Wednesday, August 23, 2006

گفتگوي اکبر گنجي با نوآم چامسکي
خطري براي صلح جهان
۱ شهریور ۱۳۸۵
خلاصه:
نوآم چامسکي روشنفکر پرآوازه جهان در گفتگوئي با اکبر گنجي براي نخستين بار نظراتي درباره نظام جمهوري اسلامي ابراز داشت. به گفته وي نظام سلطه گر ايران در دست روحانيون افراطي، قدرت متمرکز سرکوبگر ايجاد کرده اند.
-->
نوآم چامسکي روشنفکر پرآوازه جهان در گفتگوئي با اکبر گنجي براي نخستين بار نظراتي درباره نظام جمهوري اسلامي ابراز داشت. به گفته وي نظام سلطه گر ايران در دست روحانيون افراطي، قدرت متمرکز سرکوبگر ايجاد کرده اند.
زبانشناس نامي آمريکائي که پرقدرت ترين مخالف سياست هاي سلطه جويانه دولت جورج بوش و از جمله طرح خاورميانه اي آن دولت است در اين گفتگو که در محل دانشگاه ام آي تي بوستون انجام شد تاکيد کرد که جمهوري اسلامي از شيوه هاي مشابه رژيم شاه در سرکوبگري استفاده مي کند و پروژه هسته يي ترديد آميز و شبهه ناکي دارد که خود خطري براي صلح جهاني است.
متن اين مصاحبه چنين است:گنجي: چهره اي که از شما در ايران ترسيم مي شود، چهره يک روشنفکر مترقي ضد امريکايي – ضد اسرائيلي است. آيا اين چهره تمام وجوه شما را در برمي گيرد؟
چامسکي: وقتي شما سياست هاي دولت آمريکا را مورد انتقاد قرار مي دهيد، معناي آن اين نيست که شما ضد امريکايي هستيد و با مردم امريکا دشمن هستيد. همانطورکه وقتي من سياست هاي دولت ايران را مورد انتقاد قرار مي دهم، معناي آن اين نيست که من با مردم ايران مخالف ام. شما هم از سياست هاي دولت ايران انتقاد مي کنيد، اما شما مخالف مردم ايران نيستيد.
آيا مي توان به طور همزمان با سياست خارجي دولت امريکا، اسرائيل و ايران مخالف بود و سياست هاي سرکوبگرانه ايران را هم در عين حال محکوم کرد؟
اين کاري است که من هميشه انجام مي دهم، مشکلي در اين زمينه وجود ندارد. شما هم همين کار را انجام مي دهيد. همه ما مي دانيم چگونه اين کار را انجام مي دهيم. البته من منتقد همه سياست ها نيستم. من فقط منتقد سياست هايي هستم که به آنها انتقاد وارد است.
اما انتقاد هاي شما از سياست هاي سرکوبگرانه رژيم ايران به هيچ وجه در ايران منعکس نمي شود؟
تعجب نمي کنم، همين طور است. همه انتقادهايي که من درباره کشورهاي ديگر مي کنم، از جمله ايالت متحده امريکا که آزاد ترين کشور دنياست نيز تماما انتشار نمي يابد. اين را هم بايد اضافه کنم که اسرائيل در اين زمينه يک استثنا است. به عنوان مثال در جريان جنگ لبنان من با يکي از روزنامه هاي اصلي اسرائيل يک مصاحبه بسيار انتقاد آميز داشته ام که تماما در آنجا منتشر شد، اما اين تجربه را من در امريکا نيز نداشته ام.
شما قطعا اين تجربه را در ايران هم نخواهيد داشت.
البته، همين طور است.
سلطه گر و افراطي
به گمان شما چه انتقادهايي بر دولت ايران وارد است؟
اولا اين دولت سلطه گر است. زمام امور در دست روحانيون افراطي قرار دارد. البته صوري از دموکراسي وجود دارد، اما حيطه اي که نيروها ميتوانند در آن حرکت کنند محدود به همان حدود است که دولت تعيين مي کند. همانطوري که مي دانيد ونيازي نيست که من به شما بگويم اگر اين حاکميت بخواهد اعمال فشار کند، دست اش باز است و آنها مي توانند خيلي خشن و بي رحم باشند.
اين نکته را هم بايد گوشزد کنم که من نه تنها در ايران، بلکه در تمامي کشورها با توسعه سلاح هاي هسته يي مخالف ام، من نمي توانم ثابت کنم که ايران به دنبال سلاح هاي هسته اي است ولي اين ترديد و شبهه وجود دارد. ايران به تحقيقات بين المللي در اين زمينه پاسخ درستي نداده است. اگرچه من معتقدم که ايران قانونا حق غني سازي اورانيوم را دارد ولي به هيچ وجه حق ندارد که به طور مخفيانه در صدد توليد سلاح هاي هسته يي باشد. جنبه هاي ديگري هم وجود دارد که من مي توانم از آنها انتقاد کنم، مردم ايران حق دارند که نظام خودشان را با آزادي تمام انتخاب کنند، در فعاليت هاي حقوق بشري آزادانه مشارکت کنند و اين حق آنهاست که در اين زمينه مقيد به هيچ حدي هم نباشند.
جمهوري خواهان ايراني با حمله نظامي آمريکا به ايران با هر قصد و نيتي مخالف اند. آنها دموکراسي را مربوط به ايرانيان مي دانند و تصويب بودجه 75 ميليون دلاري امريکا را به زيان دموکراسي ايران مي دانند در عين حال رژيم ايران هيچ حرکت مستقل دموکراسي خواهي را هم تحمل نمي کند و هرگونه مخالفتي را براندازي و ارتباط با دشمن تلقي مي کند. طي هفته هاي اخير يکي از زندانيان سياسي پس از اعتصاب غذا در زندان درگذشت. رژيم ايران با ناديده گرفتن درخواست خانواده او مبني بر معاينه جنازه توسط پزشکان مستقل بين المللي، جنازه او را دفن کردند. روشنفکران و دگر انديشان را زنداني مي کنند و در سلولهاي انفرادي به شيوه هاي استالينستي آنها را مجبور به اعتراف به جاسوسي و انقلاب صورتي و مخملي مي کنند. نظر شما در اين زمينه چيست؟
نظرمن کاملا روشن است من همه اينها را محکوم مي کنم همانطور که همه آنها را تحت حاکميت شاه محکوم مي کردم. مقايسه يي که شما با استالين مي کنيد البته خالي از دقت نيست شما مي توانيد اينها را با نمونه نزديک تر کشور خودتان يعني حکومت شاه که يکي از بي رحمانه ترين کارنامه ها را در زمينه سرکوب حقوق بشر داشت مقايسه کنيد. حکومت فعلي هم همان شيوه ها را ادامه مي دهد من از دهه پنجاه با بسياري از ناراضيان سياسي ايران در ارتباط بودم، آنها خواستار تشکيل حکومت دموکراتيک در ايران بودند. اما کساني که به ايران بازگشتند، برخي از آنها دوباره مجبور به ترک ايران شدند و برخي ديگر در ايران زنداني شدند.
به نظر من رژيم حاکم بر ا يران، نظام سلطاني است، شما هم رژيم حاکم بر ايران را با رژيم شاه مقايسه مي کنيد. آيا به نظر شما رژيم فعلي ايران رژيم سلطاني به تعبير مارکس وبر است؟
از برخي جهات مشابه نظام سلطاني است. براي اينکه قدرت به نحو بسيار متمرکز در دست يک عده خاص سرکوبگر است. البته ماهيت قدرت متمرکز با زمان شاه فرق کرده است، اما اين دو رژيم نتايج واحدي دارند.
آيا امريکا به دنبال حل مسائل خود با ايران است؟
وقتي در سال 1382 دولت خاتمي پيشنهاد کرد که تمام مسائل في مابين ازجمله مساله اسرائيل و فلسطين و از جمله مساله توليد سلاح هاي کشتار جمعي را درميان بگذارند، دولت بوش نه تنها اين پيشنهاد را رد نکرد، بلکه اساسا بدان پاسخي نداد و تنها کاري که کرد اين بود که ديپلمات سوئيسي رابط اين پيام را توبيخ کرد. اين ماجرا کماکان وجود دارد، امريکا و اسرائيل تهديد مي کنند که به ايران حمله خواهند کرد و اين تهديد به تنهايي تخطي از قوانين بين المللي است. ترديدي نيست که برنامه هاي مخفيانه و پنهاني در دست انجام دارند. البته هيچ يک از اين برنامه ها، توجيه کننده و مشروعيت بخش اعمال سرکوبگرانه حکومت ايران نيست. من مي دانم و شما بهتر از من مطلع هستيد که ادامه اينگونه فشارها و تهديد ها باعث افزايش فشار به جريان آزادي خواهانه ايران مي شود و از اين جهت دولت امريکا و دولت ايران در سرکوب مردم ايران با هم شريک اند.
حمله نظامي آمريکا
به نظر شما احتمال حمله نظامي امريکا به ايران تا چه حد جدي است؟ نيروهاي دموکرات ايران به طور جدي نگران اين مساله هستند و حرکات نظامي به ضرر جنبش دموکراسي خواهي ماست، در ضمن ما نگران برخي از حرکاتي هستيم که به منظور به راه انداختن حرکات تجزيه طلبانه در ايران صورت مي گيرد.
گمان مي کنم که شما بايد اين نگراني را داشته باشيد. ما دسترسي به برنامه هاي درون دولت بوش نداريم، ولي نوعا حکومت ها مردم تحت حکومت خودشان را بزرگترين دشمن خود مي دانند اما همانطور که گفتم آمريکا کشور آزادي است و از اين جهت ما نسبت به ساير کشورها از اطلاعات بيشتري برخورداريم به همين دليل بخش عظيمي از منابع غير محرمانه وجود دارد که بدان ها دسترسي داريم و من در آنها به نحو گسترده مطالعه و تحقيق کرده ام ديگران اين کار را کرده اند. يک نکته به روشني ديده مي شود و آن اينکه مساله امنيت، بخش بسيار کوچکي از مساله است و بخش عمده آن اين است که مردم را از برخورداري اطلاعا ت محروم مي کنند. مثالي براي شما بياورم، اصل بر اين است که بعد از 30 سال حکومت اسناد محرمانه را آشکار کند، اما دولت ريگان تصميم گرفت که اسناد مربوط به ساقط کردن دولت مصدق در ايران را آشکار نکنند و به احتمال زياد آنها را بايد از بين برده باشند.
من هم مثل شما به شدت مخالف هرگونه شيوه قهرآميز يا غير مستقيم دولت امريکا جهت بر سر کارآوردن حکومت دلخواه در ايران هستم . ما خوب مي دانيم که انها چه مي خواهند. به تاريخ ايران نگاه کنيد ، لزومي به تاکيد نيست که امريکا بيش از نيم قرن مردم ايران را شکنجه کرده است. بعد از کودتاي 1332 و براندري حکومت مردمي مصدق، اين کار با حمايت از رژيم شاه و آماده سازي نيروهاي ساواک همراه شد.به محض اينکه شاه سرنگون شد امريکا تلاش کرد تا يک کودتاي نظامي در ايران به راه اندازد، پس از شکست کودتا ، حمايت از صدام در دستور کار قرار گرفت. دولت ريگان از طريق کمک هاي وسيع مالي و کمک هاي تسليحاتي براي توليد سلاح هاي کشتارجمعي و در نهايت با ورود مستقيم در جنگ به صدام کمک کرد. به کشتي هاي عراقي اجازه مي داد تا با پرچم امريکا حرکت کنند، هواپيماي مسافربري ايران را سرنگون کرد و پس از آن تحريم اقتصادي سخت گيرانه اي را به ايران تحميل کرد و حتي تقاضاي ايران براي بستن قرارداد و مذاکره را نپذيرفت، دولت تمام اين اطلاعا ت را از مردم پنهان مي کند. دليل اين امر تامين امنيت امريکا نبود، بلکه هدف جلوگيري از دسترسي مردم به اطلاعات بود و اين چيزي است که به طور منظم انجام مي شود و اينک هم در حال انجام است. حکومت مايل نيست مردم از کار او سر در بياورند، مساله امنيتي وجود ندارد، تنها مساله امنيتي، امنيت دولت در مقابل مردم است.
در عين حال ما مقدار متنابهي اطلاعات در دست داريم که نشان مي دهد نيروهاي نظامي مايل به حمله نظامي به ايران نيستند و تقريبا نيروهاي اطلاعاتي هم با حمله نظامي به ايران مخالف اند. با اين حال دولت بوش از مجموعه محدودي از تصميم گيرندگان تشکيل مي شود و از اين جهت بسيار شبيه به حکومت ايران است، اين گروه محدود تصميم گيرنده به روشني نشان داده است که مي خواهد امريکا را به کشوري ياغي تبديل کند. در عين حال فکر نمي کنم آنقدر ديوانه باشند که به ايران حمله کنند، آنچه ظواهرنشان مي دهد اين است.
آنها به تهديدات خود مي افزايند تا حکومت ايران در واکنش به اين تهديدها ، سرکوبگري بيشتري از خود بروز دهد و به اين ترتيب برنامه براندازي در ايران امکان پذير شود. لزومي ندارد من به شما بگويم که جامعه ايران با گروههاي بسيار متنوعي که دارد، جامعه بسيار پيچيده يي است. اطلاعاتي دال بر اين وجود دارد که نشان مي دهد دولت امريکا به دنبال ايجاد ناآرامي در بخش هاي آذري نشين و منطقه نفت خيز خوزستان است. اگر بتواند جنبش آزادي خواهانه اهواز را تشکيل دهند، احتمالا به بهانه دفاع از جنبش تجزيه طلبانه، وارد فاز حمله نظامي به ايران خواهند شد و باقي مناطق ايران را هم بمباران خواهند کرد. اينها برنامه هايي است که رامسفلد و چني دنبال مي کنند. با توجه به مسدود کردن نشر اطلاعات در مورد ايران، من راهي جز گمانه زني ندارم. آنچه باعث نگراني است فاجعه عظيمي است که در عراق ايجاد کردند، اين يکي از رسواترين فاجعه هاي تاريخ نظامي است، از جمله براي اهدافي که آنها به دنبال تحقق آن بودند. يکي از پيامدهاي اين جنگ اين است که آنها به تقلا افتادند و در اين دست وپايي که مي زنند ممکن است با پوتک به کل سيستم بکوبند و همه آن را ويرا ن کنند. اگر شما يک ببر را در حياط خلوت خود نگاه داريد، البته خطرناک است اما اگر يک ببر آدم خوار زخمي داشته باشيد خيلي خطرناک تر است اين وضعيتي است که در حال حاضر ما گرفتار آن هستيم.
به نظر برخي از کارشناسان سياسي، حمله نظامي اسرائيل به لبنان، مقدمه حمله نظامي به ايران بود، يعني اين حمله با هدف نابودي حزب الله ، بعنوان نيروي تحت امر ايران درلبنان، صورت گرفت، تا اگر به ايران حمله شد، ايران قادر به نشان دادن واکنش نباشد.
باز هم ما راهي جز نظريه پردازي نداريم، به گمان من يک جنبه ايراني در اين تهاجم وجود داشت، يعني يکي از اهداف امريکا اين است که هرگونه مانع حمله به ايران را از سر راه بردارد، اما من فکر مي کنم هدف اصلي همکاري مشترک امريکا و اسرائيل ، فلسطين است. ما در امريکا مطلب چنداني در اين باره در رسانه ها مشاهده نمي کنيم، اما مساله اصلي، مساله فلسطين است . امريکا و اسرائيل بدنبال اجراي طرحي هستند که آخرين ميخ را بر تابوت فلسطين بکوبند. آنها به نام تخليه سرزمين هاي اشغالي، سرزمين هاي اشغالي را به اسرائيل الحاق مي کنند و با تصرف دره اردن و غصب منابع و زمين هاي اصلي کرانه غربي، فقط يک زندان براي فلسطينيان باقي گذارده اند. شما اگر به ترکيب جمعيت در آنجا نگاه کنيد خواهيد ديد که چگونه در حال جداسازي جمعيتي هستند.
در واقع به اصطلاحي که نيروهاي طرفدار حقوق بشر در اسرائيل اعلام کرده اند، غزه را به يک زندان بزرگ تبديل کرده و انواع شکنجه و قتل را درآنجا اعمال مي کنند، در ژانويه گذشته مردم فلسطين به افرادي راي دادند که دلخواه امريکا و اسرائيل نبود، آنها به طور رسمي اعلام کردند فلسطينيان را به اين دليل تنبيه خواهند کرد، براي اينکه در يک انتخابات آزاد به نحو غير مطلوب راي داده اند. اين به شما نشان مي دهد که اينها چه معنايي از دموکراسي را اراده کرده اند. اگر کسي در ايران گرفتار اين توهم است که امريکا مي خواهد براي ايران دموکراسي بياورد، کافي است که به اين تجربه توجه کند. مطابق اين تجربه، دموکراسي خوب است به شرطي که به نتيجه دلخواه ما منتهي شود والا ما شما را تنبيه خواهيم کرد.
تنها حمايتي که در دنياي عرب به فلسطين رسيد از سوي حزب الله بود، به همين دليل حزب الله بايد از ميان برداشته شود. حزب الله بخشي از مردم لبنان است که عميقا با مردم آن کشور يکپارچه است. به همين دليل نابودي لبنان راه نابودي حزب الله است. اين اولين بار نيست که اسرائيل به لبنان حمله مي کند. در 30 سال گذشته اسرائيل 5 بار به لبنان حمله کرده است امريکا هيچگاه بهانه ارزشمندي براي اين اقدامات نداشته است، اين رويه با تاريخ طولاني ما سازگار است.
مساله فلسطين
شما يک تصوير تراژيک از روابط جهاني ارائه مي کنيد. ما در جهان گرفتار شکاف عميق شمال و جنوب زندگي مي کنيم . مساله فلسطين بصورت يک زخم عميق در اين منطقه وجود دارد. مردم منطقه گرفتار بي سوادي، فقر گسترده ونظام هاي استبدادي و خودکامه هستند. آنها احساس مي کنند که اين وضعيت از سوي قدرت هاي بزرگ غربي به آنها تحميل شده است. مردم منطقه خاورميانه گرفتار دو نوع روابط ناعادلانه اند يکي روابطي که از سوي حکومت هاي خودکامه بر آنها تحميل مي شود و ديگري روابطي که از سوي قدرت هاي جهاني به آنها تحميل مي شود و هرگونه حرکت مستقل آزادي خواهانه از سوي دو طرف سرکوب مي شود. شما مساله را چگونه تحليل مي کنيد؟
اولا به گمان من علت اصلي مساله، شکاف شمال – جنوب نمي باشد. بلکه مساله اصلي براي همه کشورها در درجه اول دروني است. بعنوان مثال در امريکا يک شکاف عظيم بين سياست گذاري عمومي و افکار عمومي وجود دارد. اين شکاف آنقدر عظيم است که شما اصلا نمي توانيد در خصوص انتخابات در امريکا سخن بگوييد. مردم به نحو گسترده و فراگير با سياست هاي هر دو حزب مخالف اند، بخش عظيمي از مردم امريکا خواهان دو دولت مستقل اسرائيلي و فلسطيني در منطقه خاورميانه اند، يا مردم طرح عادي سازي روابط عربستان سعودي براي حل مشکل اعراب واسرائيل را تاييد کردند، حتي آيت الله خامنه اي اعلام کرد ايران هم اين طرح را قبول دارد، ولي اين خبر در امريکا مطرح نشد. فقط سخنان عصباني احمدي نژاد در مطبوعات غرب منتشر مي شود، مردم امريکا از نظر جامعه بين المللي حمايت مي کنند ولي دولت امريکا 30 سال است جلوي اين صدا را گرفته است. اين سياست ها به طور مستمر اعمال مي شود. بعنوان مثال نماينده امريکا در سازمان ملل که بازتاب دهنده نظر نخبگان ويژه اين کشور است، مدعي است که سازمان ملل اساسا وجود ندارد. اگر سازمان ملل پيرو سياست هاي امريکا باشد ، ابزاري است که ما از آن استفاده مي کنيم، اما اگر سياست هاي امريکا را دنبال نکند، به صورت او خواهيم زد. در صورتيکه به نظر بيشتر مردم امريکا، دولت امريکا بايد از حق وتو صرف نظر کند. به نظر بخش اعظم مردم امريکا رهبري جهان بايد بر عهده سازمان ملل باشد، نه امريکا، ولي اين نظر آنقدر از نظر نخبگان ويژه حاکم به دور است که اصلا در رسانه هاي عمومي بازتاب نمي يابد.
به نظر من مردم همه کشورها بايد با يکديگر رابطه داشته باشند. قدرت در امريکا به نحو شگفت انگيزي کاملا متمرکز است، البته در اينجا قدرت در دست روحانيون راديکال نيست اما در دست بخش بسيار محدودي از نخبگان حاکم و شرکت هاي تجاري است. خواسته و منافع گروه حاکم با خواسته ها و منافع مردم يکسان نيست و اين امر کما بيش در ساير کشورها هم صادق است. اين مساله يي است که همه ما با آن مواجه هستيم.
تصوير شما از نظام حاکم بر امريکا، تصوير يک نظام کاملا غير دموکراتيک است. اما چرا مخالفت تمام عيار مردم با سياست هاي دولت ديده نمي شود؟ در جنبش رفع تبعيض نژادي به رهبري "مارتين لوترکينگ" ما شاهد نارضايتي عمومي سياه پوستان بوديم اما اينک ما با چنان چيزي روبرو نيستيم.
براي اطلاع از اين مسائل دو راه وجود دارد: اول مطالعه نظرسنجي ها ، اين نظرسنجي ها به نحو چشمگيري قابل دسترس است، اما نه در رسانه هاي عمومي. دوم گشت گذار در کشور و سخن گفتن با مردم، انگاه خواهيد ديد که يک جامعه باز وجود دارد. تکرار مي کنم که امريکا آزادترين جامعه موجود در جهان است. موارد سرکوب و پنهان کاري وجود دارد اما درمقايسه جامعه بسيار باز و آزادي است، ولي نظر نخبگان حاکم و رسانه ها نماينگر نظرات حاکميت و شرکت هاي تجاري است.
بگذاريد مساله اسرائيل و فلسطين را دنبال کنيم، همچنان که گفتم عموم مردم امريکا با نظر اتحاديه عرب و جامعه بين المللي موافق اند. اما دولت امريکا 30 سال است که با اين موضع مخالف است. اعتراضي در اين زمينه ديده نمي شود براي اينکه کمتر کسي از آن با خبر است، راههايي براي اطلاع از نظر واقعي مردم وجود دارد. اما آنچه در روزنامه ها ديده مي شود صرفا مواضع رسمي دولت است. روزنامه ها چنان جلوه مي دهند که گويي امريکا پرچمدار صلح در منطقه است . عجيب نيست که بيشتر مردم به اين باورند که دو دولت اسرائيلي و فلسطيني به دليل مخالفت فلسطين وجود ندارد. اما کمتر کسي مي داند که در واقع فلسطيني ها خواهان دو کشور مستقل اند و امريکا و اسرائيل مخالف آن هستند. به همين دليل شما در امريکا شاهد وضعيت پارادوکسيکال هستيد: از يک سو جامعه يي بسيار باز و آزاد و از سوي ديگر مردم محروم از اطلاعات. موضوع جنبش رفع تبعيض نژادي که شما مثال زديد در اين زمينه بسيار روشنگر است مساله آزاديهاي نژادي، مساله بسيار مهمي بود.
اعتراض اين جنبش معطوف بود به بي رحمي ها و سرکوبگري پليس در "آلاباما" و محروم کردن مردم از حقوق مدني در جورجيا تا زمانيکه مارتين لوترکينگ در اين محدوده حرکت مي کرد بسيار محبوب بود. وقتي لوترکينگ در دهه 40 مواضع خود را تغيير داد و هدف اش معطوف به کاهش فقر و نابرابري در سراسر کشور شد، اوضاع تغيير کرد و در نهايت وقتي مشغول بسيج نيروهاي مردم فقير بود به قتل رسيد. او به دنبال تامين حقوق کارگران، جمع آوري زباله بود در آن زمان محبوبيت اش در نزد نخبگان ويژه به شدت کاسته شد، يعني تا وقتي رفتارسوء پليس هاي "آلا باما" مورد انتقاد قرار مي گيرد اشکالي ندارد، اما اگر بخواهيم دامنه انتقادها به بوستون کشيده شود آن وقت با مشکل مواجه خواهيد شد. اما اين مسائل در روزنامه ها ديده نمي شود.
نارضايتي عمومي
گمان نمي کنم پاسخ سوالم را دريافت کرده باشم. پرسيدم شما از يک طرف مي گوئيد امريکا آزادترين کشور دنياست، از سوي ديگر مدعي هستيد نارضايتي عمومي فراگير د رامريکا وجود دارد. چرا اين نارضايتي تبديل به جنبش اجتماعي نمي شود؟ چرا نارضايتي عمومي ديده نمي شود؟ اگر شما از من بپرسيد چرا نارضايتي عمومي در ايران ديده نمي شود، مي گويم به دليل سانسور گسترده رژيم، اگر بپرسيد چرا جنبش دموکراسي خواهي متشکل نيست، مي گويم يکي از علل مهم آن اين است که رژيم هرگونه فعاليت جمعي ناراضيان را به شدت سرکوب مي کند. رژيم مدعي است NGOها براي به راه انداختن انقلاب مخملين ايجاد مي شود، تجمع کارگران شرکت واحد به شدت سرکوب و بسياري از آنان بازداشت شدند. تجمع زنان در تهران به شدت سرکوب شد. در حال حاضر حتي تجمعات د ردانشگاهها به صورتي که پيش از دوم خرداد وجود داشت نيز اجازه برگزاري نمي گيرد. اما شما ادعا مي کنيد امريکا آزادترين کشور جهان است پس چه مشکلي مانع از ابراز نظرات مردم امريکا مي شود يا امکان تجمع اعتراض آميز به آنها را نمي دهد؟
اولا اين بارها اتفاق افتاده است. اساسا اينکه مي گويم اينجا آزادترين جامعه بشري است بدين معناست که در طي قرنها، حرکت هاي مردمي بسياري به پيروزي رسيده است. مساله آزاديها و تامين حقوق عطيه اي نبود که از بالا داده شده باشد، بلکه دستاوردي بود که ما از پايين به آن رسيده ايم. يکي از نتايج پيروزي حرکت هاي عمومي اين است که حکومت نمي تواند با مردم وحشيانه رفتار کند. يک قرن طول کشيد تا صاحبان سرمايه در امريکا و انگليس به اين نتيجه رسيدند که از راه خشونت نمي توانند جلوي مطالبات مردم را سد کنند و در هر دو کشور که آزادترين کشورها هستند به شيوه هاي جديد سرکوب روي آوردند. درواقع صنايع نويني بوجود آوردند که صنعت توليد افکار عمومي و رضايت عمومي نام دارد و اين کار را به شيوه هاي مختلف مثلا از طريق کنترل رسانه ها انجام مي دهند. وقتي تلويزيون را روشن مي کنيد، با شيوه هاي سطحي برخورد با زندگي روبرو مي شويد. مردم مدام تحت اين تبليغات قرار دارند که فقط بدنبال منافع خودشان باشند.
جامعه به اين معنا کاملا اتمي شده است. به اين ترتيب اتحاديه هاي کارگري از بين رفته اند، احزاب به معناي حقيقي کلمه وجود ندارند با اين همه اعتراض و فعاليت هاي سياسي به نحو گسترده اي وجود دارد. آمار نشان مي دهد که مخالفت همواره وجود دارد ولي متفرق و پراکنده است. مردم يک بخش از بوستون از مطالبات مردم بخش ديگر بوستون بي اطلاع اند اما زمينه براي عمل جدي هماهنگ وجود دارد واين مساله اي است که ما در امريکا با آن مواجه هستيم

Comments: Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?