی را متحمل میشوند تا راه حّلی برای مشکلات کشور خود بیابند، این هوشیاری و ظریف کاری را میطلبد که با برگزیدن عنوانی و یا بکارگیری واژهء سیاسی مانند فدرالیسم اولأ بر پروسهء تاریخی و تجربی آنها مسلط باشند، و از پراکنده گویی خودداری کنند، گذشته از آن محدوده و کارآیی، نوع پرنسیپ، ابعادِ، طرح پیشنهادی خود را روشن و مشخص بیان دارند، همان کاری که جناب قندچی حداقل تاکنون بصورت کتبی موفّق به طرح آن نشده است.
کشور ایران دارای یک جغرافیای سیاسی یکپارچه و دارای ملّتی واحد با پیشینه های متفاوت و فرهنگهای الوان هست که از دیدگاه حقوقی و اجتماعی، نیازمند به ساختار دولتی مدرن و دموکراتیک دارد که از عهدهء پیاده کردن ترکیبی از فلسفهء سیاسی لیبرال دموکراتی و سوسیال دموکراتی، که اولی در زمینهء حقوق سیاسی و دومی در مورد اقتصاد است، همراه با سایر ارزشهاي مفیدِ جامعهء ایرانی و جهانی بر آید، که اگر زیاد خرده نگیریم، Federalism که چیزی جز تقسیم قدرت سیاسی نیست یا Unitarism که پرنسیپی متمرکز ، واحد، اما دموکراتیک هست نقش چندانی را بازی نمیکند.
Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی در نوشته فلسفی"صلح جاودانه" 1795 خودZum ewigen Frieden یک جمهوری فدرال جهانی را پیش بینی کرده بود، و مشکلاتی را هم سد راه رسیدن به این آرزو یاد آوری کرده است، راه حلّ فایق آمدن بر همهء این مشکلات را تنها در ارزشهای اخلاقی و شناخت Moralischen Verpflichtung، مسئولیبت پذیری فردی، گروهی و رهبران حکومتی دیده است، در واقع خلاقیّت و شایستگی، سطح فرهنگ و شناخت فردی و جمعی جامعهء انسانی را بر هر پرنسیپی ترجیح داده است.
همه میدانیم که مشکلات بیشمار بویژه در چند عرصه، کشور را به خرمنی از باروت تبدیل کرده است، آتش بر آن گذاشتن هنری نیست، هنرمند آن کسی هست که از آن خرمنی از گل و یا خرمنی از دستهای برهم گذاشته به نشانهء اتحّاد و وحدت ملّی ایرانیان از هر قوم و قبیله، امّا بلندِ و برافراشته بیافریند .
Nasse.karami@gmx.de
??
قراردادهای سیاسی در جوامع انسانی از گذشتهء بسیار دور تا امروز بر مبنای مدلهای ساختاری آن تعیین میشوند، ابزارهای تشکیل دهندهء این ساختار ها را گذر زمان، دوران تکاملی، موازین زندگی، دموکراسی های خاص خود، عدالت اجتماعی، حقوق فردی و شهروندی، فرم حقوقی، جامعه شناسی و روانکاوی رهبران آن مشخص میکند. در عصر نوین این ساختارها تغییرات بیشماری بخود گرفته اند، اما دو پرنسیپ از آنها:1- Föderalismus 2- Subsidiarität Prinzip مناسب بودن و ارزشمندی خود را به نمایش گذاشته است. این دو پرنسیپ باهم رقابتی ندارند و مکمل یکدیگر ند. هردو پرنسیپ پایه و اساس را بر دفاع از حقوق فردی Individualismus در مقابل حقوق جمع Kollektivismus گذاشته است.
اگر Subsidiarität Prinzip را یک ساختار بدانیم، چونگی پیاده کردن آنرا پرنسیپ فدرالیسم مینامیم. از زمانی که انسان دوران تکاملی خود را قاعده مند دنبال کرده است، ناخواسته و نا خودآگاه روش فدالیسم را در روابط اجتماعی خود بکار برده است. از آغاز دوران دین باوری و پدیده پرستی، در یونان باستان، در اسرائیل، در امپراوطوری روم، در عیلام باستان، در امپراطوری ایران باستان، اجماع اجتماعی بشیوهء فدرالیسم در اشکال گوناگون به تکامل خود تا به امروز ادامه داده است.
در اروپا، و در عرصهء جهانی امروز هم شاهد بکارگیری این پرنسیپ ها هستیم، تنها در دوران آغازین قرن بیست، کشورهای آلمان، کانادا، سویس و ایلات متحدهء آمریکا نمونه های کلاسیک فدرالیسم متحد Kooperative Föderalismus یا Bundesstaaten هستند. سه کشور دیگر: آرژانتین، برزیل، و مکزیکو هم به آنها پیوستند. در مقابل در اواخر همین قرنِ بیست، 52% از مساحت کرهء زمین با 40% جمعیّت کل جهان بصورت نظم و ساختار فدرالیسم Bundesstaaten اداره میشده است.
با وجود موفقیّت بکارگیری پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم، از آغاز تا کنون ادبیات بسیاری، در ابعاد حقوقی و ساختار فلسفی دولت نوشته شده است اما در هیچکدام، فدرالیسم را در ردیف یک شکل حکومتی و فلسفهء سیاسی دولتی بشمار نیاورده اند. زیرا دو شکل حکومتیAthenische, Polisdemokratie : 507 قبل از میلاد در یونان باستان، و ساختار جمهوریّت متمرکز در امپراطوری روم باستان 130 قبل از میلاد، نقش برجسته ای را داشته اند و دارند.
فدرالیسم از آغاز عصر روشنگری تا کنون، مراحل معینی از دموکراسی و تقسیم قدرتِ سیاسی دولتِ مدرن در دورانِ مدرنیته را سپری کرده است، به عبارتی دیگر آمیختن ترکیباتی از: "جمهوریّت" که همان تقسیم قدرت سیاسی است،با "پلورالیسم" و "دموکراسی و شیوهء عملی کردن آنرا میتوان پرنسیپ فدرالیسم نامید.
علاوه بر مفاهیم چندگانهء واژه ای فدرالیسم که از لاتین Foeudus گرفته میشود، و در نوشته های قبل بیان کردیم، و تنها معنانی و مفهومی را که نمیشود به آن نسبت داد: جدایی طلبی، تقسیم بندي سرزمین، هر نوع بد بینی، کینه توزی و یا انتقام گیری است. آخرین تعریفی که امروز از فدرالیسم ارائه میشود واژه های Bund که بستن پیمانِ دوستی، صلح و مدارا کردن، یکی و متحّد شدن را بیانگر هست، و دیگری Fides هست که با وفا، قابل اعتماد، صمیمیّت، معنی میشود میباشد، که یک همبستگی و گردههایی را برای تدوین مجموعه ای از قوانین که حقوق مساوی و برابری اجتماعی را برای همه یکسان کند را در پی دارد.
Subsidiarität Prinzip: از معنویات دین مسیح Christlichen Ethikسرچشمه میگیرد. در دانش سیاسی امروز، قاعده و قوانین بنیادینی هست که بر اساس آن در یک جامعه و در ساختار یک دولت، طبقات رهبری بالادست، فقط زمانی اجازهء دخالت در امور سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی طبقهء زیر دست را دارند، که طبقهء زیردست خود از حلّ مشکلات زمانِ خویش بر نیایند. لوکزامبورگ، سویس، لیشتن اشتاین، بر اساس این پرنسیپ اداره میشوند. این پرنسیپ با فدرالیسم بهم وابسته و رابطهء تگاتنگی دارند.
اندیشهء زیربنا قراردادن پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم در جامعه و در سیستم های حکومتی از دوران سده های میانه برجسته و شتاب بیشتری بخود گرفت، در آغاز با ایده های تئولگی در تصور جهان و چگونگی تقسیم سلسله مراتب دینی، با دوران رفرماسیون 1517 مارتین لوتری از سوی گروههای طرفدار تئولگی فدرال:Federal Theologen مطرح شد.
از قرن شانزده فدرالیسم در عرصه های سیاسی و اجتماعی نقش مؤثری را بازی کرده است. از متفکرین این دوره که پرنسیپ فدرالیسم را مورد بررسی قرار داد، Johannes Althusius (1563- 1638)، حقوقدان آلمانی هست که از طرفداران Jean Cauvin رفرمیستِ فرانسوی تبار سویسی میباشد که محور فکری خود را بر فرد و خانواده و بر همبستگی های طبیعی گروهی بنا نهاد که چگونه میشود از آنها ارگانی را ساخت. jean Bodin (1529-1596) فیلسوف و حقوقدانِ دولتي فرانسه، که مدافع حکومتِ مطلق گرای متمرکز بود. از مخالفین سرسختِ نظرات فدرالیسم Johannes Althusius بود.
در آغاز عصر روشنگری: John Locke (1632- 1704) دکتر و فیلسوف انگلیسی، و در آثاری از منتسکیو (1689-1755 ) فیلسوف و حقوقدان دولتی فرانسه، شکلی ازRepublik Federativ، امروزی در آلمان، هلند، سویس، و Louis de Jaucort (1704- 1779)، نویسنده فرانسوی، وDavid Hume (1711- 1776)، فیلسوف تجریه گرا، اقتصاددان، مورّخ اسکاتلندی، و Jacqes Rousseau Jean- (1712- 1778)فیلسوف فرانسوی، و Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی، همچنین متفکران دیگر این عصر:
(1748- 1836) Emmanuel Joseph Syeyes ، از متفکران برجستهء انقلاب فرانسه، که در 5 عرصهء: حقوق بشر، قانون اساسی، دموکراسی، تقسیم قدرت سیاسی، رعایت عدالت اجتماعی، در قانون اساسی، در یک کشور با دولتِ یگانه و واحد امّا غیر متمرکز، از اثرات مهم او هستند که افکار او علاوه بر کشور فرانسه امروز هم زبر بنای هر دولت و حکومت مدرن هست،
Alexis de Tocqueville (1805- 1859)، حقوقدان و سیاستمدار فرانسوی و John Stuart Mill (1809- 1873)، فیلسوف انگلیسی از بنیانگذاران مشهور لیبرالیسم،Pierre Joseph Proudhon (1809- 1865)، اقتصاددان،جامعه شناس، آنارشیست فرانسوی، که آنارشیسم را فلسفه و مدل اجتماعی میدانست که هر فرد بدون اتوریته از سوی کسی یا حکومتی، خود را با دیگران هماهنگ خواهد کرد. از دیدگاهProudhon فدرالیسم باید این زمینه را در یک جامعه برای همهء اقشار آن هموار کند که همه بتوانند برای بر قراری برابری، عدالت اجتماعی و همبستگی فعالیّت کنند. Karl Gerog Winkelblech (1810- 1865)، اقتصاددان ملّی آلمانی که فدرالیسم را از دیدگاه: سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، مورد مطالعه قرار داد.
Konstantin Franz (1817- 1891)، تاریخدان و تحلیلگر سیاسی آلمانی که طرفدار فدرالیسم و برعلیه بیسمارک بود، بر این نظر بود که شکل گیری اجتماع کوچک ازدواج زن و مرد، تا در سطح وسیعتر آن همبستگی و اتحّاد مردمان و ملّت ها و اقوام همه کاراکتر و مفهوم مضمونی فدرالیسم را دارند، و سایر متفکران بسیار دیگر هریک بشکل ویژهء خود بر پرنسیپ فدرالیسم که همان چگونگی پیاده و عملی کردن ساختار دولتِ مدرن است را یادآوری و بهترین گزینه ارزیابی کرده اند.
Althuius, Proudhon, franz در مجموع فدرالیسم را یک پرنسیپ اجتماعی تعریف کرده اند و بر این عقیده بودند که اگر فدرالیسم به عنوان یک ایده و ایدئولوزی سیاسی برای ایجاد یک نظم و انظباط سیاسی بکار رود، آنوقت دموکراسی برای خود محدودیتی آفریده است، حتی اگر این فدرالیسم مورد نظر از اجتماع پادشاهان کوچک ایجاد شده باشد، مانند 1815 در آلمان.
پرنسیپ فدرالیسم در قرون 16 و 17 با سکولاریسم، انشعاب در دین، ساختار دولت با جدایی دین از سیاست بکارگرفته شده، در دوران روشنگری به شکل گیری دولت مدرن و تقسیم مسالمت آمیز قدرت سیاسی درونی بصورت عمودی و افقی کمک کرد، در بیرون از رویداد جنگ در بین دولتها و ملّت ها ممانعت بعمل آورد، در قرن نوزده کمک به گردش دولت رفاه، بر قراری عدالت اجتماعی، حقوق بشر، در دوران پست مدرن و نئو لیبرالیسم، و در عصر کنونی گلوبالیزاسیون که از آن به عنوان پرنسیپ جمهوری فدرال جهانی Fedrale Weltrepublik بکار میرود، بنا به نیاز زمان و مکان تغییرات چندی بخود گرفته است و اندیشمندانی که خود را با شناخت و تحقیق و شکل گیری این موضوع در کشورهای مختلف هم به آن پرداخته اند، دیدگاههای متفاوتی داشته اند و دارند، امّا
نمونهء پرنسیپ فدرالیسم آمریکا با زیر بنا قرادادن فلسفهء سیاسی Fedralist Papers، یا سند فدرالیست، ایالات متحدهء آمریکا که بر اندیشه های سیاسی اروپا هم تأثیرات بسزایی داشت، نمونهء مدرن و سمبلیک این پرنسیپ در جهان شناخته شده و مورد تأیید صاحب نظران فلسفی و سیاسی امروز میباشد که بر اساس آن فدرالیسم امروزی هم نوشته میشود.
پرداختن به جزئیات و یکایک آرتیکل های جمع آوری شدهء Fedralist Papers، در کتابی که ترجمهء آن به زبان آلمانی در 602 صفحه است الزامی نیست، هدف فقط دریافتن دیگاههای فلسفی سیاسی هست که منجر به این راه حل موفّق ساختاری و اجتماعی شده است.
سند تاریخی فدرال Fedralist Papers، ایالات متحدهء آمریکا که شامل 85 آرتیکل هست، در سالهای 1787- 1788 بصورت یکسری از نوشته ها در روزنامه های نیویورک انتشار یافت. نویسندگان این آرتیکل، John jay, James Madison, Alexander hamilton، هستند که هر کدام از این سه نفر در حوزه های مختلف سیاسی بنا به وظیفهء واگذار شده اقدام به تدوین این پارگرافها کرده اند:
51 از این آرتیکل ها را Alexander hamilton (1784- 1789) در شاخهء اقتصاد الهام گرفته از تئوری های اقتصادی آدام اسمیت Adam Smith نوشته است.
James Madison (1751- 1836)، 29 تا از آرتیکل ها را نوشت، آرتیکل شمارهء 10.Fed.No ، که در مجموع در میان 85 آرتیکل معروفترین آنهاست از سوی ایشان هست که به پلورالیسم، و حقوق، آزادی احزاب و گروهها و نهادهای مدنی پرداخته است. در دوران Thomas Jefferson رئیس جمهور وقت آمریکا، ابتدا به وزیر امور خارج (1801-1809)، سپس با پیشنهاد ایشان James Madison به چهارمین رئیس جمهور آمریکا بر گزیده شد(1817-1809).
John Jay (1745- 1829)، علیرغم بیماری فقط 5 آرتیکل از این مجموعه را نوشت، اما همین شمار کم آرتیکل، زیربنای سیاست خارجی آمریکای امروز قرار گرفت.
تئوری های فلسفی سیاسی ایی که بر پایه های آن قانون اساسی ایالات متحدهء آمریکا نوشته شده و هنوز هم در جامعهء آمریکا از محبوبیّت حقوقی و اجتماعی ویژه ای بر خوردار هست، از تئوری قراردادی و استقلال و تقسیم قدرت سیاسی های Montesqieu، در زمینهء مالکیت از افکار John Lock و در امرپلورالیسم و تئوری هویت و دموکراسی از اندیشهء Jacqes Rousseau Jean- و David Hume و سایر اندیشمندان بهره گرفته اند.
با توجه به نوشتهء بالا که در واقع مقدمه ای است بر دریای بیکران زحمات جامعهء انسانی برای دست یابی به دموکراسی، می بینیم که پرنسیپ فدرالیسم قطره ای از این دریاست، و بحثی که از سوی احزاب و سازمانها و افرادی مانند آقای "سام قندچی" در این زمینه مطرح میشود، از زاویه و روزنه ای تنگ به ماهیّت و مضمون مطلب نگریسته شده است و میشود. در ارتباط با نوشتهء آقای قندچی:
1- اصولأ انتخاب چنین تیتر و عنوانی" فدرالیسم درس 21 آذر هست" از چندین جهت انتخابِ مناسبی نیست. مقایسه کردن یک واقعهء تلخ و شوم تاریخی قومی با دانش گستردهء دموکراسی جهانی از یک سو مبالغه آمیز است، از سویی دیگر آشوب بر انگیز و باعث تحریک افکار و اقشار نا متعادل و متعصب قومی بدون آینده نگری جامعهء ایران خواهد شد.
2- شهریور 1324 و 1325 که آقای قندچی به آن اشاره کرده اند، تجاوز آشکار کشوری بیگانه بنام اتحاد جماهیر شوروی به جغرافیای سیاسی ایران بود، که زیر نام حکومتهای محلی آذربایجان و کردستان به رهبری جعفر پیشه وری و قاضی محمد زیر عکس استالین صورت گرفت، حتمأ آقای قندچی نادیده میگیرند که در آن زمان افسران روسی و قفقازی با کامیونهای بدون شماره، تفنگ و مسلسل ساخت شوروی را بین مردم آذربایجان تقسیم میکردند و آقای پیشه وری هم به آنها قول تحویل زمین میدادند. همین امروز هم اگر کشور خارجی به سرزمین ایران تجاوز کند و یا بوسیلهء هر نیروی داخلی امنیّت ملّی ایران را به خطر بیندازد، تا حد توان با آن بر خورد خواهد شد. نظم و انظباط، قانونمندی و امنیّت، زمینی است که دموکراسی و حقوق شهروندی و فردی در آن میتواند رشد یابد.
3- آقای قندچی در استدلال خود در مورد فدرالیسم، بجای وارد شدن به عرصهء دموکراسی، پیش شر طها و اگرهایی را مطرح کرده اند، که اگر حکومت مرکزی به خواسته های عمومی از جمله استقلال مردمانی که خود را اقوام مینامند تن در ندهد، چنین و چنان خواهد شد و راه جدایی را در پیش میگیرند، در جواب ایشان باید گفت که چنین روشی حجّت است و دگماتیسم و با پژوهش و دیالوگ برای یافتن راه حلّی مناسب، هنوز خیلی فاصله دارد، که نتیجه مند و پاسخگوی نیازهای مؤثر جامعهء امروز ایران نمی تواند باشد.
4- در جایی دیگر مطرح کرده اند که در دنیای گلوبال امروز اگر دولت مرکزی، گلوبال عمل نکند، اقوام مرز نشین با قدرتهای جهانی وارد عمل میشوند، که منجر به تجزیهء ایران خواهد شد: اولأ در جهان گلوبال و یا در جمهوری فدرال جهانی امروز، کشور ایران خود یک ایالت محسوب میشود و جهان گلوبال خود خواهان تجزیهء بیشتر آن نیست مگر برای سوء استفاده برای منافع و مواقع ضروری خویش، دوّمأ با تحلیل آقای قندچی میشود برداشت کرد که اقوام مرز نشین کشور حاضرند برای منافع مقطعی خود، بخشی از سرزمین ایران و حتی خود را را به بیگانه واگذارند و به سایر ایرانیان هموطن خود پشت کنند.
بنابراین آن عده از ایرانیانی که به نقل از آقای قندچی از فدرالیسم میترسند یا با آن مخالفند، شاید درست در یافته اند که بافت جامعه، روانکاوی، میزان درک لایه های گوناگون جامعه مفهوم دموکراسی را بخوبی لمس نکرده و پروسهء جایگزینی آن همراه با رشد اقتصادی و فرهنگی و دانش اجتماعی به زمان بیشتری نیاز هست، تا زمینهء زاویهء شناخت و اعتماد بوجود آید، از سویی دیگر از هرج ومرج و یاغیگری و آنارشی که سمّی است برای دموکراسی و مانع رشد همه جانبه در کشور است جلوگیری شود.
فدرالیسم زیر مجموعهء کوچکی از دموکراسی است و برای جایگزین کردن آن ایرانیان از زندگی خود مایه گذاشته اند و میگذارند، در این میان اگر هم ترسی باشد، نگرانی از درکِ کم دیگران از مفاهیمی مانند فدرالیسم و کج اندیشی است نه امری دیگر. چنین ترس و نگرانی ای هم زیر بنای اندیشه ورزی، بیداری و آینده نگری هست.
5- در جایی دیگر اشاره کرده اند که:اگر امروز کردستان عراق با داشتن منابع نفتی دولت مستقل خویش را تشکیل دهد و در ایران هنوز دیکتاتوری حاکم باشد، کُردهای ایرانی راه تجزیه را در پیش میگیرد و به آن می پیوندند، و ادامه میدهند که مردم به شرایط زندگی واقعی همسایگان برون مرزی نگاه میکنند و تصمیم میگیرند که بمانند و زجر بکشند و یا جدا شوند و آزاد شوند: در قدم اوّل باید تأکید کرد که آیا این دیکتاتوری حاکم در ایران فقط برای کُردها هست یا برای همهء ملّت ایران ؟؟، دوّم اینکه کسی بر این باور نیست که اکثریت کُردهای ایرانی چنین دیدگاه و وابستگی ایی سستی مانند برداشت آقای قندچی به سرزمین ایران داشته باشند، سوّم، جدا شدن قسمتی از سرزمین ایران به همین سادگی که آقای قندچی مطرح میکنند امکان پذیر نیست.
چهارم اینکه، بار دیگر آقای قندچی زیر بار مسئولیّت پذیری، وحدت، همبستگی ملّی، شانه خالی میکنند و سعی بر آن دارد که آنرا به دیگران هم انتقال دهند، و تازه بجای مبارزهء همگانی سیاسی برای دستیابی به دموکراسی در ایران در انتظار زحماتِ این و آن نشسته است. "نابرده رنج گنج میّسر نمیشود" از سویی دیگر از ایرانی بودن و سرزمین آن فقط استفادهء ابزاري بدون تعهّد میکنند. کسی را یک شهروند ایرانی مینامند که در هر شرایطی چه روز سخت و تنگ، و چه شاد و بر وفق مراد به این جغرافیای سیاسی و به تاریخ آن، به عهد و پیمان ملّی آن پای بند باشد و در کنار سایرین بماند، در آمریکا، در آلمان، یا در کشورهای دیگر، اگر به یک خارجی تابعیّت دهند، باید قسم یاد کنند که به ارزشها، منافع ملّی و بسیاری از مسائل دیگر که هر روز به آن می افزایند و شرایط را سخت تر میکنند وفادار باشند.
این شایستهء یک فرهنگِ تربیّت شدهء خلاقِ هدفمند نیست که نفت خوزستان هزاران کیلومتر به مناطق شمال غربی کشور و یا جاهای دور دست دیگر رسانده شود و یا سرمایه های ملّی ایرانیان با پرسنل خدماتی در خدمتگزاری به بخشی از ساکنین کشور باشند، امّا همین بخش از مردمان کشور، نگاه به بیرونِ مرزها داشته باشند و شعارهای ضد ملّی و ضد ایرانی دهند. پنجم: سالانه حدود 130 هزار نفر از کارگر صنعتی گرفته تا دانشمندان نمونهء آلمانی، سرزمین خود را ترک میکنند بدون اینکه یک وجب از خاک این سرزمین را با خود ببرند و یا چنین ادعایی کنند، بنابراین اگر کسانی باشند که ایران را برای زندگی کردن خویش مناسب نمی بینند، مینوانند آنرا ترک کنند، ششم: شما از کجا مطمئن هستید که اگر کُردهای ایران جدا شوند و بروند خوشبخت و آزاد خواهند شد ؟؟ برای آنها چه تضمینی هست؟؟.
6- آقای قندچی سرنوشت ایران را با بالکان و یوگسلاوی، با شوروی و آسیای میانه، و با عراق امروز مقایسه کرده اند، البته خود اشاره کرده اند که مشکل عراق امروز نتیجهء بازمانده از عثمانیان هست که کشور مستقلی نبوده و تأسیس آن به 1919 بر میگردد که در واقع استقلال واقعی آن 1958 است، اما اشاره نمیکنند که یوگسلاوی و بالکان هم در نتیجهء بازمانده از همان عثمانیان و سوسیالیسم هست، که از قرن نوزده به بعد در صدد یافتن هویّت و سرزمین و دولت ملّی خود بوده اند که دچار مشکلات کنونی بودند و هستند، کشورهایی که در آسیای میانه و در شمال اروپا که بعد از فروپاشی شوروی از آن جدا شدند همه تسخیر شده بودند، در اروپا هم یکبار بعد از امپراطوری روم غربی، و بار دیگر بعد از اضمحلال امپراطوری ناپلئون، ملّت های اروپایی برای تشکیل دولتهای ملّی و تعیین مرزهای کشور، همچنین هویّت و استقلال خود با جنگهای بسیاری روبرو بوده اند. امّا
ایران درست هست که امپراطوری بوده است، امّا ایران نه اینکه سرزمینها و کشورهای تحت سلطهء خود را ، بلکه حدود یک میلیون کیلومتر مربع از سرزمین مادری خود را از دست داده است و این مساحت گربه نشانی که اکنون مانده است صیقل خوردهء زمانی طولانی هست که از ملّتی تصرف نشده است که اکنون گروهی بخواهد وجبی از آنرا از خود بداند. مقایسه کردن ایران با کشوری مانند عراق یا در آسیای میانه، بالکان و اروپا از چند جهت نادرست و پشتوانه تاریخی و علمی ندارد.
7- آقای قندچی در نوشتهء خود اشاره کرده اند که در زمان مشروطیّت بهتر بود که بجای یک سیستم حکومتی متمرکز مانند فرانسه، سیستم فدرال آمریکا را انتخاب میکردیم: اگر کمی واقع بین باشیم علی رغم یک قرن فاصله بین دو انقلاب آمریکا و مشروطیّت ایران مقایسه کردن آنها با میزان رشد اجتماعی و دموکراسی و یا تنها در رابطه با سکولاریسم امری تخیلی هست، از این گذشته اکثر روشنفکران عصر روشنگری و تولّد ساختار دولت مدرن بعد از آمریکا در فرانسه بوده است و میتوانستند و میتوانند تفاوت بین ساختارها و انواع دموکراسی ها را تشخیص دهند، دموکراسی متمرکز مدرنی را که انتخاب کرده اند یکی از پایدارترین سیستم هاست، که پرنسیپ فدرال آلمان با رفرمهای بسیار هر روز بسوی متمرکز شدن مانند فرانسه پیش میرود. و تقریبأ متمرکز شده است.
اگر کشور فرانسه در بروکسل یک دفتر برای تصمیم گیری در اتحادیهء اروپا و جهان گلوبال امروز را دارد، آلمان به تعداد ایالت ها 16 تا دارد. اگر فرانسه برای تصمیم گیری مفیدی در بروکسل یک روز وقت احتیاج داشته باشد، کشور آلمان ، گذشته از اینکه یک تصمیم ضعیف ائتلافی بین 16 ایالت بیرون خواهد آمد، به شانزده روز احتیاج دارد. بر عکس بسیاری از نظرات که فکر میکنند در جهان گلوبال همه چیز به سوی غیر متمرکز و تقسیمات پیش میرود ، تجربه عکس آنرا دارد ثابت میکند، که هر زمان و شرایط خاص، پرنسیپ و ساختار ویژهء خود را میطلبد، در واقع پرنسیپ فدرالیسم دارد از دور خارج میشود، و یا چنان تغییر شکل و ماهیّت داده است که با فدرالیسم و اهدافی که هنوز آقای قندچی میخواهند هم در درون و بیرون از کشور از آن نتیجه گیری کند تفاوت بسیار دارد. روش پیاده کردن انواع دموکراسی ها هم دگرگون شده است.
8- آقای قندچی از دیدگاه حقوقی به 29 آرتیکل James Madison که در بالا به آن اشاره شده است، استناد کرده اند و مسئله برده داری را در ایالتهای جنوبی آمریکا مثال زده اند و مینویسند که بلاخره حقوق بشر حاکم شد و برده داری برچیده شد: امّا آقای قندچی نمیگویند که بدون تشکیل دولت ملّی و شکل گیری یک ملّت واحد در آمریکا و بدون جنگ داخلی 1861- 1865 شمال و جنوب که علت اصلی آن لغو برده داری بود. چنین امری ممکن نبود. یعنی اگر دولتهای محلّی جنوب آمریکا همچنان استقلال کامل خود را بشکل کنفدراسیون میداشتند، طبق قانون خود به این زودیها مسئلهء برده داری را لغو نمی کردند.
9- ظاهرأ آقای قندچی پرنسیپ فدرال ایالات متحدهء آمریکا را بهترین گزینهء میدانند: اما تصوری را که خود از فدرالیسم دارند خلاف آن هست، زیرا مسیری راکه کشور آمریکا طی کرد تا موفق به تشکیل دولت مدرن امروزی شد، از بهم پیوستن واحدهای کوچک یا دولتهای ایالتی به یک واحدِ بزرگ یعنی دولت ملّی آمریکا بوده است، 13 دولت شمال آمریکا، 4 Juli 1776 در مقابل انگلستان اعلام استقلال میکند، یک ماه بعد از آن در "ویر جی نیا" زیربنای قانون اساسی را مینویسند، 1781 در فیلادلفیا معاهدهء کنفدراسیون Articles of Confederation را بدون دخالت مردم بین 13 دولت به امضاء میرسانند، شکل کنفدراسیون که فقط اتحاد دولتهای مستقل بود با مشکلات فراوان، از جمله: خواسته های متفاوت دولتها با ساختارهای گوناگون اداری و قوانین مالیاتی، در امر سرمایه گذاری و جمع آوری سرمایهء مشترک برای مخارج انقلاب، از همه مهمتر عدم هماهنگی و یکدست نبودن سیاست خارجی برای این 13 دولت روبرو شد، همین مشکلاتی که دولت فدرال آلمان امروزی با آن روبروست. در نهایت با کوشش بسیار دولتمردان و سیاست پردازان این کشور با توجه به مشکلات مذکور از سویی دیگر امتیازات چندگانه که در اتحاد و متمرکز شدن میدیدند، تئوری 85 آرتیکل Fedralist Papers را زیربنای قانون اساسی دولت جدید قرار دادند و 1788 میلادی دولتِ واحد و ملّیStaatnation آمریکا که سقفی بر این 13 دولت بود را بنیاد گذاشتند. پرنسیپ فدرال آمریکا از ترکیب جزء ها به کُل رسیدیم، امّا
پرنسیپ فدرالی را که آقای قندچی مطرح میکنند، در جهت مخالف روند شکل گیری فدرال آمریکا که مورد پسند ایشان هم هست میباشد و بر عکس آن ایشان خواهان تجزیهء مجموعهء کُل یعنی سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت هست. این پرنسیپ را Partikularism مینامند نه فدرالیسم، پارتیکولاریسم به این مفهوم که هر قومی سعی بر آن دارد بشیوهء آنارشیسم بی بند و بار گلیم خود را از آب بیرون کشد. در جهانی که میگویند بسوی همبستگی و یکی شدن بیش میرود، چنین اندیشه هایی دیگر جاو مکانی ندارند.
برای جایگزینی دموکراسی و برقراری عدالت اجتماعی در هر ساختاری و پرنسیپی بویژه در فدرالیسم، 3 عامل مهّم شرط هست: 1- شرایط و روابط درونی بین یک پدیده، یک واحد، یا یک گروه، یا در یک ایالت باید دموکراتیک باشد، که در ایران ما هیچ تضمینی نیست، که حزب کومله و حزب دموکرات کردستان، با خود و با مردم کُرد چه رفتاری داشته باشند و یا در جاهای دیگر کشور حقوق فردی به رسمیّت شناخته میشود و یا زیر پا گذاشته خواهد شد 2- روابط افقي دموکراتیکِ بین واحدها، گروهها، یا همان ایالت هاست، که نمیتوان با پیش فرضهایی که وجود دارد، پیشگویی کرد که بین آذری ها و کُردها در شمال غربی کشور و یا در خوزستان چه اتفاقی خواهد افتاد 3 - روابط عمودی بین مناطق و ایالت ها با دولتِ مرکزی است که با شعارهای تندی که از گوشه و کنار شنیده میشود بویی از دموکراسی نمیبرد.
بنا براین ایرانیانی که زحماتی را متحمل میشوند تا راه حّلی برای مشکلات کشور خود بیابند، این هوشیاری و ظریف کاری را میطلبد که با برگزیدن عنوانی و یا بکارگیری واژهء سیاسی مانند فدرالیسم اولأ بر پروسهء تاریخی و تجربی آنها مسلط باشند، و از پراکنده گویی خودداری کنند، گذشته از آن محدوده و کارآیی، نوع پرنسیپ، ابعادِ، طرح پیشنهادی خود را روشن و مشخص بیان دارند، همان کاری که جناب قندچی حداقل تاکنون بصورت کتبی موفّق به طرح آن نشده است.
کشور ایران دارای یک جغرافیای سیاسی یکپارچه و دارای ملّتی واحد با پیشینه های متفاوت و فرهنگهای الوان هست که از دیدگاه حقوقی و اجتماعی، نیازمند به ساختار دولتی مدرن و دموکراتیک دارد که از عهدهء پیاده کردن ترکیبی از فلسفهء سیاسی لیبرال دموکراتی و سوسیال دموکراتی، که اولی در زمینهء حقوق سیاسی و دومی در مورد اقتصاد است، همراه با سایر ارزشهاي مفیدِ جامعهء ایرانی و جهانی بر آید، که اگر زیاد خرده نگیریم، Federalism که چیزی جز تقسیم قدرت سیاسی نیست یا Unitarism که پرنسیپی متمرکز ، واحد، اما دموکراتیک هست نقش چندانی را بازی نمیکند.
Immanuel kant (1724-1804) فیلسوف آلمانی در نوشته فلسفی"صلح جاودانه" 1795 خودZum ewigen Frieden یک جمهوری فدرال جهانی را پیش بینی کرده بود، و مشکلاتی را هم سد راه رسیدن به این آرزو یاد آوری کرده است، راه حلّ فایق آمدن بر همهء این مشکلات را تنها در ارزشهای اخلاقی و شناخت Moralischen Verpflichtung، مسئولیبت پذیری فردی، گروهی و رهبران حکومتی دیده است، در واقع خلاقیّت و شایستگی، سطح فرهنگ و شناخت فردی و جمعی جامعهء انسانی را بر هر پرنسیپی ترجیح داده است.
همه میدانیم که مشکلات بیشمار بویژه در چند عرصه، کشور را به خرمنی از باروت تبدیل کرده است، آتش بر آن گذاشتن هنری نیست، هنرمند آن کسی هست که از آن خرمنی از گل و یا خرمنی از دستهای برهم گذاشته به نشانهء اتحّاد و وحدت ملّی ایرانیان از هر قوم و قبیله، امّا بلندِ و برافراشته بیافریند .
Nasse.karami@gmx.de
??
نکاتي درمورد بحث هاي من درباره فدراليسم
سام قندچي
من نميخواهم وقتم با پلميک تلف شود که ثابت کنم نظري که ارائه کرده ام يا نظر مخالفين دليل بر اين است که من يا آنها بر "پروسهء تاریخی و تجربی" اين بحث "تسلط" داريم يا نه. اين را خوانندگان تشخيص ميدهند. چيزي که ياد گرفته ام اين است که برعکس تصور بسياري از فعالين جنبش سياسي ايران در گذشته، خوانندگان خيلي با هوش تر، و با دانش تر از کساني که وقت خود را با پلميک ميگذرانند، هستند، و بجاي آنکه آنها نگران خوانندگان باشند که منحرف نشوند، بهتر است اگر *خود* نظري دارند، ارائه کنند، واگر کرده اند و کسي توجهي نکرده، بدانند که با پلميک و تکرار اسم مخالفينشان نميتوانند مردم را وادار به شنيدن کنند، اکثر اوقات در واقع خوانندگان خوب از بحث ها آگاهند و تصميم گرفته اند و اين نويسندگان هستند که فکر ميکنند خوانندگان حرفشان را نميدانند و به اين علت منحرفند. به هر حال نظراتمان را ارائه کنيم و بگذاريم خوانندگان تصميم بگيرند. متأسفانه در جنبش ما هزاران صفحه پلميک وجود دارد و خيلي کم مطلبي که ارزش خواندن داشته باشد. من هر بار چيزي پلميکي نوشتم از اينکه وقتم را تلف کردم پشيمانم و همين حالا شک دارم اين را بنويسم و منتشر کنم يا نه.
النبه هرفرد و نشريه اي خود ميداند که وقت خود را چگونه صرف کند. اگر زمانهائي زندگي به من فرصت داده، در برخي فوروم هاي بحث شرکت کرده ام و لي مجله با فوروم فرق دارد. در واقع نامه خوانندگان در مجلات و فوروم هاي بحث به همين خاطر وجود دارد. لازم است بگويم کسي که نظراتي را درباره فرد معيني ابراز ميکند، انتظار از نوشته او بيش از يک حرف همين جوري در يک فوروم و يا نامه خوانندگان است، و بهتر است که دقيقاً نظرات فردي که درباره وي مينويسد را خوانده باشد، حال چه درباره ارسطو بنويسد چه درباره حسين آقا.
اما من نميتوانم تصميم بگيرم که هرکسي چگونه بنويسد و اين نوشته هاي ما هم هرچه هست، بالاخره خوانندگان تصميم ميگيرند و من مسؤل آنچيزي هستم که در نوشته هايم هست و نه آنچه هر کسي به من نسبت دهد، وگرنه وقت خود را بايستي صبح تا شب به پاسخ پلميک صرف کنم و ترجيح ميدهم که نکنم.
اما اختلاف نظرات که اصل مسأله همان است حتي وقتي دو موضع متضاد در دولتهائي نظير آمريکا ميبينيم بخاطر بي دانشي نيست، بلکه *اختلاف نظر* است که دلائلش عميق تر است و جامعه ما نيز اين حقيقت را بايد بپذيرد و سعي نکند بر ديگران تحميل کند که همه يکسان بيانديشند. هرکسي نظرش را ارائه کند و اجازه دهد مردم قضاوت کنند. مثلاً اگر فردا يک حزب نئوکان به رهبري رضا پهلوي بعنوان وارث تاج و تخت ايران بوجود آيد، چنان حزبي با يک حزب آينده نگر با پلاتفرمي که من در نظر دارم [http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm] متفاوت خواهد بود. اين امر هم چيز بدي نيست. اتفاقاً بنظر من يک حزب راست گراي مدرن در ايران جايش خالي است. اختلاف احزاب بيان واقعيت جامعه است و احزاب هم ميتوانند همکاري و رقابت کنند و نيازي به توهين به يکديگر نيست و اتفاقاً احترام به نظرات و قابليت هاي يکديگر ما را موفق به *همکاري* ميکند و نه يکي شدن که با وجود چنين اختلافاتي تصورش هم بي معني است. مطمئن هستم که سلطنت طلباني نظير آقاي هرمز حکمت درباره مطالبي که نظر ميدهند بسيار با دانش و صاحب نظرند هرچند نظرشان با من ميتواند 180 درجه متضاد باشد و من به ايشان نهايت احترام ميگذارم و فکر ميکنم يکي از با دانش ترين کساني است که ميشناسم و درباره چيزهائي که صاحب نظرند نظر ميدهند و خيلي هم عميق.
من از خوانندگان عزيزي که سالها به خود زحمت داده و نوشته هاي من درباره فدراليسم را دقيقاً خوانده اند عذر ميخواهم که دوباره خود را تکرار ميکنم. آنچه نوشته ام اگر سودي داشته تا به حال بکار رفته است و اگر نداشته اميدوارم ديگران که بهتر از من بتوانند به اين معضل کمک کنند، راگشا باشند.
تا آنجا که به تحقيقات درباره مسأله اقوام ايراني و شکل گَيري دولت مرکزي است، خوانندگان ميتوانند کتاب من درباره کردستان و شکل گيري دولت مرکزي در ايران را مطالعه کنند:
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm
جالب است که نظر من در بازنگري تاريخ ايران در آن کتاب که در سال 1981 يعني 25 سال پيش نوشته ام موضوع نحوه *امتزاج قومي* در شکل گيري *دولت* مرکزي در ايران است که آنزمان طرح کردم، و امروزه اين بحث از سوي بسياري از مخالفين فدراليسم مطرح ميشود، هرچند آنها از اين بحث نتيجه متضاد با من را ميگيرند، ولي اهميت اين بحث من را نشان ميدهد که ايران به اين سادگي قابل انشقاق نيست که مخالفين فدراليسم آنقدر از آن ميترسند.
جائي ديدم ادعا شده بود که من "خواهان تجزیهء مجموعهء کُل سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت" شده ام و بعد هم از "پراکنده گوئي" اظهار ناراحتي کرده اند. کسي ميتواند يک نوشته از من نشان دهد که من تقسيم ايران به 6 ملت را نوشته باشم. آيا اين کار نويسنده "پراکنده گوئي" نيست که به ديگران توهين ميکند؟
مگر دست من است که ايران را به چند ملت تقسيم کنم يا آنرا ملت واحد بنامم. من درباره اينکه حکومت قومي و تقسيم قومي به معناي فدراليسم نيست بارها توضيح داده ام و کساني که به اصل بحث من علاقه دارند ميتوانند به خود زحمت داده و آن نوشته ها را بخوانند بجاي آنکه حرف توي دهان من بگذارند:
http://www.ghandchi.com/429-FederalismNotEthnic.htm
http://www.ghandchi.com/446-IraqPartition.htm
http://www.ghandchi.com/453-IranKurd.htm
درباره مقوله قوم و مليت در عصر فراصنعتي و گلوباليسم هم باندازه کافي توضيح داده ام و اصلاً بحث من اين نبوده که نواحي مرزي تجزيه طلب ميشوند بلکه گفتم امکان براي اينکه آنچه جدائي افغانستان از ايران بود امروزه بيشتر است نه اينکه اين به نفع هيچ منطقه ايران باشد، که نوشته ام که *نيست*. لطفاً مقاله من در اين زمينه را دقيق بخوانيد چون بحث خيلي دقيقي درباره تأثير گلوباليسم بر روي موضوع فدراليسم است که اکثراً درست درک نميشود:
http://www.ghandchi.com/310-GlobalFed.htm
وحتي از نظر تئوريک درباره پلوراليسم و آنالوژي آن با فدراليسم در نوشته هاي ويليام جيمز و ديگران نوشته ام و پيشينه بحث پلوراليسم در تاريخ فلسفه غرب را نيز مفصلاً از نظر خودم بحث کرده ام و نيازي ندارم در هر بحثي درباره 21 آذر همه فيلسوفان غرب و نظرات آنها را دوباره برشمارم. آنچه در زمينه صاحب نظران غرب من حرف تازه اي داشته ام که بزنم را در گذشته نوشته ام و بيشتر از آنهم در کتاب هاي درسي هست:
http://www.ghandchi.com/447-RussellPluralism.htm
http://www.ghandchi.com/301-Pluralism.htm
اما چرا اين بحث ها دوباره بشکل ديگري با نسبت دادن نظراتي که من هيچگاه نگفته ام بيان ميشوند، به اين خاطر که مخالفين فدراليسم هنوز دربند سيستم فکري 21 آذر [http://www.ghandchi.com/388-Lesson21Azar.htm] هستند و متأسفانه خودشان تاريخ آن رويداد را هنوز نميتوانند درک کنند و بجاي تحقيقات علمي طبق معمول دسيسه خارجي همه چيز را ميبينند. البته من نقش دسيسه هاي خارجي دولت استالين را رد نميکنم ولي آن همه بحث نيست. و باندازه کافي تحقيقات براي کساني که بخواهند تحقيقات مطالعه کنند درباره آن دوران هست و من نيازي به تکرار آنها ندارم. فقط بحث مشروطيت من که متفاوت بوده را نوشته ام وگرنه تحقيقات در کتاب دموکراسي ناقص که در ايران منتشر شده بسيار غني است و سندهاي تازه درباره شوروي در آنزمان هم توسط چند محقق مشهور ايران بتازگي نگاشته شده و من نيازي ندارم که تکرار کنم:
http://www.ghandchi.com/443-mashrootiat.htm
ديگر آنکه تا آنجا هم که به احساسات ناسيوناليستي ايرانيان و مسأله کردستان و فدراليسم مربوط است، من قبلاً توضيح داده ام و مطمئناً اين خود موضوع بسيار حساسي است:
http://www.ghandchi.com/342-KurdFed.htm
اما بحث ملت و مليت و قوم که بحث کاذبي است را که بصورت پلميک از سوي اين افراد ارائه ميشود و اصل حرفشان است و تحقيقات و بحث تئوريک جهاني نيست و فقط نوعي توجيه تعصب از سوي اين هاست مجبورم بالاخره درباره اش بنويسم هرچند هيچ اهميت تئوريک ندارد و اصل بحث تئوريک امروز متفاوت است که در گذشته مفصلاً بحث کرده ام که مکانيزم قوميت و دولت ملي در عصر ما از اساس با جامعه صنعتي تفاوت دارد و موضوع ملت به موضوعي اتنيک تنزل پيدا کرده است ولي به هر حال اين در بحث فدراليسم همانطور که توضيح دادم تغييري نميدهد:
http://www.ghandchi.com/434-NationStates.htm
بحث اين ها به اين صورت است که گوئي در ايران فقط يک ملت وجود دارد و به همين علت هم بايستي دولت متمرکز داشت و نه فدرال. اولاً اگر اين دليل ميشد، پس آمريکا هم که ترکيب قومي اش کمرنگ تر است بايستي فدرال نباشد. ولي اصل بحث غلط است. ترکيب قومي دولت و درجه امتزاج اقوام در دولت با ترکيب قومي کشور ودرجه امتزاج اقوام در جامعه فرق دارد. مثلاً در آمريکا چيني نسب ها نسبت به آلماني الاصل ها کمتر با مليت هاي ديگر امتزاج کرده اند. ايراني ها هم چيزي در آن وسط. ولي اين ربطي به ترکيب قومي در دولت ندارد. ربطي هم به اين که يک قومي بخواهد دولت مستقل داشته باشد، ندارد، اقلاً مستقيماً ربطي ندارد. نميشود به ايراني ها گفت در آمريکا به زبان خود حرف نزنند از ترس آنکه مبادا خواهان دولت مستقل بشوند. در ايران هم اگر صدها قوم مختلف باشند و تعدادي از آنها هم بزرگتر باشند و مليت يا ملت ناميده شوند ربطي به تقسيم قومي کشور و دولت آن ندارد. اينکه بگوئيم ايران يک ملت است، مثل فاشيستهائي است که امتزاج قومي در کشور را ميخواستند تحميل کنند تازه باز هم چنين ادعائي فدراليسم را رد نميکند.
ما ميتوانيم بگوئيم که مليت ها و حتي ملت هاي مختلف در ايران هستند ولي خواهان دولت واحد و مرکزي باشيم همانطور که مشروطيت چنين کرد و مسأله نيست. به عکس ميتوانيم بگوئيم در ايران فقط يک ملت وجود دارد و بازهم خواهان دولت فدرال باشيم.
دولت فدرال يعني استانها فرماندار و نمايندگان مجلس مقننه استاني و مقامات قضائي استاني را خود انتخاب ميکنند، به همين سادگي. آيا اين به معني تعدد و سيستمهاي موازي است که مثلاً آلمان نسبت به فرانسه بيشتر دارد؟ بله همين طور است. آيا اينکه آلمان دارد بعضي اين ها را حذف ميکند و ظاهراً تحت لواي نيازهاي گلوباليسم ميکند حقيقت دارد؟ بله چنين است. ولي من فکر ميکنم آلمان اشتباه ميکند ولي من فعال سياسي آلمان نيستم که در آن مورد بنويسم. بنظر من درست است که سيستهاي موازي فدراليسم دست و پاگير هستند ولي تضمين کننده کنترل و توازن هم هستند و درنتيجه تضمين بيشتر براي دموکراسي. همه اين بحث ها در آمريکا هم هست و برخي مثل خانم مرکل فکر ميکنند بسياري از ساختارهاي قدرال بايستي از بين برود چون براي اقتصاد گلوبال دست و پا گيرند و برخي ديگر هم فکر ميکنند به عکس اينکه يک شهر يا يک ايالت مثل کاليفرنيا ميتواند شهر يا ايالت خواهر در نقطه ديگر جهان انتخاب کند و با آن روابط نزديک تجاري ايجاد کند خيلي هم خوبي فدراليسم است و باعث رشد گلوباليسم ميشود. اين ها را ميگويند اختلاف نظر. نه ما بي دانش هستيم و نه مخالفين ما. ما اختلاف نظر داريم.
خلاصه اصل بحث اين است که چه ايران چند قوم و مليت و ملت باشد و چه نباشد اصلاً ربطي به انتخاب مدل فدرال براي اداره کشور ندارد. فدراليسم تقسيم قومي نيست و شيوه اداره مملکت است.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
30 آذر 1385
December 21, 2006
سام قندچي
من نميخواهم وقتم با پلميک تلف شود که ثابت کنم نظري که ارائه کرده ام يا نظر مخالفين دليل بر اين است که من يا آنها بر "پروسهء تاریخی و تجربی" اين بحث "تسلط" داريم يا نه. اين را خوانندگان تشخيص ميدهند. چيزي که ياد گرفته ام اين است که برعکس تصور بسياري از فعالين جنبش سياسي ايران در گذشته، خوانندگان خيلي با هوش تر، و با دانش تر از کساني که وقت خود را با پلميک ميگذرانند، هستند، و بجاي آنکه آنها نگران خوانندگان باشند که منحرف نشوند، بهتر است اگر *خود* نظري دارند، ارائه کنند، واگر کرده اند و کسي توجهي نکرده، بدانند که با پلميک و تکرار اسم مخالفينشان نميتوانند مردم را وادار به شنيدن کنند، اکثر اوقات در واقع خوانندگان خوب از بحث ها آگاهند و تصميم گرفته اند و اين نويسندگان هستند که فکر ميکنند خوانندگان حرفشان را نميدانند و به اين علت منحرفند. به هر حال نظراتمان را ارائه کنيم و بگذاريم خوانندگان تصميم بگيرند. متأسفانه در جنبش ما هزاران صفحه پلميک وجود دارد و خيلي کم مطلبي که ارزش خواندن داشته باشد. من هر بار چيزي پلميکي نوشتم از اينکه وقتم را تلف کردم پشيمانم و همين حالا شک دارم اين را بنويسم و منتشر کنم يا نه.
النبه هرفرد و نشريه اي خود ميداند که وقت خود را چگونه صرف کند. اگر زمانهائي زندگي به من فرصت داده، در برخي فوروم هاي بحث شرکت کرده ام و لي مجله با فوروم فرق دارد. در واقع نامه خوانندگان در مجلات و فوروم هاي بحث به همين خاطر وجود دارد. لازم است بگويم کسي که نظراتي را درباره فرد معيني ابراز ميکند، انتظار از نوشته او بيش از يک حرف همين جوري در يک فوروم و يا نامه خوانندگان است، و بهتر است که دقيقاً نظرات فردي که درباره وي مينويسد را خوانده باشد، حال چه درباره ارسطو بنويسد چه درباره حسين آقا.
اما من نميتوانم تصميم بگيرم که هرکسي چگونه بنويسد و اين نوشته هاي ما هم هرچه هست، بالاخره خوانندگان تصميم ميگيرند و من مسؤل آنچيزي هستم که در نوشته هايم هست و نه آنچه هر کسي به من نسبت دهد، وگرنه وقت خود را بايستي صبح تا شب به پاسخ پلميک صرف کنم و ترجيح ميدهم که نکنم.
اما اختلاف نظرات که اصل مسأله همان است حتي وقتي دو موضع متضاد در دولتهائي نظير آمريکا ميبينيم بخاطر بي دانشي نيست، بلکه *اختلاف نظر* است که دلائلش عميق تر است و جامعه ما نيز اين حقيقت را بايد بپذيرد و سعي نکند بر ديگران تحميل کند که همه يکسان بيانديشند. هرکسي نظرش را ارائه کند و اجازه دهد مردم قضاوت کنند. مثلاً اگر فردا يک حزب نئوکان به رهبري رضا پهلوي بعنوان وارث تاج و تخت ايران بوجود آيد، چنان حزبي با يک حزب آينده نگر با پلاتفرمي که من در نظر دارم [http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm] متفاوت خواهد بود. اين امر هم چيز بدي نيست. اتفاقاً بنظر من يک حزب راست گراي مدرن در ايران جايش خالي است. اختلاف احزاب بيان واقعيت جامعه است و احزاب هم ميتوانند همکاري و رقابت کنند و نيازي به توهين به يکديگر نيست و اتفاقاً احترام به نظرات و قابليت هاي يکديگر ما را موفق به *همکاري* ميکند و نه يکي شدن که با وجود چنين اختلافاتي تصورش هم بي معني است. مطمئن هستم که سلطنت طلباني نظير آقاي هرمز حکمت درباره مطالبي که نظر ميدهند بسيار با دانش و صاحب نظرند هرچند نظرشان با من ميتواند 180 درجه متضاد باشد و من به ايشان نهايت احترام ميگذارم و فکر ميکنم يکي از با دانش ترين کساني است که ميشناسم و درباره چيزهائي که صاحب نظرند نظر ميدهند و خيلي هم عميق.
من از خوانندگان عزيزي که سالها به خود زحمت داده و نوشته هاي من درباره فدراليسم را دقيقاً خوانده اند عذر ميخواهم که دوباره خود را تکرار ميکنم. آنچه نوشته ام اگر سودي داشته تا به حال بکار رفته است و اگر نداشته اميدوارم ديگران که بهتر از من بتوانند به اين معضل کمک کنند، راگشا باشند.
تا آنجا که به تحقيقات درباره مسأله اقوام ايراني و شکل گَيري دولت مرکزي است، خوانندگان ميتوانند کتاب من درباره کردستان و شکل گيري دولت مرکزي در ايران را مطالعه کنند:
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm
جالب است که نظر من در بازنگري تاريخ ايران در آن کتاب که در سال 1981 يعني 25 سال پيش نوشته ام موضوع نحوه *امتزاج قومي* در شکل گيري *دولت* مرکزي در ايران است که آنزمان طرح کردم، و امروزه اين بحث از سوي بسياري از مخالفين فدراليسم مطرح ميشود، هرچند آنها از اين بحث نتيجه متضاد با من را ميگيرند، ولي اهميت اين بحث من را نشان ميدهد که ايران به اين سادگي قابل انشقاق نيست که مخالفين فدراليسم آنقدر از آن ميترسند.
جائي ديدم ادعا شده بود که من "خواهان تجزیهء مجموعهء کُل سرزمین یکپارچه ایران و تقسیم ملّتِ واحدِ آن به 6 ملّت" شده ام و بعد هم از "پراکنده گوئي" اظهار ناراحتي کرده اند. کسي ميتواند يک نوشته از من نشان دهد که من تقسيم ايران به 6 ملت را نوشته باشم. آيا اين کار نويسنده "پراکنده گوئي" نيست که به ديگران توهين ميکند؟
مگر دست من است که ايران را به چند ملت تقسيم کنم يا آنرا ملت واحد بنامم. من درباره اينکه حکومت قومي و تقسيم قومي به معناي فدراليسم نيست بارها توضيح داده ام و کساني که به اصل بحث من علاقه دارند ميتوانند به خود زحمت داده و آن نوشته ها را بخوانند بجاي آنکه حرف توي دهان من بگذارند:
http://www.ghandchi.com/429-FederalismNotEthnic.htm
http://www.ghandchi.com/446-IraqPartition.htm
http://www.ghandchi.com/453-IranKurd.htm
درباره مقوله قوم و مليت در عصر فراصنعتي و گلوباليسم هم باندازه کافي توضيح داده ام و اصلاً بحث من اين نبوده که نواحي مرزي تجزيه طلب ميشوند بلکه گفتم امکان براي اينکه آنچه جدائي افغانستان از ايران بود امروزه بيشتر است نه اينکه اين به نفع هيچ منطقه ايران باشد، که نوشته ام که *نيست*. لطفاً مقاله من در اين زمينه را دقيق بخوانيد چون بحث خيلي دقيقي درباره تأثير گلوباليسم بر روي موضوع فدراليسم است که اکثراً درست درک نميشود:
http://www.ghandchi.com/310-GlobalFed.htm
وحتي از نظر تئوريک درباره پلوراليسم و آنالوژي آن با فدراليسم در نوشته هاي ويليام جيمز و ديگران نوشته ام و پيشينه بحث پلوراليسم در تاريخ فلسفه غرب را نيز مفصلاً از نظر خودم بحث کرده ام و نيازي ندارم در هر بحثي درباره 21 آذر همه فيلسوفان غرب و نظرات آنها را دوباره برشمارم. آنچه در زمينه صاحب نظران غرب من حرف تازه اي داشته ام که بزنم را در گذشته نوشته ام و بيشتر از آنهم در کتاب هاي درسي هست:
http://www.ghandchi.com/447-RussellPluralism.htm
http://www.ghandchi.com/301-Pluralism.htm
اما چرا اين بحث ها دوباره بشکل ديگري با نسبت دادن نظراتي که من هيچگاه نگفته ام بيان ميشوند، به اين خاطر که مخالفين فدراليسم هنوز دربند سيستم فکري 21 آذر [http://www.ghandchi.com/388-Lesson21Azar.htm] هستند و متأسفانه خودشان تاريخ آن رويداد را هنوز نميتوانند درک کنند و بجاي تحقيقات علمي طبق معمول دسيسه خارجي همه چيز را ميبينند. البته من نقش دسيسه هاي خارجي دولت استالين را رد نميکنم ولي آن همه بحث نيست. و باندازه کافي تحقيقات براي کساني که بخواهند تحقيقات مطالعه کنند درباره آن دوران هست و من نيازي به تکرار آنها ندارم. فقط بحث مشروطيت من که متفاوت بوده را نوشته ام وگرنه تحقيقات در کتاب دموکراسي ناقص که در ايران منتشر شده بسيار غني است و سندهاي تازه درباره شوروي در آنزمان هم توسط چند محقق مشهور ايران بتازگي نگاشته شده و من نيازي ندارم که تکرار کنم:
http://www.ghandchi.com/443-mashrootiat.htm
ديگر آنکه تا آنجا هم که به احساسات ناسيوناليستي ايرانيان و مسأله کردستان و فدراليسم مربوط است، من قبلاً توضيح داده ام و مطمئناً اين خود موضوع بسيار حساسي است:
http://www.ghandchi.com/342-KurdFed.htm
اما بحث ملت و مليت و قوم که بحث کاذبي است را که بصورت پلميک از سوي اين افراد ارائه ميشود و اصل حرفشان است و تحقيقات و بحث تئوريک جهاني نيست و فقط نوعي توجيه تعصب از سوي اين هاست مجبورم بالاخره درباره اش بنويسم هرچند هيچ اهميت تئوريک ندارد و اصل بحث تئوريک امروز متفاوت است که در گذشته مفصلاً بحث کرده ام که مکانيزم قوميت و دولت ملي در عصر ما از اساس با جامعه صنعتي تفاوت دارد و موضوع ملت به موضوعي اتنيک تنزل پيدا کرده است ولي به هر حال اين در بحث فدراليسم همانطور که توضيح دادم تغييري نميدهد:
http://www.ghandchi.com/434-NationStates.htm
بحث اين ها به اين صورت است که گوئي در ايران فقط يک ملت وجود دارد و به همين علت هم بايستي دولت متمرکز داشت و نه فدرال. اولاً اگر اين دليل ميشد، پس آمريکا هم که ترکيب قومي اش کمرنگ تر است بايستي فدرال نباشد. ولي اصل بحث غلط است. ترکيب قومي دولت و درجه امتزاج اقوام در دولت با ترکيب قومي کشور ودرجه امتزاج اقوام در جامعه فرق دارد. مثلاً در آمريکا چيني نسب ها نسبت به آلماني الاصل ها کمتر با مليت هاي ديگر امتزاج کرده اند. ايراني ها هم چيزي در آن وسط. ولي اين ربطي به ترکيب قومي در دولت ندارد. ربطي هم به اين که يک قومي بخواهد دولت مستقل داشته باشد، ندارد، اقلاً مستقيماً ربطي ندارد. نميشود به ايراني ها گفت در آمريکا به زبان خود حرف نزنند از ترس آنکه مبادا خواهان دولت مستقل بشوند. در ايران هم اگر صدها قوم مختلف باشند و تعدادي از آنها هم بزرگتر باشند و مليت يا ملت ناميده شوند ربطي به تقسيم قومي کشور و دولت آن ندارد. اينکه بگوئيم ايران يک ملت است، مثل فاشيستهائي است که امتزاج قومي در کشور را ميخواستند تحميل کنند تازه باز هم چنين ادعائي فدراليسم را رد نميکند.
ما ميتوانيم بگوئيم که مليت ها و حتي ملت هاي مختلف در ايران هستند ولي خواهان دولت واحد و مرکزي باشيم همانطور که مشروطيت چنين کرد و مسأله نيست. به عکس ميتوانيم بگوئيم در ايران فقط يک ملت وجود دارد و بازهم خواهان دولت فدرال باشيم.
دولت فدرال يعني استانها فرماندار و نمايندگان مجلس مقننه استاني و مقامات قضائي استاني را خود انتخاب ميکنند، به همين سادگي. آيا اين به معني تعدد و سيستمهاي موازي است که مثلاً آلمان نسبت به فرانسه بيشتر دارد؟ بله همين طور است. آيا اينکه آلمان دارد بعضي اين ها را حذف ميکند و ظاهراً تحت لواي نيازهاي گلوباليسم ميکند حقيقت دارد؟ بله چنين است. ولي من فکر ميکنم آلمان اشتباه ميکند ولي من فعال سياسي آلمان نيستم که در آن مورد بنويسم. بنظر من درست است که سيستهاي موازي فدراليسم دست و پاگير هستند ولي تضمين کننده کنترل و توازن هم هستند و درنتيجه تضمين بيشتر براي دموکراسي. همه اين بحث ها در آمريکا هم هست و برخي مثل خانم مرکل فکر ميکنند بسياري از ساختارهاي قدرال بايستي از بين برود چون براي اقتصاد گلوبال دست و پا گيرند و برخي ديگر هم فکر ميکنند به عکس اينکه يک شهر يا يک ايالت مثل کاليفرنيا ميتواند شهر يا ايالت خواهر در نقطه ديگر جهان انتخاب کند و با آن روابط نزديک تجاري ايجاد کند خيلي هم خوبي فدراليسم است و باعث رشد گلوباليسم ميشود. اين ها را ميگويند اختلاف نظر. نه ما بي دانش هستيم و نه مخالفين ما. ما اختلاف نظر داريم.
خلاصه اصل بحث اين است که چه ايران چند قوم و مليت و ملت باشد و چه نباشد اصلاً ربطي به انتخاب مدل فدرال براي اداره کشور ندارد. فدراليسم تقسيم قومي نيست و شيوه اداره مملکت است.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
30 آذر 1385
December 21, 2006
Monday, December 11, 2006
شهروند - شماره ۱۱۰۳
۷ دسامبر ۲۰۰۶ - پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۵
نيم نگاه .../ جنايت بي مكافات!
شهباز نخعي
حيات سياسي حكومت آخوندي با جنايت آغاز شده و تاكنون ادامه يافته است. جنايتي هولناك كه در آن حدود 400 زن و مرد و كودك زنده زنده در آتش سوختند و كباب و جزغاله شدند تا خشم عمومي را عليه نظام پيشين برانگيزند و سوخت موتور انقلاب را تامين كنند. كساني كه نمايش "محاكمه سينما ركس آبادان" كار هنرمند ارزنده پرويز صياد را ديده و يا وقايع نيمه سال 1357 را از نزديك دنبال كرده اند مي دانند كه از چه سخن مي گويم. اين گردونه وحشت آفرين و هولناك جنايت تا امروز از كار باز نايستاده است. براي ذهن هاي ساده و غيرپيچيده مردم عادي كه هرگز به قول زنده ياد سعيدي سيرجاني دلبر فتان "قدرت خانم" را در آغوش نكشيده و از نشئه آن سرمست نشده اند، حتي پذيرش و باور اين كه انسان يا انسان هايي بتوانند زندگي صدها، هزاران و حتي صدها هزار انسان ديگر را بازيچه قرار دهند دشوار است اما صفحات تاريخ نمونه هايي از اين دست را كم ندارند. يكي از وظايف تاريخ نگاري تحليلي ــ و نه وقايع نگاري صرف ــ همين است كه به مدد جامعه شناسي و روانشناسي ذهنيت كساني را بشكافند كه براي به دست آوردن و يا حفظ قدرت از ارتكاب هيچ جنايتي ــ هر قدر هم ابعاد آن وسيع و تعداد قربانيان زياد باشد ــ ابا ندارند و با موشكافي آنها را بررسي كند تا مردم عادي با اين پديده آشنا شوند و آن را غيرقابل پذيرش و باور نپندارند. به عنوان نمونه: روزي بايد گروههايي از كارشناسان پژوهشگر به بررسي دقيق اين مسئله بپردازند كه در لحظه حساس تصميم گيري در مورد توقف يا ادامه جنگ با عراق ــ پس از بيرون راندن دشمن متجاوز از خاك ايران ــ در ذهن تصميم گيرندگان اصلي، آيت الله خميني و علي اكبر هاشمي رفسنجاني چه گذشت و چه انگيزه هايي آنان را واداشت كه تصميم به ادامه بيهوده جنگي بگيرند كه بيش از شش سال ديگر به درازا كشيد و به بهاي جان صدها هزار و معلول شدن صدها هزار تن ديگر از بهترين فرزندان ايران تمام شد! يافتن پاسخ براي اين پرسش، بدون بررسي دقيق پژوهشگرانه و كارشناسانه كاري دشوار است، زيرا در آن زمان حكومت آخوندي ــ كه هنوز از پشتيباني اكثريت بزرگي از عامه مردم برخوردار بود ــ و نفوذ معنوي آيت الله خميني را نيز پشتوانه داشت اگر از جنگ آبرومندانه و پيروزمندانه بيرون مي آمد نه تنها پايه هاي قدرتش متزلزل نمي شد بلكه تحكيم نيز مي شد و مي توانست فصلي تازه را در تاريخ انقلاب آغاز كند. تا زمان انجام چنين پژوهش همه جانبه و دقيقي، پاسخ اين پرسش همچنان به صورت يك معما باقي خواهد ماند و از حد حدس و گمانه زني فراتر نخواهد رفت. از جمله اين حدس و گمانه زني ها ــ كه تداوم عملكرد حكومت مي تواند پشتوانه و تاييدكننده آن باشد ــ اين است كه حكومت آخوندي از زمان رسيدن به قدرت همواره از از دست دادن آن وحشت داشته و دارد و با فرافكني و انتقال اين وحشت به مردم و بويژه مخالفان همواره كوشيده و مي كوشد قدرت را حفظ كند. اين حدس و گمانه زني با شعار و دكترين اصلي حكومت ــ كه از صدر اسلام و بويژه حمله اعراب به فرماندهي خالدبن وليد به ايران وام گرفته شده ــ يعني "النصر بالرعب" (پيروزي در گرو ايجاد وحشت است) تطابق دارد. از "تداوم عملكرد" حكومت در ارتكاب جنايت براي حفظ قدرت سخن گفتم. در دانه هاي تسبيحي كه جنايت هاي پرشمار حكومت آخوندي را تشكيل مي دهند، نخ نازك و نامريي كه اين دانه ها را به هم متصل مي كند وحشت است. وحشت از دست دادن قدرت كه خود حكومت از آن رنج مي برد و مي كوشد با پرتاب توپ آن به زمين مخالفان و پراكندن آن در ميان آنان خود را ــ هر چند موقت و كوتاه مدت ــ آسوده سازد. چيزي كه عملا امكان پذير نيست زيرا به گمان من در بيست و هفت سال گذشته، قدرتمداران حكومت آخوندي يكشب سر آسوده به بالين نگذاشته اند! پيامي كه اين جنايت ها مي رسانند ــ و يا مي خواهند برسانند ــ اين است كه حفظ قدرت ــ كه اسم رمز آن "نظام" است ــ اصلي است كه حكومت براي آن هيچ حد و مرز و خط قرمزي نمي شناسد و بلند پايگان آن بيمي نيز از رسوايي و بدنامي و اتهام و محكوميت به دل راه نمي دهند. اين چنين است كه علاوه بر تصادفات جاده اي، ميزان آلودگي هواي پايتخت، تعداد معتادان به مواد مخدر و . . . سران حكومت آخوندي در زمينه اتهام و محكوميت جزايي و جنايي و صدور حكم بازداشت بين المللي نيز در ميان 192 كشور عضو سازمان ملل متحد مقام نخست را به دست آورده اند! پيش از اين، يك دادگاه در آلمان فدرال موسوم به دادگاه ميكونوس، كه رسيدگي به پرونده ترور رهبران حزب دمكرات كردستان ايران را به عهده داشت با صدور حكم محكوميت، دستور بازداشت بين المللي آقايان سيدعلي خامنه اي، علي اكبر هاشمي رفسنجاني، علي اكبر ولايتي و علي فلاحيان را صادر كرده بود و صدور اين حكم توفاني در روابط بين حكومت آخوندي و اتحاديه اروپا ايجاد كرد كه به خروج دسته جمعي سفيران كشورهاي اروپايي از ايران انجاميد. اكنون نيز پس از كش و قوس هايي كه بيش از دوازده سال به درازا كشيده خبر مي رسد كه دادگاه فدرال آرژانتين براي علي اكبر هاشمي رفسنجاني و هشت نفر ديگر حكم بازداشت بين المللي صادر كرده است. بنابر گزارش خبرگزاري بي بي سي اين حكم در ارتباط با بمب گذاري انجمن همياري اسرائيل و آرژانتين در بوئنوس آيرس در نهم جولاي 1994 كه به كشته شدن 85 تن و مجروح شدن بيش از 200 تن انجاميد، صادر شده است. در اين حكم علاوه بر علي اكبر هاشمي رفسنجاني ــ رئيس جمهوري وقت حكومت آخوندي ــ علي اكبر ولايتي، وزير امور خارجه، علي فلاحيان، وزير اطلاعات و امنيت و محسن رضايي، فرمانده سپاه پاسداران به عنوان طراحان و آمران بمب گذاري و احمد وحيدي، فرمانده وقت سپاه قدس سپاه پاسداران، محسن رباني، رايزن فرهنگي سفارت ايران در آرژانتين و هادي سليمانپور، سفير وقت حكومت آخوندي در آرژانتين به عنوان عاملان اجراي بمب گذاري بر كرسي اتهام نشانده شده اند. بنابر كيفرخواست دادستان فدرال آرژانتين، عامل اجراي بمب گذاري يك لبناني عضو سازمان حزب الله لبنان بوده كه مسئولان حزب الله لبنان مي گويند دو ماه پس از تاريخ بمب گذاري در لبنان كشته شده است. در دوازده سال گذشته، پرونده بمب گذاري انجمن يهوديان آرژانتين فراز و نشيب هاي بسيار داشته است. در يك مورد "كارلوس منم" رئيس جمهور پيشين آرژانتين، به دريافت ده ميليون دلار رشوه، از طريق واريز به يك حساب بانكي در يكي از بانكهاي سوئيس از سوي علي اكبر هاشمي رفسنجاني متهم و در مورد ديگر، قاضي تحقيق مسئول رسيدگي به پرونده به اتهام رشوه خواري از كار بركنار شد. در ماه اگوست سال 2003 نيز هادي سليمانپور، سفير وقت حكومت آخوندي در آرژانتين بنابر درخواست پليس بين المللي در لندن بازداشت شد، اما وزارت كشور بريتانيا مدارك ارسال شده از سوي آرژانتين را براي تحويل او به دستگاه قضايي آرژانتين كافي تشخيص نداد و دستور توقف رسيدگي قضايي و آزادي او را صادر كرد. سخنگوي وزارت امور خارجه حكومت آخوندي نيز بازگشايي اين پرونده را "اعمال نفوذ صهيونيستها" خوانده است! آنچه مسلم است اين كه اين پرونده هنوز هم مراحل پر پيچ و خمي را در پيش خواهد داشت و زد و بند و رشوه و ايجاد مانع در روند قضايي از يكسو و انكار و تكذيب و حاشا از سوي ديگر از جمله اين پيچ و خم ها خواهند بود و به فرض كه دادگاه آرژانتين حكم محكوميت قطعي براي متهمان صادر كند نتايج آن فراتر از نتيجه حكم قطعي و صريح دادگاه ميكونوس نخواهد بود و سرانجام سياست پيشگان طماع و پول پرست راهي براي خنثي و بي اثر كردن آن خواهند يافت!اما كمي فكر كنيم: به فرض كه حكومت آخوندي چنان كه ادعا مي كند دشمن خوني به قول خودش "رژيم اشغالگر قدس" است و مي خواهد اسرائيل را از نقشه جهان حذف و محو كند، به انجمن همياري يهوديان آرژانيتن كه هم با ام القراء اسلام و هم با اسرائيل هزاران كيلومتر فاصله دارد و اي بسا بسياري از 85 قرباني بمب گذاري حتي نمي دانسته اند ايران در كجاي جهان قرار گرفته، چه كار دارد؟ به گمان من، پاسخ را بايد در همان تز و دكترين اصلي حكومت يعني پراكندن وحشت جستجو كرد. پرسش ديگر اين است كه آيا اين همه جنايتي كه براي حفظ قدرت انجام مي شوند بي مكافات باقي مي مانند؟!
سرشماری در ايران و مسئله زبان
يونس شاملی
جمعيت ايران از مرز 70 ميليون گذشت. اين تيتر خبری بود که هفتهء پيش توسط اغلب خبرگزاريها داخلی و خارجی منتشر شد. رئيس مرکز آمار ايران عنوان کرده اند که 99/95 درصد جمعيت در اين سرشماری شرکت کرده اند. وی همچنين عنوان کرده است که رقم شرکت در سرشماری رقم قابل توجهی در سطح بين المللی است.
مرکز آمار ايران در جزوه کوچکی تحت عنوان "کلياتی در مورد سرشماری نفوس و مسکن 1385، 6 تا 26 آبان ماه (28 اکتبر تا 25 نوامبر2006)" با توضيح و تشريح کوتاه چگونگی اجرای سرشماری، چرائی آن و سپس بخشی از پرسشهای مطرح در آن پرداخته است. سرشماری در تاريخ جديد ايران جدا از اشل های محدود آن در دوره های جديد، برای اولين بار در سال 1318 به اجرا گذاشته شده و از سال 1335 (1956) به بعد هر ده سال يکبار در ايران سرشماری عمومی شده است.
طبق اين جزوه مرکز آمار ايران،" پيام های تبليغاتی و اطلاع رسانی به طور عمده برای سه گروه 1- تصميم سازان و تصميم گيران و به طور کلی، کاربران اطلاعات 2- مجريان سرشماری 3- افکار عمومی (پاسخگويان) طراحی و تدوين شده اند."
در واقع تصميم سازان و تصميم گيران از سويی و افکار عمومی (پاسخگويان) از سوی ديگر بهره گيران اصلی اين سرشماری به حساب آمده اند. اما با اندکی نگاه به ايران از نقطه نظر ترکيب زبانی ميتوان حدس زد که مرکز آمار ايران، ابداً براساس يافته های علمی و تجربی کشورهای ديگر عمل نمی کند. علت چيست؟ آنچنانکه خواهيم ديد، دست اندرکاران سرشماری در ايران چه در دوره رژيم سلطنتی و چه در دوره رژيم جمهوری اسلامی هرگز علاقه ايی به جمع آوری اطلاعات و دانش لازم از جمعيت زبانی ايران و اينکه چه زبانهایی و با چه ارقامی در اين کشور زندگی می کنند، نداشته اند.
جالب توجه اينکه جزوه مرکز آمار ايران به پرسشهای مطرح در پرسشنامه سرشماری اشاره کرده و اينبار با کمال تعجب زبان را به عنوان يکی از پرسشها در جزوه "کلياتی در مورد سرشماری نفوس و مسکن" گنجانده است. اما آيا گنجاندن اين پرسش تنها با توجه به بعضی ملاحظات صورت گرفته است و يا واقعاً برای شناسائی چند و چون آمار زبانی در ايران به عنوان يک سوآل مطرح شده است، جای بسی سوآل است. (1)
بررسها و پرس وجو هايی که بطور نمونه از مردم در ايران صورت گرفته نشان ميدهد که زبان به عنوان يک سوال برای مردم در اين سرشماری طرح نشده و در فرم های سرشماری نيز خبری از پرسش زبان مردم نيست. ذيلاً ميتوان در سايت مرکز آمار ايران تمامی فرمهای سرشماری سال 1385 را از نظر گذراند. (2)
پرسش اينست که آيا نظام سياسی حاکم علاقه ايی به دانستن آمار واقعی زبانی در ايران دارد يا نه؟ پاسخ روشن است. اگر نظام حاکم در صدد مقابله و اضمحلاح اين زبانها نيز بوده باشد بايستی از چند و چون و حد اقل آمار آن با خبر باشد. در عين حال اطلاع از آمار زبانی در ايران، رژيم را در برخورد با اين مسئله هوشيارتر می کند، تا برنامه های ضد فرهنگی و ضد مردمی خود را با اطلاعات دقيقتری انجام دهد. با اين پيش فرض دست اندکاران رژيم در سرشماری اخير در مقابل دو راه قرار گرفته اند و آن اينکه بر اساس بررسی های آماری با روشهای متفاوتتر به آمار جمعيتی ايران دست پيدا کنند و برای نمونه با در نظرگرفتن آمار استانها آذربايجان و افزودن تقريبی بخشی از تهران و مناطق ديگر به آمار ترک زبانان در ايران دست پيدا کنند و يا با گنجاندن پرسش زبان در فرم سرشماری دقيقاً بدانند که آمار متکلمين به زبان های موجود در ايران چيست؟
به نظر ميرسد که گنجاندن پرسش زبان در کليات مربوط به سرشماری که فوقاً به آن اشاره شد، يعنی پرسشی که هرگز در ميان پرسشهای سرشماريهای قبل يافت نمی شد، گويای آنست که آمار زبانی ايران برای هوشياری ضد فرهنگی رژيم نيز به مسئله ايی مهم بدل شده است. اما طرح اين سوآل برای مردم و جمع آوری آمار زبانی آنان هرچند که مهر سری و مافق سری هم به آن خورد باشد، اطلاعات و وضعيت کنونی کشور را بيش از پيش برملا می کند و در عين حال اين اطلاعات به هر صورت امکان درز به بيرون را دارد.
آنچنانکه ميدانيم رشد روز افزون جنبشهای ملی دمکراتيک متعلق به مليتهای غيرفارس و تحت ستم ايران حساسيت بيشتری را در نزد دست اندرکاران رژيم بوجود می آورد تا مانع از دستيابی اين جنبشها به آمار واقعی زبانی گردد.
به نظر ميرسد دو علت مانع از آن می شود که نظام جمهوری اسلامی مبادرت به جمع آوردی آمار زبانی در ايران نکند:
1- به رسميت نشناختن زبانها رايج در ايران، که بخش ايدئولوژيک نظام حاکم و سيطرهء تمايلات نژادپرستانهء در درون آن، رژيم را بر آن ميدارد که از بردن نام اين زبانها در اسناد رسمی ايران اجتناب کند. حتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی و در اصل معروف 15 آن، با وجود اينکه "استفاده از زبانهاي محلي و قومي در مطبوعات و رسانه هاي گروهي و تدريس ادبيات آنها در مدارس، در كنار زبان فارسي" را آزاد اعلان کرده است، اما هرگز نام زبانها رايج در ايران در قانون اساسی آن، يعنی زبانهای ترکی، کردی، بلوچی، عربی و ترکمنی... قيد نشده است. بنابراين از قيد پرسش زبان در سرشماری ها که ميتواند به زبانهای رايج در ايران با نامهای مطرح آن زبانها رسميت بدهد اجتناب شده است. و با اين تفاسير ميتوان همچنان سايهء شوم نژادپرسی فرهنگی را بر دستگاه ايدئولوژيک رژيم حاکم کاملاً مشاهده کرد.
2- آگاهی از وضعيت آمار زبانی و به تبع آن ترس از آمار زبانی در ايران است که نشان ميدهد، متکلمين به زبان فارسی، اقليتی در کل جامعه ايران را تشکيل ميدهند و طبيعی است که سيطره اقليت بر اکثريتی بزرگ از هر نظر که بوده باشد ضد انسانی، استبدادی و در ايران ا مروز کاملا نژادپرستانه است. و به نظر می رسد که علت اصلی اجتناب رژيم برای جمع آوری اطلاعات و دانش در خصوص آمار زبانی در ايران نيز بر اين درک رژيم استوار بوده باشد.
اما مطرح شدن تدريجی مسئله زبان در مرکز آمار ايران نيز بر اين مبنا استوار است که سياست آسيملاسيون رژيم که هرساله با توسل به تحقير و توهين به مليتهای غيرفارس و با برنامه ريزیهای خرد و کلان آشکارا به تعداد کسانی که در جلد فارس زبانان ظاهر می شوند افزوده می شود و اين بتدريج و در يک زمانبندی معين زبان فارسی را از نظر آماری به زبان اکثريت مردم ايران تبديل می کند و آنگاه است که رژيم ابائی ندارد که آمار زبانی را در ايران به اجرا بگذارد و فاتحهء زبانهای ديگر را با عنواين خرده فرهنگ و خرده زبان بخواند.
البته در اين مرحله، يکی ديگر از علل گنجاندن پرسش زبان در جزوه "کلياتی در مورد سرشماری" از سوی مرکز آمار ايران، مي تواند به خاطر اقناع مجامع بين المللی باشد که توجه رژيم جمهوری اسلامی به مسئله زبان در ايران را برجسته می کند. به اين معنا ممکن است در جزوه کليات سرشماری مرکز آمار پرسش زبان را تنها بخاطر فريب افکار عمومی جهانی مورد توجه قرار داده باشند. چرا که در چند سال اخير رژيم در اغلب قطعنامه های مجامع بين المللی و قطعنامه های اتحاديه اروپا به نقض حقوق اقليتهای قومی و مذهبی محکوم شده است.
...................................
لينکهای لازم برای بررسی موارد ذکر شدن در متن مقاله
(1) http://www.mpo-as.ir/pdf/sarshomari_1385.pdf
(2) http://www.sci.org.ir/portal/faces/public/census85/census85.forms/census85.firms
Sunday, December 10, 2006
یادمان ِ استاد ستار بلوچ برگزار شد
مراسم يادبود استاد ستار بلوچ خواننده و آهنگ ساز شهير بلوچستان ، با شکوه تمام در عصر روز شنبه ۴ آذر ماه ۱۳۸۵ در نروژ برگزار شد. اين مراسم که با همکاری گروه موسيقی " فاضل ء ِ زيملی ديوان " به سرپرستی استاد عبدالرحمن سوری زهی و " بلوچستان ء ِ راجی زرمبش " تدارک و سازماندهی شده بود ، جلوه ای از يک کار موفق گروهی بود که، در نوع خود ، چه به لحاظ کيفی و هم از نظر گستردگی استقبال بلوچها ، دوستان کُرد و نروژيها، در اروپا بی سابقه بود.اجرای برنامه های شعر و آوازخوانی و رقص فردی و جمعی توسط نوجوانان ، طراوت و حلاوت ويژه ای به مراسم بخشيده و شور و شعف خاصی در ميان حضار ايجاد کرده بود.اجرای موسيقی های خاطره انگيز از ساخته های استاد ستار، از سوی استاد عبدالرحمن سوری زهی به همراهی نوازنده نروژی خانم آنه هيتا و آقای احمد و با خوانندگی زيبای شيخ زبير ، نور و فيض بلوچ، حال و هوای ديگری ايجاد کرده و حضار را به کوچه باغهای خيال انگيز ديار روان ساخته بود.بدون ترديد چنانچه همفکری وتلاش مستمر خانمها در هر چه پر بارتر برگزار کردن اين برنامه نبود، اين مراسم با کمبودهای زيادی مواجه می شد و به اين موفقيت دست پيدا نمی کرد. در همينجا از زحمات بی دريغ خانمها قدردانی نموده و صميمانه از آنان سپاسگزاريم.چنانچه معتقد باشيم که مبارزه فرهنگی بخشی از مبارزه سياسی در راستای احقاق حق تعيين سرنوشت ملتهای تحت ستم است ، برگزاری شب شعر و داستان خوانی ، برگزاری نمايشگاه های هنری ، اجرای کنسرت و قدردانی از بزرگان ملتمان ، ما را از خود بيگانگی به سمت خود باوری وهويت جويی سوق خواهد داد.با بزرگداشت ياد استاد ستار چنانچه توانسته باشيم اندکی حتی در شناساندن او به نوجوانان و جوانان خارج کشور کمک کرده باشيم و به اندازه کاهی از کوه خدمات او را ارج نهاده باشيم ، ما به هدف والای خود رسيده ايم.بلوچستان سبز بات! بلوچستان ء ِ راجی زرمبش کميته نروژ ــ ۲۵/۱۱/۲۰۰۰۶
مراسم يادبود استاد ستار بلوچ خواننده و آهنگ ساز شهير بلوچستان ، با شکوه تمام در عصر روز شنبه ۴ آذر ماه ۱۳۸۵ در نروژ برگزار شد. اين مراسم که با همکاری گروه موسيقی " فاضل ء ِ زيملی ديوان " به سرپرستی استاد عبدالرحمن سوری زهی و " بلوچستان ء ِ راجی زرمبش " تدارک و سازماندهی شده بود ، جلوه ای از يک کار موفق گروهی بود که، در نوع خود ، چه به لحاظ کيفی و هم از نظر گستردگی استقبال بلوچها ، دوستان کُرد و نروژيها، در اروپا بی سابقه بود.اجرای برنامه های شعر و آوازخوانی و رقص فردی و جمعی توسط نوجوانان ، طراوت و حلاوت ويژه ای به مراسم بخشيده و شور و شعف خاصی در ميان حضار ايجاد کرده بود.اجرای موسيقی های خاطره انگيز از ساخته های استاد ستار، از سوی استاد عبدالرحمن سوری زهی به همراهی نوازنده نروژی خانم آنه هيتا و آقای احمد و با خوانندگی زيبای شيخ زبير ، نور و فيض بلوچ، حال و هوای ديگری ايجاد کرده و حضار را به کوچه باغهای خيال انگيز ديار روان ساخته بود.بدون ترديد چنانچه همفکری وتلاش مستمر خانمها در هر چه پر بارتر برگزار کردن اين برنامه نبود، اين مراسم با کمبودهای زيادی مواجه می شد و به اين موفقيت دست پيدا نمی کرد. در همينجا از زحمات بی دريغ خانمها قدردانی نموده و صميمانه از آنان سپاسگزاريم.چنانچه معتقد باشيم که مبارزه فرهنگی بخشی از مبارزه سياسی در راستای احقاق حق تعيين سرنوشت ملتهای تحت ستم است ، برگزاری شب شعر و داستان خوانی ، برگزاری نمايشگاه های هنری ، اجرای کنسرت و قدردانی از بزرگان ملتمان ، ما را از خود بيگانگی به سمت خود باوری وهويت جويی سوق خواهد داد.با بزرگداشت ياد استاد ستار چنانچه توانسته باشيم اندکی حتی در شناساندن او به نوجوانان و جوانان خارج کشور کمک کرده باشيم و به اندازه کاهی از کوه خدمات او را ارج نهاده باشيم ، ما به هدف والای خود رسيده ايم.بلوچستان سبز بات! بلوچستان ء ِ راجی زرمبش کميته نروژ ــ ۲۵/۱۱/۲۰۰۰۶
سربازان گمنام امام مهدی از فعال بودن جنبش پر افتخارزرمــــبـــش می ترسند
امروزه تعدادی از یاران بیبگر بلوچ ,اینترنت را تبدیل به جبهه جنگ بر علیه مردم مظلوم سیستان و جنبش پر افتخارزرمــــبـــش کردند
این کوته فکران دشمن اصلی ملت بلوچ را فراموش کردند به جای مبارزه با رژیم کثیف آخوندی به جان این جنبش افتادند
راستی چرا این نویسنده های گمنام از فعال بودن این جنبش می ترسند؟
چرا این نویسنده های مشکوک شهامت ندارند که با اسم اصلی خود انتقاد کنند؟
چرا سایت های بلوچی چرندیات این آدمکهای برفی را در سایت خودشان منتشر میکنند ؟
امروزه تعدادی از یاران بیبگر بلوچ ,اینترنت را تبدیل به جبهه جنگ بر علیه مردم مظلوم سیستان و جنبش پر افتخارزرمــــبـــش کردند
این کوته فکران دشمن اصلی ملت بلوچ را فراموش کردند به جای مبارزه با رژیم کثیف آخوندی به جان این جنبش افتادند
راستی چرا این نویسنده های گمنام از فعال بودن این جنبش می ترسند؟
چرا این نویسنده های مشکوک شهامت ندارند که با اسم اصلی خود انتقاد کنند؟
چرا سایت های بلوچی چرندیات این آدمکهای برفی را در سایت خودشان منتشر میکنند ؟
Saturday, December 09, 2006
اطلاعیه سازمان زنان کو مه له
به منظور :
1- دفاع از حقوق وخواسته های زنان و جنبش آزادیخواهی آنان در جامعه کردستان و نیز پشتیبانی از مبارزاتشان علیه ستم و تبعیض جنسی در حکومت جمهوری اسلامی ایران ،
2- متشکل کردن زنان مبارز و مترقی کردستان در صفوف کومه له – سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران،
3- شنا ساندن تا ریخ مبارزاتی زنان کومه له در طول سه دهه گذشته ،
4- آموزش و ارتقاء سطح آگاهی وتسلط سیاسی زنان در صفوف کو مه له و نیز تلاش به منظور سهیم شدن و مسئو لیت پذیری آنان در کلیه سطوح و جنبه های فعالیت حزبی ،
کمیته مرکزی کومه له ، منتخب کنگره یازدهم ، در اولین پلنوم خود امر تشکیل سازمان زنان کومه له را به تصویب رسانید. چگونگی نحوه فعالیت و برنامه های کار این سازمان در آینده به اطلاع همگان خواهد رسید .
کومه له – سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران
نوامبر 2006gvisit();
Thursday, December 07, 2006
هراس مدعیان روشنفکری فارس از طرح مطالبات ملی در مجامع جهانی و بین المللی
از بحران کاریکاتور بدین سو حرکت ملی آذربایجان همراه با جنبشهای ملی در الاحواز، بلوچستان و کردستان موفقیتهای مناسبی در عرصه بین المللی کسب نموده است. حوادث روز اول خرداد در تبریز و سایر شهرهای آذربایجان و اعتصابات اول مهرماه با توجه به ماهیت بشردوستانه، مدنی و صلح آمیز خود توانست نگاه نهادهای بین المللی حقوق بشر را بسمت آذربایجان جنوبی منعطف نماید. چیزی که اصلا خوشایند شونیسم فارس نبود. خبرگزاریهای معتبر جهان اقدام به انعکاس اخبار مطالبات حق طلبانه ملت آذربایجان نمودند و هر از چندگاهی با برگزاری کنفرانسهای بین المللی و با همکاری کمیسیونها و نهادهای حقوق بشر در اروپا و کانادا موجبات عصبانیت نژادپرستان فارس را مهیا نمودند. انتشار گزارشات پی درپی سازمان عف بین الملل در مورد بازداشت شدگان آذربایجان و پخش گزارش ویژه وزارت خارجه آمریکا و شورای اروپا مبنی بر وجود ستم ملی مضاعف و سرکوب فعالین ملی در آذربایجان برای اولین بار موقعیت برتر و ممتاز آذربایجان جنوبی را در معادلات منطقه ای و بین المللی به اثبات رساند.
اپوزسیون فارس و مدعیان روشنفکری آنها بجای تمکین در مقابل این خواسته های دمکراتیک و انسانی ملل تحت ستم ایران همانند روشهای پیشین و منسوخ خود فعالین ملی را به عنوان خائنین و عوامل قدرتهای جهانی معرفی نمودند. در این بین شاید اظهار نظر محسن سازگارا که سرنوشت فروپاشی و یا اتحاد ملل ایران در قالب فدرالیسم را منوط به صندوقهای رای می داند قابل تعمق باشد.
اخیرا فردی به اسم دکتر مهرداد پاینده با مقاله ای تحت "عنوان بالکانیزه کردن ایران راهحل مشکل نیست! " در سایت اخبار روز(http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=6560 ) ترس و نگرانی عمیق خود را از اوج گرفتن مطالبات ملی در آذربایجان جنوبی برملا ساخته است. نویسنده محترم در قسمتی از مقاله خود می نویسد:
متأسفانه یکی از نتایج تعمق و بازنگری در طرح حمله نظامی به ایران با احتساب زیانهای بالای آن، مطرح شدن استراتژی دیگری ـ دامن زدن به مسائل قومی ـ در ایران است. یعنی تلاش در استفاده ابزاری از گروههای قومگرا منسوب به اقوام ایرانی است که در برخی از مناطق کشور اکثریت جمعیت را به نسبت دیگر ایرانیان، به خود اختصاص می دهند. به عنوان نمونه اقدام به تحریک و بسیج برخی از دستجات آذربایجانی حول محور «ستمی» که توسط «فارسها» طی «دهه ها» به آذربایجانیای کشور رواداشته شده و همچنین تبلیغ و تحریک آنها بر گرد خواست نزدیکی به «جمهوری آذربایجان» در شمال ایران در میان این دسته ها. هدف از چنین طرحهائی از یک سو تضعیف ایران از درون از طریق ایجاد و افزایش درگیریهای دولت مرکزی و از سوی دیگر زمینه سازی برای تجزیه ایران به شیوه ایجاد تحریک و اغتشاش در مناطق حاشیه ای کشور، تلاش برای کشیدن مرزهای جغرافیائی جدید بر اساس قومیت ها، نامیدن برخی از استانهای ایران نظیر آذربایجان یا ترکمن صحرا با عنوان «آذربایجان جنوبی» یا «ترکمنستان جنوبی» (ترکیبی از نام این استانها و اسم کشورهای همسایه ایران) و به موازات چنین طرحها و اقداماتی، پراکندن تبلیغاتی نظیر وجود «شوونیسم فارسها» می باشد، آن هم پس از بیش از سه هزار سال زندگی مسالمت آمیز مردم و اقوام مختلف این کشور با هم!
ظاهرا صبر و تمکین بیش از حد ملت آذربایجان در طول سالیان گذشته موجب سو تفاهم آقایان شده است. ملت آذربایجان تا پیش از نزدیک به صد سال گذشته اکثریت مواقع در ایران حکمروائی داشته و هیچ گاه زبانهای غیر تورکی را غیر رسمی ننموده است. در زمان حکومت خاندان تورک اثری از ستم ملی بر فارسها و غیر فارسها در ایران نبوده است. اما از صد سال به این سو با قدرت گرفتن شونیسم فارس در ایران زبان تورکی غیر رسمی و غیر قانونی اعلام شده، مبارزان ملی آذربایجان اعم از ستارخان، باقرخان، شیخ محمد خیابانی، مرحوم پیشه وری، مرحوم شریعتمداری و... به طرز فجیعی به شهادت رسیده شدند.
شهید شدن نزدیک به سی هزار نفر در زمان حکومت ملی مرحوم شهید پیشه وری چیزی نیست که به این سادگی از حافظه تاریخی ملت آذربایجان پاک شود. تحریف تاریخ آذربایجان و تحقیر و توهینهای بی حساب و کتاب در حق این ملت باعث شده که روشنفکران ملی در آذربایجان با قطع امید از شعارهای توخالی شونیسم فارس تنها و تنها به فکر منافع ملی ملت آذربایجان بوده و در راه احقاق حقوق اولیه و انسانی ملت خویش دست به مبارزه ای طولانی و خستگی ناپذیر بزنند و در این بین به اصطلاح روشنفکران فارس با پشت پا نمودن و عدم تمکین در برابر حقوق دمکراتیک ملی ملل غیرفارس زمینه فروپاشی ایران را فراهم می آورند. نویسنده محترم حتی از نامیدن مناطق آذربایجان به نام اصلی و واقعی خود نیز شدیدا ناراحت است. آیا این ناراحتی چیزی غیر از وجود رسوبات افکار نژادپرستانه و شونیستی در ذهن و عقیده نویسنده محترم است؟
همچنین وی در قسمت دیگری از مقاله خود می نویسد:
از همان زمان مهاجرت نخستین اقوام آریایی در میانه هزاره دوم پیش از میلاد مسیح به این واحد جغرافیائی، نام ایران بر این سرزمین نهاده شده است. در آن سرزمین زبان فارسی از زمان پیدایش زبان رسمی و غالب در کشور بوده و تا امروز در همین جایگاه به بقای خود ادامه داده است.
و امروز پس از ٣ هزار سال زندگی مسالمت آمیز ایرانیان باهم و در یک واحد جغرافیای سیاسی، ناگهان اقدام به نگاشتن «تاریخ» جدیدی می شود: تاریخ ستم بر اقوام، کشتار و سرکوب قوم کرد، عرب، آذری، بلوچ و ترکمن! ناگهان ایران سرزمینی می شود شکل گرفته از قوم سرکوبگر فارس و سایر اقوام تحت ستم غیرفارس!
به نظر می رسد روشنفکران فارس هرگز صدای "هارای هارای من تورکم" و " منیم دیلیم اولن دئییل باشقا دیله دونن دئییل" میلیونها آذربایجانی را نخواهند شنید. اگر زبان فارسی، زبانی تحمیلی برای آذربایجان و سایر ملل غیر فارس نبود پس چرا ملت آذربایجان یکصدا خواهان تحصیل به زبان مادری خود شد؟ زبان فارسی در کدام رفراندومی به عنوان زبان رسمی همه ملل غیر فارس تعیین شده است؟ اصرار بیش از حد بر موقعیت زبان فارسی بیانگر نکته ای در خور توجه است و آنهم چیزی نیست جز عقب ماندگی اجتماعی-فرهنگی و سیاسی نخبگان فارس از قافله تمدن جهانی.
وی در قسمتی دیگر از مقاله خود با اشاره به اظهار نظر یک نویسنده امریکائی بنام رالف پترز می نویسد:
پیشنهاد او- رالف پترز- برای ایران چنین است: «ایران، کشوری بزرگ با مرزهای پرتنش، بیشتر قلمرو خود را به نفع آذربایجان متحد، کردستان آزاد، دولت عربهای شیعه و بلوچستان آزاد ازدست خواهد داد، اما بجای آن ایالتهای پیرامون هرات در افغانستان کنونی را بدست خواهد آورد، منطقه ای با گرایش تاریخی و زبانی به فارسها. بدین ترتیب ایران در نهایت دوباره یک دولت خالص فارس خواهدشد، البته با پرسشی مشکل که آیا بندرعباس لازم است ایرانی بماند یا به دولت عربهای شیعه واگذار شود».
بالاخره یک نفر آمریکائی منطقی هم پیدا شده تا صدای ملل مظلوم غیر فارس در ایران را بشنود و بر اساس خواست ملل منطقه و واقعیتهای اجتناب ناپذیر اظهار نظری نماید. اگر شما اظهار نظر این آقا را قبول ندارید کمی دیگر صبر کنید. جبر تاریخ شما را نیز روزی مجبور به قبول واقعیتهای ایران و منطقه خواهد نمود.
وی همچنین ناراحتی عمیق خود را نسبت به کشور آلمان و کنفرانسی که قرار است در آنجا برگزار شود چنین بیان می کند:
مشابه چنین روندی در آلمان نیز مشاهده می گردد. سازمانها و نهادهائی در این کشور بدون توجه به ماهیت امر و به جای تکیه بر حقوق شهروندی و دفاع از حقوق فردی افراد متعلق به گروههای قومی یا دفاع از آزادی ادیان و بحث و بررسی راههای پیشبرد حقوق دمکراتیک در کشورهای این منطقه از جمله ایران، به طرح و بحث مسئله «ستم ملی» می پردازند. نمونه ای از چنین گردهمائی ها سمینار دو روزه ای است که قرار است در نوامبر ۲۰۰۶ و تحت عنوان «ایران امروز: کردها و دیگر اقوام در اپوزیسیون» به ابتکار «آکادمی پروتستان باد بول» در چهارچوب برنامه عمومی مورد بررسی این آکادمی یعنی «روابط بین المللی و تحولات آن» برگزار شود. این سمینار دوروزه البته از یاری و همکاری «مرکز بین المللی حقوق بشر کردها» ( IMK ) و همچنین شرکت «موسسه تحقیقاتی و ارتباطات خاورمیانه» ( THE MIDDEL EAST MEDIA RESERCH INSTITUTE )، که به دولت اسرائیل نزدیکی دارد، برخوردار بوده و با دعوت و حضور تعداد سازمان، حزب و چهره های گمنام تحت عناوین مختلف؛ کرد، آذربایجانی، ترکمن، عرب وبلوچ برگزار می گردد. جالب توجه این که در چنین مجامعی دیگر سخن از ایرانیان کرد و آذری و بلوچ و... نیست، بلکه صحبت از ملتهائی است که ناگهان پس از سه هزار سال دیگر خود را ایرانی ندانسته یا خود را ملزم به ایرانی بودن نمی دانند. جای شگفتی بسیار است که افرادی از میان سیاستمداران آلمان (شاید تنها به این خاطر که برای آنها «دفاع از حق تعیین سرنوشت ملت ها» امر مشروعی است) بدون هرگونه دانش و اطلاع دقیق در باره این منطقه و در باره تاریخ و ترکیب قومی ایران در چنین بازی هائی شرکت می نمایند. البته در این سمینار شرکت سیاستمداران آلمانی در بخش پایانی برنامه و به صورت میزگردی درنظرگرفته شده است. این میزگرد در جمع و با حضور عده ای که خود را نمایندگان «ملتهای» کرد و آذری و بلوچ و عرب و... خطاب می کنند، تحت عنوان «رابطه پارلمان آلمان و اتحادیه اروپا با اپوزیسیون ایران» برگذارخواهد شد.
اپوزیسیون فارس همیشه در خارج از کشور جلسات و کنفرانسهای بی شماری برعلیه جمهوری اسلامی برگزار می کند و به اصطلاح کک کسی هم نمی گزد. اما از موقعی که فعالان آذربایجانی موفق به نفوذ در نهادهای حقوق بشر اروپا و آمریکا شده اند شونیسم فارس شدیدا ناراحت شده است. سوالی که مطرح است اینست که شما چقدر به آزادی بیان معتقد هستید؟ چرا از طرح آزادانه مباحث وحشت دارید. آیا شما اساسا به اصل حق تعیین سرنوشت معتقدید؟ اگر معتقد هستید و یا ادعا می کنید که دمکرات هستید بگذارید ملل غیر فارس برای خود تصمیم بگریند. و نه ما و نه شما حق انتخاب بجای سایر ملل را نداریم. شما نیز بایستی در مقابل خواسته های ملی ملل عیر فارس تمکین کنید اگرچه به نفع شما نباشد.
وی در قسمت پایانی مفاله اش چنین نتیجه گیری می کند:
ایران زمین در درازای سه هزار سال حیات و بقای خود، همواره سرزمینی بوده است که مهاجران و تازه آمدگان در آن امکان سکنا و صرف نظر از رنگ و نژاد، زبان، دین و اعتقاد و جنسیت در این کشور امکان بود و باش یافته اند. امروز سیاستی که در عمل در جهت انهدام و از هم پاشیدن چنین سرزمین و فضای فرهنگی گام برمی دارد چیزی جز نابودی و بالکانیزه کردن ایران بدنبال نخواهد داشت. چنین سیاستی به هیچ روی از عقل و خرد فرمان نبرده و چنین سیاست غیرعاقلانه ای نمی تواند راه حلی برای مشکلات امروز این منطقه باشد.
اگر ایران فروبپاشد به یقین بدانید که روشنفکرانی چون شما عامل اصلی این فروپاشی میمون خواهید بود. شما با دهن کجی به خواست ملل غیر فارس و اصرار بیش از حد بر آرمانهای نژاد پرستانه فارس ایران را به سراشیبی فروپاشی می کشانید. آذربایجان و سایر ملل غیر فارس ساکن ایران تصمیم خود را گرفته است. آنها خواهان برسمیت شناخته شدن حقوق ملی خود هستند. بیاید شما نیز به صف دمکراتهای واقعی بپیونید. بگذارید ملل ساکن در ایران سرنوشت ایران را تعیین کنند. همچنانکه در سایر مناطق جهان نیز اتفاقات مشابه بسیاری بوده است.
گله جک بیزیمدیر
احسان تبریزلی
از بحران کاریکاتور بدین سو حرکت ملی آذربایجان همراه با جنبشهای ملی در الاحواز، بلوچستان و کردستان موفقیتهای مناسبی در عرصه بین المللی کسب نموده است. حوادث روز اول خرداد در تبریز و سایر شهرهای آذربایجان و اعتصابات اول مهرماه با توجه به ماهیت بشردوستانه، مدنی و صلح آمیز خود توانست نگاه نهادهای بین المللی حقوق بشر را بسمت آذربایجان جنوبی منعطف نماید. چیزی که اصلا خوشایند شونیسم فارس نبود. خبرگزاریهای معتبر جهان اقدام به انعکاس اخبار مطالبات حق طلبانه ملت آذربایجان نمودند و هر از چندگاهی با برگزاری کنفرانسهای بین المللی و با همکاری کمیسیونها و نهادهای حقوق بشر در اروپا و کانادا موجبات عصبانیت نژادپرستان فارس را مهیا نمودند. انتشار گزارشات پی درپی سازمان عف بین الملل در مورد بازداشت شدگان آذربایجان و پخش گزارش ویژه وزارت خارجه آمریکا و شورای اروپا مبنی بر وجود ستم ملی مضاعف و سرکوب فعالین ملی در آذربایجان برای اولین بار موقعیت برتر و ممتاز آذربایجان جنوبی را در معادلات منطقه ای و بین المللی به اثبات رساند.
اپوزسیون فارس و مدعیان روشنفکری آنها بجای تمکین در مقابل این خواسته های دمکراتیک و انسانی ملل تحت ستم ایران همانند روشهای پیشین و منسوخ خود فعالین ملی را به عنوان خائنین و عوامل قدرتهای جهانی معرفی نمودند. در این بین شاید اظهار نظر محسن سازگارا که سرنوشت فروپاشی و یا اتحاد ملل ایران در قالب فدرالیسم را منوط به صندوقهای رای می داند قابل تعمق باشد.
اخیرا فردی به اسم دکتر مهرداد پاینده با مقاله ای تحت "عنوان بالکانیزه کردن ایران راهحل مشکل نیست! " در سایت اخبار روز(http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=6560 ) ترس و نگرانی عمیق خود را از اوج گرفتن مطالبات ملی در آذربایجان جنوبی برملا ساخته است. نویسنده محترم در قسمتی از مقاله خود می نویسد:
متأسفانه یکی از نتایج تعمق و بازنگری در طرح حمله نظامی به ایران با احتساب زیانهای بالای آن، مطرح شدن استراتژی دیگری ـ دامن زدن به مسائل قومی ـ در ایران است. یعنی تلاش در استفاده ابزاری از گروههای قومگرا منسوب به اقوام ایرانی است که در برخی از مناطق کشور اکثریت جمعیت را به نسبت دیگر ایرانیان، به خود اختصاص می دهند. به عنوان نمونه اقدام به تحریک و بسیج برخی از دستجات آذربایجانی حول محور «ستمی» که توسط «فارسها» طی «دهه ها» به آذربایجانیای کشور رواداشته شده و همچنین تبلیغ و تحریک آنها بر گرد خواست نزدیکی به «جمهوری آذربایجان» در شمال ایران در میان این دسته ها. هدف از چنین طرحهائی از یک سو تضعیف ایران از درون از طریق ایجاد و افزایش درگیریهای دولت مرکزی و از سوی دیگر زمینه سازی برای تجزیه ایران به شیوه ایجاد تحریک و اغتشاش در مناطق حاشیه ای کشور، تلاش برای کشیدن مرزهای جغرافیائی جدید بر اساس قومیت ها، نامیدن برخی از استانهای ایران نظیر آذربایجان یا ترکمن صحرا با عنوان «آذربایجان جنوبی» یا «ترکمنستان جنوبی» (ترکیبی از نام این استانها و اسم کشورهای همسایه ایران) و به موازات چنین طرحها و اقداماتی، پراکندن تبلیغاتی نظیر وجود «شوونیسم فارسها» می باشد، آن هم پس از بیش از سه هزار سال زندگی مسالمت آمیز مردم و اقوام مختلف این کشور با هم!
ظاهرا صبر و تمکین بیش از حد ملت آذربایجان در طول سالیان گذشته موجب سو تفاهم آقایان شده است. ملت آذربایجان تا پیش از نزدیک به صد سال گذشته اکثریت مواقع در ایران حکمروائی داشته و هیچ گاه زبانهای غیر تورکی را غیر رسمی ننموده است. در زمان حکومت خاندان تورک اثری از ستم ملی بر فارسها و غیر فارسها در ایران نبوده است. اما از صد سال به این سو با قدرت گرفتن شونیسم فارس در ایران زبان تورکی غیر رسمی و غیر قانونی اعلام شده، مبارزان ملی آذربایجان اعم از ستارخان، باقرخان، شیخ محمد خیابانی، مرحوم پیشه وری، مرحوم شریعتمداری و... به طرز فجیعی به شهادت رسیده شدند.
شهید شدن نزدیک به سی هزار نفر در زمان حکومت ملی مرحوم شهید پیشه وری چیزی نیست که به این سادگی از حافظه تاریخی ملت آذربایجان پاک شود. تحریف تاریخ آذربایجان و تحقیر و توهینهای بی حساب و کتاب در حق این ملت باعث شده که روشنفکران ملی در آذربایجان با قطع امید از شعارهای توخالی شونیسم فارس تنها و تنها به فکر منافع ملی ملت آذربایجان بوده و در راه احقاق حقوق اولیه و انسانی ملت خویش دست به مبارزه ای طولانی و خستگی ناپذیر بزنند و در این بین به اصطلاح روشنفکران فارس با پشت پا نمودن و عدم تمکین در برابر حقوق دمکراتیک ملی ملل غیرفارس زمینه فروپاشی ایران را فراهم می آورند. نویسنده محترم حتی از نامیدن مناطق آذربایجان به نام اصلی و واقعی خود نیز شدیدا ناراحت است. آیا این ناراحتی چیزی غیر از وجود رسوبات افکار نژادپرستانه و شونیستی در ذهن و عقیده نویسنده محترم است؟
همچنین وی در قسمت دیگری از مقاله خود می نویسد:
از همان زمان مهاجرت نخستین اقوام آریایی در میانه هزاره دوم پیش از میلاد مسیح به این واحد جغرافیائی، نام ایران بر این سرزمین نهاده شده است. در آن سرزمین زبان فارسی از زمان پیدایش زبان رسمی و غالب در کشور بوده و تا امروز در همین جایگاه به بقای خود ادامه داده است.
و امروز پس از ٣ هزار سال زندگی مسالمت آمیز ایرانیان باهم و در یک واحد جغرافیای سیاسی، ناگهان اقدام به نگاشتن «تاریخ» جدیدی می شود: تاریخ ستم بر اقوام، کشتار و سرکوب قوم کرد، عرب، آذری، بلوچ و ترکمن! ناگهان ایران سرزمینی می شود شکل گرفته از قوم سرکوبگر فارس و سایر اقوام تحت ستم غیرفارس!
به نظر می رسد روشنفکران فارس هرگز صدای "هارای هارای من تورکم" و " منیم دیلیم اولن دئییل باشقا دیله دونن دئییل" میلیونها آذربایجانی را نخواهند شنید. اگر زبان فارسی، زبانی تحمیلی برای آذربایجان و سایر ملل غیر فارس نبود پس چرا ملت آذربایجان یکصدا خواهان تحصیل به زبان مادری خود شد؟ زبان فارسی در کدام رفراندومی به عنوان زبان رسمی همه ملل غیر فارس تعیین شده است؟ اصرار بیش از حد بر موقعیت زبان فارسی بیانگر نکته ای در خور توجه است و آنهم چیزی نیست جز عقب ماندگی اجتماعی-فرهنگی و سیاسی نخبگان فارس از قافله تمدن جهانی.
وی در قسمتی دیگر از مقاله خود با اشاره به اظهار نظر یک نویسنده امریکائی بنام رالف پترز می نویسد:
پیشنهاد او- رالف پترز- برای ایران چنین است: «ایران، کشوری بزرگ با مرزهای پرتنش، بیشتر قلمرو خود را به نفع آذربایجان متحد، کردستان آزاد، دولت عربهای شیعه و بلوچستان آزاد ازدست خواهد داد، اما بجای آن ایالتهای پیرامون هرات در افغانستان کنونی را بدست خواهد آورد، منطقه ای با گرایش تاریخی و زبانی به فارسها. بدین ترتیب ایران در نهایت دوباره یک دولت خالص فارس خواهدشد، البته با پرسشی مشکل که آیا بندرعباس لازم است ایرانی بماند یا به دولت عربهای شیعه واگذار شود».
بالاخره یک نفر آمریکائی منطقی هم پیدا شده تا صدای ملل مظلوم غیر فارس در ایران را بشنود و بر اساس خواست ملل منطقه و واقعیتهای اجتناب ناپذیر اظهار نظری نماید. اگر شما اظهار نظر این آقا را قبول ندارید کمی دیگر صبر کنید. جبر تاریخ شما را نیز روزی مجبور به قبول واقعیتهای ایران و منطقه خواهد نمود.
وی همچنین ناراحتی عمیق خود را نسبت به کشور آلمان و کنفرانسی که قرار است در آنجا برگزار شود چنین بیان می کند:
مشابه چنین روندی در آلمان نیز مشاهده می گردد. سازمانها و نهادهائی در این کشور بدون توجه به ماهیت امر و به جای تکیه بر حقوق شهروندی و دفاع از حقوق فردی افراد متعلق به گروههای قومی یا دفاع از آزادی ادیان و بحث و بررسی راههای پیشبرد حقوق دمکراتیک در کشورهای این منطقه از جمله ایران، به طرح و بحث مسئله «ستم ملی» می پردازند. نمونه ای از چنین گردهمائی ها سمینار دو روزه ای است که قرار است در نوامبر ۲۰۰۶ و تحت عنوان «ایران امروز: کردها و دیگر اقوام در اپوزیسیون» به ابتکار «آکادمی پروتستان باد بول» در چهارچوب برنامه عمومی مورد بررسی این آکادمی یعنی «روابط بین المللی و تحولات آن» برگزار شود. این سمینار دوروزه البته از یاری و همکاری «مرکز بین المللی حقوق بشر کردها» ( IMK ) و همچنین شرکت «موسسه تحقیقاتی و ارتباطات خاورمیانه» ( THE MIDDEL EAST MEDIA RESERCH INSTITUTE )، که به دولت اسرائیل نزدیکی دارد، برخوردار بوده و با دعوت و حضور تعداد سازمان، حزب و چهره های گمنام تحت عناوین مختلف؛ کرد، آذربایجانی، ترکمن، عرب وبلوچ برگزار می گردد. جالب توجه این که در چنین مجامعی دیگر سخن از ایرانیان کرد و آذری و بلوچ و... نیست، بلکه صحبت از ملتهائی است که ناگهان پس از سه هزار سال دیگر خود را ایرانی ندانسته یا خود را ملزم به ایرانی بودن نمی دانند. جای شگفتی بسیار است که افرادی از میان سیاستمداران آلمان (شاید تنها به این خاطر که برای آنها «دفاع از حق تعیین سرنوشت ملت ها» امر مشروعی است) بدون هرگونه دانش و اطلاع دقیق در باره این منطقه و در باره تاریخ و ترکیب قومی ایران در چنین بازی هائی شرکت می نمایند. البته در این سمینار شرکت سیاستمداران آلمانی در بخش پایانی برنامه و به صورت میزگردی درنظرگرفته شده است. این میزگرد در جمع و با حضور عده ای که خود را نمایندگان «ملتهای» کرد و آذری و بلوچ و عرب و... خطاب می کنند، تحت عنوان «رابطه پارلمان آلمان و اتحادیه اروپا با اپوزیسیون ایران» برگذارخواهد شد.
اپوزیسیون فارس همیشه در خارج از کشور جلسات و کنفرانسهای بی شماری برعلیه جمهوری اسلامی برگزار می کند و به اصطلاح کک کسی هم نمی گزد. اما از موقعی که فعالان آذربایجانی موفق به نفوذ در نهادهای حقوق بشر اروپا و آمریکا شده اند شونیسم فارس شدیدا ناراحت شده است. سوالی که مطرح است اینست که شما چقدر به آزادی بیان معتقد هستید؟ چرا از طرح آزادانه مباحث وحشت دارید. آیا شما اساسا به اصل حق تعیین سرنوشت معتقدید؟ اگر معتقد هستید و یا ادعا می کنید که دمکرات هستید بگذارید ملل غیر فارس برای خود تصمیم بگریند. و نه ما و نه شما حق انتخاب بجای سایر ملل را نداریم. شما نیز بایستی در مقابل خواسته های ملی ملل عیر فارس تمکین کنید اگرچه به نفع شما نباشد.
وی در قسمت پایانی مفاله اش چنین نتیجه گیری می کند:
ایران زمین در درازای سه هزار سال حیات و بقای خود، همواره سرزمینی بوده است که مهاجران و تازه آمدگان در آن امکان سکنا و صرف نظر از رنگ و نژاد، زبان، دین و اعتقاد و جنسیت در این کشور امکان بود و باش یافته اند. امروز سیاستی که در عمل در جهت انهدام و از هم پاشیدن چنین سرزمین و فضای فرهنگی گام برمی دارد چیزی جز نابودی و بالکانیزه کردن ایران بدنبال نخواهد داشت. چنین سیاستی به هیچ روی از عقل و خرد فرمان نبرده و چنین سیاست غیرعاقلانه ای نمی تواند راه حلی برای مشکلات امروز این منطقه باشد.
اگر ایران فروبپاشد به یقین بدانید که روشنفکرانی چون شما عامل اصلی این فروپاشی میمون خواهید بود. شما با دهن کجی به خواست ملل غیر فارس و اصرار بیش از حد بر آرمانهای نژاد پرستانه فارس ایران را به سراشیبی فروپاشی می کشانید. آذربایجان و سایر ملل غیر فارس ساکن ایران تصمیم خود را گرفته است. آنها خواهان برسمیت شناخته شدن حقوق ملی خود هستند. بیاید شما نیز به صف دمکراتهای واقعی بپیونید. بگذارید ملل ساکن در ایران سرنوشت ایران را تعیین کنند. همچنانکه در سایر مناطق جهان نیز اتفاقات مشابه بسیاری بوده است.
گله جک بیزیمدیر
احسان تبریزلی