Thursday, August 24, 2006

اميرحسين گنج بخش- مهدي جلالي

بنيادگرايي شيعه در لباس نظامي سالاري
رهبران جمهوري اسلامي مي‌دانند که در روابط ايران و آمريکا، چه صلح و چه جنگ باعث تضعيف و يا اضمحلال جمهوري اسلامي خواهد شد. آنان معتقدند که در صورت تن دادن به خواسته‌هاي بين‌المللي، حفظ اقتدار نظام ناممکن خواهد بود. اما اگر ايران بتواند دوره‌ي کوتاهي در برابر فشار جهاني مقاومت کند تا به سلاح هسته‌اي دست يازد، مناسبات خود را با آمريکا مي‌تواند در وضعيت نه صلح و نه جنگ تعريف کند. اين وضعيت به زعم بنيادگرايان ضامن بقاي نظام جمهوري اسلامي خواهد بود. بنابراين آن‌چه امروز به عنوان تکنولوژي هسته‌اي و غرور ملي تصوير سازي مي‌شود، در حقيقت منافع بخشي از بنيادگرايان سپاه است که عملا سرنوشت کشور را بدست گرفته و از منافع حياتي و عمومي تغذيه مي‌کنند.

۲ شهریور ۱۳۸۵
زمينه‌ي بحث:
از زمان روي کار آمدن آقاي احمدي نژاد تا کنون،‌ ناظران و گروه‌هاي سياسي رقيب يا مخالف تعاريف متفاوتي را از چيستي و ديدگاهي که وي به آن وابسته است، داشته‌اند. اين تعاريف معمولا يا توصيفاتي چون اقتدارگرا، توتاليتر و فاشيسم مذهبي و يا مانند تعبير "راست افراطي" ناظر بر تقسيم بندي به راست و چپ بوده است. تعاريفي اين چنين که بر اساس مدل‌هاي مشهور بازسازي مي‌شوند معمولا از دقت علمي و کافي برخوردار نبوده و در مورد خاص کشور ما، به جهت ماهيت ارزشي مي‌توانند در همانند‌انگاري‌هاي ايدئولوژيک، ائتلافات راهبردي شتابزده و يا صف‌کشي‌هاي کور، هشدار دهنده باشند.
به ويژه امروز و در مهم‌ترين مواجهه‌ي ايران با غرب در تاريخ معاصر که توسط رهبران نظام جمهوري اسلامي بوجود آمده، زمينه‌هاي دسته‌بندي و صف‌کشي‌هاي ايدوئولوژيک نيز کاملا فعال شده است. جناح بنيادگراي حاکم در ايران که در اين مقاله در تعريف آن خواهيم کوشيد، نه فقط در سياست خارجي خود، که در مباني اعتقادي نيز غرب ستيز و خواهان نابودي اسرائيل است. رويکردهاي باورمدارانه اي از اين دست، با توجه به شباهت‌هاي ظاهري به "سنت امپرياليسم ستيزي" ديرينه در ايران مي‌تواند به آساني براي تقويت خود، مخاطباني در ميان طيف‌هاي سياسي مختلف بيابد.
بخاطر داريم که گروه‌هاي چپ و غيرديني در ابتداي انقلاب با صف‌بندي‌هاي مشابه و دقيقا حول محور استعمار ستيزي، سهم بزرگي را در تقويت گروه‌هاي مذهبي و هژموني اسلام انقلابي داشته اند. اينک نيز بيم ‌آن مي‌رود تا با يک رويکرد مشابه ديگر بر محور غرب‌ستيزي، اين گروه‌ها و نيز نيروهاي ميانه‌ي مذهبي اين بار در کنار اسلام بنيادگرا قرار بگيرند.
بي ترديد لازمه‌ي شناخت صحيح از پديده‌ي جناح حاکم، دوري جستن از تعبيرات رايج و مرسوم ميان گروه‌هاي سياسي، توجه دقيق و بي‌طرف به سخنان و عمل‌کرد اين جناح و نيز اعتماد به تعاريفي است که خود آن‌ها از خود ارايه مي‌دهند. هرچند تٱثيرگذاري بر سياست خارجي جناح حاکم براي نيروهاي دگرانديش بسيار مشکل است، اما مواضع نيروهاي سياسي مي‌تواند سهم عمده‌اي در ميزان مقبوليت اين سياست‌ها و شکل گيري گفتمان غالب در جامعه داشته باشد. نويسندگان برآنند تا با طرح پرسش در اين مفاهيم، نگراني خود را از وجود مؤلفه‌هاي رشد بنيادگرايي شيعي در لباس نظامي و زمينه‌هاي تقويت آن، در ميان بگذارند. بدون بازتعريف روابط ايران با آمريکا و اسرائيل بر محور منافع ملي، الگوهاي گذشته در رابطه با غرب امروز مي‌تواند متحد استراتژيک بنيادگرايي شيعي باشد.
چپ و راست و موقعيت جناح حاکم
اطلاق راست افراطي به جناح حاکم در امتداد موجي صورت گرفت که پس از دوم خرداد با تقسيم بندي گروه‌ها به راست و چپ تلاش مي‌کرد تا ميان اصلاح طلبان و جناح مقابل آنان تفکيک قايل شود. مبناي آن نيز در بهترين حالت وابستگي تاريخي اصلاح طلبان به سياست‌هاي اقتصادي دولت آقاي ميرحسين موسوي بود که هر چند شاخص‌هاي چپ داشت ولي شرايط ويژه‌ي دوران جنگ اين گونه تقسيم بندي را مورد ترديد قرار مي‌دهد. رهبري کاريزماتيک آيت‌الله خميني در دوران جنگ و سرکوب نيروهاي مخالف باعث يکسان انگاري ايدئولوژيک جامعه شده بود و الگوي اقتصاد نيز نه چپ و نه راست، بلکه پديده‌اي پيوندي [هيبريد] بود بنام اقتصاد اسلامي.
از سوي ديگر استنباط راست‌گرايي از ديدگاه‌هاي آقاي احمدي نژاد در مقابل شعار عدالت اجتماعي وي به تناقض مي‌رسد و بنابراين تلاش مي‌کند تا آن را به سطح يک نيرنگ تبليغاتي تنزل دهد. در حالي که اصالت گفتار او صرفا با محک آرمان‌ها و اصول انقلاب و در بستر تاريخي آن آزمودني خواهد بود. اين گفتمان در حقيقت يک رويکرد مذهبي و پوپوليستي است که اتفاقا تعابير خود را در ابتداي انقلاب از چپ وام گرفت و در نتيجه اصول آن شباهت‌هاي غير قابل انکاري با ديدگاه تاريخي چپ در کشورمان پيدا کرد. به همين جهت است که مي‌بينيم آقاي احمدي نژاد درست همان شعارهاي ضد امپرياليستي، ضد ليبرالي، تأکيد بر مستضعفان و کوخ نشينان را امروز مطرح مي‌کند که در اوايل انقلاب گروه‌هاي چپ مطرح مي‌کردند. جالب آن است که نظام انقلابي در تکيه بر اين اصول چپ‌گرايانه در مجموع صادق نيز بوده است. آنچه مي‌تواند محل مناقشه باشد، افزايش فقر در جامعه است که آن هم به جهت رويکرد پوپوليستي و نه اقتصادي به مسئله‌ي مستضعف بوده است. به علاوه مي‌توان ادعا کرد که نظام جمهوري اسلامي به خصوص در سال‌هاي اوليه، با برنامه‌ي جهاد سازندگي خود در فقر زدايي و توجه به حاشيه نشينان از ديگر نظام هاي چپ آسيايي جدي‌تر بوده است. نتيجه‌ي شعار عدالت اجتماعي در سياست‌هاي چپ آسيايي عملا تقسيم فقر بوده است و از اين بابت اتفاقا آقاي احمدي نژاد در همان مسير گام مي‌زند.
در اين‌جا سخن از چپ ايدئولوژيک آسيايي است نه چپ اروپايي؛ تکيه بر تفکيک بين چپ آسيايي و چپ اروپايي از آن جهت مهم است که اين دو ديدگاه از اساس و ريشه متفاوت هستند. بنياد چپ آسيايي انقلاب‌گرا، غرب ستيز و ضد امپرياليست بوده‌است؛ افزون بر اين که دموکراسي از ديد آن به عنوان يک پديده‌ي غربي نکوهش مي‌شده است. اما ديدگاه چپ اروپايي معمولا از چنين ايدئولوژي‌هايي فاصله داشته‌‌است. اين ديدگاه هرگز ماهيتي انقلابي نداشته، به دموکراسي اولويت مي‌داده و پارلمانتاريست بوده است.
در ايران اين نوع چپ ميانه‌رو و دموکرات ضعيف و در اقليت بوده و اساسا همراه و همسو با امپرياليسم محسوب مي‌شده‌است. مثال خليل ملکي اثبات اين مدعاست. ليکن امروز بخش قابل توجهي از نيروهاي چپ‌گرا با مبادرت به نقد گذشته، از ايدئولوژي‌هاي پيشين خود فاصله گرفته‌اند. با مروري به ادبيات سياسي امروز ايران مي‌بينيم که خوش‌بختانه درک جديدي از منافع ملي در جامعه‌ي جهاني درحال شکل‌گيري است و چندين دهه خشم و نفرت نسبت به آمريکا و اسرائيل بيشتر به پرسش کشيده شده است.
شناسايي جناح حاکم
به قدرت رسيدن اسلام سياسي شيعه در ايران يک واقعه‌ي جديد در تاريخ معاصر است. بنابراين براي شناسايي جناح حاکم در سياست تطبيقي ناچاريم بپذيريم که مؤلفه‌هاي ساختاري-کارکردي نظام جمهوري اسلامي منحصر بفرد است. با در نظر داشتن اين ويژگي‌ها ست که مي‌توان روابط قدرت و چيستي گروه‌هاي مشترک‌ المنافع درون نظام از جمله جناح حاکم را توضيح داد.
در دوران هشت ساله‌ي رياست جمهوري آقاي خاتمي، از ديد اغلب ناظران حکومت به دو گروه عمده‌ي اصلاح طلب و محافظه‌کار ‌ تقسيم شده بود. با شکاف در ميان محافظه‌کاران، گروهي از نسل دوم سپاه که پس از جنگ مانند فرماندهان اوليه‌ي خود و ديگر سياست‌مداران به روابط قدرت و منافع اقتصادي راه پيدا نکرده بودند، به ميان آمدند. اين گروه از ريشه با تفکر اصلاح طلبان تضاد داشته و محافظه‌کاران را نيز بدون رمق در دفاع از آرمان‌هاي انقلاب و آلوده به فساد اقتصادي مي‌دانستند. با چنين ديدگاهي و با توان بسيج کنندگي غير قابل رقابت، ابتدا به مجلس هفتم راه يافته و سپس بخش خالص‌تر آن همراه آقاي احمدي نژاد نهادهاي اجرايي را نيز تسخير کردند.
اين گروه که بيشترين ميزان وفاداري را به آرمان‌هاي انقلاب دارد [ويا به توصيف ديگر تنها گروه باقيمانده‌ي وفادار محسوب مي‌شود] از ديد بسياري از محققين برآمد بنيادگرايي شيعه است که با انقلاب ايران به قدرت رسيد. بنيادگرايان در ابتداي انقلاب طيف‌هاي مختلفي از فداييان اسلام، روحانيان نزديک به آيت‌الله خميني در نجف، تا هيئت مؤتلفه را شامل مي‌شدند، که به دليل عدم شکل سازماني در سال‌هاي بعد پراکنده شدند. ليکن نسل دوم آنان که امروز قدرت را بدست گرفته، در دوران جنگ و تحت سازماندهي نيروهاي برون مرزي و داخلي سپاه شکل گرفتند. اين نسل حفظ و تقويت اقتدار نظام را تنها در يک ساختار نظامي سالار و با ايدئولوژي بنيادگرا ممکن مي‌بيند.
1. بنيادگرايي شيعي
هر چند تعريف واحدي از بنيادگرايي در دست نيست، ليکن بنيادگرايي اسلامي بنا به نظر عموم محققين داراي مانيفستي با دو شاخص کلي است: 1) با تکيه بر اصول‌گرايي افراطي مذهبي تلاش مي‌کند تا به احياي مذهب در حوزه‌ي اجتماعي بپردازد؛ بنابراين مدعيات حکومتي و خليفه گري دارد. 2) در مقابله با عقلانيت مدرن، دموکراسي و سکولاريزم بوجود آمده و دولت‌هاي غربي را مظهر شر مي‌داند؛ بنابراين بر جهاد با کفر نيز تٱکيد مي‌کند.
از نظر اين محققين بنيادگرايي از يک سو هرچند در عمل واپس‌گراست ليکن پديده‌اي مدرن است و از ابزارهاي مدرن براي پيشبرد اهداف خود بهره مي‌گيرد. از سوي ديگر بنيادگرايي محصول عصر جهاني‌شدن است. به عبارت ديگر بنيادگرايان براي مبارزه با هژموني غربي مدعيات فرامرزي و جهاني دارند.
مباني تئوريک بنيادگرايي شيعه از نظريه‌هاي حکومت اسلامي در فقه تغذيه مي‌کند. فقهاي شيعه اصولا به مسئله‌ي حکومت دو نوع رويکرد کلي داشته‌اند؛ يا مانند شيخ مرتضي انصاري تقيه و گريز کامل از مشغوليات حکومت را ترويج مي‌کرده‌اند و يا مانند ملا احمد نراقي و آيت‌اله خميني قائل به حکومت فقيه ـ عنواني مانند خليفه‌ي مسلمين در ميان اهل سنت ـ بوده‌اند. اين تضاد باعث مي‌شود که اولي چنان از امور اجتماعي فاصله بگيرد که حتا امر به معروف و نهي از منکر را در زمان غيبت معطل بگذارد و ديگري بر مطلقه بودن و انتصاب الهي فقيه تٱکيد کند.
هرچند تفکرات بنيادگرايانه در ايران سابقه‌اي چندين دهه طولاني‌تر از زمينه‌هاي پيدايش انقلاب دارد، ليکن برآمد بنيادگرايي سياسي شيعه به پيش از انقلاب و طيف نوگراي سياسي در ميان روحانيت باز مي‌گردد. اين طيف با اين که همواره بخش کوچکي از روحانيان را تشکيل داده، از فداييان اسلام تا طلاب مدرسه‌ي حقاني در قم را در بر مي‌گيرد. بخشي از طلاب تحول طلب حوزه‌ي قم بعد از فوت آيت‌اله بروجردي و به تبعيت از آيت‌الله خميني به نوسازي در حوزه‌ها پرداخته و با در اختيار گرفتن مدارسي چون مدرسه‌ي حقاني نظريه‌هاي فقهي حکومت، قضا و جهاد را که تا آن روز به نسبت مغفول مانده بود در دروس خود بسط دادند. بخشي از اين گروه روحانياني بودند که در زمان اقامت آيت‌الله خميني در نجف در دروس ولايت فقيه وي حاضر شده و در ضمن با همکاري حافظ اسد و ديگر علوي‌ها در سوريه، سرهنگ قذافي در ليبي و نيز ياسر عرفات سازماندهي مي‌شدند. بعد از پيروزي انقلاب در بعد بين‌المللي با همکاري سپاه برون مرزي جنبش حزب‌اله در لبنان را پايه‌گزاري کرده و در درون کشور مناصب قضايي را اشغال کردند.
آيت‌الله خميني در شرح نظريه‌ي ولايت فقيه خود تصريح مي‌کند که فقيه تنها حاکم برحق براي تٱسيس "حکومت جهاني اسلام" است. او در اين نظريه هيچ اشاره‌اي به مشروعيت مردمي فقيه نمي‌کند. اما نظريه‌ي مکتوب وي با برخي مواضع سياسي‌اش، بنابه فراخور زمان، مانند "ميزان رٱي ملت است." تناقض ماهوي دارد که امروز محل اختلاف قرار گرفته است.
اين نظريه اکنون توسط آيت‌الله مصباح يزدي [مدرس مدرسه‌ي حقاني] تبيين و با استناد بر "نظريه‌ي کشف فقيه" تناقضات آن کاسته شده است. آيت‌اله مصباح يزدي جمهوري اسلامي را مقدمه‌اي براي استقرار حکومت اسلامي مي‌داند که امکان آن در دوره‌ي آيت‌اله خميني ميسر نشد. اين ديدگاه به جهت ماهيت فراملي و اسلامي آن به درون مرزها بسنده نمي‌کند و ضمن اهتمام به تٱسيس حکومت اسلامي، جهاد نهايي کفر و اسلام را به عنوان زمينه سازي براي ظهور امام دوازدهم واجب مي‌شمرد. در اين ميان نابودي اسرائيل اعتقادي است که نشانه‌هاي آن در احاديث مشهور شيعه موجود و در ادبيات سياسي آقاي احمدي نژاد باورمدارانه پديدار مي‌گردد.
عباراتي چون "ولي امر مسلمين جهان" نشان مي‌دهد که چرا اين بنيادگرايي ويژگي‌هاي عصر جهاني شدن را داشته و نيز بحث خليفه‌گري را از نگاه شيعه چگونه تٱويل مي‌کند. به همين جهت اگر امتداد منطقي نظريه‌ي ولايت فقيه را پي‌بگيريم ناچار اصالت گفته‌هاي آيت‌اله مصباح يزدي را به عنوان حامي فکري جناح حاکم تصديق خواهيم کرد. انسجام فکري تئوري حکومتي- اسلامي اين بخش از حکومت در مقابل انديشه‌هاي حکومتي- اسلامي ناتواني مانند روشنفکري ديني باعث شده‌است که آنها نهايتا صحنه‌ي سياسي را ترک کرده و بديلي را عرضه نکنند.
ريشه‌هاي تاريخي بنيادگرايي شيعه در پيوند وثيقي با تاريخ استعمار ستيزي در ايران مي‌باشد. با وجود آن که ايران در مقايسه با ديگر کشورهاي خاورميانه کمترين آسيب را از کشورهاي استعمارگر اروپايي خورده و هيچ‌گاه مستعمره نبوده است، ايرانيان داراي احساسات شديدي به خصوص نسبت به انگليس بوده‌اند. اين احساسات به دليل کودتاي 28 مرداد به جانب آمريکا نيز تسري پيدا کرد. اما روسيه که بيشترين تعرض را به ايران داشته و 17 شهر شمال شرقي ايران را از آن خود ساخته بود، چندان خشم ايرانيان را برنمي‌انگيخت. اين نکته نشان‌گر آن است که دشمني با غرب در ميان ايرانيان فراتر از تجربه‌هاي استعماري آنان است و زمينه‌هاي رواني‌- اجتماعي آن را مي‌توان در نوشته‌هاي احمد فرديد و جلال آل احمد مشاهده کرد.
روحانيت در ايران، بجز طيف تندرو و شاگردان آيت‌الله خميني، به نسبت از اين گونه احساسات ضد غربي دور بوده است. اما اين گروه بنيادگرا که پيش از انقلاب روابط نزديکي با گروه‌هاي چريک عرب ضد اسرائيل پيدا کرده بود، ايدئولوژي انقلاب را در ضديت با آمريکا و اسرائيل بنا نهاد. از طرف ديگر مشارکت گسترده‌ي طيف نيروهاي چپ در به ثمر رسيدن انقلاب، زمينه را براي هژموني يک گفتمان ضد آمريکايي و ضد اسرائيلي فراهم ساخت.
2. نظامي سالاري (stratocracy)
تفاوت بنيادگرايي ايراني با بديل آن در ديگر کشورهاي خاورميانه و بنيادگرايي عربي آن است که در اين کشورها بنيادگرايان دولت و ارتش را در اختيار ندارند. در نتيجه هرچند غرب‌ستيزي در ميان ملت‌هاي‌شان زمينه دارد، دولت‌ها با مقاومت در مقابل آن منافع ملي و اقتصادي خود را با غرب پي‌مي‌گيرند. از طرف ديگر فعاليت بنيادگرايان عرب و سني بيشتر حول محور "جهاد با کفر" در جريان است، در حالي‌که بنيادگرايان شيعه در ايران با در اختيار داشتن نيروي نظامي رسمي اهداف خود را برحفظ و تقويت نظام و زمينه‌هاي گسترش حکومت اسلامي متمرکز کرده‌اند.
تجربه‌ي هشت سال جنگ با عراق و بسياري از عمليات برون مرزي اطلاعات سپاه باعث شد که نسل سازمان
يافته‌ي جديدي از بنيادگرايان آموزش ديده در ايران، لبنان و ديگر کشورهاي منطقه بوجود آيد. اين گروه با در نظر داشتن تجربه، نفوذ و شناخت وسيعي که از ايران و منطقه دارد، موقعيت خود را در طول شانزده سال دولت آقاي هاشمي و خاتمي منفعل ديده و ضعف و فتور جمهوري اسلامي را ناشي از سياست‌هاي سازش‌کارانه دوران اصلاحات و بدور انداختن آرمان‌هاي ابتداي انقلاب ارزيابي مي‌کند.
اصلاح‌طلبان معتقد بودند که مي‌توان ضمن حفظ مباني کلي نظام اسلامي با دنياي بيرون به يک همزيستي مسالمت آميز رسيد. ليکن ناهمزماني اداره کشور بر مبناي ايدئولوژي‌ انقلابي و تحت حوزه‌ي تشريعي و تقنيني ولايت فقيه با مطالبات جهاني دموکراسي خواهي، تناقضات آنان را به سرعت بر آفتاب افکند. ناکارآمدي گفتمان دموکراسي ديني و ناتواني مناديان آن در ارايه‌ي مدل مشخص خود، سران سپاه را نسبت به حفظ نظام دچار تشويش نمود. نامه‌ي مشهور فرماندهان سپاه به آقاي خاتمي بيان‌گر اين نگراني بود. آنان معتقد بودند که گفتمان روشن‌فکري ديني لوث کردن ارزش‌هاي بنيادي انقلاب و در نتيجه روندي است که نظام را در درون به فروپاشي نزديک مي‌کند. در نگاه آنان ضرورت حفظ نظام با دوباره گستردن سفره‌ي شهادت و احياي آرمان صدور انقلاب که سال‌ها مغفول مانده بود، پيوند خورده‌است.
بنيادگرايان بر اين باورند که حفظ نظام جمهوري اسلامي امروزه بدون پشتيباني و تقويت اسلام فرامرزي و کمک به گروه‌هاي افراطي اسلامي در دنيا امکان‌پذير نيست. به همين جهت تلاش مي‌کنند تا اختلافات خود با غرب را به بيرون از مرزهاي جغرافيايي بکشند. آنان از زمان به قدرت رسيدن آقاي احمدي نژاد توانسته‌اند نظر مردم کوچه و بازار دنياي اسلام را در ضديت با غرب و اسرائيل بخود جلب کنند. از ديدگاه آنان شعله‌ور شدن آتش جنگ در منطقه، در دراز مدت تعادل دروني کشورهاي عربي را به نفع جمهوري اسلامي برهم خواهد زد.
اين گروه نظامي با اعتقاد به اين که تنها گروهي است که مي‌تواند ارزش‌هاي انقلاب را حفظ کند، در درون بسيج را در اختيار داشته و در بيرون تجربه‌اي عميق در سازماندهي بسياري گروه‌ها از جمله سپاه قدس، حماس، جهاد اسلامي و حزب‌اله دارد، وارد ميدان قدرت شده و نهادهاي اجرايي را در اختيار گرفته است. از سوي ديگر با قرارداد‌هاي کلان اقتصادي، توان مالي خود را نيز به سطح غير قابل رقابتي با ديگر گروه‌هاي صاحب قدرت رسانده است.
عدم رابطه‌ي ارگانيک و سلسله مراتبي ميان روحانيت در کنار تجربه‌ي ناموفق آنان در حفظ يک‌پارچگي نظام بعد از فوت آيت‌الله خميني، باعث شده است که سپاه اطمينان خود را به آن‌ها در مديريت کلان کشور از دست داده است. به اين ترتيب عملا با به حاشيه راندن طيف اصلي روحانيان سنتي، مناسبات قدرت را در مثلثي ميان خود، نهاد رهبري و بخش دولتي حوزه‌ي قم بوجود آورده‌است. با اين حال اين مجموعه مشروعيت خود را در شرايط فعلي نيازمند ولي فقيه و روحانيت بنيادگرا مي‌بيند. نيازي که دو جانبه است؛ هنگامي که برخي از گروه‌هاي درون قدرت تز "حفظ نظام اما با قدرت محدود ولايت فقيه" را مطرح مي‌کنند، آيت‌اله خامنه‌اي بالطبع و در برابر هر عنصر محدود کننده‌اي، به سمت آموزه‌هاي بنياد‌گرايان متمايل بوده و از دولت احمدي نژاد بيشترين حمايت را بعمل مي‌آورد. ‌ترديدي نيست که بنيادگرايان تنها گروهي هستند که بيشترين ضمانت را براي تبعيت از ولايت مطلقه‌ي فقيه، يک‌پارچگي، ثبات و اقتدار نظام داده‌اند.
بحران پيش رو ست!
بنيادگرايان و سپاهيان امروز معتقدند که آمريکا با دست خود و با جنگ در افغانستان و عراق، آن‌ها را به بالاترين سطح برتري استراتژيک در منطقه رسانده است. قدرت در نظام جمهوري اسلامي به بيشترين يک‌پارچگي و خلوص خود رسيده و افزايش قيمت نفت در کنار قراردادهاي اقتصادي سپاه حداکثر درآمد را به سوي اين گروه سرازير مي‌کند. آن‌چه مي‌ماند افزايش برتري نظامي سپاه است که با برخورداري از سلاح هسته‌اي حفظ اين قدرت تا حدود زيادي تضمين خواهد شد و انقلاب از تعرضات مصون خواهد ماند.
از سوي ديگر رهبران جمهوري اسلامي مي‌دانند که در روابط ايران و آمريکا، چه صلح و چه جنگ باعث تضعيف و يا اضمحلال جمهوري اسلامي خواهد شد. آنان معتقدند که در صورت تن دادن به خواسته‌هاي بين‌المللي، حفظ اقتدار نظام ناممکن خواهد بود. اما اگر ايران بتواند دوره‌ي کوتاهي در برابر فشار جهاني مقاومت کند تا به سلاح هسته‌اي دست يازد، مناسبات خود را با آمريکا مي‌تواند در وضعيت نه صلح و نه جنگ تعريف کند. اين وضعيت به زعم بنيادگرايان ضامن بقاي نظام جمهوري اسلامي خواهد بود. بنابراين آن‌چه امروز به عنوان تکنولوژي هسته‌اي و غرور ملي تصوير سازي مي‌شود، در حقيقت منافع بخشي از بنيادگرايان سپاه است که عملا سرنوشت کشور را بدست گرفته و از منافع حياتي و عمومي تغذيه مي‌کنند.
هنگامي که هرجا سخن از بنيادگرايان اسلامي ب‌رود، بي‌اختيار اذهان بسوي وهابي‌هاي عرب جلب مي‌شود. اما در کشور ما سازمان‌يافته‌ترين، گسترده‌ترين و مجهز‌ترين بنيادگرايي در طول اين سال‌ها رشد کرده است. اين بنيادگرايي ضرورت‌ها و لوازم حفظ موجوديت خود را به خوبي مي‌شناسد و هدف غايي خود را نيز با اعتقاد دنبال مي‌کند. از اين منظر اضمحلال امپراتوري غرب نويدي است که نشانه‌هاي آن امروز در منطقه ظاهر شده و بايد در جهت احقاق آن تلاش کرد.
با توجه به فزون‌خواهي‌هاي هسته‌اي جناح بنيادگراي حاکم در ايران، رويارويي با يک بحران بزرگ قطعي به نظر مي‌رسد. از اين رو تکيه بر منافع ملي توسط نيروهاي دگر انديش مي‌تواند نقش حياتي بازي کند. بايد پذيرفت که امروز ما ايرانيان با جدي‌ترين خطري که کيان‌مان را تهديد مي‌کند روبرو هستيم. آن‌چه مايه‌ي اميد است "ناهمزماني" (Anachronism) ايدئولوژي جناح حاکم با مطالبات جهاني دموکراسي خواهي و ملزومات و نيازهاي انساني براي همزيستي مدرن در عصر جهان‌گرايي است؛ تناقض و نا همگوني که امروز بيشتر از هر زمان ديگري چهره از نقاب ايدئولوژي‌هاي واپس‌گرا گرفته است.
منبع: rooz

Comments: Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?